ایضاح الکفایه: درسهای متن کفایه الاصول حضرت آیه الله فاضل لنکرانی جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : فاضل لنکرانی، محمد، 1310 - 1386.

عنوان قراردادی : کفایه الاصول .شرح

عنوان و نام پدیدآور : ایضاح الکفایه: درسهای متن کفایه الاصول حضرت آیه الله فاضل لنکرانی/ بقلم محمد حسینی قمی.

مشخصات نشر : قم: دار الکتاب، 1373 -

مشخصات ظاهری : 6ج.

شابک : 3500 ریال ؛ 9000 ریال(ج.4، چاپ دوم) ؛ 16500 ریال: ج.4،چاپ سوم 964-5594-11-1 :

یادداشت : کتاب حاضر شرحی بر کفایه الاصول محمدکاظم آخوند خراسانی است.

یادداشت : ج.4 (چاپ دوم: 1374).

یادداشت : ج.4 (چاپ سوم: 1378).

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : آخوند خراسانی، محمدکاظم بن حسین، 1255 - 1329ق. . کفایه الاصول -- نقد و تفسیر

موضوع : اصول فقه شیعه

شناسه افزوده : حسینی قمی، محمد، 1335 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : آخوند خراسانی، محمدکاظم بن حسین، 1255 - 1329ق . کفایه الاصول. شرح

رده بندی کنگره : BP159/8/آ3ک70216 1373

رده بندی دیویی : 297/312

شماره کتابشناسی ملی : م 74-84

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

مقدّمه:

اشاره

با سپاس بی کران به درگاه ایزد منّان و درود فراوان به روان تابناک خاتم پیامبران و اهل بیت معصومینش «علیهم صلوات الملک المنّان» که بر این حقیر، منّت نهاد به دنبال تقدیم جلد اوّل، چهارم و پنجم کتاب ایضاح الکفایة، جلد دوّم آن را هم در آستانه میلاد مسعود حضرت ختمی مرتبت «صلّی اللّه علیه و آله» به شاگردان مکتب حضرت بقیّة اللّه «ارواح العالمین له الفداء» عرضه نمایم امید است که این اثر ناچیز برای دست یافتن به مطالب کتاب کفایة الاصول استاد اعظم و محقّق کبیر، مرحوم آخوند خراسانی «علیه رضوان الباری» مؤثّر و مفید واقع شود و این حقیر از این راه بتواند در شمار شاگردان مکتب آن حضرت «عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف» قرار گیرد.

چند تذکّر:

1- همان طور که قبلا متذکّر شدم، محتوای کتاب، تدریس و تحقیق متن کفایة الاصول هست که در ششمین دوره از سلسله بحث های کفایه، توسّط حضرت آیت اللّه العظمی فاضل لنکرانی «مدّظلّه العالی» انجام شده.

همان طور که از متن کتاب برمی آید، مطالب به شیوه گفتاری بیان شده که سعی نموده ام آن را در حدّ توان به صورت نوشتار عرضه نمایم.

ص: 7

2- پوزش و درخواست: از آنجا که امکان مصون ماندن هر اثری از اشتباه، بسیار کم است به ویژه از این حقیر لذا امید می رود چنانچه به اشتباهی برخورد نمودید بر نویسنده، منّت گذاشته و تذکّر دهید تا در چاپ های بعد، اصلاح گردد.

3- از باب «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» بر خود، لازم می دانم از زحمات عزیزانی که به طرق مختلف در این جلد از کتاب با اینجانب، همکاری صمیمانه داشته اند تشکّر نمایم.

الف: صدیق معظّم و دوست باوفا حضرت حجّة الاسلام، جناب آقای حاج شیخ غلامحسین بشردوست «دامت افاضاته.»

ب: برادر مهربان، حضرت حجّة الاسلام جناب آقای سیّد علی حسینی «دامت افاضاته.»

ج: سرور معظّم و متّقی، جناب آقای مهندس راشدی «دامت توفیقاته.»

د: صدیق معظّم جناب آقای موحّدیان «دامت تأییداته» که پیوسته در این امر، با حقیر، همکاری نموده اند.

امید است که در هنگام مطالعه و مظانّ استجابت، حقیر و سایر عزیزان را از دعای خیر فراموش نفرمائید.

و لا حول و لا قوّة الا باللّه العلیّ العظیم و السّلام علی عباد اللّه الصّالحین

سیّد محمّد حسینی قمی

ص: 8

الفصل الثّانی

فیما یتعلّق بصیغة الأمر و فیه مباحث: الأوّل: إنّه ربما یذکر للصّیغة معان قد استعملت فیها، و قد عدّ منها: التّرجی، و التّمنی، و التّهدید، و الإنذار، و الإهانة، و الاحتقار، و التّعجیز، و التّسخیر، إلی غیر ذلک، و هذا کما تری، ضرورة أنّ الصّیغة ما استعملت فی واحد منها، بل لم تستعمل إلا فی إنشاء الطّلب، إلا أنّ الدّاعی إلی ذلک، کما یکون تارة هو البعث و التحریک نحو المطلوب الواقعی، یکون أخری أحد هذه الأمور، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

تتمه مقصد اوّل «در اوامر»

فصل دوّم «در صیغه امر- هیئت افعل-»

اشاره

[1]- بحث ما، در فصل اوّل، راجع به مادّه امر- الف، میم و راء- بود امّا در فصل دوّم درباره صیغه امر- هیئت افعل- از جهات متعدّدی بحث می کنیم.

مبحث اوّل معانی صیغه امر- هیئت افعل-

اشاره

بدیهی است که هیئت ماضی و مضارع، هرکدام دارای معنا و «وضعی» مخصوص به خود هستند و همچنین هیئت امر، دارای معنای مخصوص به خود می باشد.

سؤال: آیا هیئت افعل، دارای معنای واحدی است یا اینکه معانی متعدّد دارد و برفرض

ص: 9

آنکه دارای معانی متکثّری باشد، آیا تمام آن ها موضوع له صیغه امر هستند به نحوی که استعمال هیئت امر در آن معانی به نحو حقیقت است؟

در کلمات اصولیّین، معانی متعدّدی برای صیغه امر دیده می شود به نحوی که در حاشیه کتاب معالم، پانزده معنا برای آن ذکر شده.

بعضی از معانی صیغه امر عبارتند از:
1- تمنّی:

مانند «الا ایّها اللیل الطّویل الا انجلی» در مثال مذکور، هیئت امر در تمنّی استعمال شده و شاعر تمنّی می کند که تاریکی شب از بین برود.

2- تهدید:

مانند قول خداوند متعال در آیه چهلم سوره فصّلت که فرموده است:

«... اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ.»

در زبان فارسی هم گاهی انسان در مقام تهدید به کسی می گوید «هر کاری می خواهی بکن.»

3- انذار:

شبیه کلام پروردگار متعال در آیه شصت و پنج سوره هود که گفته اند: در مقام انذار، استعمال شده است «فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ» یعنی: «آن ها آن را از پای درآوردند و او به آن ها گفت: (مهلت شما تمام شده) سه روز در خانه هایتان متمتّع گردید (و بعد از آن عذاب الهی فرا خواهد رسید) این وعده ای است که دروغ نخواهد بود(1)

4- اهانت:

برای آن به قول خداوند متعال- آیه چهل و هشت سوره دخان- مثال زده اند: «ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِیمِ ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ.»

5- احتقار:

برای آن به آیه هشتاد سوره یونس، مثال زده اند: «فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسی أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ» یعنی: «هنگامی که ساحران آمدند موسی علیه السّلام به آن ها

ص: 10


1- ر. ک: تفسیر نمونه 9/ 153.

گفت: آنچه (از وسائل سحر) می توانید بیفکنید، بیفکنید(1).

6- تعجیز:

مانند «وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ ...»- سوره بقره، آیه بیست و سه- گفته اند هیئت افعل- فأتوا- در تعجیز استعمال شده یعنی شما عاجز هستید که سوره ای مانند قرآن بیاورید.

7- تسخیر:

مانند «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ»- سوره بقره آیه شصت و پنج- یعنی: «به طور قطع، حال کسانی از شما که در روز شنبه نافرمانی و گناه کردند، دانستید، ما به آن ها گفتیم به صورت بوزینه های طردشده ای درآئید(2)

همان طور که اشاره کردیم برای هیئت امر، پانزده معنا بلکه تا بیست و چهار معنا، ذکر کرده اند(3).

اکنون به بیان پاسخ سؤالی را که اخیرا مطرح کردیم می پردازیم که: اوّل باید معلوم شود که آیا هیئت افعل در معانی مذکور «استعمال» شده، سپس تعیین کنیم که برفرض استعمال آیا به نحو حقیقت در آن معانی بکار رفته یا مجاز؟

مرحوم آقای آخوند رحمه اللّه معتقدند که اصلا هیئت افعل در آن معانی استعمال نشده و

ص: 11


1- ر. ک: تفسیر نمونه 8/ 360.
2- ر. ک: تفسیر نمونه 1/ 396.
3- « الاول: الوجوب نحو« أَقِیمُوا الصَّلاةَ»*. الثانی: النّدب نحو« فَکاتِبُوهُمْ» فانّ الکتابة لما کانت مقتضیة للثواب و لیس فی ترکها عقاب، کانت مندوبة الثالث: الاباحة نحو« کُلُوا وَ اشْرَبُوا»* ... الخامس: الإرشاد: نحو« فَاسْتَشْهِدُوا» فان اللّه تعالی ارشد العباد عند المداینة الی الاستشهاد رعایة لمصلحتهم قیل الفرق بینه و بین الندب ان الندب لثواب الآخرة و الارشاد لمنافع الدنیا ... السادس: الامتنان نحو« کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ»* بالامر یدل علی الامتنان علیهم السابع: الاکرام للمأمور نحو« ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ» فان ضم السلام و الامن عند الامر بدخول الجنة قرینة الاکرام ... الحادی عشر: التسویة نحو« فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا» الثانی عشر: الدّعاء نحو« اللهم اغفر لی» ... الخامس عشر: التکوین و هو الایجاد نحو« کُنْ فَیَکُونُ»*. ر. ک: معالم الدین 39.

هیچ کدام از معانی مذکور، مستعمل فیه هیئت امر نیست مثلا هیئت افعل در تمنّی، احتقار یا تهدید استعمال نشده تا اینکه بحث کنیم آیا استعمالش حقیقی است یا مجازی- درحالی که ظاهر کلام مشهور، این است که هیئت امر در آن معانی استعمال شده.

مصنّف معتقدند در تمام موارد مذکور، مستعمل فیه هیئت امر، طلب انشائی است.

توضیح ذلک: همان طور که در جلد اوّل کتاب ایضاح الکفایة مفصّلا بیان کردیم(1).

«طلب» دارای مفهوم کلّی، وجود حقیقی، وجود ذهنی(2) و وجود انشائی می باشد که:

طلب حقیقی: صفتی است که قائم به نفس انسان می باشد و آن خواست واقعی و از اوصاف حقیقیه نفس انسان هست مثلا فلان کتاب، مطلوب حقیقی شما می باشد یعنی طلب باطنی و واقعی شما به آن تعلّق گرفته و چه بسا مبرز و مشعری برای آن نباشد.

طلب انشائی: بعضی از مفاهیم دارای وجود انشائی هستند یعنی قابلیّت آن را دارند که انشا به آن ها تعلّق گیرد مانند طلب، تمنّی، ترجّی و امثال آن ها.

مثلا در مورد نکاح، انسان به وسیله انکحت و قبلت، علقه زوجیّت را که امری اعتباری است، انشاء و ایجاد می کند.

مصنّف، معتقدند که صیغه امر در تمام موارد پانزده گانه در طلب انشائی استعمال شده و معنای طلب انشائی این است که انسان، اراده کند و مفهوم و ماهیّت طلب به وسیله صیغه افعل، تحقّق پیدا کند.

مثلا صیغه امر در «أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ»* در طلب انشائی استعمال شده و «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» را هم که گفته اند در تعجیز، استعمال شده به نظر مصنّف در طلب انشائی استعمال گشته و همچنین مستعمل فیه صیغه امر در آیه شریفه «... کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ»*

ص: 12


1- ر. ک: ایضاح الکفایة 1/ 415.
2- وجود ذهنی طلب، این است که انسان، طلب را تصوّر کند مانند وجود ذهنی انسان که عبارت از تصوّر ماهیّت انسان می باشد.

و قصاری ما یمکن أن یدعی، أن تکون الصّیغة موضوعة لإنشاء الطّلب، فیما إذا کان بداعی البعث و التحریک، لا بداع آخر منها، فیکون إنشاء الطّلب بها بعثا حقیقة، و إنشاؤه بها تهدیدا مجازا، و هذا غیر کونها مستعملة فی التّهدید و غیره، فلا تغفل [1].

******

- شرح :

طلب انشائی است نه تعجیز و ...

سؤال: مستعمل فیه صیغه امر در «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»*، «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» و «کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ»*- و سایر موارد- هیچ گونه تفاوتی با یکدیگر ندارند؟

جواب: صیغه امر در تمام موارد، در طلب انشائی استعمال شده و تنها فرقشان این است که دواعی و اهداف آن ها متفاوت است مثلا هدف از طلب انشائی در «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»* تحقّق نماز در خارج و بعث مکلف به خواندن نماز است و داعی از طلب انشائی در «آتُوا الزَّکاةَ»* تحریک مکلف به ایتاء زکات می باشد و هدف از طلب انشائی در فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ این است که بیان کند که شما از اتیان مثل قرآن، عاجز و ناتوان هستید نه اینکه صیغه امر در تعجیز استعمال شده باشد و معنایش چنین باشد: «انتم عاجزون من الاتیان بمثله» زیرا کسانی که می گویند «فأتوا» در تعجیز استعمال شده لازمه کلامشان این است که بتوان «فأتوا» را حذف نمود و به جای آن «انتم عاجزون» را قرار داد.

نتیجه: به نظر مصنّف، مستعمل فیه صیغه امر در «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»*، «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» و سایر موارد، همان طلب انشائی است منتها اهداف و اغراض از آن ها متفاوت است.

[1]- نهایت چیزی که ممکن است کسی ادّعا کند و انسان بتواند ادّعایش را بپذیرد، این است که:

مستعمل فیه صیغه امر در تمام موارد- معانی پانزده گانه- یکسان می باشد- یعنی طلب انشائی است- امّا تمام آن ها جنبه حقیقت ندارد بلکه فقط در اقیموا الصلاة، آتوا الزّکاة و امثال آن دو، عنوان حقیقت، تحقق دارد.

توضیح ذلک: واضع، هیئت افعل را برای طلب انشائی وضع کرده لکن قیدی هم به

ص: 13

إیقاظ: لا یخفی أنّ ما ذکرناه فی صیغة الأمر، جار فی سائر الصّیغ الإنشائیّة، فکما یکون الدّاعی إلی إنشاء التّمنی أو الترجی أو الاستفهام بصیغها، تارة هو ثبوت هذه الصّفات حقیقة، یکون الداعی غیرها أخری، فلا وجه للالتزام بانسلاخ صیغها عنها، و استعمالها فی غیرها، إذا وقعت فی کلامه تعالی، لاستحالة مثل هذه المعانی فی حقّه تبارک و تعالی، ممّا لازمه العجز أو الجهل، و أنّه لا وجه له، فإنّ المستحیل إنّما هو الحقیقی منها لا الإنشائی الإیقاعی، الذی یکون بمجرّد قصد حصوله بالصّیغة، کما عرفت، ففی کلامه تعالی قد استعملت فی معانیها الإیقاعیّة الإنشائیّة أیضا، لا لإظهار ثبوتها حقیقة، بل لأمر آخر حسب ما یقتضیه الحال من إظهار المحبّة أو الإنکار أو التّقریر إلی غیر ذلک، و منه ظهر أنّ ما ذکر من المعانی الکثیرة لصیغة الاستفهام لیس کما ینبغی أیضا [1].

******

- شرح :

آن اضافه نموده و گفته است:

هیئت افعل را در طلب انشائی استعمال کنید منتها در مواردی که داعی و محرّک شما از آن، بعث و انجام مأمور به در خارج باشد یعنی داعی خاصّی را در مقام وضع در موضوع له مدخلیّت داده است در نتیجه اگر آمر، هدف و غرض دیگری از صیغه امر داشته باشد، مجاز است منتها نه از جهت اینکه مستعمل فیه، عوض شده است بلکه علّت مجازیّت، این است که آن قیدی را که واضع، مدخلیّت داده بود اکنون وجود ندارد و بدیهی است که آن قید در مثل «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»* و «آتُوا الزَّکاةَ»* تحقّق دارد امّا در «اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ»- که گفته اند: امر در معنای تهدید استعمال شده- و «کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ»* و «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» و امثال آن ها وجود ندارد.

نتیجه: اگر کسی چنان ادّعائی بکند با او موافقت می کنیم امّا ادّعای مذکور، غیر از این است که از اوّل بگوئیم: صیغه امر مثلا دارای پانزده معنا و مستعمل فیه است بلکه در تمام موارد، مستعمل فیه صیغه امر، همان طلب انشائی است به نحوی که توضیح دادیم.

[1]- مصنّف رحمه اللّه اکنون محدوده بحث را وسیع تر نموده و نتیجه ای می گیرند که تا

ص: 14

حدّی در علم تفسیر هم کارساز است: آنچه را که در صیغه امر بیان کردیم در سایر صیغ انشائیّه هم جاری می باشد.

بیان ذلک: استفهامات و تمنّیاتی که در قرآن شریف آمده به چه صورت است و چگونه و به چه کیفیّت خداوند متعال، استفهام می کند و ...؟

می دانید کسی استفهام و تمنّی- و امثال آن- می کند که جاهل و یا عاجز باشد با توجّه به اینکه جهل و عجز درباره خداوند متعال، راه ندارد، پس چگونه خداوند در قرآن کریم، استفهامات فراوان نموده است از جمله: الف: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسی قالَ هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلی غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْری(1).» ب: «اذْهَبا إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً «لَعَلَّهُ» یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی(2)

بعضی از مفسّرین فرموده اند: استفهامات، تمنّیات و ترجّی های قرآنی جنبه مجازیّت دارند و آن صیغ در موضوع له خود، استعمال نشده اند زیرا صحیح نیست که خداوند متعال به نحو حقیقت از چیزی استفهام نماید، لذا قائل به انسلاخ شده و گفته اند: صیغ استفهام، تمنّی و ترجّی از معانی خود، خارج شده اند لذا باید ملتزم به مجاز شد.

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: نظیر آنچه را که درباره هیئت امر و صیغه افعل ذکر کردیم درباره صیغ انشائی و استفهامات قرآنی بیان می کنیم که:

اصلا مستعمل فیه استفهامات قرآنی، استفهام حقیقی نیست و بدیهی است که استفهام حقیقی مربوط به کسی است که جاهل است و در مقام پرسش و طلب رفع جهل برمی آید ولی اصلا موضوع له ادوات استفهام، استفهام حقیقی نیست بلکه موضوع له آن ها استفهام انشائی- و همچنین موضوع له صیغ تمنّی هم تمنّی انشائی است- و معنای استفهام انشائی، این است که مثلا انسان، صیغه استفهام را استعمال و اراده کند که: مفهوم استفهام

ص: 15


1- سوره طه، 17.
2- سوره طه، 43 و 42.

به وسیله آن لفظ، تحقق پیدا کند و لازمه استفهام و تمنّی انشائی، جهل و عجز نیست که درباره خداوند، مستحیل باشد- بلکه مصداق واقعی مفهوم استفهام درباره خداوند، مستحیل است- نه وجود انشائی و استفهام انشائی، البتّه دواعی و اغراض در مورد استفهام انشائی، متفاوت است.

اگر داعی بر استفهام انشائی، استفهام حقیقی باشد، این ملازم با جهل است امّا اگر مثلا داعی بر استفهام انشائی، این باشد که خداوند می خواهد نسبت به حضرت موسی علیه السّلام اظهار لطف و محبّت کند لذا از او سؤال می نماید که: «ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسی» در این صورت، مستلزم جهل نخواهد بود و لزومی ندارد که بگوئیم: صیغه استفهام از معنای خود منسلخ شده و قائل به مجازیّت شویم.

گاهی داعی بر استفهام انشائی اظهار تقریر- «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ»- یا انکار- مانند «أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ»- و امثال آن هست مانند اظهار تعجّب- «أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ.»

پس واضح شد که: موضوع له صیغ استفهام، تمنّی و ترجّی، استفهام، تمنّی و ترجّی حقیقی نیست بلکه موضوع له آن ها استفهام، تمنّی و ترجّی انشائی می باشد لکن اهداف و دواعی آن ها متفاوت است و هیچ گاه غرض از استفهام، تمنّی و ترجّی انشائی در مورد خداوند متعال، استفهام، تمنّی و ترجّی حقیقی نیست و صیغ مذکور از معانی خود، منسلخ نشده اند بنابراین نتیجه می گیریم که:

معانی چندگانه ای که برای صیغ استفهام در کتب نحوی، ذکر کرده اند، وجهی برای آن ها نیست، بلکه آن معانی، دواعی بر استفهامات انشائی هستند و هیچ گاه داعی بر استفهام، تمنّی و ترجّی انشائی- واقع در کلام خداوند متعال- استفهام، تمنّی و ترجّی حقیقی نمی باشد.

ص: 16

المبحث الثّانی: فی أن الصّیغة حقیقة فی الوجوب، أو فی الندب، أو فیهما، أو فی المشترک بینهما، وجوه بل أقوال، لا یبعد تبادر الوجوب عند استعمالها بلا قرینة، و یؤیّده عدم صحة الاعتذار عن المخالفة باحتمال إرادة النّدب، مع الاعتراف بعدم دلالته علیه بحال أو مقال [1].

******

- شرح :

مبحث دوّم آیا صیغه امر، حقیقت در وجوب است؟

اشاره

[1]- در مبحث اوّل، بیان کردیم که مستعمل فیه هیئت افعل، طلب انشائی است- منتها طلبی که غرض و داعی از آن، بعث و تحریک مکلّف باشد- در مبحث فعلی در این جهت، بحث می کنیم که: آن طلب انشائی که مفاد صیغه افعل هست، آیا خصوص طلب وجوبی می باشد؟- بدیهی است که طلب، افراد و اقسامی دارد- یا چیز دیگری است.

مصنّف رحمه اللّه به چهار وجه بلکه چهار قول اشاره نموده اند، لکن صاحب معالم، اقوال دیگری هم در این زمینه بیان کرده اند:

1- مفاد صیغه امر، خصوص طلب وجوبی است- حقیقت در وجوب است.

2- مفاد صیغه امر، خصوص طلب استحبابی است- حقیقت در ندب است.

3- هم طلب وجوبی و هم طلب ندبی- هر دو- مفاد و موضوع له صیغه امر هست منتها دو صورت برای آن، تصوّر می شود:

الف: به صورت مشترک لفظی که باید قائل به تعدّد وضع شد، یعنی یک مرتبه صیغه امر را برای طلب وجوبی وضع کرده اند و بار دیگر برای طلب ندبی.

ب: به صورت مشترک معنوی، یعنی هیئت امر را برای مطلق و کلّی طلب انشائی، وضع کرده اند که هم شامل طلب وجوبی می شود و هم شامل طلب ندبی می گردد و هر دو به صورت حقیقت است نه مجاز.

کدامیک از اقوال مذکور، دارای ترجیح هست و دلیلش چیست؟

همان قول اوّل که بگوئیم: مفاد صیغه امر، طلب انشائی وجوبی است یعنی اگر هیئت

ص: 17

و کثرة الاستعمال فیه فی الکتاب و السّنّة و غیرهما لا توجب نقله إلیه أو حمله علیه، لکثرة استعماله فی الوجوب أیضا [1].

******

- شرح :

افعل را در آیه یا روایتی مشاهده کردیم و قرینه ای برخلاف نیافتیم، می گوئیم ظهور در وجوب دارد، فرضا اگر در روایتی آمد که: «اغتسل للجمعة» و قرینه ای دلالت بر استحباب ننمود، می گوئیم ظهور در طلب وجوبی دارد یعنی «یجب غسل الجمعة».

به چه دلیل صیغه امر، ظهور در طلب وجوبی دارد؟

دلیلش «تبادر» است یعنی: هنگامی که مولا صیغه امری را استعمال می نماید، متبادر به ذهن مردم و عرف، این است که او به نحو طلب وجوبی، انشاء طلب نموده و عبد باید مأمور به را در خارج اتیان نماید.

مؤیّد تبادر، این است که: اگر مولائی امری صادر کند و عبد با آن مخالفت نماید سپس مولا از او سؤال کند که چرا مأمور به را اتیان نکردی چنانچه عبد در مقام عذرخواهی برآید و بگوید من احتمال می دادم که «طلب» شما وجوبی نبوده بلکه استحبابی بوده است و به خاطر احتمال استحبابی بودن آن، مخالفت کردم، از نظر عقلا، اعتذار عبد، پذیرفته نیست و او را معذور نمی دانند- درحالی که عبد هم معترف است که قرینه ای بر استحباب وجود نداشته است- پس:

متبادر از صیغه امر، طلب وجوبی است و تا وقتی قرینه ای برخلاف مطرح نباشد، حقّ مخالفت وجود ندارد.

نقد و بررسی کلام صاحب معالم رحمه اللّه

نقد و بررسی کلام صاحب معالم(1) رحمه اللّه

[1]- صاحب معالم، ابتدا ثابت کرده اند که صیغه امر از نظر لغت و عرف، حقیقت در وجوب است سپس مطلبی را بیان کرده اند که: در قرآن، اخبار و محاورات بین موالی و عبید، بسیار آمده که صیغه امر در غیر از طلب وجوبی- ندب- استعمال شده و عنوان مجاز

ص: 18


1- ر. ک: معالم الدّین: 48.

راجح یا مجاز مشهور پیدا کرده، بدیهی است که مجاز مشهور، آن است که: لفظ به اندازه ای در غیر معنای موضوع له استعمال شود که شهرت استعمال پیدا کند و به مرحله ای برسد که وقتی انسان، لفظ را بدون قرینه بشنود، حالت تردید برایش پیدا بشود و نداند که آیا معنای حقیقی اراده شده یا معنای مجازی مشهور.

هیئت امر هم آن قدر در روایات در استحباب، استعمال شده که اگر امری صادر شود و ندانیم که مقصود از آن، وجوب است یا استحباب، به صرف اینکه معنای صیغه امر، وجوب است، نمی توان آن را بر وجوب حمل نمود، و نتیجه کلام صاحب معالم، این می شود که:

صیغه امر درعین حال که حقیقت در وجوب است لکن اثر عملی نمی تواند پیدا کند و اگر بخواهد وجوب را افاده نماید، محتاج به قرینه است تا مانع معنای مجازی مشهور شود.

مصنّف رحمه اللّه دو جواب در برابر کلام صاحب معالم بیان کرده اند:

الف: اینکه شما می گوئید صیغه امر، کثرت استعمال در ندب دارد آیا منظورتان این است که صیغه امر در وجوب، کثرت استعمال ندارد یا اینکه مقصود، این است که هم در ندب و هم در وجوب کثرت استعمال دارد؟

به عبارت دیگر، شما که در صدد اثبات استعمال صیغه امر در ندب می باشید، آیا در این مقام هستید که بگوئید صیغه امر در وجوب، قلّت استعمال دارد یا نه؟

اگر بفرمائید استعمال هیئت امر در وجوب، قلّت استعمال دارد، این ادّعا را از شما نمی پذیریم بلکه صیغه امر، هم کثرت استعمال در وجوب دارد و هم در ندب، یعنی صیغه افعل، پنجاه درصد در وجوب، استعمال شده و پنجاه درصد از استعمالات آن در ندب است و اگر چنین چیزی باشد پاسخ ما این است که:

چنین کثرت استعمال، ضربه ای به معنای حقیقی- وجوب- وارد نمی کند و این امر،

ص: 19

مع أنّ الاستعمال و إن کثر فیه، إلا أنّه کان مع القرینة المصحوبة، و کثرة الاستعمال کذلک فی المعنی المجازی لا توجب صیرورته مشهورا فیه، لیرجّح أو یتوقّف، علی الخلاف فی المجاز المشهور، کیف؟ و قد کثر استعمال العامّ فی الخاصّ، حتّی قیل: (ما من عامّ إلا و قد خصّ) و لم ینثلم به ظهوره فی العموم، بل یحمل علیه ما لم تقم قرینة بالخصوص علی إرادة الخصوص(1) [1].

******

- شرح :

سبب نمی شود که نقلی(2) تحقّق پیدا کند به نحوی که معنای حقیقی- وجوب- کنار رود و یک معنای حقیقی جدیدی- ندب- پیدا شود و همچنین آن کثرت استعمال، سبب نمی شود که صیغه امر را بر معنای مجازی- مجاز مشهور و راجح- حمل نمود زیرا حمل بر مجاز مشهور، مربوط به جائی است که استعمال لفظ در معنای حقیقی، قلّت داشته باشد مثلا لفظ و صیغه امر، هشتاد درصد در معنا مجازی استعمال شود و بیست درصد در معنای حقیقی به کار رود، امّا در مواردی که هر دو معنا کثرت استعمال داشته باشد، نمی توان لفظ را بر معنای مجازی، حمل نمود بنابراین، نه مسأله نقل، صحیح است و نه حمل بر معنای مجازی، و اصلا نباید توقّف و تردیدی نمود، بلکه باید لفظ را بر معنای حقیقی، حمل نمود- «هذا اوّلا».

[1]- ب: ثانیا اگر در برابر کلام صاحب معالم، تسلیم شویم و قبول کنیم که هیئت افعل مثلا به نحو صدی هشتاد در طلب ندبی، استعمال شده، باز هم سبب نمی شود که بگوئیم در محلّ بحث، مجاز مشهور، تحقّق دارد.

ص: 20


1- اقول و فیه( اوّلا) ان قیاس المقام بالعام و الخاص مما لا وجه له فان العام و ان کثر استعماله فی الخاص لکن لیس فی خاص معین کی یصیر ذلک مجازا مشهورا له بل فی خواص مختلفة فقد یخرج الفساق مثلا عن العلماء و قد یخرج الشعراء منهم و قد یخرج النحویون و هکذا( و ثانیا) ان العام حسب ما ستعرفه و یعترف به المصنّف من عدم کون التخصیص مجازا لا یکاد یکون مستعملا فی الخاص بل مستعمل دائما فی العموم علی التقریب الآتی فی موضعه إن شاء الله تعالی( و علیه) فلم یستعمل العام فی الخاص کی یصیر الخاص بسبب ذلک مجازا مشهورا ینثلم به ظهور العام فی العموم. ر. ک. عنایة الاصول: 1/ 207.
2- البتّه صاحب معالم، ادّعای نقل نکرده اند امّا مصنّف، این مطلب را هم نفی می کند.

بیان ذلک: در مورد مجاز مشهور، دو نظر هست. بعضی معتقدند که: با تحقّق مجاز مشهور، انسان، مردّد و متوقّف می شود و نمی تواند لفظ را بر معنای حقیقی، حمل کند و همچنین نمی تواند آن را بر معنای مجازی، حمل نماید ولی بعضی معتقدند که: اصلا معنای مجازی بر معنای حقیقی، ترجیح دارد و باید لفظ را بر معنای مجازی، حمل نمود.

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: خصوصیّت مجاز مشهور، این است که کثرت استعمال در معنای مجازی، باید با قرینه منفصله باشد امّا اگر تمام استعمالات یا اکثر آن ها با قرینه متّصله- قرینه مصحوبه- همراه باشد، سبب ایجاد و تحقّق مجاز مشهور نمی گردد مثلا اگر هزار مرتبه، کلمه اسد را در معنای مجازی- رجل شجاع- با قرینه متّصله- یرمی- استعمال کنیم، باعث تحقّق مجاز مشهور نمی شود بلکه اگر الآن بگوئیم «رأیت اسدا» و هیچ گونه قرینه متّصله، همراه آن نیاوریم امّا با قرینه منفصله، متوجّه شویم که مقصود از «اسد»، رجل شجاع است- و آن استعمال تکرّر و تکثّر داشته باشد- موجب پیدایش مجاز مشهور می گردد و معنای مجازی بر حقیقی، رجحان پیدا می کند و یا لااقل معنای حقیقی در عرض معنای مجازی قرار می گیرد و باید توقّف نمود- طبق همان اختلافی که بیان کردیم- در محلّ بحث ما چون قرینه متّصله، مطرح است اصلا مجاز مشهوری، تحقّق ندارد تا بگوئیم ترجیح بر حقیقت دارد یا باید توقّف نمود.

نتیجه: اگر تمام استعمالات مجازی، همراه با قرینه متّصله باشد در این صورت نه تنها صدی هشتاد، حتی اگر صددرصد استعمالات هم مجازی باشد، باعث تحقّق مجاز مشهور نمی شود که معنای مجازی بر معنای حقیقی، رجحان پیدا کند و یا اینکه هر دو معنا در عرض هم باشند و باعث توقف گردد.

مرحوم مصنّف، شاهدی هم بر مدّعای خود اقامه نموده اند که: شما شنیده اید می گویند اکثر عمومات، تخصیص خورده اند- ما من عامّ الا و قد خصّ- و معنای حقیقی اوّلی خود را از دست داده اند، حال اگر عامّی وارد شود و قرینه ای هم بر تخصیص وجود نداشته باشد، وظیفه چیست؟

ص: 21

المبحث الثّالث: هل الجمل الخبریّة التی تستعمل فی مقام الطلب و البعث- مثل:

یغتسل، و یتوضّأ، و یعید- ظاهرة فی الوجوب أو لا؟ لتعدد المجازات فیها، و لیس الوجوب بأقواها، بعد تعذّر حملها علی معناها من الأخبار، بثبوت النّسبة و الحکایة عن وقوعها(1) الظّاهر الأوّل، بل یکون أظهر من الصّیغة، و لکنّه لا یخفی أنّه لیست الجمل الخبریّة الواقعة فی ذلک المقام- أی الطّلب- مستعملة فی غیر معناها، بل تکون مستعملة فیه، إلا أنّه لیس بداعی الإعلام، بل بداعی البعث بنحو آکد، حیث أنّه أخبر بوقوع مطلوبه فی مقام طلبه، إظهارا بأنّه لا یرضی إلا بوقوعه، فیکون آکد فی البعث من الصّیغة، کما هو الحال فی الصّیغ الإنشائیّة، علی ما عرفت من أنّها أبدا تستعمل فی معانیها الإیقاعیّة لکن بدواعی أخر، کما مرّ [1].

******

- شرح :

آیا باید آن عام را بر عمومش، حمل نمود یا اینکه می گوئید چون اکثر عمومات، تخصیص خورده باید توقّف نمود؟

هر عامّی که قرینه ای بر تخصیص، همراهش نباشد، بلا اشکال به مقتضای اصالت العموم، حمل بر عمومش می شود اگرچه اکثر و نود درصد عمومات، تخصیص خورده باشند و کثرت تخصیص عمومات، مانع ظهور عام در عموم نمی شود و نکته اش این است: آن تخصیصاتی که مستلزم تجوّز در عام است، تخصیصات و مخصّصات متّصله است و اگر مخصّصات، منفصل بود و با قرائن خارجیّه، نوع عمومات، معنای ظاهرش را از دست می داد، آن وقت ما نمی توانستیم با شنیدن عامّی مانند «اکرم العلماء» آن را بر عموم، حمل کنیم بلکه باید متوقف بشویم و ...

مبحث سوّم جمل خبریه ای که در طلب استعمال می شوند «ظهورشان» در چیست؟

[1]- می بینیم در روایات- مخصوصا اخباری که در باب عبادات وارد شده- گاهی از

ص: 22


1- کی تندرج تحت قاعدة اذا تعذرت الحقیقة و تعددت المجازات فاقربها متعیّنة فلا بد من الوقف. ر. ک شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 99.

اوقات به جای اینکه هیئت افعل را استعمال کنند، فعل مضارع به کار برده اند، مثلا سائلی از امام علیه السّلام سؤال می کند که من نمازم را با فلان کیفیّت خواندم، آیا نماز من صحیح است یا نه؟ امام علیه السّلام در جواب به جای هیئت افعل و صیغه امر، فعل مضارع، استعمال نموده و فرموده اند: «تعید صلاتک»- نمازت را اعاده می کنی- و یا در سایر موارد، گاهی فرموده اند: «یغتسل»، «یتوضّأ» و «یحجّ».

سؤال: آیا جمل خبریه ای که در طلب استعمال شده اند، «ظهور» در وجوب دارند یا نه؟

جواب: در مسئله، دو وجه بلکه دو قول مطرح است:

الف: جمل و صیغ مذکور، دلالت بر وجوب نمی کنند و معنای «یغتسل» وجوب غسل نیست زیرا:

«یغتسل»- و امثال آن- دارای یک معنای حقیقی هست- اخبار به ثبوت نسبت و حکایت از وقوع نسبت- و آن عبارت از اخبار به غسل کردن است. واضح است که امام علیه السّلام در این گونه موارد در صدد اخبار به غسل کردن نمی باشند(1)، پس حمل بر معنای حقیقی، تعذّر دارد، لذا معنای حقیقی مراد نیست.

امّا معنای مجازی «یغتسل» این است که: «غسل»، دارای محبوبیّت هست. ولی آیا مطلوبیّت آن به نحو وجوب است یا به نحو استحباب؟ برای ما مشخّص نیست که کدامیک از آن دو معنای مجازی اراده شده- و صرف اینکه «وجوب» طلبش مؤکّد است، مجازیّت اقوا برای ما درست نمی کند- لذا چون معنای مجازی، متعدّد است و قرینه ای هم بر تعیین یکی از معانی مجازی بر دیگری نداریم و ترجیحی هم مطرح نیست، می گوئیم جمله خبریّه «یغتسل» دلالت بر مطلوبیّت غسل دارد و هیچ گونه دلالتی بر

ص: 23


1- امّا وقتی شما می گوئید« یجی ء زید من السفر» در صدد اخبار از آمدن زید می باشید به خلاف محل بحث که چنین نیست.

وجوب ندارد.

ب: مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: ظاهر، این است که جمل خبریّه مذکور، ظهور در وجوب دارند و دلالتشان بر وجوب از دلالت هیئت افعل بر وجوب بالاتر و مؤکّدتر است.

سؤال: آیا جمل خبریّه و هیئت فعل مضارع برای انشاء طلب، وضع شده؟

جواب: خیر، هیئت فعل مضارع، وضع شده که شما اخبار نمائید که فلان نسبت در زمان حال یا آینده، تحقّق پیدا می کند، معنای جمله «یضرب زید» این است که شما اخبار می کنید که نسبت بین زید و ضرب در زمان حال یا آینده، محقّق خواهد شد و مصنّف هم این مطلب را قبول دارند و کسی انکار ننموده و اینکه فرموده اند جمل خبریّه ظهور در وجوب دارند، خیال نشود که منظور، این است که مثلا معنای «یغتسل»، «اغتسل» می باشد و جمله خبریّه ای که در طلب استعمال شده در غیر معنای موضوع له استعمال گشته بلکه جمل مذکور و امثال آن در معنا و موضوع له خودشان استعمال شده لکن دواعی، مختلف است. مثلا گاهی مخاطب شما مطلبی را نمی داند، شما به او اعلام و اخبار نموده، می گوئید «یجی ء زید من السّفر» و گاهی هم انسان، فعل مضارع را استعمال می کند امّا داعی از آن بعث و تحریک است و می خواهد مکلّف را نسبت به غسل کردن، برانگیزد، لذا می گوید: «یغتسل»، «یعید الصّلاة» یا «یتوضّأ».

سؤال: چرا گاهی در مقام طلب، جمل خبریّه را استعمال می کنند؟

جواب: زیرا جمل خبریّه برای بعث و تحریک، قوی تر و آکد از صیغه افعل هستند در هیئت امر، کأنّ نحوه ای تقاضا و تمنّا هست، به خلاف جمل مذکور، مثلا معنای «یغتسل و یتوضّأ»، که در مقام طلب استعمال می شود، این است که: من اصلا قلبم راضی نمی شود که صفحه واقع را خالی از آن ها ببینم و باید جامه عمل برآن افعال پوشاند.

مثال عرفی: زید و عمرو، دارای یک دوست مشترکی هستند که فرضا برای زیارت به قم آمده، زید با صیغه افعل، به عمرو می گوید به احترام آن دوست، ضیافتی ترتیب

ص: 24

بده، معنایش این است که: از او احترام و پذیرائی کن امّا در همین مورد، ممکن است زید، چنین تعبیر کند: شما قاعدتا به احترام آن دوست، یک ضیافت، ترتیب می دهید، مفهوم این گونه، تعابیر، این است که: زید و متکلّم اصلا راضی نیست و نمی خواهد صفحه واقع را از آن مهمانی خالی ببیند، یعنی آن ضیافت، خیلی مهم و لازم است و باید در خارج، محقّق شود. بنابراین با مثال مذکور، واضح شد که:

جمله «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»*، مکلّف را به اقامه نماز، تحریک می کند و تحریک و بعث آن هم علی القاعده هست زیرا با صیغه افعل صورت گرفته امّا اگر مولا فرمود «یتوضّأ»، «یغتسل» یا «یعید الصّلاة» معنایش این است که آن عمل در ظرف خودش حتما تحقّق پیدا خواهد کرد و گوینده و آمر آن، کأنّ راضی نمی شود که صفحه واقع را از آن عمل، خالی ببیند پس جمل خبریه، علاوه برآن که دلالت بر وجوب می کند، بعث و تحریک آن ها هم قوی تر و آکد از صیغه افعل و هیئت امر می باشد.

نتیجه: جمل خبریّه ای که در طلب، استعمال می شوند در معنا و موضوع له خود استعمال شده- نه در غیر موضوع له- امّا داعی از آن ها بعث و تحریک مکلّف است، نه اعلام و رفع جهل از مخاطب.

بدیهی است که ما در هیئت افعل- و صیغ تمنّی، ترجّی و استفهام- هم همین مطلب را گفتیم که:

صیغه امر در تمامی موارد در ایقاع طلب و طلب انشائی استعمال می شود امّا دواعی آن، مختلف است، گاهی داعی، بعث و تحریک واقعی مکلّف است و گاهی داعی، تعجیز مخاطب است و ...(1)

ص: 25


1- برای توضیح بیشتر در این زمینه به:« الفصل الثانی فیما یتعلق بصیغة الامر و فیه مباحث» رجوع نمائید.

لا یقال: کیف؟ و یلزم الکذب کثیرا، لکثرة عدم وقوع المطلوب کذلک فی الخارج، تعالی اللّه و أولیاؤه عن ذلک علوّا کبیرا [1].

فإنّه یقال: إنّما یلزم الکذب، إذا أتی بها بداعی الإخبار و الإعلام، لا لداعی البعث، کیف؟ و إلا یلزم الکذب فی غالب الکنایات، فمثل (زید کثیر الرّماد) أو (مهزول الفصیل) لا یکون کذبا، إذا قیل کنایة عن جوده، و لو لم یکن له رماد أو فصیل أصلا، و إنّما یکون کذبا إذا لم یکن بجواد، فیکون الطّلب بالخبر فی مقام التّأکید أبلغ، فإنّه مقال بمقتضی الحال [2].

******

- شرح :

[1]- اشکال: شما- مصنّف- فرمودید: جمل خبریّه ای که در طلب استعمال می شوند، در موضوع له خود- حکایت از وقوع و ثبوت نسبت- استعمال شده اند، مثلا معنای «یغتسل»، حکایت از وقوع غسل در زمان حال یا آینده است، اکنون مستشکل می گوید: همیشه آن واقعیّت و آن موضوع، تحقّق پیدا نمی کند، آری اگر مکلّف، مطیع و فرمان بردار باشد که بحثی نداریم امّا اگر او برخلاف وظیفه، رفتار کند و غسل ننماید یا وضو نسازد، در این صورت، شما- مصنّف- چگونه می گوئید آن جمله، حکایت از بیان نسبت و تحقّق غسل می کند؟ و معنای «یغتسل» چیست؟ و نعوذ باللّه مستلزم کذب است و آیا می توان درباره خداوند متعال یا ائمّه اطهار علیهم السّلام چنین احتمالی را داد؟ «تعالی اللّه و اولیاؤه عن ذلک علوا کبیرا»

نظر مستشکل، این است که: اصلا جمله یغتسل و امثال آن در معنای واقعی، استعمال نشده بلکه در معنای مجازی، استعمال گشته و مقصود از «یغتسل»، «اغتسل» می باشد و در مقام بیان نسبت و حکایت از واقعیّت نیست تا اینکه در بعضی از موارد، مستلزم کذب باشد.

[2]- جواب: اصولا صدق و کذب، مربوط به جمله های خبریّه ای هست که مخبر در مقام اخبار و اعلام مطلبی به مخاطب باشد مثلا شما از مسافرت زید و مراجعت او خبر ندارید، دوست شما می گوید: «یجی ء زید من السّفر.»

ص: 26

امّا در جمل خبریّه محلّ بحث، کسی در مقام اخبار نمی باشد بلکه جمل مذکور در مقام بعث و تحریک مکلّف صادر می شود و اصلا صدق و کذبی در آن ها مطرح نیست و معنای جمله خبری «یغتسل» همان «اغتسل» می باشد.

در جمله امری «اغتسل»، کسی صدق و کذب، تصوّر نمی کند زیرا در جمله انشائی، محلّی برای تصوّر صدق و کذب، وجود ندارد و صرف اینکه جمله ای خبری است، عنوان صدق و کذب در آن، راه نمی یابد بلکه باید دید داعی از آن جمله خبری چیست اگر انگیزه از آن، اعلام و اخبار باشد، صدق و کذب در آن جمله راه می یابد مانند جمله «یجی ء زید من السّفر» اما اگر مانند محلّ بحث، داعی از آن جمله خبری، بعث و تحریک مکلّف باشد، در آن صدق و کذب مطرح نیست، شبیه جمل انشائیّه، و اوامر و نواهی وارده در کتاب و سنّت و همچنین مانند اوامر و نواهی که در محاورات عرفیّه استعمال می شود.

قوله: «کیف(1) و الا یلزم الکذب فی غالب الکنایات ...»

مصنّف رحمه اللّه تنظیری نموده اند که: گاهی برای بیان جود و سخاوت فردی، جملات کنائی را استعمال می کنند مثلا در مورد کسی که دارای جود و بخشش هست، چنین می گویند: «زید مهزول الفصیل»، «زید کثیر الرّماد» یا «زید جبان الکلب» جملات مذکور، کنایه از این است که زید، فرد سخاوتمندی هست و مهمان های زیادی دارد و بدیهی است که فردی که زیاد، مهمان در منزلش رفت و آمد می کند، آشپزخانه منزل او دائر است و خاکستر فراوان دارد.

سؤال: اگر زید، واقعا سخی باشد و خاکستر منزلش هم زیاد نباشد و یا حتّی اگر خاکستری در خانه نداشته باشد، قضیه مذکور در مورد زید کاذب است؟

جواب: خیر، جمله مذکور در معنای مطابقی خود، استعمال گشته منتها لازم آن،

ص: 27


1- یعنی: کیف یکون الاخبار بداعی البعث مستلزما للکذب و لو کان کذلک لزم الکذب فی غالب الکنایات ... ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 449.

هذا مع أنّه إذا أتی بها فی مقام البیان، فمقدّمات الحکمة مقتضیة لحملها علی الوجوب، فإنّ تلک النّکتة إن لم تکن موجبة لظهورها فیه، فلا أقلّ من کونها موجبة لتعینه من بین محتملات ما هو بصدده، فإنّ شدّة مناسبة الإخبار بالوقوع مع الوجوب، موجبة لتعیّن إرادته إذا کان بصدد البیان، مع عدم نصب قرینة خاصّة علی غیره [1].

******

- شرح :

اراده شده و صدق و کذب آن قضیّه بر محور معنای کنائی است یعنی اگر زید، بخشنده باشد، می توان گفت: «زید کثیر الرّماد» گرچه خاکستری در منزل او نباشد و اگر او سخی نباشد، جمله کنائی مذکور، کذب است بنابراین، صدق و کذب قضیّه بر مبنای معنای کنائی است نه طبق معنای مستعمل فیه لفظ که ببینیم آیا خاکستر منزل او زیاد است یا نه پس مانعی ندارد که:

لفظی در معنائی استعمال شود امّا آن معنای مستعمل فیه، ملاک صدق و کذب جمله نباشد بلکه مناط صدق و کذب، همان هدف و منظور از آن جمله باشد پس واضح شد که تفاوت ما نحن فیه با باب کنایات، این است که:

در مثال کنائی مذکور، معنای مقصود، جنبه خبری و احتمال صدق و کذب دارد امّا در محلّ بحث، مقصود از جمله خبری «یغتسل و یتوضّأ» بعث و تحریک مکلّف است- نه اخبار و اعلام مطلبی به مخاطب- و محتمل صدق و کذب نمی باشد لکن وجه اشتراکی هم بین آن دو مثال هست که: معنای مستعمل فیه جمله خبریّه، اصلا ملاک در صدق و کذب جمله خبری قرار نگرفته است.

نتیجه: جملات خبریّه ای که در «طلب» استعمال می شود، دلالت بر وجوب می کند و دلالتشان بر وجوب از دلالت صیغه «افعل»، اقوا می باشد به نحوی که مشروحا بیان کردیم و وجه اقوائیّت را هم در همین فصل توضیح دادیم.

[1]- مصنّف رحمه اللّه فرمودند: ظاهر، این است که جمل خبریّه مذکور، ظهور در وجوب دارند و دلالتشان بر وجوب از دلالت صیغه افعل بر وجوب، آکد است، اکنون می فرمایند:

اگر کسی بیان ما را نپذیرد، از طریق دیگر، بیان خواهیم کرد که جمل خبریّه، دلالت بر

ص: 28

وجوب دارند.

توضیح ذلک: یک وجه یا یک قول در ما نحن فیه این بود که جمل و صیغ مذکور، دلالت بر وجوب نمی کنند زیرا جمله «یغتسل» و امثال آن، دارای یک معنای حقیقی می باشند- اخبار به ثبوت نسبت به و حکایت از وقوع نسبت- و آن عبارت از: اخبار از غسل کردن است و مسلما امام علیه السّلام در صدد اخبار نبوده اند پس حمل بر معنای حقیقی، متعذّر است و معنای مجازی «یغتسل» این است که: غسل، دارای محبوبیّت هست ولی برای ما مشخّص نیست که آن مطلوبیّت به نحو «وجوب» است یا به نحو «استحباب» لذا چون معنای مجازی، متعدّد است و قرینه ای بر تعیین نداریم و ترجیحی هم مطرح نیست، می گوئیم: جمله مذکور، دلالت بر مطلوبیّت غسل دارد نه «وجوب» غسل.

کأنّ مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: از شما می پذیریم که جمله «یغتسل»- و نظایر آن- در معنای حقیقی استعمال نشده بلکه در معنای مجازی به کار رفته و معانی مجازی هم متعدّد هست- وجوب، یک معنای مجازی و استحباب هم معنای مجازی دیگر است- امّا اینکه گفتید «وجوب» دارای امتیاز نیست، مورد قبول ما نمی باشد بلکه برای «وجوب» امتیاز ارائه می دهیم که:

جمل مذکور در مقام بیان صادر شده نه در مقام اجمال و اهمال و حقیقتا مولا در مقام تفهیم غرض خود به مکلّف است و مقدّمات حکمت، اقتضا می کند که حتما مراد مکلّف «وجوب» است زیرا قرینه ای بر استحباب، اقامه ننموده و مکلّف نمی تواند مردّد بماند.

به عبارت دیگر: وجدانا و انصافا آن معنای مجازی که با معنای حقیقی مناسبت دارد آیا وجوب است یا استحباب؟

معنای حقیقی، این است که جمله مذکور، حکایت از واقعیّت می کند و شما گفتید آن معنا، مراد نیست و مانعی هم بر این مطلب نمی بینیم امّا آن مطلوبیّت غسل که با معنای حقیقی تناسب دارد آیا مطلوبیّت غسل به نحو وجوب است یا مطلوبیّت به نحو استحباب؟

ص: 29

فافهم(1) [1].

******

- شرح :

بدیهی است که اگر آن لفظ- یغتسل- در معنای مجازی هم استعمال شده باشد، معنای مجازی مناسب با معنای حقیقی، همان طلبی است که مکلّف را وادار می کند «غسل» را در خارج انجام دهد امّا طلبی که منافاتی با ترک غسل ندارد و بعث و تحریک وجوبی در آن نیست چندان مناسبتی با واقعیّت غسل و حکایت از واقعیّت ندارد لذا نکته ای را که اکنون ذکر کردیم اگر کلام و مدعای ما را ثابت نکند و در نتیجه نوبت به تعدّد مجاز برسد، لااقل نکته مذکور، این ارزش را دارد که: «وجوب» را از بین معانی مجازی انتخاب کند و شدّت مناسبت وجوب با بیان واقعیّت، سبب می شود که وجوب از بین معانی مجازی، تعیّن پیدا کند و نتیجه، این می شود که جمله «یغتسل» و «یتوضّأ» علی أیّ حال، دلالت بر وجوب وضو و غسل دارد خواه به صورت حقیقت باشد(2) یا به نحو مجاز.

[1]- شاید اشاره به این است که: نکته ای را که ما ذکر کردیم، یک نکته ذوقی و عقل عقل پسند می باشد لکن در مطالبی که با عرف مرتبط است باید دید آن نکته از نظر عرف، مقبول است یا نه، اگر عرف هم آن نکته را پسندید در این صورت، جمله خبریه «یغتسل» و

ص: 30


1- الف: یمکن ان یکون اشارة الی ما عرفت من ان الوجوب منتزع من الطلب و عدم الترخیص فی ترکه و انه یکفی فی الحکم بعدم الترخیص مجرد عدم ثبوت الترخیص. ر. ک حقائق الاصول 1/ 163، ب: و لعله اشارة الی ان مقدمات الحکمة من شأنها ان تقتضی الشیوع و السریان کما فی اعتق رقبة او تقتضی العموم و الشمول کما فی احل اللّه البیع علی ما سیأتی التصریح به فی آخر المطلق و المقید و لا تکاد تقتضی تعین احد المحتملات الا اذا کان سایر المحتملات مما فیه تقیید و تضییق کما فی اقتضائها کون الوجوب نفسیا تعیینیا عینیّا لاجل کون کل واحد مما یقابله من الغیری و التخییری و الکفائی مما فیه تقیید الوجوب و تضییق دائرته کما سیأتی تحقیقه فی المبحث السادس و المقام لیس من هذا القبیل فان الندب و ان کان یصرح المصنف فی المبحث الآتی بانه طلب کانه یحتاج الی مئونة التقیید بعدم المنع من الترک و لکن الوجوب ایضا طلب کانه یحتاج الی مئونة التقیید بالمنع من الترک و الیه یشیر فی آخر المبحث الآتی بقوله فافهم فانتظر. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 210.
2- که قبلا توضیح دادیم.

المبحث الرابع: إنّه إذا سلّم أنّ الصّیغة لا تکون حقیقة فی الوجوب، هل لا تکون ظاهرة فیه أیضا أو تکون؟ قیل بظهورها فیه، إمّا لغلبة الاستعمال فیه، أو لغلبة وجوده أو أکملیّته [1].

******

- شرح :

«یتوضّأ» و امثال آن ها را بر وجوب، حمل می کنیم ولی اگر عرف آن نکته را نپذیرفت، نتیجه می گیریم نکته مذکور، ارزشی ندارد زیرا عقلیّات و ذوقیّات، خارج از مدالیل الفاظی است که به عرف القا می شود.

مبحث چهارم «آیا صیغه امر، ظهور در وجوب دارد یا نه؟»

[1]- اگر ما- مصنّف- از مبنای خود، صرف نظر کنیم و قائل نشویم که صیغه افعل حقیقت در خصوص وجوب است بلکه ادّعا کنیم صیغه افعل از نظر «وضع» و لغت، حقیقت در مطلق طلب است که هم شامل طلب وجوبی شود و هم شامل طلب استحبابی گردد- یعنی حقیقت در اعم باشد- آیا می توان گفت صیغه افعل ظهور در خصوص طلب وجوبی دارد به نحوی که اگر هیئت افعل را بدون قرینه شنیدیم، آن را حمل بر طلب وجوبی نموده و بگوئیم انصراف به طلب وجوبی دارد یا نه؟

جواب: بعضی گفته اند: مانعی ندارد، یعنی در عین حال که معنای لغوی آن، مطلق طلب است لکن به سبب انصراف، ظهور در طلب وجوبی دارد و سه دلیل یا سه وجه برای منشأ انصراف بیان کرده اند:

1- غلبه استعمال: گفته اند: اکثر استعمالات هیئت افعل در طلب وجوبی است و غلبه و کثرت استعمال در وجوب، باعث انصراف صیغه افعل به وجوب شده است.

2- غلبه وجود: گفته اند: مطلوب های به طلب وجوبی بیش از مطلوب های به طلب استحبابی است یعنی تعداد واجبات، بیش از مستحبات می باشد و غلبه وجود و کثرت افراد واجب، سبب می شود که هیئت افعل به غالب الوجود، انصراف پیدا کند.

ص: 31

و الکلّ کما تری، ضرورة انّ الاستعمال فی النّدب و کذا وجوده، لیس بأقل لو لم یکن بأکثر. و اما الأکملیة فغیر موجبة للظّهور، إذ الظّهور لا یکاد یکون إلا لشدّة أنس اللفظ بالمعنی، بحیث یصیر وجها له، و مجرّد الأکملیّة لا یوجبه، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

3- اکملیّت مرتبه وجوب: گفته اند: استحباب، یکی از مراتب طلب است لکن مرتبه کامل تر و بالاتر آن، طلب وجوبی است- زیرا وجوب، طلب شدید و ندب، طلب ضعیف می باشد- و همین اکملیّت مرتبه وجوب، اقتضا می کند، صیغه امری که برای مطلق طلب، وضع شده انصراف به طلب وجوبی پیدا کند.

[1]- مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: هر سه وجه مذکور، باطل است امّا ملاک بطلان آن ها متفاوت است که اینک به ترتیب به توضیح مطلب می پردازیم:

1- جواب از غلبه استعمال: صغرای قضیه، ممنوع و کبرای آن صحیح است.

توضیح ذلک: اگر مطلقی نسبت به بعضی از مصادیق، غلبه استعمال پیدا کند، غلبه مذکور، موجب انصراف می شود و اگر آن مطلق، عاری از قرینه، اطلاق شود بر فرد غالب الاستعمال حمل می شود پس قبول داریم که غلبه استعمال، موجب انصراف می شود لکن در محلّ بحث، صغرای قضیه، ممنوع است، دلیلی ندارد که بپذیریم صیغه افعل، غلبه استعمال در وجوب دارد آیا شما فرمایش صاحب معالم را فراموش کردید که ادّعا می کردند که: هیئت افعل غلبه استعمال در طلب استحبابی دارد لکن ما- مصنّف- کلام ایشان را هم نمی پذیریم امّا این چنین نیست که معتقد به نقطه مقابل کلام ایشان شده و بگوئیم صیغه امر، غلبه استعمال در طلب وجوبی دارد.

نتیجه: غلبه استعمال، موجب انصراف می شود- کبرای قضیّه، مقبول است- لکن از شما نمی پذیریم که صیغه افعل غلبه استعمال در طلب وجوبی داشته باشد، صغرای قضیّه، مردود است.

2- پاسخ از غلبه وجود: مصنّف رحمه اللّه در این بخش، صغرای قضیّه را رد می کنند لکن باید گفت صغرا و کبرا هر دو ممنوع است:

ص: 32

نعم فیما کان الآمر بصدد البیان، فقضیّة مقدّمات الحکمة هو الحمل علی الوجوب، فإنّ النّدب کأنه یحتاج إلی مئونة بیان التّحدید و التّقیید بعدم المنع من التّرک، بخلاف الوجوب، فإنّه لا تحدید فیه للطّلب و لا تقیید، فإطلاق اللفظ و عدم تقییده مع کون المطلق فی مقام البیان، کاف فی بیانه [1].

******

- شرح :

اوّلا قبول نداریم که غلبه وجود، موجب انصراف شود مثلا اگر مولا فرمود «اکرم العلماء» امّا تعداد علمای غیر سیّد، بیش از علمای سیّد بود در این صورت می گوئید چون تعداد غیر سادات، بیش از سادات هست پس عامّ مذکور به غیر سادات، انصراف دارد؟

ثانیا برفرض که غلبه وجودی، موجب انصراف شود صغرای قضیّه را قبول نداریم که تعداد واجبات بیش از مستحبّات باشد چه بسا ممکن است انسان، عکس قضیّه را ادّعا نموده و بگوید تعداد مستحبّات بیش از واجبات است و آن قدر تعداد مستحبّات، زیاد است که انسان نمی تواند آن ها را انجام دهد و تعداد واجبات شاید به مراتب کمتر از مستحبّات باشد.

نتیجه: مصنّف در ردّ استدلال دوّم مستدل، فقط صغرا را رد نمودند لکن هم صغرا ممنوع است و هم کبرا.

3- جواب مصنّف، نسبت به اکملیّت مرتبه وجوب نسبت به استحباب: صغرای قضیّه، صحیح است یعنی: وجوب از استحباب اکمل و مرتبه شدید و کامل طلب می باشد لکن اکملیّت، موجب انصراف نمی شود زیرا «ظهور» مربوط به عالم دلالت و انس لفظ با معنا می باشد امّا اکملیّت، یک مسأله خارجی است و ارتباطی به عالم لفظ و معنا ندارد که سبب ظهور لفظ در معنائی بشود. آیا اگر کسی کلمه «وجود» را اطلاق کند شما می گوئید به واجب الوجود انصراف دارد چون فرد اکمل است؟

نتیجه: اکملیّت را قبول داریم امّا اکملیّت، موجب انصراف و ظهور لفظ نمی شود.

[1]- مصنّف رحمه اللّه وجوه سه گانه قبل را ابطال نموده و اینک به بیان دلیل و راه مورد نظر خویش- برای «ظهور صیغه امر در طلب وجوبی» پرداخته اند که:

ص: 33

مقتضای مقدّمات حکمت، این است که: اگر آمر و متکلمی هیئت افعل را استعمال کرد و احراز کردیم که او در مقام بیان مراد خود هست یعنی نمی خواهد ابهام و اجمال گوئی کند که مخاطب خود متوجّه نشود که آن طلب، وجوبی است یا استحبابی و از طرفی قرینه ای هم بر وجوب یا استحباب اقامه ننموده و همچنین قدر متیقّن در مقام تخاطب هم وجود نداشت یعنی قبلا راجع به آن بحثی ننموده بود تا مکلّف، مقصود متکلّم را بفهمد، در این صورت چون مقدّمات حکمت، تمام است، لازمه اش این است که ما آن صیغه را بر وجوب، حمل نمائیم.

سؤال: درحالی که وجوب، یک قسم از طلب و استحباب هم یک نوع از طلب هست چرا صیغه افعل را بر «وجوب» حمل کنیم؟

جواب: وقتی ما وجوب و استحباب را کنار هم گذاشته و می خواهیم آن دو را روی مراحل و مراتب طلب پیاده کنیم کأنّ می بینیم که استحباب، نیاز به قیدی دارد که وجوب، آن قید و آن مئونه زائده را لازم ندارد.

بر «وجوب» طلب اطلاق می شود امّا استحباب «طلب الفعل مع تجویز الترک» هست و قید مذکور- تجویز الترک- یک قید و مئونه زائده است البته در باب وجوب هم که می گویند وجوب، عبارت از «طلب الفعل مع المنع من الترک» هست نیازی به آن قید- منع از ترک- نیست و اصلا «وجوب» یعنی طلب الفعل منتها اگر قید «تجویز الترک» همراه آن باشد، مراد، استحباب است ولی اگر قید مذکور، همراه آن نباشد، می گوئیم: منظور، همان وجوب است.

خلاصه: وجوب، نیازی به قید و مئونه زائده ندارد ولی استحباب است که محتاج به مئونه اضافی می باشد لذا می گوئیم مقتضای مقدّمات حکمت، این است که شما با شنیدن صیغه افعل آن را بر طلب وجوبی حمل کنید.

نتیجه: وجوب، همان مطلق طلب است و استحباب است که قید و مئونه زائده

ص: 34

فافهم(1) [1].

المبحث الخامس: إنّ إطلاق الصّیغة هل یقتضی کون الوجوب توصلیّا، فیجزی إتیانه مطلقا، و لو بدون قصد القربة، أو لا؟ فلا بد من الرّجوع فیما شکّ فی تعبّدیّته و توصّلیّته إلی الأصل. لا بد فی تحقیق ذلک من تمهید مقدّمات: [2].

******

- شرح :

لازم دارد و چون مولا آن قید زائد را بیان نکرده، مقتضای مقدّمات حکمت، این است که شما با شنیدن و دیدن صیغه افعل، آن را بر وجوب حمل نمائید پس مصنّف رحمه اللّه به روش مذکور، مدّعای خود را ثابت کردند.

[1]- اشاره به این است که: وجوب، بالاخره کلّی طلب هست یا یک قسمی از طلب می باشد؟ اگر قسمی از طلب شد باید قید داشته باشد، رقبه مؤمنه. قیدش ایمان است و رقبه کافره، قیدش کفر است و مطلق الرّقبه با هر دو سازگار است چگونه می شود، «وجوب» هیچ گونه قیدی نداشته باشد؟ آنچه که قید ندارد مقسم است و مقسم، مطلق طلب است امّا قسم باید قید داشته باشد و نمی توان گفت معنای وجوب، عبارت از مطلق طلب است بدون قید و بدون مئونه زائده، لذا بیان مذکور نمی تواند مدّعا و مطلب ما را ثابت کند.

مبحث پنجم «واجب تعبّدی و توصّلی»

اشاره

[2]- یکی از مباحث مهم و دقیق اصولی، بحث واجب توصّلی و تعبّدی است.

اگر مولا صیغه افعل را به نحو اطلاق، صادر کرد و صحبتی از قصد قربت ننمود، آیا مقتضای اطلاق صیغه، این است که قصد قربت در هنگام اتیان واجب، معتبر نیست و آن واجب، توصّلی است یا اینکه اطلاق صیغه، هیچ اقتضائی ندارد- نه اقتضای توصّلیّت دارد و نه اقتضای تعبّدیّت.

ص: 35


1- ان مقدمات الحکمة هنا قد اقتضت التعیین لا العموم بقسمیه و سیتضح لک هذا بعد ذلک. ر. ک: شرح کفایة الاصول، مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی، طبع نجف 1/ 100.

إحداها: الوجوب التّوصّلی، هو ما کان الغرض منه یحصل بمجرّد حصول الواجب، و یسقط بمجرد وجوده، بخلاف التّعبّدی، فإنّ الغرض منه لا یکاد یحصل بذلک، بل لا بد- فی سقوطه و حصول غرضه- من الإتیان به متقرّبا به منه تعالی [1].

******

- شرح :

مثال: اگر شارع مقدّس، صیغه افعل را به نحو اطلاق، متوجّه عبد کرد، مثلا فرمود:

«آتُوا الزَّکاةَ»* لکن نمی دانیم که آیا «زکات» یک واجب توصّلی است و در مقام اتیان، نیازی به رعایت قصد قربت نیست یا اینکه یک واجب تعبّدی است و هنگام اتیان آن باید قصد قربت را رعایت نمود به نحوی که اگر بدون قصد قربت، آن واجب را اتیان کنیم اصلا مأمور به در خارج، واقع نشده و مجزی نیست پس بحث ما این است که:

اطلاق «آتُوا الزَّکاةَ»* اقتضا می کند که واجب، توصّلی باشد یا اینکه اطلاق صیغه امر، هیچ گونه اقتضائی ندارد و توصّلیّت یا تعبّدیّت واجب را باید از دلیل خارج، استفاده نمود- اگر دلیلی هم نداشته باشیم باید به اصول عملیّه تمسّک نمود.(1)

خلاصه: کسی ادّعا نکرده و احتمال نداده است که اطلاق صیغه، دلالت بر تعبّدیّت واجب می کند بلکه بحث، این است که آیا اطلاق صیغه امر، اقتضاء توصّلیّت دارد یا این که اصلا هیچ گونه اقتضائی ندارد؟

برای پاسخ به سؤال مذکور باید قبلا مقدّماتی را بیان کنیم تا در پایان بحث، جواب سؤال، مشخص گردد و اینک به بیان آن مقدّمات می پردازیم.

مقدّمه اول «معنای واجب تعبّدی و توصّلی»

[1]- واجب توصّلی آن است که: اتیان ذات مأمور به- به هر انگیزه و قصدی- در

ص: 36


1- در پایان بحث خواهیم گفت که اگر دلیلی نداشته باشیم و شک در تعبّدیّت نمائیم آیا اصل برائت جاری نموده، می گوئیم رعایت قصد قربت لازم نیست یا اینکه اصالت الاشتغال باید جاری نمود و گفت قصد قربت معتبر است.

ثانیتها: إنّ التّقرب المعتبر فی التّعبّدی، إن کان بمعنی قصد الامتثال و الإتیان بالواجب بداعی أمره، کان ممّا یعتبر فی الطّاعة عقلا، لا ممّا أخذ فی نفس العبادة شرعا، و ذلک لاستحالة أخذ ما لا یکاد یتأتّی إلا من قبل الأمر بشی ء فی متعلّق ذاک الامر مطلقا شرطا أو شطرا، فما لم تکن نفس الصّلاة متعلّقة للأمر، لا یکاد یمکن إتیانها بقصد امتثال أمرها [1].

******

- شرح :

حصول غرض مولا و سقوط تکلیف، کفایت می کند مانند ادای دین که یک واجب توصّلی است یعنی پرداخت دین به دائن به هر نیّتی و لو ریاء کفایت می کند و مسقط ذمّه است بدون اینکه قصد قربت در آن معتبر باشد. امّا واجب تعبّدی، آن است که اتیان ذات عمل به تنهائی مجزی نیست بلکه باید مأمور به را با قصد قربت، اتیان نمود و باید داعی و محرّک مکلّف بر اتیان مأمور به اطاعت امر مولا و تقرّب به خداوند متعال باشد به نحوی که اگر واجب، بدون قصد قربت تحقّق پیدا کند نه غرض مولا حاصل شده و نه امر او ساقط می شود مانند نماز که باید با قصد قربت اتیان شود و اگر ریاء و یا به منظور دیگری خوانده شود هیچ گونه ارزشی ندارد.

مقدّمه دوّم «معنای قصد قربت»

[1]- مقدّمه مذکور یکی از مباحث مهم و دقیق اصولی است که مصنّف رحمه اللّه هم آن را نقد و بررسی نموده اند.

آیا قصد قربتی که در واجبات تعبّدی معتبر است مانند سایر اجزا و شرایط، شارع مقدّس آن را معتبر کرده یا اینکه مانند سایر اجزا و شرائط نیست که شارع، آن را اعتبار کند بلکه عقل، آن را در مأمور به معتبر و دخیل می داند.

به عبارت دیگر آیا همان طور که شارع فرموده است: نماز، دارای رکوع، سجود، طهارت و امثال آن ها هست، او حکم به اعتبار قصد قربت در نماز نموده است یا اینکه

ص: 37

عقل، حکم می کند که در نماز، قصد قربت معتبر است؟

برای پاسخ به سؤال مذکور، ابتدا باید معنای قصد قربت را بیان کرد که اینک به توضیح آن می پردازیم.

در معنای قصد قربت، چند احتمال است که آن احتمالات از نظر حکم با یکدیگر تفاوت دارند.

معنای اوّل قصد قربت- احتمال اوّل(1)- قصد قربت، این است که مکلّف، مأمور به را به قصد امتثال انجام دهد و معنای قصد امتثال، عبارت است از «الاتیان بالمأمور به- بالواجب- بداعی امره» فرضا اگر از مکلّف، سؤال کنند که چرا نماز می خوانی در پاسخ می گوید محرّک من بر اتیان صلات، امر مولا و امر «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»* است که در کتاب و سنّت وارد شده است.

تذکّر: اگر مکرّرا کلمه «قصد قربت» را ذکر می کنیم مقصودمان همان معنای اوّل است نه سایر معانی.

مثلا شارع مقدّس، اجزا و شرائط نماز- مانند تکبیرة الاحرام، رکوع، سجود، طهارت و قبله- را اعتبار نموده، آیا قصد قربت- که در واجبات تعبّدی معتبر است- هم در ردیف اجزا و شرائط است و شارع مقدّس باید اعتبار آن را بیان کند یا اینکه اصلا معقول نیست که شارع بتواند آن را بیان نماید آری باید عقل، این مطلب را بیان کند و مستحیل است که شارع بتواند اعتبار قصد قربت را بیان نماید.

چرا مستحیل است که شارع بتواند قصد قربت را در مأمور به معتبر کند، به عبارت دیگر، قصد قربت چه خصوصیّتی دارد که شارع نمی تواند مانند سایر اجزا و شرائط، آن

ص: 38


1- برای قصد قربت، معانی دیگری احتمال داده شده که در پایان همین بحث توضیح خواهیم داد، از جمله: اتیان واجب به خاطر مصلحتی که در آن هست یا به علّت حسنی که در آن تحقق دارد یا برای اینکه خداوند متعال، اهلیت پرستش دارد و ...

را بیان کند؟

جواب: قبل از پاسخ مسئله، متذکّر می شویم که: ظاهر عبارت مصنّف، این است که یک دلیل برای جواب مسئله بیان کرده اند لکن صدر و ذیل عبارت، بیانگر دو مطلب و دو دلیل است که اینک به توضیح آن می پردازیم:

دلیل اوّل- بیان استحاله ای که مربوط به وضع «مولا» می باشد- اجزا و شرائط واجبات عبادی- به استثنای قصد قربت- اموری هستند که از نظر تحقّق، تابع امر نیستند مثلا رکوع، سجود، استقبال و تکبیرة الاحرام از اموری هستند که اصل تحقّق آن ها متوقّف بر امر شارع نیست- البتّه شارع آن ها را به صورت شرطیّت یا جزئیّت در مأمور به معتبر دانسته- لکن اگر اصلا امری به نماز متعلّق نشده بود، سجود و تکبیرة الاحرام باز هم می توانست تحقّق پیدا کند امّا در مورد قصد قربت- به معنای اوّل، یعنی اتیان عمل به داعی امر- اگر امری نباشد چگونه می توان عمل را به داعی امر انجام داد و چنانچه امری به نماز، متعلّق نشده باشد چگونه می توان نماز را به داعویّت امر، اتیان کرد بنابراین فرق قصد قربت با سایر اجزا و شرائط، این است که در تحقّق و وجود سایر اجزا و شرائط، نیازی به امر شارع نیست امّا قصد قربت به معنای اوّل، بدون تحقّق امر، امکان پذیر نیست پس قصد قربت از توابع امر است و چیزی که از توابع امر است تا امر نباشد، آن چیز تحقّق پیدا نمی کند آن وقت چگونه مولا می تواند آن را در مأمور به، اخذ نماید؟ چیزی را می توان در مأمور به اخذ کرد که با قطع نظر از امر، امکان تحقّق داشته باشد به عبارت واضح تر:

همیشه متعلّق امر، تقدّم بر امر دارد، موضوع، تقدّم بر حکم دارد آن وقت اگر موضوع بخواهد مقیّد به یک قیدی شود تا حکم نیاید، آن قید، امکان تحقّق پیدا نمی کند و در محلّ بحث، چگونه ممکن است چنین قیدی در ناحیه موضوع اخذ شود؟

موضوع متقدّم بر حکم، نمی شود مقیّد باشد به قید داعی الحکم که داعی الحکم بعد از تحقّق حکم، محقّق می شود، بنابراین، مستحیل است چیزی که تأخّر از امر دارد و در

ص: 39

دنبال امر، تحقّق پیدا می کند در موضوع امر اخذ شود، آن را در یک رتبه، قبل از امر بیاورند و در متعلّق امر اخذ نمایند و فرقی هم ندارد که آن را به صورت شرطیّت اخذ نمایند یا به نحو شطریّت و جزئیّت.

خلاصه: مأمور به تقدّم بر امر دارد، موضوع، تقدّم بر حکم دارد و چیزهائی که تأخّر از حکم دارند، مستحیل است که در موضوع، اخذ شوند ضمنا:

استحاله ای که در دلیل اوّل ذکر شده مربوط به مولا و وضع او می باشد.

دلیل دوّم: «قوله فما لم تکن نفس الصّلاة متعلّقة ...».

ظاهر عبارت مذکور، این است که ادامه عبارت قبل و دنباله همان دلیل اوّل است امّا می توان آن را دلیل دیگر دانست که:

نه تنها مولا نمی تواند چیزهائی را که متأخّر از امر است، در متعلّق امر خود اخذ کند بلکه از نظر مکلّف هم این مسئله، مستحیل است زیرا:

تا وقتی که «امر» تحقّق پیدا نکند اصلا مکلّف نمی تواند نماز را به داعی امرش اتیان کند.

به عبارت دیگر: مثلا اکنون که مولا نماز بداعی الامر را در نظر می گیرد، هنوز امری به نماز بداعی الامر متعلّق نشده و مقدور مکلّف نیست زیرا تا امر، تحقّق پیدا نکند چگونه مکلّف می تواند نماز را به داعی امرش انجام دهد؟

به عبارت دیگر: اگر نماز، مأمور به نشود چطور مکلّف می تواند نماز را به قصد امتثال امرش اتیان کند پس در محلّ بحث دو نکته و دو اشکال هست:

یک اشکال مربوط به امر مولا و اشکال دیگر مربوط به مکلّف است.

خلاصه: اشکال هم در ناحیه مولا- مقام امر- هست و هم در ناحیه امتثال مکلّف- از لحاظ عدم قدرت مکلّف بر اینکه نماز را به داعی امر اتیان کند، قبل از آنکه امر به آن متعلّق شود.

ص: 40

و توهم(1) إمکان تعلّق الأمر بفعل الصّلاة بداعی الأمر، و إمکان الاتیان بها بهذا الدّاعی، ضرورة إمکان تصوّر الأمر بها مقیّدة، و التّمکن من إتیانها کذلک، بعد تعلّق الأمر بها، و المعتبر من القدرة المعتبرة عقلا فی صحّة الأمر إنّما هو فی حال الامتثال لا حال الأمر [1].

******

- شرح :

[1]- توهّم: متوهّم و مستشکل درصدد است که هر دو اشکال را جواب دهد.

توضیح ذلک: امّا اینکه گفتید مولا نمی تواند قصد قربت را در مأمور به اخذ نماید، جوابش این است که: فرض کنید مولا هنوز امر ننموده، آیا او نمی تواند صلات بداعی الامر را «تصوّر» کند؟ مقام تصوّر که چندان مئونه ای ندارد فرضا چیزهائی را که بنا هست هزار سال بعد تحقّق پیدا کند، شما می توانید اکنون تصوّر کنید، الآن مولا نماز، اجزا و شرائط- رکوع، سجود، استقبال و طهارت- آن را درنظر می گیرد و هیچ مانعی از تصوّر آن ها نیست هنوز هم آن را مأمور به قرار نداده، بعد از تأمّل درمی یابد که یکی از خصوصیّات آن واجب، این است که باید به داعی امرش اتیان شود و اگر به داعی امر، محقّق نشود اثری ندارد آیا در مقام تصوّر- تا امری صادر نکرده- برای او محال است چنین معنائی را تصوّر نماید؟ خیر، مانعی ندارد که مولا سایر اجزا و شرائط را تصوّر کند و همچنین قصد قربت به معنای مذکور را هم در ردیف آن شرائط و اجزا، تصوّر نماید و در مقام امر، بیش از «تصوّر» مولا چیزی لازم نداریم و باید مأمور به با تمام خصوصیّات، متصوّر مولا قرار گیرد.

امّا اینکه گفتید مکلّف قدرت ندارد مأمور به را با قصد قربت، امتثال کند، پاسخش این است که:

چه زمانی او قدرت ندارد و ظرف عدم قدرت او چه وقت هست؟

آری مکلّف در حال امر و قبل از تعلّق امر، قدرت ندارد امر را اتیان کند ولی قدرت در آن حال، شرط نیست بلکه در ظرف عمل، قدرت مکلّف شرط است اگر مولائی به عبدش دستوری دهد که یک ماه بعد، فلان عمل را انجام بده، آن عبد باید یک ماه بعد و هنگام

ص: 41


1- و« توهّم» مبتدا و خبر آن« واضح الفساد» است که به زودی خواهد آمد.

واضح(1) الفساد؛ ضرورة أنّه و إن کان تصوّرها کذلک بمکان من الإمکان، إلا أنّه لا یکاد یمکن الإتیان بها بداعی أمرها؛ لعدم الأمر بها، فإنّ الأمر حسب الفرض تعلّق بها مقیّدة بداعی الأمر، و لا یکاد یدعو الأمر إلا إلی ما تعلّق به، لا الی غیره [1].

******

- شرح :

عمل، قدرت بر انجام مأمور به را داشته باشد نه در حال امر، شما می گوئید مکلّف در حال امر، قدرت ندارد که مأمور به را به داعی امر اتیان کند- چون امری نیست- پاسخ می دهیم که مشکلی ندارد بعد از آنکه مولا امر کرد، و فرضا ظهر فرارسید او قدرت دارد که مأمور به و نماز را به داعی امرش امتثال کند زیرا قدرتی که در توجّه تکلیف، معتبر است قدرت در حال امر نمی باشد بلکه قدرت در حال امتثال معتبر است بنابراین متوهم می گوید:

نه در مقام تصوّر مولا اشکالی هست و نه از نظر موافقت مکلّف و قدرت او بر امتثال مشکلی وجود دارد و چرا شما- مصنّف- این قدر بر نظر خود اصرار می ورزید.

[1]- دفع توهّم: ما از نظر مقام تصوّر با شما- متوهم- موافق هستیم لکن مکلّف، قدرت ندارد- و لو بعدا- مأمور به را به داعی امرش اتیان کند.

بیان ذلک: مصنّف رحمه اللّه نسبت به یک نکته، اصرار دارند که: وقتی مکلّف، می خواهد نماز را اتیان نماید چه چیز را به داعی امرش اتیان می کند؟ نماز را به داعی امر انجام می دهد.

اگر قصد قربت در مأمور به دخیل باشد، نماز به تنهائی که امر ندارد تا به داعی امرش اتیان شود.

به عبارت واضح تر: آن عملی را که مکلّف در خارج اتیان می کند- مثلا ده جزء و شرط با قطع نظر از قصد قربت- روی مبنای شما امری ندارد تا مکلف به داعی امرش امتثال کند زیرا امر فقط به ده جزء و شرط، متعلّق نشده بلکه امر به ده جزء با قصد قربت، تعلّق گرفته در حقیقت، امر به یازده جزء و شرط متعلّق شده و مکلّف از یازده جزء و شرط، ده جزء آن را

ص: 42


1- خبر مبتدای قبلی اکنون بیان شد و معنا چنین می شود: ای« و توهّم امکان تعلّق الامر ... واضح الفساد.»

إن قلت: نعم، و لکن نفس الصّلاة أیضا صارت مأمورة بها بالأمر بها مقیّدة [1].

******

- شرح :

به داعی امر اتیان می کند. آن وقت این سؤال پیش می آید که ده جزء و شرط، مأمور به نیست تا مکلّف آن را به داعی امرش اتیان کند، شما اشکال کنید که چرا آن ده جزء و شرط مأمور به نیست، آن ده جزء و شرط، نماز و صلات هست منتها یک قیدی هم دارد و آن عبارت از قصد قربت است.

اگر مقیّد به یک قیدی مأمور به واقع شد، آیا ذات مقیّد، مأمور به نیست؟

خیر، ذات مقیّد، مأمور به نیست زیرا مقیّد و قید دو جزء عقلی هستند نه دو جزء خارجی و فرق بین مرکّب و مقیّد، این است که اجزای مرکّب، اجزاء وجودیّه و خارجیّه است- رکوع یک جزء نماز است و سجود جزء دیگر می باشد و ...- یعنی اجزاء مرکّب هرکدام حیثیّت مستقل دارند امّا در مقیّد که اجزا را تصوّر می کنید، ذات مقیّد یک جزء است و تقیّد هم جزء دیگر است امّا آن دو جزء، چیزی نیستند که شما بتوانید نشان دهید و بگوئید آن، ذات مقیّد است و این هم تقیّد است بلکه آن ها دو جزء تحلیلی و عقلی هستند و اگر دو جزء، مأمور به واقع شد معنایش این نیست که هر جزء، مأمور به است بلکه مفهومش این است که آن مجموع، مأمور به است و هریک از دو جزء تحلیلی و عقلی نمی تواند عنوان مأمور به پیدا کند پس نماز، مقیّدا بقصد القربة مأمور به واقع شد در حالی که شما خارجا نماز را به داعی امر اتیان می کنید و کلام ما این است که نماز، مأمور به نیست تا شما به داعی امر، اتیان کنید زیرا اینجا مسئله (مقیّد و قید) و ترکّب عقلی مطرح است و در مرکّب عقلی، چنین نیست که هرکدام از اجزاء عنوان مأمور به پیدا کند پس شما چگونه نماز را به داعی امر اتیان می کنید، نماز که مأمور به نیست بلکه نماز با قصد قربت مأمور به است.

[1]- اشکال: مستشکل در مقام تأیید کلام متوهّم است که: قبول داریم مقیّد، مأمور به است و صلات بداعی الامر، متعلّق امر قرار گرفته لکن اگر مقیّد، متعلّق امر شد معنایش این است که نفس صلات هم مأمور به است و به اصطلاح دائره امر، شامل نماز

ص: 43

قلت: کلّا؛ لأنّ ذات المقیّد لا تکون مأمورا بها، فإنّ الجزء التّحلیلی العقلی لا یتّصف بالوجوب أصلا، فإنّه لیس إلا وجود واحد واجب بالوجوب النّفسی، کما ربما یأتی فی باب المقدّمة [1].

إن قلت: نعم، لکنّه إذا أخذ قصد الامتثال شرطا، و أمّا إذا أخذ شطرا، فلا محالة نفس الفعل الذی تعلّق الوجوب به مع هذا القصد، یکون متعلّقا للوجوب، إذ المرکّب لیس إلا نفس الأجزاء بالأسر، و یکون تعلّقه بکلّ بعین تعلّقه بالکلّ، و یصحّ أن یؤتی به بداعی ذاک الوجوب؛ ضرورة صحّة الإتیان بأجزاء الواجب بداعی وجوبه [2].

******

- شرح :

هم می شود پس صلات هم مأمور به است،- بالامر بالصّلاة مقیّدة- اگر مقیّدی متعلّق امر گشت، نماز بداعی الامر مأمور به شد، می توان گفت نفس صلات هم مأمور به است، این هم ذات مقیّد است، ذات مقیّد هم متعلّق امر شده است.

[1]- جواب: مطلب آن چنان که شما- مستشکل- می گوئید نیست و اصلا نفس صلات، مأمور به نیست زیرا: مقیّد و تقیّد- یا قید- گرچه دو جزء هستند امّا دو واقعیّت و دو وجود مستقلّ عرفی نیستند بلکه دو جزء عقلی می باشند و به تعبیر دیگر، ترکّبشان با تجزیه و تحلیل عقلی است به عبارت واضح تر: اگر مرکّب عقلی، مأمور به شد، مفهومش این نیست که اجزائش هم مأمور به هست، نماز مقیّد به داعی امر، یک چیز است، و همان نماز مقیّد، مأمور به هست و فقط یک وجود و یک وجوب نفسی(1) واحد دارد که مربوط به همان صلات مقیّد به داعی امر است- مسئله مقدمیّت، مطرح نمی باشد- و شما- مستشکل- نفرمائید که نفس صلات هم مأمور به می باشد، اصلا نماز، عنوان مأمور به ندارد بلکه مأمور به یک چیز است «و هو الصّلاة المقیّدة بداعی الامر.»

[2]- اشکال: مستشکل می گوید: ما کلام شما را در باب قید و مقیّد پذیرفتیم لکن

ص: 44


1- در بحث مقدمه واجب خواهیم گفت که: وجوب نفسی در مقابل وجوب غیری است که وجوب غیری به مقدمه متعلّق است اما وجوب نفسی به ذی المقدمه تعلق می گیرد و در ما نحن فیه اصلا مقدمه ای مطرح نیست بلکه یک عنوان، متعلق یک وجوب نفسی استقلالی هست.

صورت اشکال خود را عوض کرده، به این صورت بیان می کنیم که:

قصد قربت به صورت شرطیّت در مأمور به- نماز- اخذ نشده، نماز مقیّد به داعی امر- مرکّب عقلی- مأمور به نمی باشد و قید و مقیّدی مطرح نیست بلکه مأمور به عبارت از یک مرکّب واقعی و عرفی است که دارای دو جزء می باشد: الف: صلات ب: قصد قربت یعنی داعی الامر- صلات مقیّد به قصد قربت، مأمور به نیست تا اینکه دو جزء تحلیلی عقلی پیدا شود.

سؤال: آیا در این صورت می توان گفت: صلات به تنهائی مأمور به است؟

آری، در باب مرکّبات خارجی و عرفی مطلب چنین است فعلا مسأله داعی الامر را کنار بگذارید به عنوان مثال، نماز به تنهائی یک مرکّب است و اجزاء آن، رکوع، سجود، تشهّد و امثال آن است، آیا کسی می تواند رکوع را به داعی امر متعلّق به نماز انجام دهد؟

آری مانعی ندارد زیرا صلات، واقعیّتی غیر از اجزاء مذکور نیست و این چنین نیست که وقتی در خارج، اجزاء مذکور اتیان شد، صلات یک عنوان دیگری باشد و به دنبال آن اجزا حاصل شود. صلات همان اجزاء مذکوره هست و در بحث مقدّمه واجب خواهیم گفت که توهّم نشود رکوع، سجود و سایر اجزاء، برای نماز، مقدّمیت دارند و وجوبشان غیری است بلکه رکوع و سجود و اجزا، همان نماز است و وجوب متعلّق به نماز عبارة اخرای وجوب رکوع و وجوب سجود است(1) و آن ها با شرائط، تفاوت دارند، وجوب شرائط، مقدّمی است امّا در باب اجزا، مطلب، این چنین است.

بنا بر آنچه گفتیم واضح شد که: امری که متعلّق به یک مرکّبی شده کانّ متعلّق به اجزا هم هست و مکلّف می تواند مثلا رکوع را به داعی امر متعلّق به نماز یا امر متعلّق به رکوع، اتیان نماید، هیچ فرقی ندارد، امر متعلق به رکوع، همان امر متعلق به نماز است و امر متعلّق به صلات، همان امر متعلّق به رکوع است- و کذا در سایر اجزاء- پس در باب مرکّبات خارجیّه و عرفیّه می توان بعضی از اجزا را به داعی امر متعلّق به کل

ص: 45


1- بین مرکّب و اجزاء آن، مغایرت واقعیّه، تحقق ندارد.

قلت: مع امتناع اعتباره کذلک، فإنّه یوجب تعلّق الوجوب بأمر غیر اختیاری، فإنّ الفعل و إن کان بالإرادة اختیاریّا، إلا أنّ إرادته- حیث لا تکون بإرادة أخری، و إلا لتسلسلت- لیست باختیاریّة، کما لا یخفی. إنّما یصح الإتیان(1) بجزء الواجب بداعی وجوبه فی ضمن إتیانه بهذا الدّاعی، و لا یکاد یمکن الإتیان بالمرکّب من قصد الامتثال، بداعی امتثال أمره [1].

******

- شرح :

انجام داد. مسئله در قصد قربت، همین طور است یعنی: می گوئیم مأمور به دو جزء دارد- الف: نماز ب: قصد قربت- و مسأله قید و مقیّد هم مطرح نیست بلکه مسأله جزئیّت و ترکّب واقعیّه، مطرح می باشد و مکلّف می تواند نماز را با اینکه بعض المأمور به است به داعی امر متعلّق به مجموع اتیان کند همان طور که می توانست رکوع را به داعی امر متعلّق به نماز، اتیان نماید و مانعی در میان نیست و چرا شما- مستشکل- گفتید چنین چیزی امکان ندارد و ...

خلاصه: مانعی ندارد که ما قصد قربت را به عنوان جزئیّت در مأمور به اخذ نمائیم و بگویم امر، به نماز و قصد قربت، متعلّق شده نه «بالصّلاة المقیّدة بقصد القربة.»

[1]- جواب: مصنّف رحمه اللّه دو جواب از اشکال مذکور، بیان کرده اند:

1- در بحث جبر و تفویض هم گفتیم که: نفس «اراده» یک امر غیر اختیاری است- البتّه عمل خارجی به سبب اراده، عنوان اختیاریّت پیدا می کند- امّا اگر اراده بخواهد اختیاری باشد باید قبل از آن اراده، یک اراده دیگری باشد، سپس نقل کلام در آن اراده می کنیم، آن هم باید قبلش یک اراده باشد همین طور الی آخر و مستلزم تسلسل است در

ص: 46


1- هذا مقول قوله:« قلت» فهو الجواب عن الاشکال و ما تقدّمه ضمیمة الیه( و توضیحه) ان انحلال الامر بالکل الی الامر بکل واحد من الاجزاء من جهة ان الکل عین الاجزاء یقتضی أن تکون داعویة کل من الاوامر الضمنیة التحلیلیة المتعلقة بالاجزاء عین داعویة الامر بالکل، و یمتنع ان یکون الامر بالکل داعیا الی ذات الصلاة و الی الاتیان بها بداعی امرها لانه یلزم منه ان یکون الامر داعیا الی داعویة نفسه و قد عرفت ان الشی ء لا یکون علة لعلیته فتتوقف صحته علی تعلق امر بذات الصلاة غیر الامر بالکل و المفروض عدمه. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 170.

محلّ بحث، داعی القربة به معنای قصد قربت است و قصد از سنخ اراده هست و شما که در صدد هستید قصد قربت را جزء المأمور به قرار دهید، معنایش این است که امر به قصد قربت هم متعلّق شود ولی قبلا بیان کردیم که اراده نمی شود متعلّق تکلیف و امر قرار گیرد زیرا اراده، یک امر غیر اختیاری است و چیزی که غیر اختیاری است، امکان ندارد متعلّق تکلیف، واقع شود(1).

2- ما از مسئله غیر اختیاری بودن صرف نظر می کنیم لکن اشکال دیگری داریم که:

شما از طریق تصویر مرکّب واقعی برای مأمور به دو جزء- الف: صلات ب: قصد قربت به معنای داعی الامر- ترتیب داده و گفتید: صلات هم مأمور به است لکن شما صلاتی را که می خواهید به داعی امرش اتیان کنید معنایش این است که بعض مأمور به را به داعی امر، اتیان می نمائید و این فایده ای ندارد زیرا شما نماز را به داعی امر اتیان می کنید درحالی که نماز، بعض المأمور به می باشد و بعض دیگرش عبارت از قصد قربت است و شما مجموع را به داعی امر اتیان نمی کنید و اگر یک جزء مرکّبی به داعی امرش اتیان شود و سایر اجزا، اتیان نشود هیچ اثری برآن مترتب نمی شود.

ممکن است شما جواب دهید که جزء دیگرش را هم به داعی امر می آوریم در این صورت، پاسخ ما این است که: این مسئله، محال است زیرا نماز را می توان به داعی امر انجام داد امّا قصد قربت را که معنایش داعی امر است، نمی توان به داعی امر، اتیان نمود و اصلا چنین کاری معقول نیست که انسان داعی امر را به داعی امر، اتیان نماید و آنچه که معقول می باشد، این است که مکلّف، نماز را به داعی امر اتیان کند و آن هم تمام المأمور به نیست

ص: 47


1- ما هم در جلد اوّل کتاب ایضاح الکفایة در بحث جبر و تفویض، پاسخ مصنّف رحمه اللّه را بیان نموده و ثابت کردیم که اراده، یک امر اختیاری می باشد و معنای اختیاریت آن، به این نیست که مسبوق به اراده باشد بلکه اختیاریت آن، مربوط به خلاقیت نفس هست که خداوند متعال به انسان عنایت کرده و انسان، خلق اراده می کند و نیز ر. ک: ایضاح الکفایة 1/ 491.

إن قلت: نعم، لکن هذا کلّه إذا کان اعتباره فی المأمور به بأمر واحد، و اما إذا کان بأمرین: تعلّق أحدهما بذات الفعل، و ثانیهما بإتیانه بداعی أمره، فلا محذور أصلا، کما لا یخفی. فللآمر أن یتوسّل بذلک فی الوصلة إلی تمام غرضه و مقصده، بلا منعة(1) [1].

******

- شرح :

بلکه بعض المأمور به می باشد و اتیان بعض المأمور به، به داعی امر به کل، فاقد اثر است.

سؤال: آیا به عنوان مثال نمی شود و نمی توان رکوع یا تشهّد را به داعی امر به نماز اتیان نمود؟

جواب: خیر، اینکه شما شنیده اید اجزاء مأمور به را می توان به داعی امر به کل انجام داد در صورتی است که همه اجزاء را بخواهند اتیان نمایند امّا اگر فرضا کسی بخواهد از نماز، رکوع یا تشهّد را به داعی امر متعلّق به نماز انجام دهد، بی اثر است. اتیان رکوع به داعی امر به صلات در صورتی مفید است که قبلش تکبیرة الاحرام- و سایر اجزا- و بعدش هم تشهّد و تسلیم واقع شود.

نتیجه: در محلّ بحث نمی توان مجموع صلات و داعی الامر را به داعی امر اتیان نمود بلکه آنچه اتیانش معقول می باشد، این است که صلات را به داعی امر انجام داد که بعض المأمور به می باشد نه تمام المأمور به، امّا صلات و داعی الامر را اصلا نمی توان و معقول نیست به داعی امر انجام داد پس:

مسأله ترکیب و جزئیّت هم مانند تقیید و تقیّد بی اثر شد و داعی الامر را نمی توان به صورت قیدیّت یا جزئیّت یا شرطیّت در مأمور به اخذ نمود.

[1]- اشکال: کأنّ مستشکل می گوید: کلام شما را پذیرفتیم لکن راه دیگری ارائه می دهیم که بیان شما- مصنّف- را بی اثر نماید که:

چه مانعی دارد که مولا دو امر به این ترتیب صادر نماید که: ابتدا، صلات به تنهائی را

ص: 48


1- هی کما عن الزمخشری فی المصباح مصدر، و المناسب ان یکون مبنیا للفاعل ای بلامانع، و فی بعض النسخ- بلا تبعة- ای بلا محذور، و المعنی علی التقدیرین واضح. ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 470.

قلت: مضافا إلی القطع بأنّه لیس فی العبادات إلا أمر واحد، کغیرها من الواجبات و المستحبّات، غایة الأمر(1) یدور مدار الامتثال وجودا و عدما فیها المثوبات و العقوبات، بخلاف ما عداها(2)، فیدور فیه خصوص المثوبات، و أمّا العقوبة فمترتّبة علی ترک الطّاعة و مطلق الموافقة [1].

******

- شرح :

متعلّق امر خود قرار دهد بدون اینکه صحبتی از قصد قربت نماید سپس امر دیگری صادر نماید و بگوید: ایّها المکلّف، آن نمازی را که مأمور به قرار دادم، باید به داعی امرش اتیان نمائی بنابراین، دو امر و دو مأمور به داریم که امر اوّل به ذات صلات متعلّق شده و امر دوّم، مربوط به این است که آن نماز را باید به داعی امرش اتیان نمود.

در این صورت اگر مکلّف، نماز را به داعی امر متعلّق به نفس صلات بخواند با هر دو امر، موافقت و امتثال نموده زیرا: مولا در ابتدا فرموده بود نماز بخوان، او صلات را اتیان نمود، در امر دوّم، مولا دستور داد آن نماز را به داعی امرش بخوان، مکلّف هم امتثال نمود یعنی نماز مأمور به به امر اوّل را به داعی امرش انجام داد لذا با «تعدّد امر» اشکالی باقی نمی ماند.

[1]- جواب: مصنّف رحمه اللّه تقریبا دو پاسخ برای اشکال مذکور، بیان کرده اند که جواب اوّل، چندان مهمّ نیست و عمده، همان جواب دوّم است که اینک به بیان آن دو پاسخ می پردازیم:

الف: آنچه را مستشکل بیان کرد- تعدّد امر- صرف یک فرض می باشد، اگر مولا بخواهد غرض خود را به وسیله دو امر، بیان کند، امکان دارد، لکن خارجا می بینیم- در عبادات، واجبات و مستحبات- در هر مورد، بیش از یک امر وجود ندارد و چنین نیست که در هر عبادتی دو امر از ناحیه مولا صادر شده باشد که یک امر آن، متعلّق به ذات عبادت و دیگری مربوط به این باشد که آن عبادت را باید به داعی امرش اتیان نمود حتّی

ص: 49


1- مصنّف رحمه اللّه به فرق بین عبادات و توصلیّات اشاره نمودند.
2- به خلاف ما عدای عبادات یعنی واجبات و مستحبّات توصّلی.

در روایات، مشاهده نشده که مولا آن امر دوّم را به صورت کلّی و عام، بیان کرده باشد.

ضمنا مصنّف رحمه اللّه در عبارت مذکور، فرق واضح و معروفی که بین عبادات و توصّلیات هست بیان نموده اند که:

در واجبات عبادی اگر قصد قربت، رعایت شود هم امتثال امر مولا شده و هم استحقاق ثواب، حاصل گشته و چنانچه قصد قربت رعایت نشود، امر مولا امتثال نشده و مسأله استحقاق عقوبت هم مطرح است پس استحقاق ثواب و عقاب در عبادات، تابع وجود قصد قربت و عدم قصد قربت است امّا در واجبات و مستحبّات توصّلی، چنین نیست یعنی: اگر کسی بخواهد ثواب، نصیبش شود باید واجب توصّلی را با قصد قربت اتیان کند و چنانچه کسی قصد قربت ننماید، مستحق ثواب نیست امّا عقابی هم ندارد مانند ادای دین که اگر مدیون، دین خود را با قصد قربت، ادا کند مستحقّ ثواب هم می باشد و چنانچه بدون قصد قربت دین خود را پرداخت، مستحق عقاب نیست لکن امر مولا موافقت شده بنابراین در واجبات توصّلی، سه حالت متصور است:

1- انجام واجب با قصد قربت، موجب امتثال امر و استحقاق مثوبت است.

2- انجام واجب بدون قصد قربت، موجب امتثال امر مولا می باشد امّا ثواب و عقابی ندارد.

3- مخالفت با واجب توصّلی، موجب استحقاق عقاب است.

در واجبات تعبّدی، دو حالت متصور است:

1- اگر قصد قربت، تحقّق پیدا کرد، موافقت امر مولا حاصل گشته و استحقاق ثواب حاصل می گردد.

2- چنانچه قصد قربت، رعایت نشود، مخالفت امر مولا تحقّق پیدا کرده و استحقاق عقوبت هم حاصل شده است.

ص: 50

أنّ الأمر الأول إن کان یسقط بمجرّد موافقته، و لو لم یقصد به الامتثال، کما هو قضیّة الأمر الثانی، فلا یبقی مجال لموافقة الثّانی مع موافقة الأوّل بدون قصد امتثاله، فلا یتوسّل الآمر إلی غرضه بهذه الحیلة و الوسیلة، و إن لم یکد یسقط بذلک، فلا یکاد یکون له وجه، إلا عدم حصول غرضه بذلک من أمره؛ لاستحالة سقوطه مع عدم حصوله، و إلا لما کان موجبا لحدوثه، و علیه فلا حاجة فی الوصول إلی غرضه إلی وسیلة تعدّد الأمر، لاستقلال العقل، مع عدم حصول غرض الآمر بمجرّد موافقة الأمر بوجوب الموافقة علی نحو یحصل به غرضه، فیسقط أمره. هذا کلّه إذا کان التّقرب المعتبر فی العبادة بمعنی قصد الامتثال [1].

******

- شرح :

[1]- ب: پاسخ اصلی مصنّف رحمه اللّه از اشکال مذکور، این است که: شما- مستشکل- به تعدّد امر، تمسّک کرده گفتید: یک امر به ذات عبادت- صلات- تعلّق گرفته و امر دیگر، این است که باید مأمور به به امر اوّل را به داعی امر، اتیان نمود، سؤال ما این است که: آیا آن دو امر هر دو توصّلی هستند یا تعبّدی و یا اینکه بین آن دو، فرق هست؟

امر دوّم که می گوید مأمور به به امر اوّل را به داعی امرش اتیان کنید، بلا اشکال و مسلما توصّلی است یعنی: لزومی ندارد که وقتی شما مأمور به را به داعی امر اوّل، اتیان می کنید، مجموع آن را هم به داعی امر دوّم، اتیان نمائید و اگر امر دوّم، تعبّدی می بود باید قصد قربت در متعلّقش معتبر باشد، نباید بدون قصد قربت، امکان تحقّق داشته باشد درحالی که امر دوّم، لازم نیست داعویت داشته باشد، امر دوّم فقط دلالت می کند که مأمور به به امر اوّل را به داعی امر خودش اتیان نمائید پس امر دوّم، بلا اشکال، یک امر توصّلی است.

اکنون که مشخّص شد امر دوّم توصّلی است به پاسخ ایراد مستشکل می پردازیم:

امر اوّل که متعلّق به ذات صلات گشته، تعبّدی است یا توصّلی به عبارت دیگر، امر اوّل به ذات صلات متعلّق شده، حال اگر مکلّف، ذات صلات را بدون قصد قربت، اتیان نماید، آیا امر اوّل ساقط می شود یا نه؟

ص: 51

اگر امر اوّل، ساقط می شود، معنای سقوط امر هم این است که غرض مولا حاصل شده زیرا اگر غرض آمر و مولا حاصل نشود، سقوط امر، مفهومی ندارد و اصلا قاعده کلّی، این است: تا وقتی که غرض مولا از امر حاصل نشود، معنا ندارد که امر، ساقط شود زیرا امر برای تحصیل غرض صادر می شود با توجّه به مقدّمه مذکور نتیجه می گیریم که:

اگر امر اوّل که به ذات صلات تعلّق گرفته- و به قول شما در آن امر، صحبتی از قصد قربت نشده- امتثال شد، مکلّف، صلات را بدون قصد قربت، انجام داد، در این صورت اگر غرض مولا تأمین و حاصل شده پس امر دوّم چه نقشی دارد و زمینه ای برای آن باقی نمی ماند.

به عبارت واضح تر: اگر نماز بدون قصد قربت، غرض مولا را تحصیل و تأمین می کند، اگر امر اوّل هم مانند امر دوّم، توصّلی است و قصد قربت در حصول غرض مولا مدخلیّت ندارد، دیگر هیچ وجه و زمینه ای برای امر دوّم، باقی نمی ماند.

امّا اگر بگوئید: با اتیان نماز بدون قصد قربت، غرض مولا از امر اوّل حاصل نمی شود در این صورت، پاسخ ما- مصنّف- این است که اگر غرض مولا به وسیله امر اوّل و نماز بدون قصد قربت نتوانست حاصل شود در این صورت چه نیازی به امر دوّم داریم و در این حالت، عقل به طور استقلال، حکم می کند که باید غرض مولا را تحصیل نمائیم، اگر می دانید که نماز بدون قصد قربت، محصّل غرض مولا نیست و یا حتی نمی دانید که آن نماز، محصّل غرض مولا هست یا نه در این فرض باید یقین به حصول غرض مولا پیدا کنید و یقین به حصول غرض مولا در صورتی تحقّق پیدا می کند که مکلّف، نمازش را به قصد «امر» اتیان نماید پس حکم عقل، وظیفه ما را مشخص نموده و نیازی به امر دوّم نمی باشد.

خلاصه جواب مصنّف: شما- مستشکل- دو امر تصوّر کردید، ما گفتیم امر دوّم بلا اشکال، توصّلی است حال اگر شما بگوئید: در امر اوّل هم قصد قربت، معتبر نیست در

ص: 52

و أمّا إذا کان بمعنی الإتیان بالفعل بداعی حسنه، أو کونه ذا مصلحة أو له تعالی فاعتباره فی متعلق الأمر و إن کان بمکان من الإمکان، إلا أنه غیر معتبر فیه قطعا(1)، لکفایة الاقتصار علی قصد الامتثال، الذی عرفت عدم إمکان أخذه فیه بدیهة تأمّل فیما ذکرناه فی المقام، تعرف حقیقة المرام، کی لا تقع فیما وقع فیه من الاشتباه بعض الأعلام [1].

******

- شرح :

این صورت، زمینه ای برای امر ثانی باقی نمی ماند و اگر بگوئید با عدم قصد قربت، غرض مولا از امر، حاصل نمی شود در این صورت، عقل، جانشین امر دوّم است و نیازی به امر دوّم نمی باشد.

نتیجه مباحث قبل: اگر قصد قربت به معنای قصد امتثال و اتیان مأمور به به داعی امر باشد، این مسئله نمی تواند در ردیف سایر اجزا و شرائط در مأمور به و متعلّق امر اخذ شود.

[1]- سایر معانی قصد قربت: به سه معنای دیگر در این زمینه، اشاره می کنیم:

الف: اینکه عبادت و نماز را اتیان می کنیم به خاطر اینکه یک امر حسن و نیکوئی می باشد.

ب: عبادت را اتیان می کنیم و انگیزه ما، این است که اصلا نماز، دارای مصلحت کامل هست.

ص: 53


1- لان کل واحد من الامور المذکورة: اما ان یعتبر تعیینا فهو باطل، للعلم بکفایة الاقتصار علی قصد الامتثال او یعتبر تخییرا بینه و بین قصد الامتثال فیعود المحذوران من الدّور و سلب القدرة لعدم الفرق بین کونه مأخوذا تعیینا او تخییرا. اقول: لو کان التخییر شرعیا لزم المحذوران و کذا لو کان عقلیا و فرض الاطلاق نظریا، اما اذا کان طبیعیا فلا یلزم الدور. و اما سلب القدرة فلا یلزم بالنسبة الی تمام وجودات الطبیعی، نعم یکون بعض وجوداته غیر مقدور فح یتوجه الامر الی المقدور، مع ان الاجماع علی الصحة اذا اتی بقصد الامتثال ینافیه. الا ان یقال: ان غیر المأمور به قام مقامه الا انه- أیضا- مخالف له، فح یقطع بعدم اعتباره مطلقا، و لما کان المحذور عنده سلب القدرة اطلق القول بعدم اعتبار واحد من الامور المتقدمة.« مشکینی» رحمه اللّه. ر. ک: کفایة الاصول محشی 1/ 112.

ج: اتیان عبادت به خاطر اینکه آن عمل عبادی، اضافه و ارتباط به خداوند متعال دارد، برای رضایت و خوشنودی او انجام می دهیم.

در هیچ یک از سه معنای مذکور، مسأله «داعویّت» مطرح نیست- البتّه مانعی ندارد که مولا بگوید «صل بداعی کون الصّلاة ذات مصلحة» یا «صل بداعی کون الصّلاة حسنة» یا «صل للّه تبارک و تعالی»- و قصد قربت اگر به آن معانی باشد. امکان دارد که به صورت شرطیّت یا قیدیّت در متعلّق امر، اخذ شود و مستلزم استحاله یا اشکالاتی که در مقدّمه دوم به نحو مشروح، بیان کردیم، نمی باشد(1) لکن اخذ قصد قربت در متعلّق امر به آن معانی، کارساز نیست و فایده ای ندارد زیرا:

از نظر فقها، مسلّم است و هیچ کس در این مسئله، مخالفت نکرده که اگر مکلّفین عبادات را به داعی امرشان انجام دهند و مسأله واجد مصلحت یا حسن بودن یا ارتباط و اضافه به اللّه تبارک و تعالی را نادیده بگیرند، هیچ اشکالی ندارد و به نحو مذکور، قصد قربت نمودن کفایت می کند و کفایت مذکور، دلیل بر این است که: احتمالات سه گانه اخیر در متعلّق عبادات، اعتبار ندارد زیرا فرضا اگر قصد قربت به معنای واجدیّت مصلحت در متعلّق، اخذ شده بود، شما نمی توانستید نماز را به داعی امر، اتیان کنید زیرا در این صورت، نماز به تنهائی مأمور به نبود بلکه صلات مع کونها ذات مصلحة، مأمور به بود درحالی که شما نماز را به داعی امرش اتیان می کنید و مجزی هم هست و اجماع هم قائم شده که: می توان عبادات و از جمله، نماز را به داعی امر متعلّق به آن ها اتیان نمود لذا ما از این مطلب، کشف می کنیم که قصد قربت به معانی سه گانه مذکور در متعلّق امر معتبر نیست:

جمع بندی: اتیان عبادت به داعی امرش کافی و مجزی است و اتیان به داعی امر،

ص: 54


1- تذکّر: معانی سه گانه مذکور را و لو اینکه ما از راه امر کشف می کنیم امّا حقیقتش این است که تابع امر مولا نیست به خلاف معنای اوّل- داعی الامر- که حقیقتا متفرع بر امر است.

ثالثتها: إنّه إذا عرفت بما لا مزید علیه، عدم إمکان أخذ قصد الامتثال فی المأمور به أصلا، فلا مجال للاستدلال بإطلاقه- و لو کان مسوقا فی مقام البیان- علی عدم اعتباره، کما هو أوضح من أن یخفی، فلا یکاد یصحّ التّمسک به إلا فیما یمکن اعتباره فیه [1].

******

- شرح :

نمی شود در متعلّق امر اخذ شود- نه به صورت شرطیّت و نه به صورت جزئیّت-.

مصنّف رحمه اللّه در پایان مقدّمه دوم چنین فرموده اند: «تأمّل فیما ذکرناه فی المقام تعرف حقیقة المرام کی لا تقع فیما وقع فیه من الاشتباه بعض الاعلام.»(1)

بعضی خیال کرده اند که قصد قربت به هر معنائی باشد- و لو به معنای قصد امتثال می شود در متعلّق مأمور به اخذ شود امّا شما ملاحظه کردید که چنین نیست.

«مقدمه سوّم» «آیا برای نفی اعتبار قصد قربت می توان به اطلاق، تمسّک کرد؟»
اشاره

[1]- مصنّف رحمه اللّه در مقدّمه دوّم، ثابت کرده اند که قصد قربت به آن معنائی که مسلما کافی و مجزی است- یعنی اتیان مأمور به بداعی الامر- عنوانی نیست که در ردیف سایر اجزا و شرائط، بتوان در مأمور به اخذ نمود اکنون در بحث فعلی- مقدمه سوم- نتیجه و ثمره مهمّی از آن می گیرند که:

سؤال: اگر مولا امری را به نحو مطلق، متوجّه عبد کرد و مثلا فرمود «آتُوا الزَّکاةَ»* و

ص: 55


1- حیث ذهب بعضهم فی تصحیح المطلب الی تعدّد الامر و بعضهم الی ان غایة ما دل علیه الدلیل العقلی و النقلی هو التمکن من الفعل عند ایجاده لا التمکن فی زمان الامر به و المکلف قادر علی اتیان العبادات بقصد الاطاعة و امتثال الامر فی زمان الفعل المتأخر عن زمان الامر و لا امتناع فی تأثیر الامر فی القدرة علی متعلقه فی زمان وجوده اذ لا دلیل یقتضی استحالته و اما حدیث کون الموضوع مقدما علی المحمول فمحفوظ هاهنا ایضا و لا دور اصلا لان المقدم هو الفعل الذی یوجد بقصد القربة فی الزمان المتأخر بحسب مقام التصور و هذا امر معقول و ان توقف وجوده الخارجی علی سبق الامر نظیر العلل الغائیة للافعال الاختیاریة حیث انها متقدمة تصورا و إن کانت متأخرة تحققا و بعضهم ذهبوا الی ان معنی القربة هو خصوص قصد کون الفعل ذا مصلحة او ذا عنوان یکون بذاک العنوان مأمورا به او کونه للّه تعالی. ر. ک: شرح کفایة الاصول، مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی، طبع نجف 1/ 104.

عبد نمی داند که در زکات هم مانند صلات، قصد قربت معتبر است یا نه، به عبارت دیگر، عبد نمی داند که زکات، واجب توصّلی است یا تعبّدی، در این صورت آیا به لحاظ اینکه در آن دلیل، بحثی از قصد قربت نشده می توان به اطلاق دلیل، تمسّک کرد و گفت زکات، یک واجب توصّلی است یا نه؟

جواب: اگر قصد قربت را بتوان در ردیف سایر اجزا و شرائط، در مأمور به و متعلّق امر، اخذ نمود- مانند رکوع، طهارت و استقبال قبله- در محلّ بحث هم چون مولا بحثی از قصد قربت نکرده و در مقام بیان بوده، می توان به اطلاق خطاب، تمسّک کرد و گفت:

قصد قربت در زکات، معتبر نیست لکن ما- مصنّف- گفتیم قصد قربت از اموری نیست که بتوان در ردیف سایر اجزا و شرائط در متعلّق امر، اخذ نمود، لذا می گوئیم در فرض سؤال، تمسّک به اطلاق هم صحیح نیست.

اشکال: اگر مولائی در مقام بیان- تمامیّت مقدّمات حکمت- بگوید «اعتق رقبة» و شما شک در اعتبار قید ایمان نمائید، می توانید برای نفی اعتبار قید به اطلاق خطاب، تمسّک نمائید و بگوئید چون مولا در مقام بیان بوده و به قید مذکور، اشاره ننموده، پس قید ایمان اعتبار ندارد و عتق مطلق رقبه، مکفی و مجزی است، پس چرا در محلّ بحث به اطلاق «آتُوا الزَّکاةَ»* تمسّک نمی کنید تا بگوئید قصد قربت در مأمور به معتبر نیست؟

جواب: قیدی را که احتمال می دهیم در مأمور به معتبر است، در موردی می توان برای نفی آن به اطلاق تمسّک کرد که امکان داشته باشد، مولا، مأمور به را مقیّد به آن قید کند مانند مثال مذکور- اعتق رقبة- یعنی: مولا می تواند عتق رقبه را مقید به «ایمان» بکند یا مقیّد ننماید امّا اگر قید از قیودی بود که حتّی خود مولا هم نمی توانست آن را در متعلّق امر، اخذ نماید، در این مورد، ما هم حقّ تمسّک به اطلاق نداریم و نمی توان به اطلاق کلام مولا تمسّک کرد و گفت: چون او مأمور به را مقیّد ننموده پس معلوم می شود که آن قید، مدخلیّتی در مأمور به ندارد. در محلّ بحث هم مطلب، این چنین است که: ما ثابت کردیم

ص: 56

فانقدح بذلک أنّه لا وجه لاستظهار التّوصلیّة من إطلاق الصّیغة بمادتها، و لا لاستظهار عدم اعتبار مثل الوجه مما هو ناشئ من قبل الامر، من إطلاق المادّة فی العبادة لو شکّ فی اعتباره فیها [1].

******

- شرح :

که قصد قربت از اموری نیست که مولا بتواند آن را در متعلّق امر، اخذ نماید و گفتیم ممتنع است «داعی الامر» در متعلّق امر، اخذ بشود لذا تمسّک به اطلاق برای نفی اعتبار قصد قربت، صحیح نیست به خلاف مثال «اعتق رقبة» و امثال آن.

[1]- با توجّه به توضیحات اخیر، واضح شد که با شک در تعبّدیّت و توصّلیّت، کسی نمی تواند از طریق تمسّک به اطلاق صیغه، توصّلیّت را استظهار نماید.

بدیهی است که صیغه امر، دارای هیئت و مادّه ای هست و مسأله قصد قربت، ارتباط به مادّه، پیدا می کند و معلوم است که نمی توان گفت چون در متعلّق امر- یعنی ایتاء زکات که از آن به مادّه تعبیر می شود- اشاره ای به قصد قربت نشده پس به اطلاق صیغه، تمسّک نموده و می گوئیم قصد قربت در آن واجب، معتبر نیست.

نه تنها در مورد قصد قربت، مطلب چنین است بلکه در امور دیگری که مانند قصد قربت، متأخّر از امر و به دنبال امر هستند، مطلب به همان نحو است که بیان کردیم. به عنوان مثال قصد وجه(1)، عنوانی است که متأخّر از امر می باشد.

مثلا تا مولا نسبت به یک شی ء، امری صادر نکند، آن شی ء، عنوان وجوب، پیدا نمی کند، همان طور که «داعی الامر» تأخّر از امر دارد، عنوان وجوب هم چه به صورت غایت باشد یا به نحو دیگر، متأخّر از امر است لذا کسی نمی تواند به اطلاق «آتُوا الزَّکاةَ»* تمسک کند و بگوید چون مولا بحث و اشاره ای به قصد وجه نکرده و مأمور به را مقیّد به

ص: 57


1- « برای قصد وجه دو احتمال و دو صورت ذکر کرده اند: یکی اینکه مکلف، عمل عبادی را مغیّا کند به غایت آن و مثلا بگوید:« اصلی صلاة الظهر لوجوبه» یا« اصلی صلاة اللیل لاستحبابه» و دیگر، اینکه مکلف، عنوان صفتیّت را در عبادت، اخذ نماید و بگوید:« اصلی صلاة واجبة» یا« اصلی صلاة مستحبّة». ر. ک: ایضاح الکفایة 4/ 149.

نعم إذا کان الآمر فی مقام بصدد بیان تمام ما له دخل فی حصول غرضه، و إن لم یکن له دخل فی متعلّق أمره، و معه سکت فی المقام، و لم ینصب دلالة علی دخل قصد الامتثال فی حصوله، کان هذا قرینة علی عدم دخله فی غرضه، و إلا لکان سکوته نقضا له و خلاف الحکمة، فلا بد عند الشّک و عدم إحراز هذا المقام، من الرّجوع إلی ما یقتضیه الأصل و یستقلّ به العقل [1].

******

- شرح :

وجوب یا استحباب ننموده پس قصد وجه در آن معتبر نیست.

مولا اصلا نمی توانسته چنان قیدی را در مأمور به ذکر کند پس تمسّک به اطلاق نه برای رفع اعتبار قصد قربت، کارساز است نه برای نفی اعتبار قصد وجه- و نه برای آن چیزهائی که مانند قصد قربت و قصد وجه، تأخّر از امر دارند.

[1]- سؤال: با توجّه به اینکه شما- مصنّف- فرمودید: در صورت شک در تعبّدیّت و توصّلیّت مأمور به، نمی توان به «اطلاق لفظی» تمسّک نمود و اصلا قصد قربت را نمی توان در متعلّق امر، اخذ نمود، راه دیگری برای حل مشکل، وجود ندارد؟

جواب: در مقابل اطلاق لفظی، اطلاق مقامی هم داریم و در مثال «اعتق رقبة» که گفتیم می توان برای نفی قید «ایمان» به اطلاق، تمسّک کرد، منظور، این بود که جای تمسّک به اطلاق لفظ «رقبه» بود- البته در صورت تمامیّت مقدّمات حکمت- در محلّ بحث گرچه به اطلاق لفظی نمی توان تمسّک نمود امّا تمسّک به اطلاق مقامی- در صورت احراز- مانعی ندارد یعنی:

اگر احراز کردیم که مولا در یک مقامی هست که می خواهد تمام اموری را که در حصول غرض و تحقّق هدفش مدخلیّت دارد- چه آن اموری که بتواند متعلّق امر، واقع بشود و چه آن چیزهائی که نتواند متعلّق امر، قرار گیرد- بیان کند امّا درعین حال بحثی از قصد قربت ننمود، می توان به اطلاق مقامی تمسّک کرد و گفت: قصد قربت در مأمور به معتبر نیست. مثلا اگر احراز کردیم که مولا در صدد است نمازی را معرّفی کند که «قربان کلّ تقی» و «معراج مؤمن» است و عنایتی ندارد که کدام قسم از اجزا و شرائط نماز

ص: 58

فاعلم: أنّه لا مجال- هاهنا- إلا لأصالة الاشتغال، و لو قیل بأصالة البراءة فیما إذا دار الأمر بین الأقلّ و الأکثر الارتباطیّین، و ذلک لأن الشّک هاهنا فی الخروج عن عهدة التکلیف المعلوم، مع استقلال العقل بلزوم الخروج عنها، فلا یکون العقاب- مع الشّک و عدم إحراز الخروج- عقابا بلا بیان، و المؤاخذة علیه بلا برهان، ضرورة أنّه بالعلم بالتّکلیف تصحّ المؤاخذة علی المخالفة، و عدم الخروج عن العهدة، لو اتّفق عدم الخروج عنها بمجرّد الموافقة بلا قصد القربة [1].

******

- شرح :

می تواند متعلّق امر، واقع شود و کدام قسمش نمی تواند مورد تعلّق امر، واقع شود و صحبتی از قصد قربت به میان نیاورد، درحالی که برای او مانعی نداشت که مسأله قصد قربت را متعرض شود(1)، در این صورت می توان به اطلاق مقامی مولا تمسّک نمود و گفت: فرضا در فلان عمل، قصد قربت، معتبر نیست و اگر قصد قربت، معتبر می بود وظیفه مولا بود که در مقام بیان آن واجب، ذکری از قصد قربت به میان آورد.

نتیجه: اگر دست ما از تمسّک به اطلاق لفظی کلام مولا کوتاه است اما با تحقّق شرائط مذکور، مانعی از تمسّک به اطلاق مقامی او نیست لکن شرطش این است که مکلّف، احراز نماید که مولا در چنان مقام و موقعیتی بوده و می خواسته تمام اموری را که در حصول غرضش مؤثّر هست، بیان کند امّا اگر چنان موقعیّت مقامی مولا را احراز ننمودیم، باید به عقل مراجعه نمائیم تا وظیفه خود را مشخّص نمائیم. اینک باید ببینیم حکم عقل در مورد شک در تعبّدیّت و توصّلیّت چیست؟

در صورت شک در تعبّدیّت و توصلیّت، حکم عقل چیست؟

[1]- در هر واجبی که شک در تعبّدیّت و توصلیّت آن بشود «العقل یستقل بلزوم

ص: 59


1- لازم به تذکر است که بنا به عقیده مصنّف رحمه اللّه اعتبار قصد قربت در متعلّق امر، مستحیل است امّا چنین نیست که مولا اصلا مجاز نباشد و حق نداشته باشد ذکری و صحبتی از قصد قربت بکند بلکه می تواند بگوید: قصد قربت در نمازی که معراج مؤمن است دخالت دارد.

رعایة قصد القربة ...»

مقدّمه: در جلد دوم کتاب کفایة الاصول(1)- و همچنین در کتاب رسائل شیخ اعظم- بحثی تحت عنوان اقلّ و اکثر ارتباطی داشتیم که: مثلا اگر مکلّف در جزئیّت شی ء برای مأمور به تردید نماید، وظیفه اش چیست؟

در آن بحث گفتیم بین اصولیین، اختلافی هست که آیا عقل، حکم به برائت می کند یا اشتغال؟

فرضا اگر در جزئیّت سوره برای نماز، تردید نمائیم، بعضی قائل هستند که عقل، حکم به اشتغال می نماید و عدّه ای معتقدند که برائت عقلی جاری می شود.

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: چه در بحث اقلّ و اکثر ارتباطی به جریان اصل برائت، قائل شوید و چه بگوئید اصالت الاشتغال، جاری می شود در محلّ بحث- در مورد قصد قربت- باید قائل به جریان اصالت الاشتغال شد.

سؤال: اگر در آن بحث، قائل به اشتغال شدیم در بحث فعلی و در اعتبار قصد قربت- شک در تعبّدیّت و توصّلیّت مأمور به- هم اصالت الاشتغال جاری می کنیم امّا اگر در بحث اقلّ و اکثر ارتباطی، گفتیم: با شکّ در جزئیّت سوره برای نماز، عقل، حکم به برائت می کند، طبق مبنای مذکور- جریان اصل برائت در اقلّ و اکثر ارتباطی- چرا در مورد قصد قربت- شکّ در تعبّدیّت و توصّلیّت مأمور به- می گوئید اصل برائت جاری نمی شود و باید اصالت الاحتیاط را جاری نمود و گفت قصد قربت باید رعایت شود؟

به عبارت دیگر چه فرقی بین آن دو مسئله هست و چرا با شکّ در جزئیّت سوره می گوئید برائت(2)، جاری می شود امّا در مسأله شک در اعتبار قصد قربت در مأمور به اشتغال، جاری می شود؟

ص: 60


1- صفحه 227 و نیز ر. ک: ایضاح الکفایة 5/ 57.
2- طبق یک مبنا که اشارتا بیان کردیم.

جواب: علّتش این است که: در اقلّ و اکثر ارتباطی و فرضا شک در جزئیّت سوره برای نماز، اگر سوره جزء نماز باشد از آن اجزائی است که متعلّق امر، واقع شده یعنی همان امر به صلات، شامل سوره هم می شود به عبارت دیگر: نفس امر صلاتی، متوجّه سوره شده و لذا شکّ شما در جزئیّت سوره، مفهومش این است که: آیا امر صلاتی متعلّق به سوره شده یا نه؟ آیا بعض الامر متوجّه سوره، گشته یا نه؟ پس شما در تعلّق امر، تردید و شک در تکلیف دارید لذا اصل برائت جاری می کنید خواه تکلیف، کلّی باشد یا بعض الامر باشد به خلاف محلّ بحث که: دائره مأمور به برای شما مشخص است و شما در تعلّق امر، شک ندارید، شما می دانید که قصد قربت معتبر هم باشد، نمی تواند متعلّق امر قرار گیرد(1) و مأمور به واقع شود پس شما در تعلّق تکلیف، تعلّق امر، تردید ندارید بلکه شکّ شما در این جهت و به این نحو است که:

یقین دارید امری به ایتاء زکات، تعلّق گرفته و می دانید که قصد قربت در متعلّق آن امر، داخل نیست امّا درعین حال، شک دارید که آن امر مسلّمی که به ایتاء زکات، تعلّق گرفته، اگر شما بدون قصد قربت، ایتاء زکات نمودید، آن امر، ساقط می شود یا نه پس «شکّ» شما در سقوط امر است که آیا با اتیان مأمور به و عدم رعایت قصد قربت، امر مولا ساقط می شود یا نه درحالی که می دانید، اشتغال یقینی نیاز به برائت یقینی دارد. شما یقین دارید که مکلف به ایتاء زکات هستید لذا باید یقین حاصل کنید که آن تکلیف از عهده شما ساقط شده و یقین به سقوط تکلیف در موردی است که قصد قربت در مأمور به رعایت شود لذا اگر قصد قربت، رعایت نشود مولا می تواند بر مخالفت و عدم خروج مکلّف از عهده تکلیف، عقاب نماید و عقابش هم بلا بیان نمی باشد پس:

«بین قصد قربت» و «اقلّ و اکثر ارتباطی و جزئیّت سوره» فرقی هست: در اقلّ و اکثر

ص: 61


1- که مشروحا بیان کردیم.

و هکذا الحال فی کلّ ما شکّ دخله فی الطّاعة، و الخروج به عن العهدة، ممّا لا یمکن اعتباره فی المأمور به کالوجه و التّمییز [1].

******

- شرح :

ارتباطی، شما شک در تعلّق تکلیف دارید امّا در محلّ بحث، شما شک در سقوط یک امر مسلّم دارید لذا باید اصالت الاحتیاط را جاری نمائید.

نتیجه: اگر اطلاق مقامی مولا برای ما احراز نشد و نوبت مراجعه به حکم عقل رسید، عقل حکم می کند که در مورد شک در تعبّدیّت و توصّلیّت باید اصالت الاشتغال، جاری نمود و گفت: رعایت قصد قربت هم در مأمور به معتبر است.

[1]- مصنّف رحمه اللّه شاهدی بر مطلب خود آورده اند که: گفتیم با شکّ در تعبّدیّت و توصّلیّت و مراجعه به اصل عملی، عقل، حکم به اشتغال و رعایت قصد قربت می کند.

اکنون می گوئیم این مطلب، اختصاص به قصد قربت ندارد بلکه هر چیزی که امکان نداشته باشد- در مأمور به اخذ شود- به نحو شرطیّت یا جزئیت- و مکلّف، شک داشته باشد که در حصول غرض مولا مدخلیّت دارد یا نه، دارای همین حکم است مانند:

1- قصد تمیز: که معنایش این است که: مأمور به «بعنوان انّه مأمور به» مشخّص باشد.

سؤال: در چه مواردی مأمور به «بعنوان انّه مأمور به» مشخّص نیست و مکلّف نمی تواند قصد تمیز نماید؟

جواب: مثلا مکلّفی دو لباس دارد که یکی متنجّس و دیگری پاک هست امّا با یکدیگر مشتبه شده و می تواند یکی از آن دو لباس را تطهیر نماید و علم تفصیلی به طهارت لباس حاصل کند امّا می گوید: چه لزومی بر این کار هست من جمعا دو نماز صبح- چهار رکعت- در هریک از آن دو لباس می خوانم تا یقین حاصل کنم نماز صبح در لباس طاهر، واقع شده که در این مورد، بعضی گفته اند: از نظر معتبر بودن «تمیز» آن عمل، صحیح نیست(1) زیرا مکلّف، نماز اوّل را که قرائت می کند، نمی داند آیا آن نماز، مأمور به

ص: 62


1- لذا طبق مبنای مذکور گفته شده: کسی که بتواند اجتهاد یا تقلید کند، طریق احتیاط برایش مسدود است.

نعم: یمکن أن یقال: إنّ کلّ ما ربما یحتمل بدوا دخله فی امتثال أمر کان مما یغفل(1) عنه غالبا للعامّة، کان علی الآمر بیانه، و نصب قرینة علی دخله واقعا، و إلّا لأخلّ بما هو همّه و غرضه و اما إذا لم ینصب دلالة علی دخله؛ کشف عن عدم دخله، و بذلک یمکن القطع بعدم دخل الوجه و التّمییز فی الطّاعة بالعبادة، حیث لیس منهما عین و لا أثر فی الأخبار و الآثار، و کانا ممّا یغفل عنه العامّة، و إن احتمل اعتباره بعض الخاصّة(2)، فتدبّر جیّدا [1].

******

- شرح :

هست یا نه و بعد که نماز دوّم را اتیان می کند، باز هم نمی داند آن صلات، مأمور به می باشد یا نه لذا در احتیاط به طریق مذکور، مأمور به «بعنوان انّه مأمور به» مشخّص نیست پس قصد «تمیز» رعایت نشده.

نتیجه: قصد تمیز هم از اموری است که امکان ندارد در متعلّق امر، اخذ شود زیرا مانند قصد قربت به دنبال امر شارع و متأخّر از امر می باشد لذا در صورتی که مکلّف، شک نماید و نداند که قصد تمیز در حصول غرض مولا مدخلیّت دارد یا نه عقل، مستقلا حکم به اشتغال و در نتیجه، اعتبار آن می کند.

2- قصد وجه هم مانند قصد تمیز یکی از اموری است که شاهد و مثال برای ما نحن فیه است، معنای قصد وجه را در همین مقدّمه بیان کردیم و با شک در آن و مراجعه به عقل، باید احتیاط رعایت شود.

[1]- مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: بین قصد قربت از یک طرف و سایر موارد- مانند قصد

ص: 63


1- اذ الغفلة مانعة من اتکال الشارع الاقدس علی حکم العقل ح اذ لا حکم للعقل ح فاما ان لا یکون غرض الشارع یتوقف علی ما ذکر او یکون له غرض و لم یعتن هو بفوته و حیث ان الثانی ممتنع فیتعین الاوّل( اقول) یتم هذا فی حق الغافل لا فی حق الملتفت و لو کان نادرا فاستکشاف عدم الغرض مطلقا غیر ظاهر الا ان یعد ذلک طریقا عرفا الی عدمه و هو کما تری. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 178.
2- و هو السید الاجل علم الهدی قدّس سرّه علی ما قیل. ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 492.

وجه و تمیز- فرقی هست که: قصد قربت موضوعی است که مورد توجّه عموم و توده مردم هست و عوام هم می دانند که امتیاز واجبات تعبّدی به قصد قربت است، آن ها می دانند در بعضی از واجبات مانند نماز و خمس تا مکلّف، قصد قربت ننماید، هدف و غرض مولا حاصل نمی شود به خلاف واجبات توصّلی مانند ادای دین که عوام هم می دانند در آن ها قصد قربت معتبر نیست و لو ریاء مأمور به اتیان و دین، ادا شود، کافی است و غرض مولا حاصل می شود بنابراین:

قصد قربت از اموری هست که مورد توجّه توده مردم می باشد به خلاف عناوینی مانند قصد وجه و تمیز که توده مردم اصلا به نفس آن عناوین و موضوعات، توجّهی ندارند و نمی دانند که قصد وجهی هم در عبادات، مطرح هست.

عناوین مذکور، مانند قصد وجه و تمیز که مغفول عنه توده مردم هست اگر مولائی بخواهد آن ها را هم مانند قصد قربت برایشان مدخلیّتی در حصول غرض، قائل شود، وظیفه مولا هست که برای مردم، بیان کند البتّه نه اینکه در متعلّق امر خود، اخذ نماید- چون امکان ندارد- بلکه باید به صورت اعلام و اخبار بیان کند که قصد وجه هم در غرض صلاتی، مدخلیّت دارد- و تمیز هم کذا- و چون می بینیم در روایات و اخبار اصلا صحبت و ذکری، نسبت به قصد وجه و تمیز نشده لذا از این مطلب، کشف می کنیم که: آن دو در عبادات، معتبر نیستند و اگر معتبر می بود چرا در یک روایت، اشاره ای به آن ها نشده پس:

از عدم بیان مولا، عدم مدخلیّت را کشف می کنیم امّا در باب قصد قربت، مطلب، چنین نیست زیرا مولا می داند که مردم، توجّه و در نتیجه، شک می کنند که قصد قربت در فلان مأمور به معتبر است یا نه و وقتی هم شک برای آن ها حاصل شد، عقلشان مستقلا حکم می کند که باید قصد قربت رعایت شود لذا لزومی ندارد که مولا اعتبار قصد قربت را بیان نماید.

ص: 64

ثمّ إنّه لا أظنّک أن تتوهّم و تقول: إنّ أدلّة البراءة الشّرعیّة مقتضیة لعدم الاعتبار، و إن کان قضیّة الاشتغال عقلا هو الاعتبار، لوضوح أنّه لا بدّ فی عمومها من شی ء قابل للرّفع و الوضع شرعا، و لیس هاهنا، فإن دخل قصد القربة و نحوها فی الغرض لیس بشرعی، بل واقعی. و دخل الجزء و الشرط فیه و إن کان کذلک، إلا أنّهما قابلان للوضع و الرّفع شرعا، فبدلیل الرفع- و لو کان أصلا- یکشف أنّه لیس هناک أمر فعلی بما یعتبر فیه المشکوک، یجب الخروج عن عهدته عقلا، بخلاف المقام، فإنّه علم بثبوت الأمر الفعلی، کما عرفت، فافهم [1].

******

- شرح :

پس بین (قصد قربت) و بین (قصد وجه و تمیز) فرق مذکور را می توان قائل شد امّا در اصل مسئله که اگر مورد شک و التفات واقع شد و جهت مغفولیّت نزد عامّه هم مطرح نبود و نوبت به حکم عقل رسید، عقل، مستقلا حکم به اشتغال می کند و در حکم عقلی- نسبت به اشتغال- فرقی بین قصد قربت و این ها دیده نمی شود.

[1]- در باب اقلّ و اکثر ارتباطی و فرضا شک در جزئیّت سوره برای نماز، دو بحث واقع شده(1): الف: از نظر عقل، اشتغال جاری می شود یا برائت. ب: آیا ادلّه برائت شرعی- مانند حدیث رفع و امثال آن- در اقلّ و اکثر ارتباطی و در مورد سوره مشکوک الجزئیة، جاری می شود یا نه که بحث دوّم، ارتباطی به برائت و اشتغال عقلی ندارد.

در محلّ بحث، یعنی در مورد قصد قربت دو بحث مذکور مطرح است یعنی:

1- تاکنون بحث کرده و گفته ایم با شک در تعبدیّت و توصّلیّت- شک در اعتبار قصد قربت و عدم آن- و رجوع به اصل عملی، عقل حکم به اشتغال و اعتبار قصد قربت می کند به عبارت دیگر: در محلّ بحث، برائت عقلی- قاعده قبح عقاب بلا بیان- جاری نمی شود بلکه از نظر عقل حکم به اشتغال می شود.

ص: 65


1- و نیز ر. ک: ایضاح الکفایة 5/ 58.

2- بحث دیگری که اینجا مطرح می باشد، عبارت است از اینکه: با شک در تعبّدیّت و توصّلیّت- شک در اعتبار قصد قربت- آیا حدیث رفع(1)، جاری می شود یا نه مثلا اگر تردید نمودیم که در زکات، قصد قربت معتبر است یا نه آیا می توان به حدیث رفع، تمسّک نمود و گفت یکی از چیزهائی را که امّت نمی داند این است که آیا قصد قربت در ادای زکات، معتبر است یا نه؟

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: و لو اینکه در مورد جزئیّت سوره- در اقلّ و اکثر ارتباطی- اگر مورد شک، واقع شود و برائت شرعی جاری بشود، در محلّ بحث نمی توان برائت شرعی جاری کرد و گفت قصد قربت در مأمور به معتبر نیست زیرا حدیث رفع در موردی جاری می شود که شی ء مشکوک هم قابلیّت داشته باشد شارع، آن را اثبات کند و هم قابلیّت داشته باشد آن را نفی نماید.- به عبارت دیگر: شی ء مشکوک هم قابلیّت رفع داشته باشد و هم قابلیّت وضع- یعنی «ما لا یعلمون» باید چیزی باشد که شارع بما هو شارع هم بتواند آن را وضع و ثابت کند و هم بتواند آن را رفع نماید امّا در باب قصد قربت، طبق مبنائی که ما ذکر کردیم، شارع نمی تواند قصد قربت را در متعلّق امر، اخذ نماید، او نمی تواند قصد قربت را وضع کند تا در نتیجه، رفع آن هم در اختیار خودش باشد به خلاف جزئیّت سوره که اختیارش با شارع مقدّس است.

اشکال: بین قصد قربت و «سوره» فرقی نیست، زیرا اگر به حسب واقع، سوره در غرض صلاتی، مدخلیّت دارد پس به شارع مقدّس، مربوط نیست و اگر مدخلیّت ندارد پس چرا شارع، آن را در مأمور به ذکر می کند پس مسأله مدخلیّت سوره و جزئیّت آن،

ص: 66


1- عن ابی عبد اللّه علیه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وضع عن امتی تسع خصال: الخطاء و النسیان و« ما لا یعلمون» و ما لا یطیقون و ما اضطروا الیه و ما استکرهوا علیه و الطّیرة و الوسوسة فی التفکر فی الخلق و الحسد ما لم یظهر بلسان أو ید. ر. ک: اصول کافی، باب ما رفع عن الامة 2/ 463.

یک امر واقعی است، بنا هست که صلات، معراج مؤمن باشد، واقعا چه چیز در معراجیّت، دخالت دارد اگر سوره، جزء نماز هست، مدخلیّت آن هم مدخلیّت واقعی هست و قصد قربت هم اگر دخالت در حصول غرض مولا دارد، مدخلیّتش، مدخلیّت واقعی است.

خلاصه: بین قصد قربت و بین جزئیّت سوره از نظر دخالت واقعی در حصول غرض مولا و عدم دخالت چه تفاوتی هست؟

جواب: ما آن قدر هم مقیّد و گرفتار غرض واقعی مولا نیستیم اینکه به شما گفتیم باید غرض مولا را تحصیل کنید، نسبت به آن چیزهائی است که مولا نمی تواند در متعلّق امر بیاورد امّا اگر در موردی دست مولا باز بود و توانست چیزی را که در حصول غرضش دخیل هست در متعلّق امر بیاورد، مثلا بگوید: نماز، مأمور به است و ارکان و اجزائش تکبیرة الاحرام، رکوع، سجود و سلام است امّا مع ذلک مشاهده کردیم که در موردی شارع، صحبتی از سوره ننموده و آن را در ردیف سایر اجزا و شرایط قرار نداده، در این صورت، معنا ندارد که بگوئیم: حدیث رفع، دلالتی ندارد و جاری نمی شود چون که اگر سوره دخالت داشته باشد، یک دخالت واقعی دارد.

مانعی ندارد دخالت واقعی داشته باشد.

چرا مولا آن را در متعلّق امر اخذ ننمود؟

علّتش برای ما مشخّص نیست، ما نمی دانیم که آیا سوره، جزء مأمور به هست یا نه، حدیث رفع، جریان، پیدا می کند و می گوئیم: شک داریم که آیا از ناحیه مولا امر فعلی به صلات مع السّورة متعلّق شده یا نه، حدیث رفع می گوید «رفع ما لا یعلمون» امر فعلی به صلات مع السّورة متعلّق نشده امّا به خلاف قصد قربت که ما می دانیم امر فعلی به غیر از قصد قربت متعلّق شده، قصد قربت در دائره مأمور به و متعلّق امر نیست تنها شکّ ما این این است که: آیا غرض مولا با نماز بدون قصد قربت، حاصل می شود یا نه در این صورت

ص: 67

نمی توان به حدیث رفع، تمسک و برائت شرعی، جاری نمود.

آنچه که مربوط به مولا هست، مسئله تعلّق امر است و گفتیم قصد قربت در مقام تعلّق امر نمی شود جزء مأمور به یا شرط آن باشد و آنچه هم که مربوط به مولا نیست که واقعیّت مطلب است، حدیث رفع، نفی واقعیّت نمی کند، او مربوط به عمل مولا و تکلیف متوجه به عبد از ناحیه مولا هست پس:

قصد قربت و سوره و لو اینکه مدخلیّتشان- برفرض مدخلیّت- یک مدخلیّت واقعی است و در حصول غرض واقعی دخالت دارند امّا حدیث رفع در باب جزئیّت سوره، جاری می شود و حکم می کند که سوره، جزء مأمور به نیست و امر فعلی به صلات مع السّورة متعلّق نشده امّا در باب قصد قربت، حدیث رفع نمی تواند جاری شود و ...

نتیجه: در مورد اعتبار قصد قربت در بحث عقلی، هم عقل، حکم به اشتغال و اعتبار می کند و هم ادلّه برائت شرعی، جریان ندارد و تقریبا راهی برای فرار و تخلّص از قصد قربت به وسیله ادلّه لفظی هم نداریم.

تذکّر: اگر عقل حکم به اعتبار شی ء کرد و دلیل برائت شرعی حکم به عدم اعتبار آن نمود کدام یک از آن ها را باید اخذ کرد؟

می توان دلیل برائت شرعی را اخذ نمود زیرا حکم عقل به اعتبار، با قطع نظر از رفع شارع است فرضا اگر شارع بگوید: قصد قربت در فلان عمل معتبر نیست، معنا ندارد که عقل استقلال به اشتغال داشته باشد پس قاعده کلّی، این است که:

اگر در موردی عقل حکم به اشتغال نمود لکن در مقابلش، دلیل برائت شرعی، حکم به برائت کرد، می توان برائت شرعی را اخذ نمود چون حکم عقل به اشتغال با قطع نظر از تجویز و ترخیص شارع است اگر شارع مقدّس فرمود «رفع ما لا یعلمون» معنا ندارد که عقل حکم به اشتغال کند، بدیهی است که احتیاط در هر حال حسن است.

ص: 68

المبحث السّادس: قضیّة إطلاق الصیغة، کون الوجوب نفسیّا تعینیّا عینیّا، لکون کلّ واحد ممّا یقابلها یکون فیه تقیید الوجوب و تضیق دائرته، فإذا کان فی مقام البیان، و لم ینصب قرینة علیه، فالحکمة تقتضی کونه مطلقا، وجب هناک شی ء آخر أولا(1)، أتی بشی ء آخر أو لا(2) أتی به آخر أو لا(3) کما هو واضح لا یخفی [1].

******

- شرح :

مبحث ششم «مقتضای اطلاق صیغه امر، چه نوع واجبی است؟»

[1]- مصنّف رحمه اللّه به سه نکته، اشاره کرده اند:

1- باید قبلا متذکّر شویم که: به یک اعتبار، واجب به نفسی و غیری تقسیم می شود.

واجب غیری، مانند وجوب مقدّمات نماز، وجوب وضو که به خاطر وجوب ذی المقدّمه- مانند نماز که دارای وجوب نفسی می باشد- وجوب دارد و در صورتی وضو، واجب است که ذی المقدّمه، واجب باشد فرضا ساعت یازده صبح، تحصیل وضو برای نماز ظهر، واجب نیست زیرا هنوز نماز ظهر واجب نشده، وقتی ظهر فرارسید و نماز واجب شد، از وجوب نماز، وجوب غیری به تحصیل طهارت، ترشح می شود.

سؤال: اگر اجمالا بدانیم فلان شی ء، واجب است لکن ندانیم که وجوبش مانند وجوب نماز، نفسی و استقلالی هست یا اینکه وجوب آن، مانند وجوب وضو، غیری و تابع ذی المقدّمه هست، راه تشخیص چیست؟

خلاصه: اگر اصل وجوب را احراز کردیم لکن نفسیّت یا غیریّت آن احراز نشد، راه تعیین چیست؟

ص: 69


1- هذا فی الوجوب الغیری، اذ لو کان وجوبه لاجل الغیر فلا محالة یصیر غیریا.
2- هذا فی الوجوب التخییری، فان لم یکن له عدل فالوجوب تعیینی، و الا فهو تخییری، فجعل العدل قید ینفی بالاطلاق.
3- هذا فی الوجوب الکفائی، فان الوجوب فیه مقید بعدم اتیان الغیر بالواجب، و هذا بخلاف ما یقابله من الوجوب العینی فانه ثابت مطلقا سواء اتی به الغیر ام لا و سواء وجب هناک شی ء آخر ام لا.] ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 496.

جواب: اگر مولا فرموده باشد فلان شی ء، واجب است و در مقام بیان هم بوده، قرینه ای هم اقامه ننموده، در این صورت از اطلاق وجوب- اطلاق صیغه امر- استفاده نفسیّت می کنیم زیرا: وجوب نفسی، قیدی ندارد امّا واجب غیری، دارای قید هست مثلا می توان گفت «هذا الشّی ء واجب» چون وجوبش متوقّف بر وجوب دیگری نیست، متوقّف بر وجوب یک ذی المقدّمه نیست به خلاف واجب غیری که فرضا نمی توان گفت «هذا الشّی ء واجب» بلکه باید گفت «هذا الشّی ء واجب اذا کان ذو المقدّمة واجبة» پس: اگر مولا فرموده باشد: فلان شی ء، واجب است، در مقام بیان هم بوده و قیدی برای آن ذکر نکرده از اطلاق وجوب، استفاده نفسیّت نموده و می گوئیم آن وجوب، نفسی است نه غیری زیرا اگر قیدی، لازم بود بایست مولا آن را بیان می نمود و چون بیان نکرده درمی یابیم که قیدی مطرح نیست و آن واجب، نفسی است نه غیری.

2- بدیهی است که به یک اعتبار، واجب به عینی- مانند نماز- و کفائی- مانند تجهیز میّت مسلمان- تقسیم می شود. حال اگر اصل وجوب شی ء را احراز کردیم امّا عینیّت یا کفائیّت آن برای ما مشخص نبود راه تشخیص مسئله چیست؟

مقتضای اطلاق صیغه امر- البتّه در صورت تمامیّت مقدّمات حکمت- این است که آن واجب، کفائی نباشد زیرا واجب کفائی دارای قید هست- به خلاف واجب عینی.

فرضا در چه صورتی تجهیز میّت مسلمان بر شما واجب است؟ در صورتی که دیگران برآن امر، اقدام نکنند امّا اگر دیگران، پیش قدم شدند، بر من و شما لزومی ندارد که اقدام نمائیم به خلاف واجب عینی که بر تک تک افراد، لازم است مثلا خواندن نماز ظهر بر شما واجب است خواه سایر مسلمین، نماز بخوانند یا نخوانند.

خلاصه: با شکّ در عینیّت و کفائیّت می گوئیم: مقتضای اطلاق- در صورت تمامیّت مقدّمات حکمت- کلام مولا، این است که آن واجب، عینی باشد زیرا واجب عینی، قیدی ندارد به خلاف واجب کفائی که مقیّد هست.

ص: 70

المبحث السّابع: إنّه اختلف القائلون بظهور صیغة الأمر فی الوجوب وضعا أو إطلاقا فیما إذا وقع عقیب الحظر أو فی مقام توهّمه علی أقوال: نسب إلی المشهور ظهورها فی الإباحة. و إلی بعض العامّة ظهورها فی الوجوب، و إلی بعض تبعیّتها لما قبل النهی، إن علّق الأمر بزوال علّة النّهی، إلی غیر ذلک [1].

******

- شرح :

3- واضح است که به یک اعتبار، واجبات به تعیینی و تخییری(1) تقسیم می شود، حال اگر اصل وجوب شی ء برای ما احراز شد لکن تعیینیت و تخییریت آن برای ما معلوم نبود وظیفه و راه تشخیص چیست؟

در صورت تمامیّت مقدّمات حکمت از اطلاق کلام مولا استفاده تعیینیّت می کنیم زیرا واجب تخییری، دارای قید هست امّا واجب تعیینی قیدی ندارد. در واجب تخییری در صورتی اوّلین عدل بر شما واجب است که عدل دیگر را اتیان نکرده باشید و اگر طرف دوّم را اتیان نمودید، عدل اوّل بر شما واجب نیست پس وجوب طرف اوّل در صورتی است که عدلش اتیان نشده باشد بنابراین می توان گفت: واجب تخییری، مقیّد است، به خلاف واجب تعیینی که قیدی ندارد.

نتیجه: در دوران امر، بین تعیینیّت و تخییریّت- و تمامیّت مقدمات حکمت- مقتضای اطلاق، تعیینیّت است.

جمع بندی: مقتضای اطلاق صیغه، این است که وجوب، نفسی تعیینی عینی باشد لا غیر.

مبحث هفتم «وقوع امر، عقیب حظر»

[1]- عدّه کثیری قائل شدند که: صیغه امر، ظهور در وجوب دارد- البتّه در مواردی

ص: 71


1- فالتعیینی هو وجوب فعل بخصوصه. و التخییری: هو وجوب فعلین او الافعال علی البدل، کما لو ورد ان افطرت فاعتق رقبة او اطعم ستین مسکینا او صم شهرین متتابعین، و یتصور التخییری علی وجوه ذهب الی کل منها فریق ... ر. ک: اصطلاحات الاصول و معظم ابحاثها 282.

که قرینه ای برخلاف نباشد- و از آن، طلب وجوبی استفاده می شود منتها مشهور، معتقد بودند که: طلب وجوبی، معنای حقیقی و موضوع له هیئت افعل می باشد ولی بعضی گفته اند موضوع له صیغه افعل، مطلق طلب است امّا به طلب وجوبی، انصراف دارد بنابراین:

هر دو گروه، متفق هستند که: صیغه امر اگر همراه قرینه نباشد «ظهور» در وجوب دارد منتها مشهور می گفتند: ظهور «وضعی» دارد ولی بعضی معتقد بودند ظهور «اطلاقی و انصرافی» دارد.

دو گروه مذکور که برای صیغه امر، ظهور وضعی یا اطلاقی- در وجوب- قائل هستند در این مسئله، اختلاف نظر دارند که:

آیا اگر صیغه افعل عقیب حظر(1)- در دنبال یک منع مسلّم- یا در مقام رفع توهّم(2) حظر، استعمال شود، ظهوری برایش باقی می ماند یا نه و یا اینکه باید قائل به تفصیل شد؟

توضیح ذلک: الف: اگر چیزی ابتداء و قبلا حرام بوده لکن بعدا که در صدد رفع حظر و منع آن برآمدند با صیغه افعل، رفع ممنوعیّت نمودند در این صورت باید دید مفاد صیغه افعل چیست؟

ص: 72


1- نحو قوله تعالی« وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا.»[ المائدة: 2] بعد قوله تعالی« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ.»[ المائدة: 95] فان الامر بالاصطیاد، واقع عقیب حرمة الاصطیاد فی حال الاحرام ... و لا یخفی ان التمثیل بقوله« فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ.»[ التوبة: 5] الآیة للامر الواقع عقیب الحظر محل تأمل. قال المحقق السلطان: و المراد من الامر الواقع عقیب الحظر هو الامر المتجدد بعد النهی. لا الامر الباقی الحاصل قبل النهی الشامل بعمومه او اطلاقه لما بعد النهی، بحیث یکون نسبة النهی الی ذلک الامر نسبة التخصیص او التقیید فیخرج من محل النزاع، نحو قوله تعالی:« فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ» فان عموم قوله تعالی« وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ»[ النساء: 89] مخصص بحرمة القتل فی الاشهر الحرم بناء علی کون العموم عموما ازمانیا- انتهی. ر. ک: الوصول الی کفایة الاصول 1/ 468.
2- مثال آن در پاورقی صفحه بعد ذکر شده.

ب: و یا اینکه اگر شی ء محظور و ممنوع نبوده لکن درباره آن، توهّم حظر می شده لکن اکنون برای رفع آن توهّم، مطلب را با صیغه افعل بیان کرده اند(1) در این صورت هم مانند فرض قبل باید بررسی کرد که مفاد صیغه افعل چیست.

در این زمینه گفته شده که: ده قول، مطرح است لکن مصنّف رحمه اللّه به سه قول اشاره نموده اند که:

1- به مشهور نسبت داده شده که در دو فرض مذکور- وقوع امر عقیب حظر یا وقوع امر در مقام توهّم حظر- صیغه امر، ظهور در اباحه دارد.

تذکّر: مشهور درعین حال که معتقدند صیغه امر ظهور در وجوب دارد لکن در دو مورد مذکور گفته اند صیغه امر، ظهور در اباحه دارد البتّه نه به این معنا که واضع، دو مورد مذکور را به عنوان استثنا، بیان کرده باشد بلکه مقصودشان این است که:

وقوع امر در مقام حظر یا توهّم حظر، دو قرینه عامّه هست بر اینکه آن ظهور وضعی یا اطلاقی صیغه امر از بین برود و یک ظهور ثانوی برای آن بوجود آید پس نتیجه می گیریم که:

اگر چیزی حرام بود، بعد که خواستند حرمتش را بردارند در مقام برداشتن حرمت،

ص: 73


1- بعضی از اساتید محترم برای امر عقیب توهم حظر به آیه سی و ششم سوره حج، مثال زده اند که: متن فرمایش ایشان را بدون دخل و تصرّف نقل می کنیم: و البدن جعلناها لکم من شعائر اللّه لکم فیها خیر فاذکروا اسم اللّه علیها صواف فاذا وجبت جنوبها« فکلوا» منها و اطعموا القانع و المعتر کذلک سخرناها لکم لعلکم تشکرون. شاهد در« فکلوا» می باشد که: در زمان جاهلیت خوردن از هدی و قربانی را حرام می دانستند و چون توهم حظر، مطرح بوده، صیغه امر« فکلوا» عقیب توهم حظر، واقع شده است. در پایان، توجه شما را به ترجمه آیه از کتاب تفسیر نمونه جلب می کنیم: « و شترهای چاق و فربه را برای شما از شعائر الهی قرار دادیم در آنها برای شما خیر و برکت است نام خدا را( هنگام قربانی کردن آن ها) درحالی که به صف ایستاده اند ببرید هنگامی که پهلوهایشان آرام گرفت( و جان دادند) از گوشت آن ها بخورید و مستمندان قانع و فقیران معترض را نیز از آن اطعام کنید این گونه ما آن ها را مسخرتان ساختیم تا شکر خدا را بجای آورید»- نگارنده.

صیغه افعل را استعمال نمودند، مفهوم آن عمل، این نیست که آن حرام، واجب گشته بلکه معنایش این است که حرمت و ممنوعیّت از بین رفته و به جایش اباحه قرار گرفته.

تنظیر عرفی: گاهی پزشک به بیمار، دستور می دهد فلان غذا را نخور بعد که بیمار، بهبود پیدا می کند او می گوید فلان غذا را بخور، دستور اخیر پزشک به آن معنا نیست که حتما باید آن غذا را بخوری بلکه مفهومش این است که آن ممنوعیّتی که به علّت کسالت، پیش آمده بود، اکنون برطرف شده و می توانی از آن غذا مصرف بکنی.

2- به بعضی از عامّه، نسبت داده اند که صیغه افعل، همه جا ظهور در وجوب دارد و در دو فرض مذکور هم ظهور صیغه امر در وجوب، محفوظ است.

3- قوله «و الی بعض(1) تبعیتها(2) لما قبل النّهی ان علّق الامر بزوال علّة النّهی الی غیر ذلک(3) ...».

بعضی هم، چنین تفصیلی در مسئله قائل شده اند که: صیغه افعل که در دنبال حظر می آید، گاهی قید و شرطی همراه آن هست و شرطش زائل شدن علّت حرمت و ملاک نهی می باشد، در این صورت، صیغه امر، تابع حکم قبل از نهی است- یعنی وجوب، اباحه و یا غیر از آن دو.

ص: 74


1- کالعضدی، فانه نفی البعد عن هذا التفصیل، و هو: ان الامر یفید الوجوب ان لم یکن معلقا بزوال علّة عروض النهی، و الرجوع الی ما قبل الحظر من الحکم ان کان معلقا بذلک کما فی قوله تعالی:« وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا» و قوله تعالی:« فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ» فان الامر فی الاول علّق علی الاحلال المضاد للإحرام الذی هو علّة عروض النهی عن الصید، فیفید الامر الاباحة التی هی حکم الصید قبل النهی عنه. و فی الثانی بالانسلاخ الذی هو عبارة عن انقضاء الاشهر الحرم التی هی علّة النهی، فیفید الوجوب الذی کان قبل الحظر. ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 497.
2- ... و لا یذهب علیک ان هذا التفصیل انما هو فیما اذا کان الحظر محققا، اما اذا کان توهم الحظر فلا یستقیم هذا التفصیل- فتدبر. ر. ک: الوصول الی کفایة الاصول 1/ 468.
3- یعنی سایر تفاصیل.

و التّحقیق: انّه لا مجال للتّشبث بموارد الاستعمال، فإنّه قلّ مورد منها یکون خالیا عن قرینة علی الوجوب، أو الإباحة، أو التّبعیّة، و مع فرض التّجرید عنها، لم یظهر بعد کون عقیب الحظر موجبا لظهورها فی غیر ما تکون ظاهرة فیه. غایة الأمر یکون موجبا لإجمالها، غیر ظاهرة فی واحد منها إلّا بقرینة أخری، کما أشرنا [1].

******

- شرح :

امّا اگر صیغه افعل، مشروط و معلّق به زائل شدن علّت و ملاک نهی نگردیده در این صورت، آن صیغه در ظهور خود- یعنی وجوب- باقی است.

[1]- بیان مختار در مسئله: مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: در اقوال مذکور- مانند مشهور که قائل به اباحه شده یا قائلین به تفصیل- موارد استعمال، ملاحظه شده و اگر شما هم بخواهید موارد استعمال را ملاحظه کنید، متوجّه خواهید شد که قرینه هائی وجود دارد که آن قرائن، مطلب و مسئله را حل کرده است مثلا گاهی قرینه شخصیّه، دلالت می کند که آن امر، دالّ بر اباحه است و گاهی قرینه خاصّه، دلالت بر همان وجوب اوّلیّه می کند و ممکن است گاهی قرینه بر تفصیل- قول سوّم- دلالت کند، این ها کأنّ از محلّ بحث ما خارج است بلکه بحث ما در موردی است که هیچ گونه قرینه شخصیّه در موارد استعمال نباشد و عنوان کلّی بحث ما این است که: «وقوع صیغة الامر عقیب الحظر المسلّم او الحظر المتوهّم» دلالت بر چه چیزی می کند لذا مصنّف رحمه اللّه نظر نهائی خود را به این نحو بیان کرده اند که:

صیغه افعل که در دنبال حظر مسلّم یا متوهّم، واقع می شود، وقوعش به دنبال حظر مسلّم یا متوهّم، سبب می شود که آن ظهور اولی- وجوب- خود را از دست بدهد و ظهور دیگری پیدا نمی کند که جای ظهور اوّل را پر کند و در نتیجه در این موارد، اجمال(1) پیدا می کند، نمی توان گفت ظهور در وجوب دارد، نمی توان گفت ظهور در اباحه دارد و نمی توان آن قول سوّم- تفصیل- را پذیرفت.

ص: 75


1- و علیه فلا تحمل علی الوجوب بناء علی وضعها له الا بناء علی کون حجیة اصالة عدم القرینة من باب التعبد لا من باب حجّیة الظهور. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 181.

المبحث الثّامن: الحقّ أنّ صیغة الأمر مطلقا، لا دلالة لها علی المرّة و لا التّکرار، فإنّ المنصرف(1) عنها، لیس إلا طلب إیجاد الطّبیعة المأمور بها، فلا دلالة لها علی أحدهما، لا بهیئتها و لا بمادّتها، و [امّا] الاکتفاء بالمرّة، فإنّما هو لحصول الامتثال بها فی الأمر بالطّبیعة، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

مختار مصنّف: وقوع صیغه امر، عقیب حظر مسلّم یا متوهّم، اثرش این است که ظهور اوّلیّه صیغه افعل هم از بین می رود و حالت ظاهر بودن به حالت اجمال کشیده می شود- مانند مشترکی که مجمل است، مانند سایر الفاظ مجمل که باید قرائن شخصیّه باشد تا مراد را بیان کند.

مبحث هشتم «مرّه و تکرار»

اشاره

[1]- سؤال: آیا هیئت امر- یا مادّه آن- دلالت بر مرّه یا تکرار می کند یا نه(2)؟ مثلا وقتی کسی می گوید: «اضرب»، کأنّ گفته است: «اضرب مرّة» یا اینکه معنای آن جمله «اضرب مکرّرا» می باشد؟

جواب: نه هیئت امر و نه مادّه آن- هیچ کدام- دلالت بر مرّه یا تکرار نمی کنند زیرا آنچه که از صیغه امر به ذهن انسان، متبادر می شود، فقط طلب ایجاد طبیعت است.

بیان ذلک: صیغه امر، مانند «اضرب» دارای هیئت و مادّه ای هست. امّا مادّه «اضرب» عبارت از «ضاد، راء و باء» می باشد که دلالت بر مرّه یا تکرار نمی کند بلکه معنای مادّه، عبارت از طبیعت الضّرب هست و امّا در مورد هیئت افعل- و اضرب- هم بیان کرده ایم که دلالت بر انشاء طلب و طلب انشائی می کند یعنی همان طبیعت به وسیله هیئت افعل، مقصود مولا به طلب انشائی قرار می گیرد پس معنای «اضرب» عبارت است

ص: 76


1- ای المتبادر.
2- به زودی بیان خواهیم کرد که مقصود از مرّه و تکرار آیا دفعه و دفعات است یا فرد و افراد؟

ثم لا یذهب علیک: أنّ الاتّفاق علی أن المصدر المجرّد عن اللام و التّنوین، لا یدلّ إلّا علی الماهیة- علی ما حکاه السّکاکی- لا یوجب کون النّزاع هاهنا فی الهیئة- کما فی الفصول- فإنّه غفلة و ذهول عن انّ کون المصدر کذلک، لا یوجب الاتفاق علی أنّ مادّة الصّیغة لا تدلّ إلا علی الماهیّة، ضرورة أنّ المصدر لیست مادّة لسائر المشتقّات، بل هو صیغة مثلها [1].

******

- شرح :

از «اطلب منک طبیعة الضّرب» پس شما ملاحظه می کنید که هیچ گونه دلالتی بر مرّه یا تکرار در آن نیست.

اشکال: پس چرا وقتی مولا می گوید «اضرب» یا «اسقنی ماء»، عبد به یک دفعه، ضرب، به یک ظرف آب و به یک مرتبه آب آوردن، اکتفا می کند؟

جواب: علّتش این است که وجود طبیعت به وجود یک فرد هم تحقّق پیدا می کند امّا اگر بنا باشد طبیعت، منعدم شود، لازم است که تمام افراد آن، منعدم باشد اگر بنا باشد در خانه، انسان موجود باشد، با یک انسان هم مسئله، حل می شود و چنانچه بنا باشد انسان در خانه نباشد، لازم است که هیچ یک از افراد انسان در خانه موجود نباشد.

تذکّر: از اینکه گفتیم نه مادّه أمر و نه هیئت امر- هیچ کدام- دلالت بر مرّه یا تکرار نمی کنند، معلوم می شود هر دو، محلّ کلام بوده، یعنی کسانی که قائل به مرّه یا تکرار هستند، ممکن است از طریق هیئت افعل، استدلال کنند و امکان دارد از طریق مادّه افعل، مدعای خود را بیان نمایند.

«نقد و بررسی کلام صاحب فصول رحمه اللّه»

[1]- بیان صاحب فصول رحمه اللّه: ایشان کأنّ چنین فرموده اند: اینکه ما اصولیّین، بحث می کنیم که صیغه افعل آیا دلالت بر مرّه می کند یا تکرار، نزاع و بحث مذکور فقط مربوط به هیئت افعل- و اضرب- هست و هیچ ارتباطی با مادّه- ضاد، راء و باء- ندارد و دلیل و شاهد مدّعای خود را از کلام سکّاکی استفاده کرده اند که:

ص: 77

سکّاکی، ادعای اتّفاق- اجماع اهل ادب- کرده که: مصدر اگر مجرّد از لام و تنوین باشد، مفادش فقط ماهیّت و طبیعت است- دلالتی بر مرّه و تکرار ندارد.

معنای «ضرب» طبیعت الضّرب و معنای «قصد» طبیعت القصد می باشد.

سپس صاحب فصول، ادّعای اتّفاق سکّاکی را قرینه قرار داده که اختلاف اصولیین در باب مرّه و تکرار، مربوط به مادّه افعل نیست زیرا مادّه افعل، همان مصدر است- که سکّاکی در آن، ادّعای اتّفاق کرده که مفاد مصدر مجرّد از لام و تنوین فقط ماهیّت و طبیعت است- در نتیجه، نزاع اصولیّین در باب مرّه و تکرار فقط مربوط به هیئت افعل هست و هیچ ارتباطی به مادّه ندارد.

ردّ کلام صاحب فصول رحمه اللّه: سکّاکی، نسبت به مصدر، ادّعای اتّفاق کرده که مفاد «مصدر» مجرد از لام و تنوین فقط ماهیّت و طبیعت است و دلالتی بر مرّه و تکرار ندارد.

ادّعای او ارتباطی به مادّه افعل ندارد زیرا مصدر که مادّه مشتقّات نیست(1). مادّه افعل، غیر از مصدر است مصدر هم خودش مادّه و هیئتی دارد که به مجموع آن دو. مصدر گفته می شود.

همان طور که «ضرب» دارای مادّه و هیئت هست- که به مجموع آن دو، صیغه ماضی گفته می شود- «ضرب» هم مستقلا دارای مادّه و هیئتی هست، همان طور که اسم فاعل و اسم مفعول، دارای مادّه و هیئت هستند مصدر هم دارای هیئت و مادّه می باشد منتها بین آن ها یک مادّه مشترک هست که آن مادّه در مصدر هم موجود است. حال اگر فردی مانند سکّاکی، اتّفاق و اجماعی را نسبت به مصدر ادّعا نماید که: مصدر فقط دلالت بر طبیعت و ماهیّت می کند- نه مرّه و تکرار- این دلیل و قرینه ای بر این نیست که مادّه افعل- که با مادّه مصدر، مشترک است- هم دلالت بر مرّه و تکرار ندارد به عبارت دیگر ادّعای اتّفاق

ص: 78


1- مادّه فعل امر، فعل ماضی، اسم فاعل و سایر مشتقات، مصدر نیست بلکه مصدر هم خودش صیغه خاصی است که دارای ماده و هیئت می باشد.

کیف؟ و قد عرفت فی باب المشتقّ مباینة المصدر و سائر المشتقّات بحسب المعنی، فکیف بمعناه یکون مادّة لها؟ فعلیه یمکن دعوی اعتبار المرّة أو التّکرار فی مادّتها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

سکّاکی، نسبت به مجموع مادّه و هیئت مصدر است، مصدر- ضرب- دارای مادّه و هیئتی هست که از آن به صیغه، تعبیر می شود و مادّه آن «ضاد، راء و باء» است و هیئت آن «فعل» می باشد، «ممکن» است «ضاد، راء و باء» دلالت بر مرّه و تکرار بکند امّا وقتی هیئت مصدری- هیئت فعل- پیدا کرد، دلالت بر مرّه و تکرار از آن سلب شود و در نتیجه، ادّعای اتّفاق سکّاکی، صحیح است- درحالی که در مادّه افعل هم مرّه و تکرار بوده.

نتیجه: اگر مصدر، دلالت بر مرّه و تکرار نکند، دلیل برآن نیست که نزاع اصولیّین، مربوط به هیئت است نه مادّه افعل.

[1]- مصنّف رحمه اللّه شاهد خوبی اقامه نموده اند که: مصدر، مادّه مشتقّات نیست.

توضیح ذلک: در بحث مشتق گفتیم بین «ضرب» و «ضارب» فرقی هست که:

ضرب، دارای معنائی هست که آبی از حمل بر ذات است و نمی توان گفت: «زید ضرب»(1) امّا ضارب- مشتق- دارای معنائی هست که قابل تطبیق و حمل بر ذات هست و می توان گفت: «زید ضارب» یعنی زید، همان ضارب است و ضارب، همان زید است یعنی بین آن دو، اتّحاد و هو هویّت هست به خلاف «زید ضرب» پس بین ضرب و ضارب، تباین معنوی برقرار است. «الضّرب لا یکون قابلا للحمل و الضّارب یکون قابلا للحمل».

از بحثی که در باب مشتق داشتیم اکنون نتیجه می گیریم: چگونه می توان گفت «ضرب» به معنای مصدری مادّه ضارب باشد؟

«ضرب» از نظر معنا با ضارب، مباینت دارد، مباینی چگونه می تواند «مادّه» برای مباینی قرار گیرد «ضرب» که از نظر معنا، آبی از حمل است و امکان اتّحاد با ذات ندارد،

ص: 79


1- اگر گاهی می گویند« زید عدل» از باب مسامحه و مجاز است و الا« عدل» و عدالت را نمی توان بر زید، حمل نمود.

چگونه می تواند مادّه «ضارب» باشد درحالی که ضارب، قابل حمل و تطبیق بر ذات هم هست.

تباین مصدر با مشتق، دلیل بر این است که مصدر، مادّه آن مشتق نیست، مفهوم «مادّه» عبارت است از اینکه: معنای مادّه، محفوظ باشد منتها در ضمن هیئت جدید، یک معنای اضافه و زائدی هم پیدا می کند امّا نمی شود که مادّه از نظر معنا با آن صورت- مشتق- مباینت داشته باشد.

پس دلیل بر اینکه مصدر، مادّه مشتقات نیست، عبارت است از اینکه:

بین ضرب و ضارب، اختلاف معنوی به نحو تباین، موجود است و احد المتباینین نمی تواند مادّه مباین دیگر قرار گیرد پس:

معقد اتّفاق- ادّعای اتّفاق- سکّاکی مصدر است- و ارتباطی به مادّه امر ندارد- و مصدر هم خودش یک صیغه هست که مانند سایر صیغ، دارای مادّه و هیئت می باشد.

قوله: «... فعلیه(1) یمکن دعوی اعتبار المرّة او التکرار فی مادّتها کما لا یخفی.»

تذکّر: بعد از آنکه ایراد مصنّف بر صاحب فصول قدّس سرّهما بیان شد، توجّه شما را به عباراتی از کتاب حقائق الاصول جلب می نمائیم(2).

ص: 80


1- یعنی: فبناء علی ما ذکر- من عدم کون المصدر مادة للمشتقات- یمکن دعوی اعتبار المرة و التکرار فی مادة الصّیغة، لا فی هیئتها کما زعمه صاحب الفصول. ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 502.
2- قال فی الفصول: الحق ان هیئة الامر لا دلالة لها علی مرّة و لا علی تکرار ... الی ان قال: و انما حررنا النزاع فی الهیئة لنص جماعة علیه و لان الاکثر حرر و النزاع فی الصیغة و هی ظاهرة بل صریحة فیها و لانه لا کلام فی ان المادة و هی المصدر المجرد عن اللام و التنوین لا تدل الا علی الماهیة من حیث هی علی ما حکی السکاکی وفاقهم علیه ... الخ فاشکل علیه المصنّف رحمه اللّه بان الاتفاق علی عدم دلالة المصدر المجرد الا علی الماهیة لا یدل علی کون النزاع فی المقام فی الهیئة لا فی المادة إذ المصدر لیس مادة للمشتقات التی منها صیغة الامر بل هو مشتق مثلها و المادة هی الامر المشترک بینه و بینها حسبما حققه« اقول»: ما فی الفصول یرجع الی امرین: احدهما ان المصدر مادة للمشتقات و ثانیهما ان الاتفاق علی عدم دلالته علی المرة و التکرار یقتضی الاتفاق علی عدم دلالة مادة( افعل) علیه و یکون النزاع فی مدلول الهیئة-- اما الاول فیمکن ان یکون جاریا علی المشهور و اما الثانی فلا غبار علیه لان المصدر اذا لم یدل علی المرة و التکرار دل ذلک علی عدم دلالة مادته علیهما فیصح الاستدلال به علی عدم دلالة مادة« افعل» علیهما فیلزم الاتفاق علی الاول الاتفاق علی الاخیر. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 182.

إن قلت: فما معنی ما اشتهر من کون المصدر أصلا فی الکلام [1].

قلت: مع أنّه محلّ الخلاف، معناه أن الذی وضع أوّلا بالوضع الشّخصی، ثم بملاحظته وضع نوعیّا أو شخصیّا سائر الصیغ التی تناسبه، ممّا جمعه معه مادّة لفظ متصوّرة فی کلّ منها و منه، بصورة و معنی کذلک، هو المصدر أو الفعل، فافهم [2].

******

- شرح :

[1]- اشکال: شما- مصنّف- فرمودید: مصدر، خصوصیّتی ندارد بلکه «هو صیغة کصیغة الماضی» یعنی مصدر هم خود، دارای مادّه و هیئتی هست درحالی که ما از ابتدا در ادبیّات خوانده ایم «المصدر اصل فی الکلام» یعنی مصدر، اصل کلام است و نسبت به مشتقّات، اصالت دارد باید ابتدا، مصدر، تحقّق پیدا کند تا سایر مشتقّات از آن اخذ شود امّا طبق بیان شما، مصدر هم در ردیف سایر مشتقّات و دارای مادّه و هیئتی هست.

[2]- جواب: اوّلا مسلّم نیست که مصدر، اصل کلام باشد بلکه بعضی فعل را اصل کلام دانسته اند، برفرض که مصدر، اصل کلام باشد، معنای جمله «المصدر اصل فی الکلام» چنان نیست که شما خیال کرده اید که: مصدر، مادّه مشتقّات است.

مصدر بنا بر اینکه مادّه مشتقّات باشد، اصالت پیدا نکرده بلکه منظور، این است که:

هنگامی که واضع در صدد وضع و جعل لغات بوده- مثلا برای زدن و طبیعت ضرب می خواسته لغت وضع کند- اصالت را برای مصدر قرار داده یعنی اوّلین لغتی را که واضع به عنوان پایه لغات در نظر گرفته، مصدر بوده است که خود، دارای وضع شخصی می باشد زیرا هم مادّه آن مورد نظر بوده و هم هیئت آن، مورد توجّه واقع شده مانند وضع لفظ زید که هم مادّه اش منظور واضع بوده و هم هیئت آن، او مصدر را هم به این کیفیّت وضع کرده سپس آن را معیار و میزان قرار داده و سایر مشتقات را متناسب با مصدر، وضع نموده- البتّه عقیده مصنّف، این است که: هیئت، دارای وضع شخصی لکن مادّه مشتقّات، دارای

ص: 81

وضع نوعی هست- مقصود از اصالت مصدر، اصالت در مقام جعل لغت است نه اینکه مصدر با تمام خصوصیّات، مادّه مشتقّات باشد، مصدر هم با مشتقّات در این جهت، مشترک هست که تمامشان دارای یک مادّه لفظی و یک مادّه معنوی هستند، مادّه لفظی آن ها عبارت از «ضاد، راء و باء» هست- که هم در مصدر و هم در سایر مشتقّات وجود دارد- و مادّه معنوی آن ها، همان است که در زبان فارسی «کتک» گفته می شود که در تمام الفاظ و مشتقّات، محفوظ است لکن در هر مشتق، یک معنا و اضافه ای دارد مثلا هنگامی که می خواهید فعل ماضی- ضرب- را معنا کنید به کلمه «کتک»، لفظ «زد» اضافه نموده و می گوئید «کتک زد»، هنگامی که فعل مضارع- یضرب- را معنا می کنید، می گوئید «کتک می زند» و در مقام بیان اسم فاعل می گوئید «زننده» حتّی در خود مصدر هم یک معنای اضافه ای دارد و مفهومش «کتک» نیست بلکه معنای آن «کتک زدن» می باشد که «زدن» معنای مصدری زائدی هست که در مادّه- کتک- وجود دارد، با توجّه به توضیحات اخیر نتیجه می گیریم که:

آن مادّه ای که هم در مصدر و هم در تمام مشتقّات از نظر لفظ، وجود دارد، عبارت از «ضاد، راء و باء» هست و از نظر مفهوم به معنای «کتک» هست و در تمام آن ها اضافه ای پیدا می کند- هم اضافه لفظی از نظر هیئت و هم اضافه معنوی از طریق اینکه چیزی به آن اضافه می شود و حتّی در خود مصدر هم اضافه ای بر معنای مادّه موجود است و این اضافه، همان است که شما در فارسی می گوئید در آخر معنای مصدر «دال و نون» یا «تاء و نون» هست که آن دو علامت، مربوط به هیئت مصدر است که اضافه بر مادّه مصدر می باشد و الا در مادّه، معنای «دال و نون» یا «تاء و نون» اصلا وجود ندارد پس معنای «المصدر اصل فی الکلام» این است که واضع در مقام وضع، اول، مصدر را جعل کرده، سپس به ملاحظه مصدر، سایر مشتقات را را وضع نموده.

ص: 82

ثم المراد(1) بالمرّة و التّکرار، هل هو الدّفعة و الدّفعات؟ أو الفرد و الأفراد؟

و التّحقیق: أن یقعا(2) بکلا المعنیین محلّ النّزاع، و إن کان لفظهما ظاهرا فی المعنی الأوّل [1].

******

- شرح :

تذکّر: مصنّف رحمه اللّه در عبارت اخیر خود، چنین فرمودند: «قلت: مع انّه محل الخلاف معناه ان الذی وضع اوّلا ... هو المصدر او الفعل».

جواب اوّل ایشان، این بود که: معلوم نیست مصدر، اصل کلام باشد سپس در جواب دوّم فرمودند: قبول کردیم که مصدر اصل کلام است و ...

هنگامی که مصنّف پذیرفتند که مصدر، اصل کلام است، به حسب سیاق عبارت نباید بفرمایند: انّ الذی وضع اوّلا ... هو المصدر او «الفعل».

قوله: «فافهم.»(3)

مقصود از مرّه و تکرار «دفعه و دفعات» است یا «فرد و افراد»؟

[1]- بحث قبلی ما، این بود که آیا صیغه امر دلالت بر مرّه می کند یا تکرار؟

مصنّف رحمه اللّه فرمودند: صیغه امر نه دلالت بر مرّه دارد و نه دلالت بر تکرار امّا بحث فعلی این است که مقصود از مرّه و تکرار، «دفعه و دفعات» است یا «فرد و افراد»؟

دو احتمال در محلّ بحث وجود دارد: الف: ممکن است مقصود از «مرّه» یک فرد از

ص: 83


1- و تظهر الثمرة بین الدفعات و الافراد فیما لو قال مثلا اعتق رقبة و قد اعتقنا رقابا متعددة دفعة واحدة فعلی الدفعات لا یجزی و علی الافراد یجزی بل تظهر الثمرة بین الدفعة و الفرد ایضا فی المثال المذکور فعلی القول بالدفعة یقع الجمیع علی صفة المطلوبیة و علی القول بالفرد لا یکون المطلوب الا واحدا منها و الباقی زائد علی المطلوب. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 240.
2- ای المرة و التکرار، و صاحب القوانین استظهر المعنی الثانی و هو الفرد و صاحب الفصول المعنی الاول و هو الدفعة. ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 506.
3- لعله اشارة الی وجوب حمل کلامهم علی ما ذکر بقرینة دعوی الکوفیین ان الفعل هو الاصل اذ لا یراد منه ان الفعل مادة للمشتقات بالمعنی الحقیقی، ر. ک: حقائق الاصول 1/ 183.- مقصود از« ما ذکر» در عبارت مزبور، همان است که در پاورقی، نقل کرده ایم.

افراد طبیعت و منظور از «تکرار» چند فرد از افراد طبیعت باشد یعنی مقصود از «مرّه و تکرار» فرد واحد و افراد متعدّد است.

ب: محتمل است مقصود از «مرّه و تکرار» «دفعه(1) و دفعات» باشد، «مرّه» یعنی یک مرتبه- نه یک فرد- و منظور از «تکرار» چند مرتبه باشد- نه چند فرد- بنابراین اگر مولائی به عبدش دستور دهد که آب بیاورد و او یک دفعه، پنج ظرف آب حاضر نماید در این صورت، بنا بر اینکه مرّه و تکرار به معنای فرد و افراد باشد، امتثال مذکور از مصادیق تکرار است و چنانچه مرّه و تکرار را به معنای دفعه و دفعات فرض کنیم، آوردن پنج ظرف آب «مرّه» محسوب می شود زیرا عبد، یک دفعه چند ظرف آب برای مولای خود آورده است.

سؤال: بالاخره کدام یک از دو احتمال مذکور، مورد بحث و نزاع هست؟

جواب: گرچه ظهور دو لفظ مذکور- در معنای اوّل- دفعه و دفعات هست و حمل آن ها بر «فرد و افراد» خلاف ظاهر هست لکن حقّ مطلب، این است که مرّه و تکرار، طبق هر دو معنا می تواند محلّ نزاع و بحث واقع شود.

ما- مصنّف- که گفتیم صیغه امر، دلالت بر مرّه و تکرار نمی کند، یعنی بر هیچ کدام از آن دو معنا- «فرد و افراد» و «دفعه و دفعات»- دلالت ندارد و مشکلی نداریم امّا کسانی که می گویند: صیغه امر، دلالت بر مرّه یا تکرار می کند به هریک از دو معنا می توانند ادّعای دلالت نمایند و نزاع در هر دو معنا قابل جریان هست.

ص: 84


1- المراد بها الوجود الذی لا یتعاقبه وجود آخر و بعبارة اخری: المراد بالدفعة هو وحدة الایجاد، کعتق عبید او تملیکهم بانشاء واحد فانه لا یصدق علیها المرة بمعنی الفرد و یصدق علیها المرة بمعنی الدفعة. و بین الدفعة و الفرد عموم من وجه، لتصادقهما علی مثل انشاء عتق عبد واحد، فان کلا من الدفعة و الفرد صادق علیه، و تفارقهما فی عتق عبید بانشاء واحد، فانه یصدق علیها الدفعة، و لا یصدق علیها الفرد، لکونها افرادا عدیدة، و فی الکلام الممتد المتصل و غیره من التدریجیات، فان المرة بمعنی الفرد الواحد تصدق علیه، بخلاف الدفعة، فانها لا تصدق علیه، لکونه من التدریجیات. ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 505.

و توهّم(1) أنّه لو أرید بالمرّة الفرد، لکان الأنسب(2)، بل اللازم أن یجعل هذا المبحث تتمّة للمبحث الآتی، من أنّ الأمر هل یتعلّق بالطّبیعة أو بالفرد؟ فیقال عند ذلک و علی تقدیر تعلّقه بالفرد، هل یقتضی التّعلّق بالفرد الواحد أو المتعدّد؟ أو لا یقتضی شیئا منهما؟ و لم یحتجّ(3) إلی إفراد کلّ منهما بالبحث کما فعلوه، و أمّا لو أرید بها الدّفعة، فلا علقة بین المسألتین، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

نقد و بررسی کلام صاحب فصول رحمه اللّه

[1]- صاحب فصول، انصافا نکته جدید و خوبی را بیان کرده اند و درعین حال کلامشان قابل جواب و دارای پاسخ هست که اینک فرمایش ایشان را با توضیحات، بیان می کنیم:

توهم: اصولیین در باب اوامر، دو بحث را تقریبا به دنبال هم ذکر نموده اند:

1- آیا صیغه امر، دلالت بر مرّه می کند یا تکرار- بحث فعلی ما.

2- آیا امر مولا به طبیعت متعلّق می شود یا به فرد؟ مثلا وقتی مولا می گوید «اضرب» آیا مطلوب او طبیعت ضرب است یا افراد ضرب- بحث آینده ما.

تذکّر: اگر دو بحث را جدا، مطرح کردند معنایش این است که آن دو، هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند و هرکدام، مستقل هستند و چنین نیست که یکی تابع دیگری باشد و اصالت و تبعیّت مطرح باشد به عبارت واضح تر: وقتی دو مسئله، عنوان شد، ظاهرش این است که: جمیع اقوال در مسئله اوّل، می تواند در تمام اقوال در مسئله دوّم، دخالت داشته باشد یعنی اگر کسی قول اوّل را انتخاب کرد در مسئله دیگر، مختار است که هر قول را که

ص: 85


1- کلمه« توهم» مبتدا هست و بزودی خبر آن در ادامه عبارت، ذکر خواهد شد.
2- هذا عین کلام الفصول الی قوله:« کما فعلوه».
3- معطوف علی قوله:« لکان الانسب»] ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 507 و 506.

بخواهد انتخاب کند- و بالعکس.

صاحب فصول رحمه اللّه کأنّ فرموده اند: اینکه اصولیین، آن دو بحث را عنوان کرده اند، ظاهرش این است که آن ها، دو بحث مستقل هستند یعنی جمیع اقوال در بحث اوّل- بحث مرّه و تکرار- با هریک از اقوال در بحث دوّم- بحث تعلّق امر به طبیعت یا فرد- سازگار است و در نتیجه، استقلال داشتن دو بحث، قرینه بر این است که: مقصود از «مرّه و تکرار»، «دفعه و دفعات» است نه فرد و افراد زیرا:

الف: اگر مقصود از مرّه و تکرار، فرد و افراد باشد، باید مسأله محلّ بحث، دنباله مسأله دوّم، قرار گیرد به این کیفیّت که:

ابتدا باید این مسئله را مطرح کنیم که: آیا اوامر به طبایع، متعلّق است یا به افراد؟ اگر کسی قائل شد اوامر به طبایع متعلّق است در این صورت نمی تواند در بحث فعلی شرکت کند ولی اگر کسی قائل شد که اوامر به افراد متعلّق است، به دنبال آن قول، مسأله محلّ بحث- مرّه و تکرار- مطرح می شود که:

حال که اوامر به طبایع، تعلّق نمی گیرد بلکه متعلّق به افراد می شود، منظور، این است که امر به فرد واحد متعلّق می شود- که قائلین به مرّه می گویند- یا به افراد تعلّق می گیرد- که قائلین به تکرار می گویند- و یا اینکه به مطلق الفرد، تعلّق می گیرد و دلالت بر فرد واحد یا افراد ندارد(1).

پس اگر مقصود از «مرّه و تکرار»، «فرد و افراد» باشد بحث مرّه و تکرار، اصالت پیدا نمی کند، از فروع مسأله تعلّق امر به طبیعت یا فرد می شود و نمی تواند استقلال داشته باشد یعنی کسانی که می گویند امر به طبیعت، متعلّق می شود، حقّ شرکت در این بحث را ندارند ولی آن ها که قائلند اوامر به افراد، متعلق می شود، می توانند در بحث فعلی شرکت نمایند

ص: 86


1- قول کسانی که می گویند صیغه امر نه دلالت بر مرّه می کند نه تکرار.

- به همان نحو که بیان کردیم.

ب: چنانچه مقصود از «مرّه و تکرار»، «دفعه و دفعات» باشد، یک مسأله مستقل هست در آن مسئله، بحثی از فرد و افراد نیست بلکه صحبت از دفعه و دفعات هست و دفعه و دفعات هم با فرد، سازگار است- در این مسئله- هم با طبیعت و قائلین به هر دو قول می توانند در این بحث، شرکت کنند، یعنی کسانی که معتقدند امر به طبیعت، متعلّق است، می توانند بحث کنند که:

آیا طبیعت، دفعة واحده، متعلّق امر است یا طبیعت به دفعات، متعلّق امر، قرار گرفته و یا اینکه «طبیعت»، متعلّق امر است بدون اینکه عنوان دفعه و دفعات مطرح باشد.

و همچنین کسانی که می گویند امر، متعلّق به فرد هست در این بحث می توانند شرکت نمایند و بگویند آیا فرد، «دفعة واحده» متعلّق امر است یا اینکه فرد «به دفعات» متعلّق امر است و یا اینکه «فرد» متعلّق امر است، دیگر دفعه و دفعات در متعلّق امر، مدخلیّت ندارد.

خلاصه: اگر بحث «مرّه و تکرار» بخواهد اصالت و استقلال داشته باشد، مجبور هستیم که مقصود از آن دو را دفعه و دفعات بگیریم ولی چنانچه مقصود از آن دو را فرد و افراد بدانیم، مسأله مرّه و تکرار در دنبال مسأله تعلّق امر به طبیعت یا فرد می شود- البتّه طبق بعضی از اقوال در آن مسئله که بیان کردیم- درحالی که ظاهر قضیّه، این است که بحث مذکور، استقلال دارد نه اینکه مرتبط به بحث دوّم و دنبال آن باشد پس نظر صاحب فصول، این است که مقصود از «مرّه و تکرار»، «دفعه و دفعات» است نه «فرد و افراد.»

ص: 87

فاسد، لعدم العلقة بینهما لو أرید بها الفرد أیضا، فإنّ الطّلب علی القول بالطّبیعة إنّما یتعلّق بها باعتبار وجودها فی الخارج، ضرورة أنّ الطّبیعة من حیث هی لیست إلا هی، لا مطلوبة و لا غیر مطلوبة، و بهذا الاعتبار کانت مردّدة بین المرّة و التّکرار بکلا المعنیین، فیصحّ النّزاع فی دلالة الصّیغة علی المرّة و التّکرار بالمعنیین و عدمها.

أمّا بالمعنی الأوّل فواضح، و أمّا بالمعنی الثّانی فلوضوح أنّ المراد من الفرد أو الأفراد وجود واحد أو وجودات، و إنّما عبّر بالفرد(1) لأنّ وجود الطّبیعة فی الخارج هو الفرد، غایة الأمر(2) خصوصیّته و تشخّصه علی القول بتعلّق الأمر بالطّبائع یلازم المطلوب و خارج عنه(3)، بخلاف القول بتعلّقه بالأفراد، فإنّه(4) ممّا یقوّمه [1].

******

- شرح :

پاسخ مصنّف به مدّعای صاحب فصول

[1]- مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: کلام صاحب فصول، تمام نیست و باید یک نکته، راجع به مسأله «مرّه و تکرار» و یک نکته هم راجع به «تعلّق امر به طبیعت یا فرد» ذکر کنیم تا مشخّص شود که توهّم صاحب فصول، باطل است و بحث مرّه و تکرار به هر دو [

ص: 88


1- یعنی فی نزاع دلالة الصیغة علی المرة و حاصله: ان التعبیر عن المرة بالفرد- مع ان المراد بها وجود الطبیعة و خروج لوازم الوجود عن حیّز المطلوب- انما هو لاجل کون الفرد نفس وجود الطبیعة فی الخارج.
2- غرضه: ابداء الفرق بین الفرد الذی هو بمعنی المرّة فی هذا المبحث، و بین الفرد الذی هو فی قبال الطبیعة فی البحث الآتی. و محصل الفرق بینهما: ان الفرد فی هذا البحث هو الوجود بدون لوازمه و فی المبحث الآتی هو الوجود مع لوازمه، فقوله:« غایة الامر» هو الجواب عن توهم کون نزاع المرة و التکرار بمعنی الفرد و الافراد من تتمة البحث الآتی علی القول بتعلق الامر بالفرد اذ حاصله: مغایرة معنی الفرد فی المسألتین.
3- ای: المطلوب، و لذا لو قصد القربة بلوازم الوجود کان تشریعا محرما.
4- ای: التشخص، فانه ح مقوّم للمطلوب، فیصح قصد القربة به، و لا یکون ذلک تشریعا.] ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 512- 509.

معنا(1) قابل بحث و نزاع می باشد.

نکته اوّل: آیا کسانی که می گویند امر به طبیعت تعلّق می گیرد، مقصودشان این است که: امر به نفس طبیعت «من حیث هی هی» تعلّق می گیرد بدون اینکه حتّی وجود طبیعت، متعلّق امر باشد؟

به دو جهت، آن ها چنان منظوری ندارند:

الف: کسانی که می گویند طبیعت، متعلّق امر هست منظورشان این است که: طبیعت در خارج، وجود و تحقّق پیدا کند، مقصود واقعی آمر، وجود طبیعت در خارج است نه نفس طبیعت من حیث هی هی و لو اینکه وجود هم پیدا نکند.

ب: از علمای معقول هم شنیده اید که می گویند: «الطّبیعة من حیث هی لیست الا هی» یعنی وقتی نفس طبیعت را درنظر می گیریم، صرف نظر از جهات خارجی و صرف نظر از وجود می کنیم در عالم طبیعت فقط خودش هست- «انّ الطّبیعة من حیث هی لیست الا هی لا مطلوبة و لا غیر مطلوبة لا موجودة و لا معدومة.»

توجّه: کسانی که می گویند امر به طبیعت، متعلّق است مقصودشان وجود طبیعت است نه نفس طبیعت بما هی طبیعة که جز، خودش هیچ نیست.

سؤال: اگر مقصود آن ها- در آن قول- وجود طبیعت است پس چرا بحث می کنند که امر به طبیعت متعلّق است یا به فرد؟ شما که طبیعت را به معنای وجود الطبیعة می دانید، وجود طبیعت در خارج، چیزی غیر از افراد نیست.

جواب: اگر دقّت کنید، متوجّه می شوید که بین وجود طبیعت و فرد، تفاوتی هست که:

فرد، عبارت از وجود با یک سری اضافات، خصوصیّات و تشخّصات فردی است به خلاف وجود الطّبیعة، لذا می گوئیم خصوصیّات فردی در معنای فردیّت، مدخلیّت دارد امّا در وجود الطّبیعة مدخلیّت ندارد، لازم به تذکّر است که: کسانی که معتقدند امر به وجود

ص: 89


1- به معنای« دفعه و دفعات» و به معنای« فرد و افراد.»

طبیعت، متعلّق است، می گویند- فرضا- مولا وجود انسان را طالب است امّا عوارض فردی، خصوصیّات زمانی و مکانی، خارج از دائره طلب مولا هست- گرچه وجود انسان، همیشه همراه با خصوصیّات فردیّه هست- امّا قائلین به تعلّق امر به فرد می گویند، خصوصیّات مذکور در متعلّق امر، مدخلیّت دارد بنابراین هم قائل تعلّق امر به طبیعت و هم قائل تعلّق امر به فرد، قبول دارد که متعلّق امر، عبارت از وجود طبیعت است ولی نزاعشان در این است که: آن عوارض و خصوصیّات زائده بر وجود که لا محاله همراه وجود طبیعت هست، آیا در متعلّق امر دخالت دارد یا ندارد به نحوی که بیان کردیم(1).

نکته ای که در مسئله آینده باید مورد نظر باشد، این است که: قائلین به تعلّق امر به طبیعت، مقصودشان از آن طبیعت، ذات طبیعت نیست بلکه منظور، وجود طبیعت است.

نکته دوّم: مطلبی را که باید متذکّر شویم، این است که: اگر مرّه و تکرار را به معنای فرد و افراد بدانیم، مقصود از فرد و افراد چیست؟

مقصود از «فرد»، آن فرد در مسأله «تعلّق امر به طبیعت یا فرد» نیست بلکه منظور از فرد در محلّ بحث، یعنی «وجود واحد» و منظور از افراد «وجودات متعدّد» است در نتیجه، کسانی که می گویند مقصود از مرّه و تکرار، فرد و افراد است، منظورشان این است که آیا امر، اقتضا دارد که طبیعت، یک وجود پیدا کند یا چند وجود، آن ها گرچه تعبیر به فرد کرده اند و فرد، یعنی وجود همراه با خصوصیّات فردیّه لکن منظورشان از فرد، آن فرد در مقابل وجود طبیعت- در مسئله آینده- نیست بلکه مقصودشان از «فرد و افراد» وجود واحد و وجودات متعدّد است.

جمع بندی: در مسأله آینده- تعلّق امر به طبیعت یا فرد- مقصود از طبیعت، وجود طبیعت است- نه نفس طبیعت بما هی هی- و منظور از فرد و افراد- در بحث مرّه و تکرار-

ص: 90


1- قائلین به تعلّق امر به طبیعت می گویند: خصوصیات فردیه، دخالت ندارد اما قائلین به تعلق امر به فرد، معتقدند تشخصات فردی دخالت دارد.

تنبیه: لا إشکال بناء علی القول بالمرّه فی الامتثال، و أنّه لا مجال للاتیان بالمأمور به ثانیا، علی أن یکون أیضا به الامتثال، فإنّه من الامتثال بعد الامتثال [1].

******

- شرح :

وجود واحد و وجودات متعدّد هست.

حال که آن دو نکته برای شما مشخّص شد، پاسخ صاحب فصول را چنین بیان می کنیم که:

توهم صاحب فصول باطل است: شما- صاحب فصول- فرمودید: اگر مقصود از مرّه و تکرار، «فرد و افراد» باشد بحث فعلی استقلال ندارد و دنبال مسأله آینده است، پاسخ ما این است که: شما خیال کردید مقصود از فرد و افراد- در محلّ بحث- فرد و افراد در بحث آینده است درحالی که منظور از فرد و افراد- در محلّ بحث- وجود واحد و وجودات متعدّد است که در این صورت، تمام کسانی که در آن مسئله، شرکت نمودند در بحث فعلی هم می توانند شرکت کنند، همان طور که قائل به تعلّق امر به فرد می توانست شرکت کند- که صاحب فصول هم قبول داشت- قائلین به تعلّق امر به طبیعت هم می توانند در بحث فعلی شرکت نمایند زیرا: قائل به تعلّق امر به طبیعت می گوید: مقصود من از «طبیعت» وجود طبیعت است لذا او می تواند در بحث فعلی شرکت کند و بگوید، آیا این وجود طبیعت که متعلّق امر هست وجود واحد طبیعت است- که قائل به مرّه می گوید- یا وجودات متعدّد است- که قائل به تکرار می گوید- یا اینکه نه، فقط «وجود طبیعت» است و مسئله وحدت و تعدّد مطرح نیست- قول کسانی که هم مرّه و هم تکرار را نفی می کردند.

نتیجه: مرّه و تکرار به هر معنائی که باشد، یک بحث اصیل و مستقلّی هست و تمام اقوال و قائلین در آن بحث می توانند در بحث فعلی شرکت کنند بنابراین، توهم صاحب فصول رحمه اللّه فاسد است.

بنا بر قول به مرّه، کیفیّت امتثال چگونه است؟

[1]- اگر قائل شویم امر، دلالت بر مرّه می کند- خواه معنای «مرّه» فرد باشد یا دفعه- در این صورت اگر یک فرد از مأمور به در خارج تحقّق پیدا کند، امتثال امر مولا شده

ص: 91

- بنا بر اینکه مقصود از مرّه، فرد باشد- و چنانچه مأمور به، یک دفعه، تحقّق پیدا کند خواه در ضمن یک فرد باشد یا ضمن چند فرد، باز هم امتثال امر مولا حاصل شده بنابراین در دو فرض مذکور، امتثال با امر مولا تحقّق پیدا کرده زیرا فرض ما این بود که در مأمور به عنوان مرّه، معتبر است و چون عنوان مزبور، تحقّق پیدا کرده پس قطعا امتثال، حاصل شده، غرض مولا محقّق گشته و امر او ساقط شده است.

سؤال: آیا برای مرتبه دوّم می توان امر مولا را امتثال نمود یا اینکه چون غرض مولا حاصل شده و امر او ساقط گشته، امتثال ثانوی، مفهومی ندارد؟

جواب: وقتی امتثال- مرّة- حاصل شد، دیگر محلّی برای امتثال امر مولا نیست زیرا مأمور به با امتثال اوّل، تحقّق پیدا کرد و امری وجود ندارد تا امتثال ثانوی شود و قاعده کلّی، این است که امتثال بعد الامتثال، تعقل و تصوّری ندارد.

نتیجه: بنا بر قول به مرّه، کیفیّت امتثال مشخّص است.

بنا بر قول به تکرار، کیفیّت امتثال چگونه است؟

بنا بر قول به تکرار(1)، باید ملاحظه کرد که تا چه مقدار، تکرار، کفایت می کند آیا مسمّای تکرار، کافی است یا نه؟

به عبارت دیگر باید مشخّص شود که آیا قائل به تکرار، حدّ اقل تکرار را لازم می داند یا نه؟

اگر حدّ اقل تکرار را کافی بداند در این صورت با دو مرتبه، اتیان مأمور به، امتثال حاصل می شود امّا چنانچه قائل به تکرار بگوید: باید مکلّف، آن قدر، مأمور به را اتیان نماید تا مولا بگوید کافی است، در این صورت هم وضع امتثال مشخّص است یعنی باید آن قدر، مأمور به، اتیان شود تا از ناحیه مولا ترخیص در ترک برسد و تا وقتی ترخیص

ص: 92


1- مصنّف رحمه اللّه متعرض فرع مذکور نشده اند.

و أمّا علی المختار من دلالته علی طلب الطّبیعة من دون دلالة علی المرّة و لا علی التّکرار، فلا یخلو الحال: إمّا أن لا یکون هناک إطلاق الصّیغة فی مقام البیان، بل فی مقام الإهمال أو الإجمال، فالمرجع هو الأصل [1].

******

- شرح :

نیامده باید در حال امتثال و اتیان مأمور به بود.

خلاصه: باید دید که منظور قائلین به تکرار چیست و به همان اکتفا نمود.

بنا بر مختار مصنّف، کیفیّت امتثال چگونه است؟

[1]- تذکّر: مصنّف رحمه اللّه فرمودند: صیغه امر نه دلالت بر مرّه می کند و نه دالّ بر تکرار است- لا بمادّتها و لا بهیئتها- بلکه مفاد صیغه، عبارت از طلب ماهیّت است، حال باید ببینیم بنا بر مختار ایشان، کیفیّت امتثال، چگونه است و آیا می توان بیش از یک امتثال نمود یا نه؟

بیان ذلک: مسئله، دارای دو فرض است: 1- گاهی صیغه افعل که در مقام امر، واقع شده فاقد اطلاق است یعنی مولا در صدد بیان تمام مراد خود(1) نبوده بلکه در مقام اهمال(2) و(3) اجمال گوئی بوده و مقدّمات حکمت هم تمام نیست، در این صورت برای جواز امتثال ثانی نمی توان به اطلاق لفظی تمسّک کرد بلکه می توان به وسیله اصل عملی(4) وظیفه خود

ص: 93


1- او فقط در مقام بیان مطلوبیّت و مشروعیّت مأمور به بوده.
2- یعنی غرض مولا نه متعلّق به بیان شده و نه متعلّق به عدم البیان گشته.
3- نه تنها غرض مولا به بیان، تعلّق نگرفته بلکه به یک معنا غرض او به عدم البیان متعلق شده، مانند متشابهات قرآنی که بنا بر مصالحی، غرض به تشابه و عدم البیان تعلّق گرفته.
4- الف: ای اصالة التعیین و هو الاتیان بالمرة فقط بناء علی انه هو الاصل عند دوران الامر بینه و بین التخییر او اصالة التخییر بناء علی ان التعیین کلفة زائدة لا بیان من الشارع بالنسبة الیها فینفی بالاصل ر. ک: شرح کفایة الاصول، مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی، طبع نجف 1/ 110. ب: ... فیقول المصنف ما حاصله ان الامر ان کان واردا فی مقام البیان فنتمسک لدفع احتمال وجوب ما زاد علی المرة باطلاق الصیغة بمادتها فاذا قال مثلا اطعم زیدا و احتمل وجوب الاطعام اکثر من مرة فنتمسک لدفعه باطلاق الاطعام فلو وجب علینا اکثر من مرة لکان علیه تقیید الاطعام بمرتین او اکثر( و ان لم یکن الامر واردا فی مقام البیان فنتمسک لدفع احتمال الزائد بالاصل العملی ای بالبراءة) ر. ک: عنایة الاصول 1/ 243.

و إمّا أن یکون إطلاقها فی ذلک المقام، فلا إشکال فی الاکتفاء بالمرّة فی الامتثال [1].

******

- شرح :

را مشخص نمود که:

آیا بعد از اینکه امر مولا را امتثال نمودیم، امتثال ثانی جایز است یا نه، در این فرض که شک در جواز و عدم جواز داریم، مقتضای اصل برائت، این است که ممنوعیّتی برای امتثال ثانی وجود ندارد.

[1]- 2- امّا چنانچه مولا در صدد بیان تمام خصوصیّات مراد خود بوده و صیغه افعل در مقام بیان وارد شده باشد- وجود اطلاق لفظی- در این صورت در دو مقام باید بحث کرد:

الف: بر مکلّف، چه مقدار لازم است که امتثال کند؟

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند تردیدی نیست که اگر مکلّف، اکتفای به مرّه بکند، امتثال امر مولا حاصل شده یعنی اگر مأمور به را یک دفعه به هر کیفیّتی اتیان نماید، کافی است خواه در ضمن آن یک دفعه، یک فرد را اتیان نماید یا چند فرد را در عرض هم ایجاد نماید بالاخره در این صورت، ملاک «دفعه» می باشد و با اتیان آن، عبد به وظیفه خود عمل کرده و ملزمی برای تکرار ندارد زیرا مولا طبیعت مأمور به را طلب کرده و بحثی از تکرار نکرده بود و عبد هم همان را اتیان نمود.

یادآوری: در فرض مذکور، نظر مصنّف با عقیده قائلین به مرّه، متّحد است، همان طور که قائلین به مرّه، اتیان یک مرتبه از مأمور به را کافی می دانستند ما هم مکفی می دانیم منتها علّت کفایت به نظر قائلین به مرّه، این بود که عنوان «مرّه» به صورت قید در مأمور به مأخوذ است ولی علّت کفایت به نظر ما، این است که صیغه امر دلالت بر ماهیّت و طبیعت می کند و «الطبیعة یوجد بوجود فردٍ ما.»

نتیجه: اکتفای به مرّه در ضمن یک فرد یا چند فرد عرضی بلا اشکال جائز و مکفی

ص: 94

و إنّما الإشکال فی جواز أن لا یقتصر علیها، فإنّ لازم إطلاق الطّبیعة المأمور بها، هو الإتیان بها مرّة أو مرارا لا لزوم الاقتصار علی المرّة، کما لا یخفی [1].

و التّحقیق: إنّ قضیّة الإطلاق إنّما هو جواز الإتیان بها مرّة فی ضمن فرد أو أفراد، فیکون إیجادها فی ضمنها نحوا من الامتثال، کإیجادها فی ضمن الواحد، لا جواز الإتیان بها مرّة و مرّات، فإنّه مع الإتیان بها مرّة لا محالة یحصل الامتثال و یسقط به الأمر، فیما إذا کان امتثال الأمر علّة تامّة لحصول الغرض الأقصی، بحیث یحصل بمجرّده، فلا یبقی معه مجال لإتیانه ثانیا بداعی امتثال آخر، أو بداعی أن یکون الإتیانان امتثالا واحدا، لما عرفت من حصول الموافقة بإتیانها، و سقوط الغرض معها، و سقوط الأمر بسقوطه، فلا یبقی مجال لامتثاله أصلا [2].

******

- شرح :

است و امتثال با امر مولا حاصل می شود.

[1]- ب: فرض دوّم، این است که آیا مکلّف می تواند به یک مرتبه، امتثال، اکتفا نکند، به عبارت دیگر: آیا برای او جائز است که ثانیا و ثالثا مأمور به را به قصد امتثال، اتیان کند یا نه؟

بدوا چنین به نظر می رسد که: لازمه اطلاق کلام مولا، این است که مکلّف تا روز قیامت هم می تواند مأمور به را به قصد امتثال، اتیان نماید- اتیان افراد در طول هم- زیرا فرض مسئله در موردی است که قید و عنوان «مرّه» در مأمور به مأخوذ نیست.

مصنّف رحمه اللّه ابتداء نظر مذکور را ابراز کرده اند امّا بعدا تحت عنوان «و التحقیق انّ قضیّة ...» قائل به تفصیل شده و دو صورت برای آن ذکر کرده اند که اینک به بیان آن می پردازیم.

[2]- 1- مجرد امتثال امر، علّت تامّه برای حصول غرض نهائی می باشد: در مورد بعضی از اوامر، چنین است که به مجرّدی که مأمور به در خارج اتیان شد، غرض مولا

ص: 95

و إمّا إذا لم یکن الامتثال علّة تامّة لحصول الغرض(1)، کما إذا أمر بالماء لیشرب أو یتوضّأ فأتی به، و لم یشرب أو لم یتوضّأ فعلا، فلا یبعد صحّة تبدیل الامتثال بإتیان فرد آخر أحسن منه، بل مطلقا، کما کان له ذلک قبله، علی ما یأتی بیانه فی الإجزاء [1].

******

- شرح :

حاصل می شود و حالت انتظاری هم باقی نمی ماند.

مثال: مولا به عبدش دستور می دهد که آن بچّه را سیراب کن در این صورت با آوردن آب و سیراب کردن کودک، غرض مولا حاصل می شود.

در فرض مذکور، تحقیق مطلب، این است که: مقتضای اطلاق صیغه امر، آن است که عبد می تواند فقط یک دفعه- مرّة- مأمور به را اتیان نماید منتها در آن یک دفعه، جائز است که یک فرد از مأمور به را اتیان کند یا اینکه چند فرد(2) را در عرض هم بیاورد امّا مقتضای اطلاق لفظی کلام مولا، جواز اتیان مأمور به ثانیا(3)- ثالثا و رابعا- نیست زیرا وقتی یک دفعه- مرّة- مأمور به اتیان شد، لا محاله، امتثال امر مولا حاصل و در نتیجه، امر او ساقط می شود و مجالی برای امتثال، باقی نمی ماند و امتثال بعد الامتثال مشروعیّت ندارد.

[1]- 2- مجرّد امتثال امر، علّت تامّه برای حصول غرض نهائی مولا نیست: مقدمه:

گاهی از اوقات، آن چیزی که باعث امر مولا می شود، این است که مولا یک مرتبه و یک مرحله به غرض خود نزدیک شود.

مثال: مولائی به عبد خود، دستور می دهد که برایش آب حاضر کند و هدفش این

ص: 96


1- « الف و لام» در کلمه« الغرض» الف و لام عهد ذکری است یعنی« اذا لم یکن الامتثال علة تامة لحصول الغرض الاقصی»، در غیر این صورت، معنا ندارد که« امتثال»، غرض از امر را حاصل ننماید، چگونه می شود که امتثال باشد ولی غرض مولا حاصل نشده باشد.
2- لازم به تذکّر است که ایجاد طبیعت مأمور به در ضمن افراد- دفعة- نوعی از امتثال است یعنی ایجاد دفعی در ضمن افراد متعدّد هم یک نوع امتثال می باشد.
3- خواه به عنوان اینکه اتیان دوّم، استقلال داشته باشد یا اینکه ضمیمه اوّلی باشد.

است که با آن وضو بگیرد پس در مثال مذکور باید دو غرض، تصوّر کرد:

الف: غرض نهائی مولا، این است که با آن، وضو بگیرد، بدیهی است به مجرّد اینکه عبد، برای مولا آب را حاضر کند، هدف نهائی مولا حاصل نمی شود بلکه در صورتی غرض اقصی حاصل می شود که مولا با آن آب، وضو بگیرد.

ب: غرض دیگر مولا، این است که دسترسی به آب پیدا کند لکن تمکّن از آب، هدف اصلی مولا نیست.

در صورت اخیر- که مجرّد امتثال امر، علّت تامّه برای حصول غرض اقصی نیست- هنگامی که عبد، امتثال امر کرد، آب را در اختیار مولا قرار داد و او تمکّن از آب پیدا کرده، ولی هنوز حالت انتظار مطرح است و غرض نهائی مولا- توضّؤ- حاصل نشده، بعید نیست صحّت تبدیل امتثال به اتیان فرد دیگر به این کیفیّت: عبد می تواند آن ظرف آبی را که در اختیار مولا قرار داده، بردارد و یک ظرف دیگر نزد او بگذارد، خواه آب ظرف دوّم، بهتر و نظیف تر باشد خواه بهتر نباشد کما اینکه به نظر ما می تواند یک ظرف آب به ظرف اوّل، ضمیمه کند و مجموع آن را امتثال واحد قرار دهد، همان طور که آن عبد، قبل از امتثال، مختار بود و می توانست هر ظرفی را انتخاب نماید- تکمیل و تفصیل این مسئله در بحث اجزاء خواهد آمد.

جمع بندی: در صورتی که کلام مولا، دارای اطلاق هست اگر با امتثال اوّل، غرض نهائی مولا، حاصل می شود نه تبدیل امتثال، جائز است و نه امتثال بعد الامتثال ولی چنانچه غرض نهائی مولا با امتثال اوّل حاصل نمی شود در این صورت، تبدیل امتثال و امتثال بعد الامتثال جائز است.

سؤال: از چه طریقی متوجّه می شویم که غرض نهائی مولا حاصل شده یا نه؟

جواب: بحث مذکور، صغروی است و فعلا بحث ما در کبرای قضیّه است.

ص: 97

المبحث التّاسع: الحقّ أنّه لا دلالة للصّیغة، لا علی الفور و لا علی التّراخی، نعم قضیّة إطلاقها جواز التّراخی، و الدّلیل علیه تبادر طلب إیجاد الطّبیعة منها، بلا دلالة علی تقییدها بأحدهما [1].

******

- شرح :

مبحث نهم «فور و تراخی»

[1]- سؤال: آیا صیغه امر، دلالت بر فور می کند یا تراخی یا هیچ کدام؟

مثلا وقتی مولا می گوید «اضرب» معنایش «اطلب منک الضّرب فورا»، می باشد یعنی آن طبیعتی که مطلوب من هست، ایجاد آن، مقیّد به فوریّت است یا اینکه مقیّد به نقطه مقابل آن، یعنی تراخی می باشد؟

و آیا کسانی که قائل به تراخی هستند، مقصودشان این است که تراخی «جائز» است و عبد می تواند اتیان مأمور به را مؤخّر کند یا اینکه منظورشان، این است که تراخی «واجب» است و حتما باید موافقت، مؤخّر از صیغه امر باشد.

جواب: حقّ مطلب، این است که نه مادّه صیغه امر و نه هیئت آن، هیچ کدام، دلالت بر فور یا تراخی ندارند.

دلیل بر عدم دلالت صیغه امر بر «فور و تراخی» این است که: وقتی صیغه افعل را می شنویم، متبادر از آن، طلب ایجاد طبیعت است نه قید فوریّت مطرح است نه تراخی.

یادآوری: از عبارت مصنّف- بلا دلالة علی تقییدها باحدهما- استفاده می شود که:

منظور قائلین به تراخی «لزوم تراخی» است نه «جواز تراخی» یعنی: همان طور که قائل به فوریّت می گوید معنای اضرب، «اطلب منک الضّرب فورا» هست، مقصود قائل به تراخی هم «اضرب متراخیا» هست یعنی صیغه را مقیّد به تراخی می داند لکن ما- مصنّف- در مقابل آن ها می گوئیم، هیچ گونه تقییدی مطرح نیست.

قوله: «نعم قضیّة اطلاقها جواز التراخی.»

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: مقتضای اطلاق صیغه افعل- در صورت تمامیّت مقدّمات

ص: 98

فلا بد فی التّقیید من دلالة أخری، کما ادّعی دلالة غیر واحد من الآیات علی الفوریّة [1].

******

- شرح :

حکمت- جواز تراخی هست.

بدیهی است که جواز تراخی با قول به تراخی، فرق می کند زیرا قائلین به تراخی، معتقد به «وجوب» آن هستند ولی ما از اطلاق صیغه، «جواز» تراخی را استفاده می کنیم یعنی اگر مولا گفت اضرب و مقدّمات حکمت، تمام بود لزومی ندارد که «ضرب» فورا تحقّق پیدا کند بلکه مکلّف هم مخیّر است که بلافاصله، مأمور به را اتیان کند و هم می تواند مع التّراخی آن را انجام دهد امّا هیچ کدام- فوریّت و تراخی- قید در مأمور به، یا طلب و یا مطلوب نیست.

[1]- بعضی گفته اند: صیغه افعل دلالت بر فوریّت نمی کند لکن آیاتی از قرآن کریم، دلالت بر فوریت می کند. بدیهی است که آن ها از طریق دلالت صیغه افعل- لغت، وضع، مادّه و هیئت افعل- چنان برداشتی نکرده اند. آن آیات عبارت است از:

الف: «وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ»(1).

تقریب استدلال: قبلا ثابت کردیم که هیئت افعل، دلالت بر وجوب دارد پس فعل امر، یعنی «سارعوا» دلالت بر وجوب مسارعت می کند، و سارعوا الی «مغفرة» من ربّکم، مغفرت، فعل پروردگار متعال است و ما نمی توانیم به عمل پروردگار، مسارعت داشته باشیم پس مقصود از مغفرت «سبب مغفرت» هست و برای موجب مغفرت چه کاری مهم تر از امتثال اوامر خداوند متعال هست بنابراین، معنای «و سارعوا الی مغفرة» چنین است: «یجب المسارعة الی سبب المغفرة و اتیان المأمور به من اسباب المغفرة فیجب المسارعة الیها» پس به مقتضای آیه شریفه، اتیان مأمور به، مسارعت و وجوب فوری دارد.

ص: 99


1- سوره آل عمران، آیه 133.

و فیه منع، ضرورة أنّ سیاق آیة «وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ» و کذا آیة «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ»* إنّما هو البعث نحو المسارعة إلی المغفرة و الاستباق الی الخیر، من دون استتباع ترکهما للغضب و الشرّ، ضرورة أنّ ترکهما لو کان مستتبعا للغضب و الشرّ، کان البعث بالتّحذیر عنهما أنسب، کما لا یخفی، فافهم [1].

******

- شرح :

ب: «... فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ» إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ.(1)

تقریب استدلال: «استبقوا» صیغه امر و دالّ بر وجوب است و کلمه «الخیرات» هم جمع محلّی به الف و لام و شامل تمام خیرات می شود و چه چیزی بالاتر از امتثال امر مولا و انجام دستورات او می باشد لذا معنای «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ»* یعنی «یجب الاستباق الی کلّ خیر» و اتیان مأمور به از مصادیق استباق به خیر است پس: «یجب الاستباق الی الاتیان بالمأمور به الذی هو من جملة الخیرات.»

نتیجه: با توجّه به دو آیه مذکور باید در شرعیّات قائل به «وجوب مسارعت و استباق» و «فوریت» آن دو بشویم.

[1]- مصنّف رحمه اللّه سه اشکال و در حقیقت سه جواب نسبت به استدلال مذکور بیان کرده اند:

1- آری(2) آیات مذکور در مقام تحریک مکلف به «مسارعت» و «استباق» می باشد و گرچه با هیئت افعل آن را بیان کرده و صیغه امر، «ظهور» در وجوب دارد لکن سیاق آن آیات، دلالت بر بعث وجوبی نمی کند زیرا اگر مسارعت و استباق، دو امر «واجب» بودند به نحوی که بر ترک و مخالفتشان عذاب و عقابی مطرح بود، مناسب بود که در مقام بعث، مکلّفین را متوجّه آن عذاب نمایند و بگویند: اگر مسارعت و استباق ننمائید، مستحق

ص: 100


1- سوره مائده، آیه 48.
2- پاسخ اوّل مصنف، چندان قابل توجه نیست و شاید با جمله« فافهم» اشاره به همین مطلب دارند.

مع لزوم کثرة تخصیصه فی المستحبّات، و کثیر من الواجبات بل أکثرها، فلا بد من حمل الصّیغة فیهما علی خصوص النّدب أو مطلق الطّلب [1].

******

- شرح :

عذاب خواهید بود مثلا چنین بگویند «احذروا من الغضب و الشرّ بالمسارعة و الاستباق» لذا از اینکه بحثی از عذاب نشده و مستقیما بعث، نسبت به استباق و مسارعت نموده اند کأنّ استفاده می شود که بعث «وجوبی» مطرح نیست که بر ترکش استحقاق عقوبت مترتّب شود بلکه آن دو آیه در صدد بیان یک حکم استحبابی هستند.

قوله: «فافهم.»

شاید اشاره به این است که: اشکال- جواب- مذکور در تمام واجبات شرعیّه که با صیغه امر، بیان شده جاری است.

[1]- 2: با قطع نظر از جواب اوّل، پاسخ دیگری هم در برابر مستدلّین به آیات داریم که: قرینه ای وجود دارد که منظور از «طلب»، طلب وجوبی نیست زیرا «سبب مغفرت» که اختصاص به واجبات ندارد بلکه مستحبّات- مانند صلاة اللیل- هم از اسباب مغفرت است و در آیه دوّم هم کلمه «الخیرات» استعمال شده که جمع محلی به الف و لام هست و شامل تمام خیرات می شود و اختصاصی به واجبات ندارد، نماز شب هم یکی از خیرات است، در نتیجه وقتی آن دو آیه، شامل مستحبّات هم شد، چگونه می توان گفت: «سارعوا» دلالت بر وجوب مسارعت دارد آیا در مستحبّات، وجوب مسارعت، مطرح است و آیا در مستحبّات، وجوب استباق مطرح است؟

بنا بر آنچه که گفته شد اگر «سارعوا» و «استبقوا» را بر ظاهرشان حمل کنیم لازمه اش این است که مستحبّات هم وجوب مسارعت و استباق دارند درحالی که واجباتی داریم که چنین نیستند. آیا نماز که از اهمّ فرائض هست در اوّل وقت، وجوب مسارعت دارد یا این که اوّل وقت، دارای فضیلت هست؟ آری اگر وقت ضیق شود از باب تنگی وقت باید

ص: 101

و لا یبعد دعوی استقلال العقل بحسن المسارعة و الاستباق، و کان ما ورد من الآیات و الرّوایات فی مقام البعث نحوه إرشادا إلی ذلک، کالآیات و الرّوایات الواردة فی الحثّ علی أصل الإطاعة، فیکون الأمر فیها لما یترتّب علی المادّة بنفسها، و لو لم یکن هناک أمر بها، کما هو الشّأن فی الأوامر الإرشادیّة [1].

******

- شرح :

نماز را فورا اتیان نمود.

نتیجه: اگر آن دو صیغه امر را بر ظاهرشان حمل نمائیم، مستلزم تخصیص اکثر هست و تخصیص اکثر مستهجن می باشد پس یا باید آن ها را حمل بر خصوص «ندب» نمائیم و یا اینکه بگوئیم دالّ بر مطلق طلب هستند که در این صورت باید دلیل و قرینه ای باشد و دلالت کند که در فلان مورد، مسارعت و استباق، واجب است.

[1]- 3: اصلا آیه مسارعت و استباق، دلالت بر حکم مولوی ندارند تا بحث کنیم آیا آن حکم مولوی، وجوبی است یا استحبابی یا اعمّ از وجوبی و استحبابی می باشد.

سؤال: از کجا و به چه طریقی می گوئید ارشادی است؟

جواب: آن دو آیه، سنخ آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ...»(1) هست، آیه مذکور، مکلّفین را ارشاد می کند به همان اطاعتی که «عقل» مستقلا حکم به اطاعت پروردگار متعال می نماید و همان ملاکی که در آیه اطاعت، وجود دارد در آیه استباق و مسارعت، موجود است.

سؤال: ملاک ارشادی بودن «امر» و ویژگیهای آن چیست؟

اگر در موردی عقل، مستقلا حکم به «حسن» شی ء نماید به نحوی که اگر دلیل شرعی هم نباشد، عقل به نحو استقلال، حاکم برآن مورد باشد، در این صورت اگر از شارع

ص: 102


1- سوره نساء، آیه 59.

مقدّس، حکمی و امری صادر شود، ظهور در ارشاد به حکم عقل دارد در محلّ بحث هم، چنین است که: با قطع نظر از امر شارع، عقل مستقلا حکم به استباق به خیرات و مسارعت به امور معنوی می کند، مانند اطاعت اللّه که اگر آیه شریفه «أَطِیعُوا اللَّهَ ...»* هم نباشد، عقل مستقلا می گوید: اطاعت پروردگار متعال، لازم است و ما نتیجه می گیریم در مواردی که عقل مستقلا حکمی دارد «ظاهرش» این است که ارشادی می باشد. بدیهی است که احکام و اوامر ارشادی، اصالت و موضوعیّت ندارند، بر نفس موافقت و مخالفت با آن ها ثواب و عقابی مطرح نیست و به اصطلاح علمی، امر ارشادی تابع مرشد الیه خود هست، اگر مرشد الیه آن، یک حکم لزومی باشد امر ارشادی هم همان چهره را به خود می گیرد و اگر مرشد الیه آن، حکم استحبابی باشد، امر ارشادی هم تابع همان است به عبارت دیگر: اوامر ارشادی، خودشان چندان نقشی ندارند بلکه نقش اصلی مربوط به مادّه- مرشد الیه- می باشد و «امر» در تمام آیات مذکور برای آن اثری است که بر مادّه، مترتّب می شود یعنی آن اثری که بر «اطاعت، استباق و مسارعت» مترتّب است در محلّ بحث با قطع نظر از آن دو آیه «عقل» حکم به حسن مسارعت و استباق می کند ولی این طور نیست که اگر کسی مسارعت را ترک کند مرتکب قبیحی شده باشد یا موجب عذابی از او صادر شده باشد.

جمع بندی: اوامر وارده در دو آیه محلّ بحث، اصلا مولوی نیست تا بحث کنیم آیا مسارعت و استباق، مستحب است یا واجب بلکه اوامر مذکور، ارشادی هستند و نفس اوامر ارشادی، اثری ندارند بلکه باید دید با قطع نظر از آن اوامر، استباق و مسارعت، لزوم دارند یا نه و گفتیم عقل حکم به «حسن» آن ها می کند.

خلاصه: دلیلی که دلالت بر فوریّت بکند، نداریم.

ص: 103

فافهم(1) [1].

******

- شرح :

[1]- دو احتمال در امر به «فهم» داده می شود: 1- امر به دقّت در مطلب نموده اند.

2- اگر بنا باشد در مواردی که عقل مستقلا حکمی و مطلبی را بیان نموده، شرع هم نهی یا امری نسبت به آن صادر نموده باشد، شما بگوئید امر و نهی شارع، ارشادی هست، مشکلی پیش می آید که:

مثلا عقل مستقلا حکم به قبح ظلم می کند و از طرفی آیات و روایات هم با لحن شدید و غلیظی نهی از ظلم نموده اند آیا شما می توانید ملتزم شوید که تمام آن احکام و اوامر صادره از طرف شارع مقدّس، ارشادی هست و خودشان ثواب و عقابی ندارند بلکه باید به عقل مراجعه کرد و دید عقل چه می گوید؟

صرف اینکه عقل در موردی حکمی دارد، سبب نمی شود ما اوامر وارده از طرف شارع را بر ارشاد، حمل نمائیم.

اشکال: پس چرا «امر» در آیه اطاعت را حمل بر ارشاد می کنید؟

جواب: علّت حمل بر ارشاد، این نیست که عقل مستقلا حکم به وجوب اطاعت می کند، بلکه علّتش این است که: اگر آن را حمل بر ارشاد نکنیم، مستلزم دور و تسلسل است زیرا اگر آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ ...»* در صدد باشد که بگوید:

«یجب اطاعة اللّه» می دانید که نفس کلمه «اطیعوا»، یک امر است، کدام دلیل می گوید «لزوم اطاعت»، وجوب دارد آیا نفس آیه «أَطِیعُوا ...»* شامل خودش می شود؟ خیر، لذا برای اینکه مستلزم دور نباشد مجبور هستیم بگوئیم امر در آن آیه، ارشادی هست به خلاف آیه «وَ سارِعُوا ...» و «فَاسْتَبِقُوا ...»* که چنان مشکلی در آن ها مطرح نیست و

ص: 104


1- لعله اشارة الی: أن الحمل علی الارشادیة منوط بعدم کون الفور علی تقدیر اعتباره من قیود المأمور به شرعا، اذ یکون ح کالطهارة المعتبرة فی الصلاة من حیث کون دخله شرعیا لا عقلیا. او اشارة الی: ان کون نفس الاطاعة بحکم العقل لا یستلزم کون کیفیاتها ایضا کذلک، بل تناط عقلیة کیفیة الاطاعة بعدم تصرف الشارع فیها، لان حکم العقل فی کیفیتها تعلیقی لا تنجیزی کاصلها. ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 523.

تتمّة: بناء علی القول بالفور، فهل قضیّة الأمر الإتیان فورا ففورا بحیث لو عصی لوجب علیه الإتیان به فورا أیضا، فی الزّمان الثّانی، أو لا؟ وجهان: مبنیّان علی أنّ مفاد الصّیغة علی هذا القول، هو وحدة المطلوب أو تعدّده، و لا یخفی أنّه لو قیل بدلالتها علی الفوریّة، لما کان لها دلالة علی نحو المطلوب من وحدته أو تعدّده، فتدبّر جیّدا [1].

******

- شرح :

وجهی ندارد که از «ظاهر» آن ها صرف نظر نموده و حمل بر ارشاد کنیم.

[1]- مصنّف رحمه اللّه بنا بر قول به فوریّت، نکته ای را بیان کرده اند که: از نظر قائلین به فوریّت، معنای جمله «اضرب» چیست؟ آیا مفهومش این است که اگر مکلّف فورا مأمور به را اتیان نکرد در زمان ثانی، هم تکلیف «اضرب» متوجّه او هست یا اینکه در زمان دوّم، مکلّف به «ضرب» نیست زیرا «ضرب» فوری بود و آن هم که واقع نشد پس دیگر تکلیفی متوجّه عبد نیست؟ و همچنین اگر در زمان ثانی مخالفت کرد، در زمان سوّم هم «ضرب» مأمور به هست یا نه؟

دو وجه در مسئله هست: وقتی مولا امری را صادر می کند و فرضا می گوید: «اضرب» آیا او دو مطلوب و دو غرض دارد که یک مطلوب او اصل ضرب و مطلوب دوّمش، وقوع الضّرب فی الزّمان الاوّل هست به نحوی که اگر مکلّف با مطلوب دوّم، مخالفت کرد، خواسته اوّل- اصل ضرب- به قوّت خود باقی است، یا اینکه خیر، مقیّد و قید، مجموعا مطلوب مولا هست و خواسته مولا «ضرب فوری» هست و چنانچه با قید آن، مخالفت شود دیگر او مطلوبی ندارد و اصل ضرب به تنهائی متعلّق طلب او نیست بنابراین، مسئله، مبتنی بر وحدت مطلوب و تعدّد مطلوب است، اگر قائل به فوریّت، معتقد به تعدّد مطلوب باشد با مخالفت در لحظه اوّل، باید در زمان دوّم با امر مولا موافقت نماید و چنانچه او معتقد به وحدت مطلوب باشد، با مخالفت در زمان اوّل، دیگر برای مولا مطلوبی وجود ندارد تا اتیان شود.

ص: 105

الفصل الثّالث

الإتیان بالمأمور به علی وجهه یقتضی الإجزاء فی الجملة(1) بلا شبهة(2)، و قبل الخوض فی تفصیل المقام و بیان النّقض و الإبرام، ینبغی تقدیم أمور: [1].

******

- شرح :

سؤال: راه تشخیص تعدّد یا وحدت مطلوب چیست؟

جواب: در صورتی که قائل به فوریّت شویم، جهت مذکور را نمی توان از صیغه امر، استفاده کرد، باید به وسیله دلیل خارجی، آن را تشخیص دهیم که آیا مطلوب مولا متعدّد است یا واحد؟

فصل سوّم «مبحث اجزاء»

اشاره

[1]- یکی از مباحث اصولی، این است که: «الاتیان بالمأمور به علی وجهه هل یقتضی الاجزاء ام لا» یعنی: آیا اگر کسی مأمور به را با تمام خصوصیّاتش اتیان نماید، مقتضی کفایت هست یا نه؟

اجمالا باید بگوئیم که اتیان مأمور به به وجه مذکور فی الجملة- یعنی: نسبت به امر خودش- مقتضی اجزا هست گرچه نسبت به امر واقعی، مجزی نباشد- البتّه تفصیل مسئله را ضمن بحث فعلی بیان خواهیم کرد.

قبل از شروع در بحث باید اموری را در رابطه با الفاظ وارده در عبارت مذکور- الاتیان بالمأمور به ...- بیان کنیم که مثلا منظور از: عناوین «علی وجهه»، «یقتضی» و «اجزاء» چیست که اینک به بیان آن امور می پردازیم.

ص: 106


1- یعنی: و لو بالنسبة الی امره لا امر آخر، کما اذا اتی بالمأمور به بالامر الاضطراری فانه مسقط لهذا الامر بلا اشکال و ان لم یکن مجزیا بالنسبة الی الامر الواقعی الاولی.
2- اذ لو لم یکن مجزیا فی الجملة ایضا لکان لغوا، اذ مرجعه ح الی کون الاتیان بمتعلقه کعدمه، لان المفروض بقاء الامر علی حاله فی صورتی الاتیان و عدمه] ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 3.

أحدها: الظّاهر أنّ المراد من (وجهه)- فی العنوان- هو النّهج الذی ینبغی أن یؤتی به علی ذاک النّهج شرعا و عقلا، مثل أن یؤتی به بقصد التّقرب فی العبادة [1].

******

- شرح :

امر اوّل مقصود از عنوان «علی وجهه» چیست؟

[1]- لازم به تذکّر است که معنای کلمه «الاتیان» واضح است و مقصود از کلمه مذکور، این است که مکلّف، مأمور به را در خارج بیاورد و جامه عمل به آن بپوشاند.

بحث اصلی در امر اوّل، راجع به عنوان «علی وجهه» هست که سه معنا یا سه احتمال درباره آن، ذکر می کنیم:

1- مقصود از عنوان مذکور، این است که مکلّف، مأمور به را به آن کیفیّت و به آن نهجی که لازم است، تحقّق بخشد به عبارت دیگر: مراد، این است که باید مأمور به، واجد خصوصیّاتی باشد که از طرف شرع یا عقل، معتبر شده.

خصوصیّات شرعی، مانند اجزا و شرائط مأمور به و خصوصیّت عقلی مانند اعتبار و رعایت قصد قربت در مأمور به می باشد، البتّه به آن معنائی که ما در مبحث پنجم- در مقدّمه دومش- بیان کرده و گفتیم: اگر قصد قربت به معنای «داعی الامر»(1) باشد، شارع مقدّس نمی تواند آن را به صورت شرطیّت یا جزئیّت در متعلّق امر خود، اخذ نماید(2)، بلکه قصد قربت از کیفیّات و شئون اطاعت است و در باب اطاعت، عقل حکم به اعتبار قصد قربت می کند، البتّه در مواردی که غرض مولا بدون قصد قربت، حاصل نمی شود و یا در مواردی که شک در حصول غرض او داریم.

ص: 107


1- نه به معنای« اتیان مأمور به به خاطر حسن آن» یا« به انگیزه اینکه مأمور به دارای مصلحت هست» و یا« به خاطر اینکه عمل عبادی، اضافه و ارتباط به خداوند متعال دارد و موجب خوشنودی او می شود.»
2- زیرا مأمور به، تقدّم بر امر دارد، موضوع، تقدّم بر حکم دارد و چیزهائی که تأخّر از حکم دارد- از جمله، قصد قربت- مستحیل است که در مأمور به و موضوع، اخذ شود.

لا خصوص الکیفیّة المعتبرة فی المأمور به شرعا، فإنّه علیه یکون (علی وجهه) قیدا توضیحیّا، و هو بعید، مع أنّه یلزم خروج التّعبّدیّات عن حریم النّزاع، بناء علی المختار، کما تقدّم من أنّ قصد القربة من کیفیّات الإطاعة عقلا، لا من قیود المأمور به شرعا [1].

******

- شرح :

خلاصه: مقصود از عنوان «علی وجهه» تمام خصوصیّات معتبره «شرعیّه» و «عقلیّه» هست.

[1]- 2: مقصود از عنوان «علی وجهه»، این است که مکلّف، مأمور به را با همان خصوصیّات معتبره «شرعیّه» اتیان نماید که در این صورت، خصوصیّات «عقلیّه» شامل و داخل در عنوان «علی وجهه» نیست.

مصنّف رحمه اللّه دو اشکال به تفسیر مذکور دارد:

الف: لازمه تفسیر مزبور، این است که: قید مذکور، یک قید توضیحی باشد زیرا عنوان «الاتیان بالمأمور به» معنایش این است که: مکلّف، مأمور به را با تمام اجزا و شرائط انجام دهد مثلا نماز را با تکبیرة الاحرام شروع و با سلام ختم کند ولی کسی که فرضا نماز را بدون رکوع می خواند او «لم یأت بما هو المأمور به» پس طبق تفسیر دوّم، معنای «الاتیان بالمأمور به» این است که: مأمور به با اجزا و شرائطش انجام شود در این صورت، فائده ای بر قید «علی وجهه» مترتّب نیست و یک قید توضیحی محسوب می شود درحالی که «ظاهر» این است که قیود وارده در بحث، توضیحی نباشند.

ب: طبق مبنای ما باید «عبادات» از دائره بحث اجزا خارج شود درحالی که عمده بحث اجزا، مربوط به عبادات است زیرا: اگر نماز با تمام اجزا و شرائط شرعیّه خوانده شود ولی فاقد قصد قربت باشد- که به نظر ما عقل، حکم به اعتبار قصد قربت در عبادات می کند نه شرع- کسی نمی تواند بحث کند آیا آن نماز، مقتضی اجزا هست یا نه زیرا عبادت و نماز بدون قصد قربت، مسلّما مجزی نیست درحالی که طبق تفسیر دوّم از عنوان «علی وجهه»: «یصدق انّه اتی بالمأمور به بتمام خصوصیّاته الشرعیّة» لکن بعضی از

ص: 108

و لا الوجه المعتبر عند بعض الأصحاب، فإنّه- مع عدم اعتباره عند المعظم، و عدم اعتباره عند من اعتبره، إلّا فی خصوص العبادات لا مطلق الواجبات- لا وجه لاختصاصه بالذّکر علی تقدیر الاعتبار، فلا بدّ من إرادة ما یندرج فیه من المعنی، و هو ما ذکرناه، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

خصوصیّات عقلیّه از جمله قصد قربت در آن رعایت نشده و بدیهی است که نماز بدون قصد قربت، مقتضی اجزا نیست بنابراین باید بگوئیم عبادات از بحث اجزا، خارج هست و بحث مذکور فقط شامل توصّلیّات(1) می شود درحالی که عمده بحث اجزا، مربوط به تعبّدیات است نه توصّلیّات.

[1]- 3: احتمال دیگری که درباره عنوان «علی وجهه» داده شده، این است که:

مقصود از آن، همان قصد وجه(2) است- که در نزد بعضی از اصحاب، معتبر است- یعنی عنوان مذکور، ناظر به قصد وجه است، اگر کسی مأمور به را با قصد وجه، اتیان کند آیا مقتضی اجزا، هست یا نه؟

مصنّف رحمه اللّه سه اشکال، نسبت به تفسیر سوّم از عنوان «علی وجهه» دارند.

الف: قصد وجه، نزد تمام اصحاب، معتبر نیست بلکه بعضی رعایت آن را در مأمور به معتبر دانسته اند درحالی که عنوان مسأله اصولیّه فعلی، نزد همه اصحاب مورد بحث و نقض و ابرام قرار گرفته و چگونه می شود کسانی که قائل به اعتبار قصد وجه نیستند آن را در عنوان محلّ نزاع قرار دهند.

ب: کسانی که قائل به اعتبار قصد وجه هستند فقط آن را در عبادات، معتبر می دانند و عنوان بحث ما همان طور که اختصاص به توصّلیّات ندارد، اختصاص به تعبدیّات هم

ص: 109


1- بدیهی است که در توصّلیّات قصد قربت، معتبر نیست ولی چنانچه مکلّف آن ها را با قصد قربت، اتیان نماید مأجور است.
2- مجددا متذکّر می شویم که برای قصد وجه، دو احتمال و دو صورت ذکر کرده اند: یکی اینکه مکلّف، عمل عبادی را مغیّا به غایب آن بکند مثلا بگوید« اصلی صلاة الظهر لوجوبه» و دیگر اینکه عنوان صفتیّت را در مأمور به اخذ نموده و بگوید« اصلی صلاة واجبة»- و به همین طریق در مستحبات.

ثانیها: الظّاهر أنّ المراد من الاقتضاء- هاهنا- الاقتضاء بنحو العلّیّة و التّأثیر، لا بنحو الکشف و الدّلالة، و لذا نسب إلی الإتیان لا إلی الصّیغة [1].

******

- شرح :

ندارد، بلکه یک عنوان کلّی است که شامل عبادات و توصّلیّات می شود، آن گاه چگونه می توان در عنوان کلّی بحث، قیدی را ذکر نمود که آن قید تنها درباره عبادات، امکان اعتبار دارد و در توصّلیّات، کسی قائل به اعتبار آن نشده.

ج: مگر قصد وجه دارای چه خصوصیّتی است که در عنوان بحث فعلی ذکر شود، اگر قصد وجه در مأمور به معتبر باشد، در ردیف سائر اجزا در مسئله، معتبر است چرا از بین تمام خصوصیّات معتبره، قصد وجه را در عنوان بحث، ذکر کرده اند لذا از نکته مذکور، کشف می کنیم که مقصود از عنوان «علی وجهه» قصد وجه نیست و در نتیجه می گوئیم:

مقصود از عنوان مذکور، همان است که به عنوان احتمال و معنای اوّل، ذکر کردیم یک عنوان عام و کلّی است تا اینکه اگر قصد وجه، معتبر هم هست، مندرج در آن عنوان کلّی شده باشد.

خلاصه: منظور از عنوان «علی وجهه» این است که مکلّف، مأمور به را با تمام خصوصیّات معتبره شرعیّه و عقلیّه اتیان نماید.

امر دوّم مقصود از کلمه «اقتضا» چیست؟

[1]- برای کلمه اقتضا دو معنا ذکر می کنیم:

1- گاهی کلمه «اقتضا» در موردی استعمال می شود که مقتضی در ثبوت واقعی شی ء، اثر می کند در این صورت، معنای اقتضا، عبارت از «علّیّت» است مثال: «النّار مقتض للحرارة» یعنی نار، تأثیر واقعی در حرارت واقعی دارد و ارتباطی به علم و آگاهی من و شما ندارد، نار، علّیّت دارد واقعا، برای ثبوت حرارت واقعا، در این فرض، کلمه اقتضا به

ص: 110

معنای علّیّت و تأثیر در ثبوت واقعی شی ء، استعمال شده.

2- گاهی کلمه اقتضا در علّیّت در علم به ثبوت شی ء، استعمال می شود که معلول، ثبوت واقعی شی ء نیست، معلول، اطّلاع و علم به آن شی ء است مثل اینکه گفته می شود:

آیا فلان روایت، اقتضای وجوب نماز جمعه را دارد یا نه؟ در مثال مذکور که کلمه اقتضا را استعمال کرده اند، مقصود، این است که آیا آن دلیل، اقتضا می کند وجوب نماز جمعه را یا نه، مادّه اقتضا که در مثال اخیر استعمال شده با مادّه اقتضا که در مثال «النّار مقتض للحرارة» استعمال گشته تفاوت دارد زیرا دلیل که اقتضای وجوب واقعی نماز جمعه را ندارد، وجوب واقعی نماز جمعه، تابع و مربوط به مصالح خودش است نه مربوط به روایت زراره، پس استعمال کلمه اقتضا در مورد دوّم به این لحاظ است که تأثیر در علم من و شما می کند و معنای اینکه فلان دلیل، مقتضی وجوب است یا نه، این است که آیا آن دلیل، موجب می شود مجتهد، علم به وجوب پیدا کند و فتوا به وجوب بدهد یا نه، آیا کشف از وجوب و دلالت بر وجوب می کند یا نه پس مفهوم اقتضا- معنای دوّم- عبارت از کشف و به معنای تأثیر در علم و اطّلاع است.

سؤال: در عبارت «الاتیان بالمأمور به علی وجهه هل یقتضی الاجزاء ام لا» منظور از کلمه اقتضا چیست؟

جواب: گاهی می گویند: «هل الصّیغة تقتضی الاجزاء ام لا» معنای اقتضا در مثال اخیر، عبارت از «کشف و دلالت» است زیرا صیغه امر از مقوله لفظ هست و اگر کلمه اقتضا به لفظ، نسبت داده شود، معنایش کاشفیّت و دلالت است امّا در عبارات اصولیین، کلمه «اقتضا» به صیغه، نسبت داده نشده بلکه به «اتیان مأمور به» نسبت داده شده- یعنی به خواندن نماز و انجام دادن مأمور به در خارج- و خواندن و انجام دادن مأمور به، معنایش کشف و دلالت نیست، در محلّ بحث، معنای «اقتضا» مانند معنای کلمه و مادّه «اقتضا» در

ص: 111

إن قلت: هذا إنّما یکون کذلک بالنّسبة إلی أمره، و أمّا بالنّسبة إلی أمر آخر، کالإتیان بالمأمور به بالأمر الاضطراری أو الظّاهری بالنّسبة إلی الأمر الواقعی، فالنّزاع فی الحقیقة فی دلالة دلیلهما علی اعتباره، بنحو یفید الإجزاء، أو بنحو آخر لا یفیده [1].

******

- شرح :

مثال «النّار مقتض للحرارة» هست یعنی آیا انجام دادن مأمور به در خارج، علّیّت برای کفایت دارد،- آیا اعاده و قضا لازم دارد یا نه- یا علّیّت برای اجزا ندارد، بنابراین چون فاعل کلمه «یقتضی» ضمیری است که به اتیان مأمور به برمی گردد و لذا کلمه اقتضا به معنای علّیّت و تأثیر است مانند «النّار مقتض للحرارة»، نه به معنای کاشفیّت و دلالت که از شئون الفاظ و کلمات است.

[1]- قبل از بیان اشکال، لازم است مقدّمه ای را بیان کنیم که: سه نوع امر و در نتیجه سه قسم، مأمور به داریم که اینک به توضیح آن ها می پردازیم.

1- امر واقعی اوّلی یا امر واقعی اختیاری(1): آن است که امری متوجّه مکلّف می شود و شئون واقعی اختیاری در آن ملحوظ است مانند امری که به مکلّفین به عنوان اتیان صلات با طهارت مائیّه شده که به آن امر واقعی اوّلی می گویند و علّت اینکه به آن واقعی می گویند، عبارت است از اینکه: در آن، حالت شک و تردید ملاحظه نشده بلکه روی واقع، آن حکم بار شده و علّت اینکه به آن واقعی «اوّلی» یا واقعی «اختیاری» می گویند:

این است که حالت اختیار مکلّف در نظر گرفته شده یعنی همان حالت واجدیّت، نسبت به آب، ملحوظ بوده و حالت عدم اضطرار در آن لحاظ شده لذا از امر متعلّق به صلات با وضو، تعبیر به امر واقعی اوّلی یا امر واقعی اختیاری می شود.

ص: 112


1- الحکم و قسّموه بتقسیمات ... الثالث تقسیمه الی الواقعی الاولی و الواقعی الثانوی و الظاهری. فالاول هو الحکم المجعول علی الافعال و الذوات بعناوینها الاولیة الخالیة عن قید طرو العنوان الثانوی و قید الشک فی حکمه الواقعی کالوجوب المترتب علی صلاة الصبح و الحرمة المترتبة علی شرب الخمر. ر. ک: اصطلاحات الاصول 124.

2- امر واقعی ثانوی یا امر واقعی اضطراری(1): در امر مذکور، حالت شک و جهل مکلّف، لحاظ نشده بلکه حالت اضطرار در آن، مورد نظر است مانند: امر در آیه شریفه «... فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً ...»(2) یعنی اگر تمکّن از آب پیدا نکردید، اگر حالت اضطرار برای شما پیش آمد، نماز را با تیمّم بخوانید پس امر به صلات مع التیمّم، یک امر اضطراری است و از آن به امر واقعی ثانوی تعبیر می شود.

3- امر ظاهری(3) که حالت شک، تردید و جهل به واقع در آن ملاحظه شده، مثل این که اگر شما در بقاء طهارت، شک کنید، استصحاب و «لا تنقض الیقین بالشّک» برای شما وضوی ظاهری، ترتیب می دهد و در نتیجه، شما با جریان استصحاب، نماز می خوانید و به آن نماز می توان گفت مأمور به به امر ظاهری، زیرا شما یقین ندارید که وضو، دارید بلکه شاکّ در واقع هستید- مثال مذکور در مورد اجرای اصل عملی بود- حال اگر یک بیّنه شرعیّه، قائم شود که لباس شما طاهر هست شما به استناد شهادت عدلین می توانید در آن لباس طاهر ظاهری نماز بخوانید.

ص: 113


1- ... و الثانی: هو الحکم المرتب علی الموضوع المتصف بوصف الاضطرار و الاکراه و نحوهما من العناوین الثانویة غیر عنوان مشکوک الحکم فاذا کان صوم شهر رمضان ضرریا او حرجیا علی احد او کره علی الافطار کان جواز الافطار او حرمة الامساک حکما واقعیا ثانویا و الموضوع المعنون بتلک العناوین موضوعا ثانویا و کذا ... ر. ک: اصطلاحات الاصول 124.
2- سوره نساء، آیه 43.
3- و الثالث[ ای الحکم الظاهری] هو الحکم المجعول عند الجهل بالواقع و الشک فیه کالحکم المستفاد من ادلة اعتبار الامارات و ادلة الاصول العملیة، فاذا اخبر العادل بوجوب صلاة الجمعة او حرمة العصیر و حکم الشارع بتصدیقه فان قلنا فیه بالسببیة و ان مرجع وجوب التصدیق الی جعل الوجوب التکلیفی للصلاة و الحرمة التکلیفیة للعصیر کان المجعول حکما تکلیفیا ظاهریا لکونه مجعولا لدی الجهل بالواقع. و ان قلنا فیه بالطریقیة و ان مفاد دلیل الاعتبار جعل الحجیة او الطریقیة لقول العادل کان ذلک حکما وضعیا ظاهریا. ر. ک: اصطلاحات الاصول 124.

بیان اشکال: در موارد سه گانه مذکور اگر هر مأمور به را نسبت به امر خودش بسنجیم در این صورت، کلمه «اقتضا» به معنای علّیّت است مثلا می گوئیم آیا اتیان نماز با وضوی واقعی، اقتضاء اجزا دارد یا نه- و اقتضایش به معنای علّیّت است- و همچنین آیا نماز با تیمّم، اقتضاء اجزا، نسبت به صلات مع التیمّم دارد یا نه در این صورت هم اقتضا به معنای علّیّت است.

اساس بحث ما در باب «اجزا» این است که: مثلا کسی که فاقد الماء بود و نماز را مع التیمّم اتیان نمود سپس متمکّن از آب شد آیا لازم است مجدّدا نمازش را بخواند یا نه، ریشه و اساس لزوم خواندن مجدّد نماز در چیست، نماز مع التیمّم که نقصی ندارد، بلکه اشکال و بحث ما اینجا هست که: آن دلیلی که دالّ بر تجویز اتیان نماز مع التیمّم بود، چه مقدار دلالت دارد آیا مدلولش این است که تا وقتی مکلّف فاقد الماء هست نمازش مجزی است یا اینکه مفادش این است که صلات مع التیمّم برای همیشه مکفی است؟

نتیجه: مأمور به به امر اضطراری را اگر نسبت به امر واقعی، ملاحظه کنیم، در این صورت «کلمه اقتضا» لا محاله باید به معنای «دلالت» باشد نه علّیّت و همچنین در مورد امر ظاهری، وقتی شما نماز را با وضوی استصحابی اتیان نمودید دو بحث مطرح می شود که: آیا نماز با وضوی استصحابی از نظر نفس «امر ظاهری» مقتضی اجزا هست یا نه در این صورت، معنای اقتضا، همان علّیّت است امّا اگر بعد از آن نماز، برای شما کشف شد که وضو و طهارت نداشتید، آیا در این صورت، واجب است نماز را با وضو، بخوانید یا نه، در حقیقت، مأمور به به امر ظاهری را نسبت به امر واقعی اوّلی می سنجیم که آیا اتیان نماز با وضوی استصحابی- و کشف خلاف- مکفی از نماز با وضوی واقعی هست یا نه؟ در این فرض هم معنای «اقتضا» علّیّت نیست بلکه باید دلیل استصحاب را ملاحظه نمود که آیا

ص: 114

قلت: نعم، لکنّه لا ینافی کون النّزاع فیهما(1)، کان فی الاقتضاء بالمعنی المتقدّم، غایته أنّ العمدة فی سبب الاختلاف فیهما(2)، إنّما هو الخلاف فی دلالة دلیلهما، هل أنّه علی نحو یستقلّ العقل بأنّ الإتیان به موجب للإجزاء و یؤثّر فیه، و عدم دلالته؟ و یکون النّزاع فیه صغرویّا أیضا، بخلافه(3) فی الإجزاء بالإضافة إلی أمره، فانّه لا یکون إلا کبرویّا، لو کان هناک(4) نزاع، کما نقل عن بعض. فافهم [1].

******

- شرح :

از آن استفاده می شود که وضوی استصحابی برای همیشه- و لو بعد از کشف خلاف- مفید هست یا اینکه وقتی کشف خلاف شد آن وضو و نمازی که با آن خوانده شده، اثری ندارد لذا طبق بیان اخیر باید معنای کلمه «اقتضا» را «کشف» و «دلالت» بدانیم نه «علّیّت».

جمع بندی: اگر بحث و نزاع ما، مربوط به مفاد دلیل شد، در این صورت، معنای کلمه «اقتضا»، علّیّت و تأثیر نیست بلکه معنایش «دلالت» است و بحث در این است که مقدار «دلالت» و «کاشفیّت» آن دلیل چقدر است و ...

[1]- جواب: مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: منکر اشکال مذکور نیستیم که در آنجا نزاع و بحث در مقام دلالت و کاشفیّت است نه علّیّت لکن مانعی ندارد که بگوئیم: نزاع- در امر ظاهری(5) و اضطراری- در کلمه و مادّه «اقتضا» به معنای علّیّت هم هست که در صلات مع التیمّم- مأمور به به امر اضطراری- ابتداء بحث می کنیم که اگر مکلّفی نمازش را با تیمّم اتیان کرد آیا اتیان الصلات مع التیمّم، علّیّت و تأثیر در اجزا دارد یا نه منتها ممکن است سؤال شود که چرا شما بحث می کنید نماز مع التیمّم تأثیر در اجزا می کند یا نه، پاسخ

ص: 115


1- یعنی در مأمور به به امر ظاهری و اضطراری.
2- ای فی اقتضاء اتیان المأمور به الاضطراری و الظاهری للاجزاء ...
3- ای: النزاع فی الاجزاء بالاضافة الی امر المأمور به الواقعی.
4- ای: فی الکبری، و هذا اشارة الی عدم کون النزاع فی الکبری مهمّا بعد استقلال العقل باجزاء الاتیان بمتعلق کل امر بالنسبة الی ذلک الامر.] ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 12- 11- 10.
5- در مأمور به به امر ظاهری- و مأمور به به امر اضطراری.

می دهیم: اساس اختلاف و نزاع مذکور در مفاد دلیل مشروعیّت صلات مع التیمّم است که مفاد و میزان دلالت آن چقدر است پس در حقیقت، نزاع اوّل، نسبت به همان «اقتضا» به معنای تأثیر و علّیّت است لکن ابتداء و هنگام طرح مسئله چنین می گوئیم که: «هل الاتیان بالصّلاة مع التیمّم مؤثّر فی الاجزاء- علّة للاجزاء- أم لا».

به عبارت واضح تر: در مأمور به به امر ظاهری و اضطراری، کأنّ در دو جهت بحث و نزاع واقع شده- یک نزاع صغروی و یک نزاع کبروی- که یک جهت مبتنی بر جهت دیگر است امّا در مأمور به به امر واقعی اوّلی، یک نزاع و در یک جهت، بحث هست و آن نزاع هم فقط کبروی است که اینک به توضیح آن می پردازیم:

الف: در صلات مع الوضوء- مأمور به به امر واقعی اوّلی(1)- یک نزاع کبروی وجود دارد که ارتباطی به مفاد و مضمون دلیل ندارد و آن بحث در رابطه با حکم عقلی است که:

مولا فرموده بود صلات مع الوضوء را اتیان نمائید، عبد هم امتثال کرد، و در آن نماز، نقصی هم نیست لکن نزاع کبروی ما در حکم عقل است که آیا آن صلات، کافی و مجزی هست یا اینکه باید تکرار شود و نزاع مذکور چندان اهمّیّتی ندارد و جز بعضی(2) از عامّه، مخالفی در مسئله وجود ندارد.

ب: در صلات مع التیمّم- مأمور به به امر اضطراری(3)- دو بحث مطرح است:

1- یک نزاع، مربوط به صغرا و مفاد دلیل نماز مع التیمّم هست که: باید بررسی نمود، دلیل دالّ بر مشروعیّت نماز مع التیمّم برای آن نماز، چقدر ارزش قائل است؟ آیا صلات مع التیمّم مانند صلات مع الوضوء، وافی به تمام مصالح است یا اینکه به اندازه صلات مع الوضوء نمی تواند مصلحت ملزمه را تأمین کند بدیهی است که نزاع مذکور، صغروی است.

ص: 116


1- و همچنین در مأمور به به امر ظاهری.
2- و هو القاضی عبد الجبار، راجع المعتمد 1/ 90. ر. ک: کفایة الاصول طبع مؤسسة آل البیت، 82.
3- و همچنین در مأمور به به امر ظاهری.

ثالثها: الظّاهر أنّ الإجزاء- هاهنا- بمعناه لغة، و هو الکفایة، و إن کان یختلف ما یکفی عنه، فإنّ الإتیان بالمأمور به بالأمر الواقعیّ یکفی، فیسقط به التّعبّد به ثانیا، و بالأمر الاضطراری أو الظّاهری الجعلی، فیسقط به القضاء، لا أنّه یکون- هاهنا- اصطلاحا، بمعنی إسقاط التّعبّد أو القضاء، فإنّه بعید جدّا [1].

******

- شرح :

2- بعد از آنکه مفاد دلیل، مشخّص شد که مثلا صلات مع التیمّم مانند صلات مع الوضوء هست و نقصی ندارد، بحث کبروی مطرح می شود که: آیا آن نماز وافی به تمام مصلحت، اقتضاء «علّیّت» برای اجزا دارد یا نه که نزاع اخیر، کبروی و مانند نزاع در باب صلات مع الوضوء می شود.

قوله: «فافهم»(1).

شاید اشاره به این است که: منافاتی ندارد که یک عنوان، مورد بحث واقع شود لکن بعضی از مصادیق آن عنوان از دو نظر قابل نزاع باشد و بعضی از مصادیقش از یک جهت، قابل بحث باشد، در بعضی از جهات آن فقط نزاع کبروی مطرح باشد و در بعضی از مصادیق، هم نزاع صغروی مطرح باشد و هم نزاع کبروی و دلیلی نداریم که در تمام مصادیق یک عنوان فقط از یک جهت باید نزاع و بحث باشد.

امر سوّم مقصود از کلمه «اجزا» چیست؟

اشاره

[1]-

1- اسقاط التعبد:

یعنی عمل اتیان شده به نحوی است که عهده مکلّف را از تکلیف، خارج نموده و تعبّد ثانوی، لازم نیست.

ص: 117


1- یمکن ان یکون اشارة الی ان النزاع فی مثل هذه الصغری لیس نزاعا فی المسألة الاصولیة لان شأن المسائل الاصولیة تنقیح الکبریات و اما الصغریات فوظیفة الفقیه لذا لم یتعرض فی هذا المبحث لصغریات الافعال الاضطراریة و الظاهریة تفصیلا فلاحظ. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 193.
2- اسقاط القضاء:

بعضی دیگر گفته اند معنای «اجزا» این است که: قضا را از عهده انسان، ساقط می کند و تکرار عمل در خارج از وقت لازم نیست.

نظر مصنّف رحمه اللّه: معنای کلمه اجزا از نظر لغت، عبارت از «کفایت» می باشد، فلان عمل، مجزی هست یعنی کافی است، در اوّل رساله های علمیّه هم نوشته شده عمل به این رساله، مجزی می باشد یعنی عمل به آن کفایت می کند منتها باید دید «ما یکفی عنه» آن چیست؟

«ما یکفی عنه» به اعتبار موارد و مصادیق، مختلف است.

اگر شما درباره صلات مع الوضوء- مأمور به به امر واقعی اوّلی- بحث نموده و گفتید صلات مع الوضوء، کافی است، معنایش این است که لازم نیست آن نماز، ثانیا تکرار شود و آن تکلیف، ثانیا گریبان گیر شما نیست پس معنای کفایت صلات مع الوضوء، این است که: «الصّلاة مع الوضوء کاف عن التّعبّد به ثانیا.»

امّا اگر گفتید صلات مع التیمّم- مأمور به به امر اضطراری(1)- کافی است معنای کفایتش این نیست که: کافی از اتیان مجدّد نماز مع التیمّم است بلکه معنایش این است که:

صلات مع التیمّم، کافی از اتیان صلات مع الوضوء در خارج از وقت است- حتّی اگر خارج از وقت، واجد الماء گشتید لزومی ندارد نماز مع الوضوء قضا و تکرار شود.

نتیجه: معنای کفایت به اعتبار موارد و مصادیق، مختلف است اگر گفتیم صلات مع الوضوء، کافی است، کفایتش به معنای اسقاط تعبّد ثانی است و چنانچه بگوئیم صلات مع التیمّم کافی است کفایتش به این معنا است که لزوم ندارد حتّی وقتی واجد الماء شدید- در خارج وقت- آن را قضا نمائید. پس اصل لغت اجزا در تمام موارد به معنای کفایت است منتها «ما یکفی عنه» در موارد مختلف، تفاوت می کند.

ص: 118


1- و همچنین در مأمور به به امر ظاهری.

رابعها: الفرق بین هذه المسألة، و مسألة المرّة و التّکرار، لا یکاد یخفی، فإنّ البحث،- هاهنا- فی أنّ الإتیان بما هو المأمور به یجزی عقلا، بخلافه فی تلک المسألة، فإنّه فی تعیین ما هو المأمور به شرعا بحسب دلالة الصّیغة بنفسها، أو بدلالة(1) أخری(2). نعم کان التّکرار عملا موافقا لعدم الإجزاء لکنّه لا بملاکه [1].

******

- شرح :

امر چهارم چه تفاوتی بین بحث «اجزا» و «بحث مرّه و تکرار» هست؟

اشاره

[1]- سؤال: آیا بحث «اجزا» و بحث «مرّه و تکرار» هرکدام بحث مستقل و جداگانه هستند؟

بحث ما در باب مرّه و تکرار، این بود که آیا صیغه امر دلالت بر مرّه می کند یا تکرار و یا هیچ کدام؟

آیا می توان گفت بحث اجزا هم همان بحث مرّه و تکرار است یعنی: کسی که می گوید اتیان مأمور به مکفی است، منظورش این است که اتیان یک مرتبه، کافی است و کسی که می گوید مجزی نیست، مرادش این است که باید مأمور به مستمرا و مکرّرا واقع شود؟

جواب: خیر، زیرا: 1- بحث ما در «مرّه و تکرار» در تشخیص اصل مأمور به و دلالت صیغه امر بود امّا در بحث اجزا، نزاعی در تشخیص مأمور به نداریم بلکه مأمور به مشخّص است و بحث می کنیم آیا اتیان به مأمور به که مشخّص و معیّن است

ص: 119


1- معطوف علی قوله:- بنفسها- یعنی ان النزاع هناک فی دلالة الصیغة بنفسها او بقرینة عامة او خاصة، فعلی التقدیرین یکون محط النزاع الصیغة، لا غیرها، و لذا جعلوه من مباحث الصیغة، و من هنا یظهر ضعف احتمال عطفه علی- دلالة الصیغة- کما لا یخفی. ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 14.
2- لم یکن الکلام فی بحث المرّة و التکرار الا فی دلالة نفس الصیغة علی المرة او التکرار او بهیئتها او بمجموع هیئتها و مادتها علی الخلاف المتقدم بین الفصول و المصنف لا فی دلالتها بمعونة دلیل آخر نعم فی الفور و التراخی کانت الدلالة بمعونة دلیل آخر عند من استدل علی الفور بآیتی المسارعة و الاستباق دون بحث المرة و التکرار و کأن المصنف قد اشتبه البحثین احدهما بالآخر و العهد بهما قریب. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 259.

و هکذا الفرق بینها و بین مسألة تبعیّة القضاء للأداء، فإنّ البحث فی تلک المسألة فی دلالة الصّیغة علی التّبعیّة و عدمها، بخلاف هذه المسألة؛ فإنّه- کما عرفت- فی أنّ الإتیان بالمأمور به یجزی عقلا عن إتیانه ثانیا أداء أو قضاء، أو لا یجزی، فلا علقة بین المسألة و المسألتین أصلا [1].

******

- شرح :

کفایت می کند یا نه پس: بحث در باب مرّه و تکرار، نزاع در یک امر متقدّم بر مسأله اجزا هست.

2- نزاع در باب مرّه و تکرار، مربوط به لفظ- مفاد هیئت افعل بود- امّا در بحث اجزا، نزاع در امر «عقلی» است که آیا اتیان به مأمور به از نظر عقل، مجزی است یا نه؟

آری کسانی که در مسأله قبل، قائل به تکرار شدند با کسانی که در بحث فعلی، قائل به عدم اجزا هستند از نظر «عمل» مانند یکدیگر می باشند، فرضا قائل به تکرار، معتقد است باید پیوسته، نماز مع الوضوء را اتیان نمود و قائل به عدم اجزا هم، چنان عقیده ای دارد که صورت ظاهرشان متّحد است لکن ملاکشان مختلف است. فرضا ده نماز مع الوضوء می خوانیم، قائل به عدم اجزا نمی گوید مأمور به، ده نماز است بلکه او معتقد است مأمور به، نماز مع الوضوء است لکن اتیان به مأمور به مجزی نیست باید صلات مع الوضوء، تکرار شود امّا قائل به تکرار می گوید: ده نماز بخوان زیرا مأمور به ده نماز است و هیئت امر، دالّ بر تکرار است.

خلاصه: هیچ ارتباطی بین مسأله «مرّه و تکرار» و بحث «اجزا» وجود ندارد.

فرق مسئله «اجزا» با بحث «تبعیّت قضا للاداء» چیست؟

فرق مسئله «اجزا» با بحث «تبعیّت قضا للاداء»(1) چیست؟

[1]- بحثی در فقه یا اصول، مطرح است که آیا قضا، نیاز به امر جدید دارد یا اینکه تابع ادا هست؟

ص: 120


1- یا عدم تبعیّت.

إذا عرفت هذه الأمور، فتحقیق المقام یستدعی البحث و الکلام فی موضعین:

الأوّل: إنّ الإتیان بالمأمور به بالأمر الواقعی- بل بالأمر الاضطراری أو الظّاهری أیضا- یجزی عن التّعبّد به ثانیا؛ لاستقلال العقل بأنّه لا مجال مع موافقة الأمر بإتیان المأمور به علی وجهه، لاقتضائه التّعبّد به ثانیا [1].

******

- شرح :

معنای تبعیّت، این است که: همان امر به ادا، دلالت بر لزوم قضا در خارج از وقت می کند.

بعضی فرموده اند: قضا، ارتباطی به ادا ندارد بلکه نیازمند به امر جدید است و اگر امر جدیدی در باب قضا نباشد، اصلا قضا وجود ندارد.

آیا مسأله تبعیّت قضا، للاداء- یا عدم تبعیّت آن- همین مسئله اجزا هست که اکنون محلّ بحث ما می باشد؟

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: آن دو مسئله، ارتباطی به یکدیگر ندارد و عمده جهت اختلاف در این است که:

در بحث اجزا نزاع در یک امر عقلی است که آیا اتیان به مأمور به از نظر عقل، مجزی است یا نه امّا در مسأله تبعیّت، نزاع، مربوط به «لفظ» است که آیا آن امری(1) که ادا را واجب نموده، دلالت لفظی دارد که اگر مکلّف، مأمور به را در ظرف خودش انجام نداد در خارج از وقت انجام دهد یا دلالت ندارد؟

جمع بندی: هیچ ارتباطی بین مسئله «اجزا» و «تبعیّت قضا، للاداء»- و یا عدم تبعیّت- وجود ندارد.

[1]- تاکنون مقدّماتی را در بحث اجزا، بیان کردیم، اینک برای اینکه تحقیقی در بحث اجزا کرده باشیم، در دو موضع بحث مذکور را ادامه می دهیم.

ص: 121


1- یعنی: هیئت افعل.

تحقیقی در بحث اجزا، در دو موضع

موضع اوّل قیاس هر مأمور به، نسبت به امر خودش از نظر اجزا

موضع اوّل قیاس هر مأمور به(1)، نسبت به امر خودش از نظر اجزا

در این بخش، هر مأمور به را نسبت به امر خودش مقایسه نموده و می گوئیم: آیا اتیان مأمور به به امر واقعی اوّلی کافی است یا نه، یعنی اگر مولا بفرماید در حالت اختیار، نماز را با طهارت مائیّه بخوانید و مکلّف هم امتثال نمود، آیا لازم است ثانیا نماز مع الوضوء را تکرار کنیم یا نه به عبارت دیگر: وقتی مأمور به با تمام خصوصیّات و شرائط معتبره، اتیان شد باز هم حالت انتظار، مطرح است و باید همان نماز را مجددا خواند یا همان نماز مع الوضوء، کفایت می کند؟

و همچنین اتیان مأمور به به امر اضطراری(2) را نسبت به امر خودش سنجیده و می گوئیم اگر مولا فرمود: در حالت فقدان آب، نماز را با تیمّم بخوانید و مکلّف هم نماز را با خصوصیّات معتبره، اتیان نمود باز هم همان نماز، لازم است تکرار شود یا همان کافی است؟

خلاصه: بحث ما در موضع اوّل، این است که هر مأمور به را نسبت به امر خودش بسنجیم و بحث در اجزا و کفایتش بکنیم.

پاسخ مسئله را در موضع اوّل، عقل بیان نموده و به نحو استقلال، حکم به اجزا و کفایت نموده زیرا کسی که مأمور به را با شرائط معتبره اش اتیان کرد وجهی برای تکرار آن عمل وجود ندارد چون غرض مولا حاصل شده و با حصول غرض، امر او ساقط گشته و با سقوط امر، دیگری مفهومی برای امتثال مجدد باقی نمی ماند مثلا صلات مع الوضوء تا زمانی عنوان مأمور به داشت که امری به او تعلّق گرفته بود ولی هنگامی که مکلّف،

ص: 122


1- مأمور به به امر واقعی اوّلی نسبت به امر خودش، مأمور به به امر اضطراری نسبت به امر خودش و کذا در مأمور به به امر ظاهری.
2- و کذا اتیان مأمور به به امر ظاهری.

نعم لا یبعد أن یقال: بأنّه یکون للعبد تبدیل الامتثال و التّعبد به ثانیا، بدلا عن التّعبد به أولا، لا منضمّا إلیه، کما أشرنا إلیه فی المسألة السّابقة، و ذلک فیما علم أنّ مجرّد امتثاله لا یکون علّة تامّة لحصول الغرض، و إن کان وافیا به لو اکتفی به، کما إذا أتی بماء أمر به مولاه لیشربه، فلم یشربه بعد، فإنّ الأمر بحقیقته و ملاکه لم یسقط بعد، و لذا لو أهرق الماء و اطّلع علیه العبد، وجب علیه إتیانه ثانیا، کما إذا لم یأت به أوّلا، ضرورة بقاء طلبه ما لم یحصل غرضه الدّاعی إلیه، و إلا لما أوجب حدوثه، فحینئذ، یکون له الإتیان بماء آخر موافق للأمر، کما کان له قبل إتیانه الأوّل بدلا عنه [1].

******

- شرح :

مأمور به را با شرائط معتبره، اتیان نمود، غرض مولا حاصل شد و امر او ساقط گشت و در نتیجه «امری» وجود ندارد تا اینکه صلات مع الوضوء، مأمور به باشد.

[1]- مصنّف رحمه اللّه مطلبی را در امر هشتم- بحث مرّه و تکرار- تحت عنوان «و التحقیق انّ قضیّة الاطلاق انّما هو ...» بیان کردند و اینک با عبارات دیگر، تکرار نموده اند که ما چنین بیان می کنیم:

1- مجرّد امتثال امر، علّت تامّه برای حصول غرض مولا نیست: گاهی از اوقات، آن چیزی که باعث امر مولا می شود، این است که مولا یک مرتبه و یک مرحله به غرض خود، نزدیک شود مثلا مولائی به عبد خود دستور می دهد که برایش آب حاضر کند و هدف نهائی او، این است که از آن آب بنوشد، در مثال مذکور، دو غرض برای مولا تصوّر می شود: الف: غرض نهائی از اتیان ظرف آب «شرب» می باشد و بدیهی است که به مجرّد اینکه عبد، ظرف آب را برای مولا حاضر کند، هدف نهائی مولا حاصل نمی شود بلکه در صورتی غرض اقصا، حاصل می شود که مولا از آن آب بنوشد. ب: غرض دیگر مولا تمکّن و دسترسی به آب بود لکن هدف مذکور، غرض اصلی نیست.

در مثال و فرض مذکور هنگامی که عبد، امتثال کرد و آب را در اختیار مولا قرار داد ولی او هنوز از آن، استفاده نکرده، بعید نیست که عبد بتواند امتثال اوّل را مبدّل به امتثال ثانی بکند- بدون اینکه امتثال ثانی، لازم باشد- و ظرف آب دیگری را در اختیار مولا

ص: 123

قرار دهد. بدیهی است که با امتثال اوّل، امر مولا ساقط شد لکن ملاک امر- رفع عطش مولا- هنوز باقی است و شاهد بقاء ملاک امر، این است که: اگر قبل از رفع عطش مولا، آن آب، روی زمین ریخت و او موفّق نشد رفع عطش نماید و عبد هم ناظر بر قضیّه بود، آیا لازم است که امر دیگری از مولا صادر شود تا رفع عطش کند یا اینکه باز هم ملاک امر اوّل، باقی است و عبد، موظّف است ظرف آب دیگری برای مولای خود حاضر کند؟

بدیهی است که از نظر عقل، عبد موظّف است با اینکه امر ثانی از ناحیه مولا صادر نشده، ظرف دوّمی برای او حاضر نماید و همین مطلب، دلیل بر بقاء ملاک امر است لذا نتیجه می گیریم که گرچه با آوردن ظرف اوّل، امر مولا ساقط شده ولی ملاک و حقیقت امر باقی است.

نتیجه: در مواردی که مجرد امتثال امر، علّت تامّه برای حصول غرض مولا نیست، عبد می تواند امتثال اوّل را به امتثال ثانی مبدّل کند لکن نکته ای را مصنّف در بحث فعلی بیان کرده اند که در بحث قبل به آن اشاره ننموده اند که:

در فرض مذکور، تبدیل امتثال، جائز است لکن «انضمام» جائز نیست یعنی عبد نمی تواند یک ظرف دیگر، کنار ظرف اوّل قرار دهد به نحوی که مجموعا امتثال واحد شناخته شود(1) لکن به نظر ما- استاد معظّم- فرقی بین تبدیل امتثال و انضمام، وجود ندارد زیرا اگر ملاک و حقیقت امر، باقی هست چه مانعی دارد که عبد بتواند ظرف دوّم را هم نزد مولا بگذارد و مجموع آن را امتثال واحد قرار دهد، همان طور که از ابتدا می توانست به جای یک ظرف، دو ظرف آب در اختیار مولا قرار دهد.

ص: 124


1- و شاید وجه بیان مصنف، این باشد که: امتثال اول، کامل بود و لذا چگونه می شود چیزی که تمام الامتثال است، بعض الامتثال قرار گیرد کأنّ چیزی که بر یک حقیقتی واقع شد، نمی تواند تغییر حالت و صفت پیدا کند امّا در تبدیل امتثال، چنین اشکالی وجود ندارد زیرا وقتی عبد، ظرف اوّل را برداشت و از اختیار مولا خارج کرد، این دیگر عنوان امتثال نمی تواند داشته باشد لذا با آوردن ظرف دوم، عنوان امتثال تحقق پیدا می کند.

نعم فیما کان الإتیان علّة تامّة لحصول الغرض، فلا یبقی موقع للتّبدیل، کما إذا أمر بإهراق الماء فی فمه لرفع عطشه فأهرقه، بل لو لم یعلم أنّه من أیّ القبیل، فله التّبدیل باحتمال أن لا یکون علّة، فله إلیه سبیل، و یؤیّد ذلک- بل یدلّ علیه- ما ورد من الرّوایات فی باب إعادة من صلّی فرادی جماعة، و أنّ اللّه تعالی یختار أحبّهما إلیه [1].

******

- شرح :

[1]- 2: مجرّد امتثال امر، علّت تامّه برای حصول غرض نهائی می باشد: مثلا امر مولا، این بود که «برای رفع عطش، جرعه ای آب در دهان من بریز» و عبد هم امتثال نمود در این صورت، نه محلّی برای تبدیل امتثال باقی است نه برای انضمام.

3: اگر برای عبد، مشخّص نبود که مجرّد امتثال امر، علّت تامّه برای حصول غرض مولا هست یا نه در این صورت، تبدیل امتثال جائز است «فله التّبدیل باحتمال ان لا یکون علّة فله الیه سبیل.»

صرف احتمال اینکه غرض اقصا حاصل نشده، همین کفایت در جواز تبدیل امتثال می کند زیرا امر دائر بین این هست که امتثال ثانی، لغو باشد- بدون اینکه اثر سوئی برآن مترتّب گردد- یا اینکه امتثال ثانی هم صلاحیّت برای اطاعت امر مولا داشته باشد و در دوران بین لغویّت و صلاحیّت امتثال، مانعی برای تبدیل امتثال وجود ندارد.

تذکّر: مصنّف رحمه اللّه در پایان موضع اوّل، مؤیّد(1) بلکه دلیلی برای تبدیل امتثال ذکر کرده اند که:

مستفاد از بعضی روایات(2)، این است که اگر کسی نمازش را فرادا خواند و سپس

ص: 125


1- ... و لعل التعبیر بالتأیید، لاحتمال کون مورد الروایات المشار الیها من صغریات تعدد المطلوب فیکون الغرض القائم بالجماعة مطلوبا آخر غیر مطلوبیة نفس طبیعة الصلاة فباب الصلاة المعادة ح اجنبی عن المقام، و هو تبدیل الامتثال الذی مورده وحدة المطلوب و الامر. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 21.
2- کروایة ابی بصیر قلت لابی عبد اللّه علیه السّلام: اصلی ثم ادخل المسجد فتقام الصلاة و قد صلیت فقال علیه السّلام صل معهم یختار اللّه احبهما الیه، و روایة هشام عنه علیه السّلام: فی الرجل یصلی الصلاة وحده ثم یجد جماعة قال علیه السّلام یصلی معهم و یجعلها الفریضة إن شاء الله، و نحوها روایة حفص، و فی مرسلة الصدوق: یحسب له افضلهما و اتمهما. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 196.

الموضع الثّانی: و فیه مقامان: المقام الأوّل: فی أنّ الإتیان بالمأمور به بالأمر الاضطراری، هل یجزی عن الإتیان بالمأمور به بالأمر الواقعی ثانیا(1)(2)، بعد رفع الاضطرار فی الوقت إعادة، و فی خارجه قضاء، أو لا یجزی؟ تحقیق الکلام فیه یستدعی التّکلم فیه تارة فی بیان ما یمکن أن یقع علیه الأمر الاضطراری من الأنحاء، و بیان ما هو قضیّة کلّ منها من الإجزاء و عدمه، و أخری فی تعیین ما وقع علیه [1].

******

- شرح :

نماز جماعت، تشکیل شد، می تواند همان نماز را به جماعت بخواند و بعد از آنکه نماز را به جماعت خواند هرکدام از آن دو نماز که نزد خداوند متعال، محبوب تر باشد، پروردگار جهان، همان را انتخاب می کند و چه بسا که نماز فرادا از باب اینکه در آن، عجب و ریا نیست، محبوب تر باشد.

موضع دوّم
اشاره

[1]- در موضع دوّم در دو مقام، بحث می کنیم:

مقام اوّل آیا اتیان مأمور به، به امر اضطراری، مکفی از مأمور به، به امر واقعی اوّلی هست؟
اشاره

بحث ما در مقام اوّل، این است که: آیا اتیان مأمور به به امر اضطراری، کفایت از اتیان مأمور به به امر واقعی اوّلی- امر واقعی اختیاری- می کند یا نه؟ مثلا کسی که فاقد الماء بود [

ص: 126


1- لا یخفی الاستغناء عنه بل اخلاله، لان معناه ح: ان الاتیان بالمأمور به الاضطراری هل یجزی عن الاتیان بالمأمور به الواقعی الاولی ثانیا ام لا، فالنزاع علی هذا انما هو فی اجزائه عن الوجود الثانی للمأمور به الواقعی، لا وجوده الاول، مع ان النزاع کله فی الوجود الاول، فینبغی أن تکون العبارة هکذا:- هل یجزی الاتیان بالمأمور به بالامر الاضطراری عن الاتیان بالمأمور به الواقعی الاولی اعادة فی الوقت، و قضاء فی خارجه ام لا؟ و الحاصل: ان عبارة المتن توهم کون مصب النزاع هو الإجزاء عن الوجود الثانی للمأمور به الواقعی الاولی و عدمه و من المعلوم عدم کونه کذلک.
2- قید لقوله:- عن الاتیان- ...]. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 28.

فاعلم أنّه یمکن أن یکون التّکلیف الاضطراری فی حال الاضطرار، کالتّکلیف الاختیاری فی حال الاختیار، وافیا بتمام المصلحة، و کافیا فیما هو المهمّ و الغرض، و یمکن أن لا یکون وافیا به کذلک، بل یبقی منه شی ء أمکن استیفاؤه أو لا یمکن. و ما أمکن کان بمقدار یجب تدارکه، أو یکون بمقدار یستحبّ [1].

******

- شرح :

و نمازش را با تیمّم خواند سپس واجد الماء شد، آیا لازم است نماز مع الوضوء را اداء- در وقت- یا قضاء- در خارج از وقت- اتیان کند یا نه؟ به عبارت دیگر: آیا صلات مع التیمّم، مانع اعاده و قضا می شود یا نه؟

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: بررسی و تحقیق درباره مقام اوّل، استدعا دارد که در دو جهت بحث کنیم، یک جهت در مقام ثبوت و بحث دیگر در مقام اثبات است.

1- بحث مقام ثبوتی، این است که ببینیم احتمالات و تصوّراتی که درباره امر اضطراری- مأمور به به امر اضطراری- وجود دارد کدام است و نتیجه هر احتمال از نظر «اجزا» و عدم اجزا چیست؟

2- بحثی هم در مقام اثبات باید نمود که دلالت و مفاد ادلّه امر اضطراری با کدام یک از آن احتمالات، تطبیق می کند.

[1]- درباره مأمور به به امر اضطراری و صلات مع التیمّم(1) به ذکر چهار احتمال می پردازیم:

الف: صلات مع التیمّم مانند صلات مع الوضوء، وافی به تمام مصلحت و غرض مولا هست، فرضا اگر نماز مع الوضوء، دارای صددرجه، مصلحت لازم الاستیفاء باشد، نماز مع التیمّم هم، همان مصلحت را دارد و کسی که فاقد الماء هست و با تیمّم، نماز می خواند، عمل او دارای صددرجه، مصلحت هست بدون اینکه نقصانی داشته باشد.

ص: 127


1- بدیهی است که صلات مع التیمّم یک مثال برای محل بحث هست و امثله دیگری هم می توان ذکر کرد از جمله: کسی که قدرت ندارد نمازش را قائما بخواند، وظیفه او خواندن نماز جالسا می باشد که مثال مذکور هم یکی از مصادیق مأمور به به امر اضطراری هست.

ب: احتمال دوّم، این است که مأمور به به امر اضطراری، وافی به تمام مصلحت مأمور به به امر واقعی اوّلی نباشد به عبارت دیگر: محتمل است که صلات مع التیمّم، وافی به تمام مصلحت ملزمه نباشد بلکه قسمتی از مصلحت آن، باقی می ماند که فرض مذکور- ب- خود به دو قسم، تقسیم می شود:

1- آن مقدار از مصلحتی که باقی مانده، قابل تدارک و جبران نیست، فرضا کسی که فاقد الماء بود و نمازش را با تیمّم خواند، پنجاه درصد از مصلحت را استیفا نمود سپس در خارج از وقت- یا حتّی در وقت- دسترسی به آب پیدا کرد، در این صورت، اتیان الصلات مع الوضوء، آن مصلحت باقی مانده را جبران نمی کند. فرضا کسی که تشنه است ولی مقداری آب شور برای رفع عطش به او داده اند و او هم نوشیده و مقداری رفع عطش کرده است سپس برای او آب گوارا حاضر کنند ولی او اصلا تمایلی به نوشیدن آب نداشته باشد، در این صورت، محلّی باقی نمانده که غرض آن فرد به وسیله آب گوارا تدارک شود.

2- اگر آن مقدار مصلحتی که باقی مانده، قابل تدارک و جبران باشد، خود، دارای دو صورت است:

الف: مصلحت باقی مانده، واجب الاستیفاء هست مثل اینکه فرضا کسی نماز را با تیمّم خواند و پنجاه درصد از مصلحت را استیفا نمود سپس واجد الماء شد در این صورت باید با اتیان صلات مع الوضوء، پنجاه درصد باقی مانده از مصلحت را استیفا نماید.

ب: مصلحت باقی مانده واجب الاستیفاء نیست: فرضا کسی نمازش را با تیمّم خواند و نود درصد از مصلحت را استیفا نمود سپس که واجد الماء شد، لزومی ندارد ده درصد، مصلحت باقی مانده را استیفا نماید بلکه استیفاء مصلحت باقی مانده، مستحب است.

تاکنون چهار احتمال در مسئله، بیان نموده ایم و اینک باید دید نتیجه هر احتمال از نظر اجزا و عدم اجزا چیست؟

ص: 128

و لا یخفی أنّه إن کان وافیا به فیجزی، فلا یبقی مجال أصلا للتّدارک، لا قضاء و لا إعادة [1].

******

- شرح :

نتیجه احتمالات چهارگانه مذکور از نظر اجزا و عدم اجزا چیست؟

[1]- 1: اگر صلات مع التیمّم(1)، مانند صلات مع الوضوء، وافی به تمام مصلحت و غرض مولا باشد و عبد هم- در حالت فقدان آب- آن را اتیان کند، او تمام و صددرجه مصلحت نماز مع الوضوء را استیفا نموده و در نتیجه، نماز او نقصی ندارد لذا مجالی برای عدم اجزا، وجود ندارد گرچه در وقت یا خارج از وقت، تمکّن از آب پیدا کند.

سؤال: آیا در اوّل وقت، جایز است که عبد، مبادرت به اتیان نماز مع التیمّم نماید یا اینکه لازم است تا آخر وقت، صبر کند چنانچه تمکّن از آب، پیدا نکرد، مبادرت به اتیان مأمور به نماید؟

جواب: مصنّف رحمه اللّه پاسخ مسئله را بعد از چند سطر، چنین بیان کرده اند که: «و اما تسویغ البدار او ایجاب الانتظار فی الصّورة الاولی فیدور مدار کون العمل بمجرّد الاضطرار مطلقا او بشرط الانتظار او مع الیأس عن طرو الاختیار ذا مصلحة و وافیا بالغرض.»

برای سهولت امر، ترتیب متن کتاب را رعایت نمی کنیم و فعلا به بیان پاسخ سؤال مذکور- جواز یا عدم جواز بدار- می پردازیم که:

باید بررسی نمود که: صلات مع التیمّم- مأمور به به امر اضطراری- که وافی به تمام مصلحت و غرض مولا هست، دارای چه خصوصیّات و در چه حالی، وافی به تمام مصلحت هست که مسئله، دارای سه صورت می باشد:

الف: صلات مع التیمّم، نسبت به کسی فاقد الماء هست به طور کلّی، وافی به تمام

ص: 129


1- بدیهی است که بحث ما در مقام اوّل، این است که: اتیان مأمور به به امر اضطراری، مکفی از مأمور به به امر واقعی اولی هست یا نه و صلات مع التیمم و همچنین صلات مع الوضوء فقط مثالی برای مأمور به به امر اضطراری و مأمور به به امر واقعی اولی هستند لذا برای سهولت امر مرتّبا، آن دو مثال را تکرار می کنیم.

و کذا لو لم یکن وافیا، و لکن لا یمکن تدارکه، و لا یکاد یسوغ له البدار فی هذه الصّورة إلا لمصلحة کانت فیه، لما فیه من نقض الغرض، و تفویت مقدار من المصلحة، لو لا مراعاة ما هو فیه من الأهم، فافهم.

لا یقال: علیه، فلا مجال لتشریعه و لو بشرط الانتظار، لا مکان استیفاء الغرض بالقضاء.

فإنّه یقال: هذا کذلک، لو لا المزاحمة بمصلحة الوقت [1].

******

- شرح :

مصلحت هست یعنی گرچه بداند یک ساعت بعد، واجد الماء می شود و مأیوس از دسترسی به آب نیست، در این صورت، برای او جائز است که مبادرت به اتیان صلات مع التیمّم نماید- البته به شرط دخول در وقت.

ب: مکلّف باید تا آخر وقت در حالت انتظار، بسر ببرد، اگر دسترسی به آب، پیدا نکرد آن وقت، مبادرت به نماز مع التیمّم کند و اتیان الصّلات به نحو مذکور، نسبت به او وافی به تمام مصلحت است که در فرض مذکور در اوّل وقت، جائز نیست به اتیان مأمور به، مبادرت نماید، به جای جواز «بدار» وجوب «انتظار» مطرح است.

ج: در اوّل وقت برای مکلّف، دو حالت متصوّر است: یکی اینکه از اوّل دخول وقت، مأیوس است که حتّی تا پایان وقت نماز، متمکّن از آب شود، در فرض مذکور، صلات مع التیمّم در همان اوّل وقت، وافی به تمام مصلحت هست. و فرض دیگرش این است که: مکلّف از دسترسی به آب مأیوس نیست بلکه رجاء تمکّن از آب را دارد که در فرض مزبور در اول وقت، مبادرت به اتیان نماز، جائز نیست.

جمع بندی: احتمال اوّل از نظر جواز یا عدم جواز «بدار» جمعا دارای چهار صورت بود.

[1]- 2: صلات مع التیمّم- مأمور به به امر اضطراری- وافی به تمام مصلحت صلات مع الوضوء- مأمور به به امر واقعی اوّلی- نیست به نحوی که اگر صلات مع التیمّم، اتیان شد و بعد از آن، مکلّف، تمکّن از آب پیدا کرد و تصمیم گرفت نمازش را مع الوضوء بخواند،

ص: 130

آن مصلحت باقی مانده، قابل استیفا نباشد، در فرض مذکور هم باید قائل به اجزا بشویم زیرا راهی برای امکان تدارک مصلحت باقی مانده، وجود ندارد لذا اعاده و قضا هم اثری ندارد پس در فرض دوّم هم باید قائل به اجزا شد.

سؤال: حکم مسئله، از نظر جواز یا عدم جواز «بدار» چیست؟

جواب: برای مکلّف، جائز نیست که مبادرت به خواندن نماز مع التیمّم کند زیرا اگر نماز را با تیمّم خواند، نه تمام مصلحت را استیفا نموده و نه راهی برای استیفا و تدارک مصلحت باقی مانده، وجود دارد لذا او باید در حالت انتظار بسر برد، چنانچه تا آخر وقت، دسترسی به آب پیدا نکرد، نمازش را با تیمّم بخواند.

قوله: «لا یکاد یسوغ له البدار فی هذه الصورة الا لمصلحة کانت فیه لما فیه من نقض الغرض و تفویت مقدار من المصلحة لو لا مراعات ما فیه من الاهم فافهم.»(1)

در فرض دوّم «بدار» جائز نیست مگر اینکه نفس «بدار» دارای مصلحت باشد. البته باید قیدی هم به آن، اضافه نمود که: مصلحت بدار بتواند مصلحت باقی مانده را جبران نماید و الا اگر مصلحت بدار نتواند مصلحت باقی مانده را جبران کند «بدار» جائز نیست مگر در آخر وقت.

اشکال: طبق احتمال دوّم، نه تنها بدار، جائز نیست بلکه صلات مع التیمّم حتّی در آخر وقت، مشروعیّت ندارد زیرا شما می گوئید آن صلات، وافی به تمام غرض نیست و با اتیان آن، مصلحت باقی مانده اش امکان استیفا هم ندارد پس چرا شارع مقدّس، صلات مع التیمّم را مشروع نموده؟

ص: 131


1- الف: لازم نیست که مصلحت« بدار»، اهم باشد، همین قدر که مصلحت باقی مانده را تدارک کند، کفایت می نماید. ب: لعله اشارة الی: انه مجرد فرض فی مقام الثبوت، اذ لم نظفر فی مقام الاثبات بما یدل علی اشتمال البدار فی شی ء من الا بدال الاضطراریة علی مصلحة تکون اهم من المقدار الفائت من مصلحة المأمور به الواقعی الاولی. ر. ک منتهی الدرایة 2/ 31.

و أمّا تسویغ البدار أو إیجاب الانتظار فی الصّورة الأولی، فیدور مدار کون العمل- بمجرّد الاضطرار مطلقا، أو بشرط الانتظار، أو مع الیأس عن طروّ الاختیار- ذا مصلحة و وافیا بالغرض [1].

و إن لم یکن وافیا، و قد أمکن تدارک الباقی فی الوقت، أو مطلقا و لو بالقضاء خارج الوقت، فإن کان الباقی ممّا یجب تدارکه فلا یجزی، بل لا بد من إیجاب الإعادة أو القضاء، و إلا فیجزی، و لا مانع عن البدار فی الصّورتین، غایة الأمر یتخیّر فی الصّورة الأولی بین البدار و الإتیان بعملین: العمل الاضطراری فی هذا الحال، و العمل الاختیاری بعد رفع الاضطرار أو الانتظار، و الاقتصار بإتیان ما هو تکلیف المختار، و فی الصّورة الثّانیة یتعین علیه البدار و یستحب اعادته [یتعیّن علیه استحباب البدار و اعادته](1) بعد طروّ الاختیار هذا کلّه فیما یمکن أن یقع علیه الاضطراری من الأنحاء [2].

******

- شرح :

جواب: شما تمام محاسبات را نسبت به نماز مع التیمّم- مأمور به به امر اضطراری- ننمائید زیرا مسئله «وقت»، تمام مصالح را تحت الشعاع قرار می دهد و اگر مسأله ای به نام «وقت» مطرح نباشد، اصلا موضوع اضطرار، مفهومی پیدا نمی کند.

آیا می توان گفت کسی که فعلا تمکّن از آب ندارد نمازش را نخواند، بعدا که واجد الماء شد، تمام نمازهای خود را قضا کند؟ خیر، زیرا مصلحت رعایت وقت از اهمّ مسائل است، پس با اینکه صلات مع التیمّم، وافی به تمام مصلحت نیست و در صورت اتیان، امکان استیفاء مصلحت باقی مانده، وجود ندارد مع ذلک بر مکلّف، واجب است که در وقت، نمازش را مع التیمّم بخواند به نحوی که بیان کردیم.

[1]- برای سهولت امر، توضیح عبارت مذکور را همراه با احتمال اوّل از احتمالات چهارگانه بیان کردیم.

[2]- 3: فرض دیگر، این است که صلات مع التیمّم، وافی به تمام مصلحت نباشد

ص: 132


1- ر. ک: حقائق الاصول 1/ 199.

لکن مصلحت باقی مانده- در صورت اتیان مأمور به- هم «امکان»(1) استیفا دارد و هم دارای «لزوم» استیفا هست، فرضا صلات مع التیمّم، دارای پنجاه درجه، مصلحت هست لکن پنجاه درجه، مصلحت باقی مانده، امکان و لزوم استیفا دارد.

بدیهی است که در فرض مذکور باید قائل به عدم اجزا شد و لازم است که مکلّف در وقت یا خارج از وقت نمازش را مع الوضوء بخواند.

سؤال: حکم مسئله از نظر جواز یا عدم جواز «بدار» چیست؟

جواب: مکلّف، بین دو امر، مخیّر است: الف: ابتداء نمازش را مع التیمّم بخواند، چنانچه در وقت، واجد الماء شد آن را اعاده نماید و اگر در خارج از وقت، تمکّن از آب پیدا کرد آن را قضا نماید. ب: ابتداء مبادرت به خواندن نماز مع التیمّم ننماید بلکه تا آخر وقت، منتظر بماند تا عذرش برطرف شود و فقط مأمور به- فرضا یک نماز- را اتیان نماید.

4: آخرین فرض، این است که: صلات مع التیمّم، وافی به تمام مصلحت نباشد لکن مصلحت باقی مانده گرچه «امکان» استیفا دارد لکن «لزوم» استیفا ندارد فرضا صلات مع التیمّم، نود درصد از مصلحت را تأمین می کند امّا مصلحت باقی مانده اش گرچه ممکن الاستیفاء هست امّا وجوب استیفا هم ندارد.

در فرض مذکور باید قائل به اجزا شد زیرا صلات مذکور، نقصانی ندارد و چنانچه بعدا واجد الماء شد اعاده و قضا هم لازم نیست.

سؤال: حکم مسئله از نظر جواز یا عدم جواز «بدار» چیست؟

جواب: قوله: «و فی الصّورة الثانیة یتعیّن علیه البدار و یستحبّ اعادته [یتعین علیه

ص: 133


1- در وقت یا مطلقا، یعنی مکلّف در خارج از وقت هم می تواند به وسیله« قضا» مصلحت باقی مانده را جبران نماید.

و أمّا ما وقع علیه فظاهر إطلاق دلیله، مثل قوله تعالی «فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً»* و قوله علیه السّلام: (التّراب أحد الطّهورین) و: (یکفیک عشر سنین) هو الإجزاء، و عدم وجوب الإعادة أو القضاء، و لا بدّ فی إیجاب الإتیان به ثانیا من دلالة دلیل بالخصوص. و بالجملة: فالمتّبع هو الإطلاق لو کان، و إلا فالأصل، و هو یقتضی البراءة من إیجاب الإعادة، لکونه شکّا فی أصل التّکلیف، و کذا عن إیجاب القضاء بطریق أولی [1].

******

- شرح :

استحباب(1) البدار و اعادته] بعد طروّ الاختیار.»

مانعی برای مکلّف، تصوّر نمی شود که در اوّل وقت، مبادرت به خواندن نماز نماید منتها بعد از آنکه واجد الماء شد، تکرار نماز برایش مستحب است.

تذکّر: معنای کلمه «یتعیّن» در عبارت مذکور، این نیست که «بدار» واجب و متعیّن هست بلکه بدار، جائز است.

یادآوری: بحث(2) ما در مقام ثبوت با بیان چهار احتمال و تعیین هریک از احتمالات از نظر «اجزا» و جواز یا عدم جواز «بدار» پایان پذیرفت و اکنون باید بحث مذکور را در مقام اثبات ادامه دهیم تا مشخّص شود، مقتضای ادلّه چیست.

آیا مقتضای ظواهر ادلّه اوامر اضطراری «اجزا» هست؟

[1]- بحث قبلی ما این بود که: آیا اتیان مأمور به به امر اضطراری، مجزی از اتیان مأمور به به امر واقعی اوّلی هست یا نه. از نظر مقام ثبوت، چهار احتمال برای آن، تصوّر نمودیم و نتیجه آن احتمالات از نظر «اجزا» مختلف بود. اینک در مقام اثبات باید بررسی کنیم که: آیا ظواهر ادلّه اوامر اضطراری مقتضی اجزا هست یا نه. به عبارت دیگر:

ص: 134


1- هذا الاستحباب بنحو الکلیة غیر ظاهر الوجه الا ان یستند فیه الی مثل آیتی المسارعة و الاستباق فتأمل. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 199.
2- در مأمور به به امر اضطراری.

آیا ظواهر ادلّه مشروعیّت صلات مع التیمّم، مقتضی اجزا هست به نحوی که اعاده و قضا، لازم نباشد یا اینکه مقتضی عدم اجزا هست.

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: ابتداء باید به اطلاقات ادلّه تیمّم(1)، رجوع کرد که بعضی از آن ادلّه، عبارتند از:

1- ... و ان کنتم مرضی او علی سفر او جاء احد منکم من الغائط او لمستم النّساء «فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً ...»(2).

2- عن ابی جعفر علیه السّلام قال: «انّ التیمّم احد الطّهورین».(3)

3- ... انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: «یا ابا ذر یکفیک الصعید عشر سنین»(4). یعنی: اگر فرضا ده سال هم فاقد الماء باشید خاک هم مانند آب، عنوان «طهوریّت» دارد.

سؤال: آیا مقتضای ادلّه مذکور، این است که وقتی عذر انسان برطرف شد و حالت فقدان ماء به واجدیّت ماء، مبدّل گشت، همان صلات مع التیمّم که خوانده بودیم، کافی می باشد و نیازی به اعاده و قضا نیست؟

جواب: ظاهر اطلاق(5) آیه شریفه، این است که اگر تمکّن از آب پیدا نکردید، وظیفه شما اتیان الصّلات مع التیمّم هست و بحثی از این ننموده که اگر بعدا واجد الماء شدید، وظیفه شما صلات مع الوضوء است و همچنین روایات مذکور(6)، دلالتی ندارند که اگر بعدا

ص: 135


1- البته در هریک از موارد باید به ادله مربوط به آن ها مراجعه کرد.
2- سوره نساء، آیه 43.
3- وسائل الشیعة، ج 2، باب 23 از ابواب تیمّم، حدیث 5.
4- وسائل الشیعة، ج 2، باب 23 از ابواب تیمّم، حدیث 4.
5- [ الف: اگر اطلاق را بپذیرید و در آن مناقشه نکنید. ب: و المراد من الاطلاق هاهنا هو الاطلاق المقامی لا اللفظی بمعنی ان المولی اذا کان فی مقام بیان وظیفة المضطر اعنی فاقد الماء ... ر. ک: عنایة الاصول 1/ 265].
6- ان التیمم احد الطّهورین- التراب احد الطّهورین.

تمکّن از آن پیدا کردید، آن صلاتی که با طهارت ترابیّه، اتیان شده مکفی نیست و باید اعاده و قضا شود لذا از اطلاق ادلّه مذکور، نتیجه می گیریم: وظیفه فردی که دسترسی به آب ندارد، اتیان الصّلات مع التیمّم هست، با اینکه ادلّه مذکور در مقام بیان وارد شده و مولا در صدد بیان وظیفه مکلّفین بوده، بحث و اشاره ای به قضا و اعاده ننموده لذا از طریق سکوت آن ها از جهت اعاده و قضا و اکتفا نمودن به همان صلات مع التیمّم، استفاده می کنیم که: «لا یجب علیکم الاداء و لا القضاء.»

اشکال: ممکن است کسی در اطلاق ادلّه مذکور، مناقشه نماید که: متکلّم و مولا فقط در مقام بیان وظیفه فعلی مکلّفین بوده که در صورت عذر، وظیفه آن ها اتیان الصّلات مع التیمّم است امّا اینکه بعد از رفع عذر، اعاده و قضا لازم نیست، در صدد بیانش نبوده در نتیجه نمی توان به اطلاقات مذکور، تمسّک کرد.

جواب: اگر نتوانستیم به ادلّه لفظیّه و اطلاقات، تمسّک نمائیم، به اصل عملی، رجوع می نمائیم، فرضا کسی فاقد الماء بود، نماز عصرش را با تیمّم خواند امّا یک ساعت به غروب مانده، واجد الماء شد در نتیجه شک نمود که آیا اعاده صلات مع الوضوء بر او واجب است یا نه؟ در فرض مذکور، مانعی از تمسّک به اصل برائت، وجود ندارد زیرا او شک در اصل تکلیف نموده و همان طور که در سائر شبهات وجوبیّه و شک در تکلیف می توانستیم به اصل برائت، رجوع کنیم در محلّ بحث هم به اصل برائت رجوع نموده و می گوئیم تکلیفی نسبت به صلات مع الوضوء- اعاده نماز- نداریم.

قوله: «و کذا عن ایجاب القضاء بطریق اولی.»

اگر مکلّف در خارج از وقت، تمکّن از آب پیدا کرد، در این صورت هم اصل برائت به طریق اولی(1)، وجوب قضا- اتیان الصلاة فی خارج الوقت- را برمی دارد لکن

ص: 136


1- لان القضاء تابع للاداء و لا عکس فاذا جاز ترک الاعادة فی الوقت جاز ترک القضاء بطریق اولی. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 202.

نعم لو دلّ دلیله علی أنّ سببه فوت الواقع، و لو لم یکن هو فریضة، کان القضاء واجبا علیه، لتحقّق سببه، و إن أتی بالغرض [بالفرض](1) لکنّه مجرّد الفرض [1].

******

- شرح :

مرحوم مشکینی فرموده اند(2): وجه اولویّت را نفهمیدیم و حق هم با ایشان هست.

نتیجه: اگر نتوانستیم به ادلّه لفظیّه، تمسّک کنیم به اصل عملی، رجوع می نمائیم و اصل مذکور، هم وجوب اعاده را برمی دارد و هم وجوب قضا را.

[1]- مصنّف رحمه اللّه در مورد قضا به مطلبی اشاره نموده و در پایان هم فرموده اند: این مطلب، واقعیّتی ندارد و مجرّد فرض است.

بیان ذلک: در دلیل قضا چنین آمده: «اقض ما فات»، شما «فائت» را چگونه معنا می کنید؟

ظاهر «ما فات»، این است که: آن واجبی که از شما فوت شده، قضا کنید و در محلّ بحث واجبی از مکلّف، فوت نشده بلکه واجب و وظیفه او اتیان الصّلات مع التیمّم بود. او هم امتثال کرده است.

اگر کسی بگوید معنا و برداشت مذکور از دلیل قضا، صحیح نیست بلکه منظور، این است که: اگر «واقعی» از شما فوت شده باشد، گرچه آن «واقع»، واجب و وظیفه شما نبوده، باید آن «واقع» را قضا نمائید، در این صورت باید گفت: نماز مع الوضوء از مکلّف، فوت شده گرچه وظیفه او اتیان الصّلات مع الوضوء نبوده لکن چون تکلیف واقعی اوّلی او صلات مع الوضوء، بوده، لذا در خارج از وقت و تمکّن از آب باید نمازش را با وضو، قضا نماید.

جمع بندی: اگر چنان فرض و معنائی از جمله «اقض ما فات» بکنیم، لازم است در

ص: 137


1- اگر« بالفرض» باشد، عبارت، جالب تر است.
2- لم نفهم وجه الاولویة. و التحقیق: انه ان کان تابعا للاداء فحاله کحال الاداء فی جمیع ما تقدم، لکونه مدلولا بالدلیل الدال علیه، فیجری فیه الوجوه المتقدمة غیر توهم الاشتغال، و ان کان بامر جدید فلا بد من ملاحظة دلیله ... ر. ک: کفایة الاصول محشی 1/ 131.

المقام الثّانی(1): فی إجزاء الإتیان بالمأمور به بالأمر الظّاهری و عدمه. و التّحقیق: انّ ما کان منه یجری فی تنقیح ما هو موضوع التّکلیف و تحقیق متعلّقه، و کان بلسان تحقّق ما هو شرطه أو شطره، کقاعدة الطّهارة أو الحلّیّة، بل و استصحابهما فی وجه قوی، و نحوها بالنّسبة إلی کلّ ما اشترط بالطهارة أو الحلّیّة یجزی، فإنّ دلیله یکون حاکما علی دلیل الاشتراط، و مبیّنا لدائرة الشّرط، و أنّه أعمّ من الطّهارة الواقعیّة و الظّاهریّة، فانکشاف الخلاف فیه لا یکون موجبا لانکشاف فقدان العمل لشرطه، بل بالنّسبة إلیه یکون من قبیل ارتفاعه من حین ارتفاع الجهل [1].

******

- شرح :

خارج از وقت، عمل را قضاء نمود لکن بدیهی است که این مطلب، مجرّد فرض می باشد و نمی توان چنان برداشت و استفاده ای از دلیل قضا نمود بلکه معنایش همان است که بیان کردیم.

مقام دوّم آیا اتیان مأمور به، به امر ظاهری، مجزی از مأمور به، به امر واقعی اوّلی هست؟
اشاره

[1]- بحث ما در مقام دوّم- که بسیار دقیق می باشد- مربوط به این است که: آیا اتیان مأمور به به امر «ظاهری» مجزی از اتیان مأمور به به امر واقعی اولی هست یا نه(2)؟

ص: 138


1- یقع الکلام فی هذا المقام الثانی ایضا من ناحیتین« الاولی» انه اذا قام الامر الظاهری من اصل او امارة علی تحقق شرط او جزء فی الواجب ثم انکشف الخلاف و ان الشرط او الجزء لم یکن متحققا واقعا فهل یجزی العمل الفاقد للشرط او الجزء عن المأمور به الواقعی اعادة او قضاء ام لا« الثانیة» انه اذا قام الامر الظاهری من اصل او امارة علی اثبات واجب ثم انکشف الخلاف و ان الواجب کان امرا آخر غیر ما قام علیه الاصل او الامارة فهل یجزی المأتیّ به عن المأمور به الواقعی ام لا« و قد اشار المصنّف» الی الناحیة الثانیة بقوله الآتی« و امّا ما یجری فی اثبات اصل التکلیف ... الخ» و کیف کان حاصل ما للمصنف من التحقیق فی هذه الناحیة ... ر. ک: عنایة الاصول 1/ 268.
2- بحث مفصّل فعلی در مورد اصول و اماراتی است که: در حدود اجزاء و شرائط تکلیف- متعلق تکلیف- جاری می شود لکن در پایان« المقام الثانی» درباره اصول و اماراتی که در اثبات اصل تکلیف جاری می شوند، بحث خواهیم کرد.

اوامر ظاهری، دارای دو شعبه هستند که یک شعبه آن ها مربوط به اصول عملیّه، مانند قاعده طهارت(1)، قاعده حلّیّت و استصحاب(2) طهارت و حلّیّت می باشد و شعبه دیگرش مربوط به امارات است مانند خبر واحد و بیّنه. اینک بحث مذکور را در شعبه اوّل و سپس در شعبه دوّم ادامه می دهیم که:

1- در بخش اصول عملیّه، مانند قاعده طهارت، حلّیّت و استصحاب حلّیّت و طهارت، نظر مصنّف رحمه اللّه این است که: اتیان مأمور به به امر ظاهری، اقتضاء اجزا دارد یعنی: بعد از کشف خلاف، لزومی ندارد که عمل را اعاده- در وقت- و قضا- در خارج از وقت- نمود.

مثلا اگر کسی نسبت به لباس خود، استصحاب طهارت یا قاعده طهارت، جاری نمود و در همان لباس، نماز خواند بعد از یک ساعت، متوجّه شد که لباسش متنجّس بوده در این فرض، اعاده یا قضا بر او لازم نیست و عملش مجزی(3) است و دلیل و نکته اش را چنین بیان کرده اند که:

اصول عملیّه، مانند «کل شی ء طاهر حتّی تعلم انّه قذر» که مفادش قاعده طهارت است و همچنین «کلّ شی ء لک حلال» که مفادش قاعده حلّیّت است و همچنین «لا تنقض الیقین بالشک» که مفادش همان استصحاب و دلیل حجّیّت استصحاب می باشد، تمام آن ها ناظر بر ادلّه اوّلیّه هستند و جنبه توضیحی و تفسیری نسبت به ادلّه اولیّه دارند.

ص: 139


1- اصول عملیّه به چهار اصل مهمّ و معروف- برائت، استصحاب، احتیاط و تخییر- منحصر نیست بلکه تعدادشان بیش از این ها است و اصول عملیّه دیگری هم مانند قاعده طهارت داریم.
2- مصنّف در مورد استصحاب چنین فرموده اند:« فی وجه قوی» که به زودی نکته اش را بیان خواهیم کرد.
3- امّا اگر بیّنه، قائم شد که لباسش طاهر است و در آن نماز خواند ولی بعدا کشف خلاف شد که آن لباس پاک نبوده باید نمازش را در وقت، اعاده و در خارج از وقت، قضا نماید.

یعنی: ظاهر ادلّه اوّلیّه، مانند «لا صلاة الا بطهور»(1) این است که شرط نماز، طهارت واقعی هست و بدون آن، صلات تحقّق پیدا نمی کند لکن بعد از آن به قاعده طهارت و ادلّه ای مانند آن، توجّه می کنیم، می بینیم قاعده طهارت، کانّ نظارت بر دلیل اولی- لا صلاة الا بطهور- دارد و در صدد توسعه آن هست و معنای توسعه، این است که:

گرچه ظاهر دلیل اوّلی، این است که طهارت واقعی، شرط نماز هست لکن دلیل حاکم و مفسّر- کلّ شی ء طاهر- توسعه ای می دهد که شرط نماز، خصوص طهارت واقعیّه نیست بلکه اعمّ از طهارت ظاهری و واقعی، شرط است در نتیجه اگر شرط، اعمّ از طهارت ظاهری و واقعی شد، نمازی را که شما با اجرای قاعده طهارت، نسبت به لباس مشکوک خوانده اید یا با استصحاب طهارت، اتیان نموده اید، نقصی ندارد، الآن که متوجّه شدید لباستان متنجّس بوده و نماز در آن لباس واقع شده صلات شما نقصانی ندارد چون شرط نماز، طهارت واقعی نبوده بلکه طهارت، اعمّ از ظاهری و واقعی شرط بوده و صلات شما حقیقتا واجد شرط بوده لذا با کشف خلاف و با علم به اینکه در حال نماز، لباس شما متنجّس بوده، آن علم، سبب نمی شود که نماز شما باطل باشد بلکه علم مذکور، نسبت به نمازهای بعد، اثر دارد و باید بعد از کشف خلاف، نمازهای بعد را در لباس طاهر بخوانید.

نتیجه: اگر به استناد اصول عملیّه، مانند قاعده طهارت بگوئید فلان لباس، طاهر است و با آن نماز بخوانید و بعد از نماز کشف خلاف شود، نماز شما مجزی است امّا اگر به استناد اماره ای مانند بیّنه گفتید آن لباس، طاهر است و با آن نماز خواندید سپس کشف خلاف شد، نماز شما مجزی نیست.

مصنّف رحمه اللّه در عبارت متن کتاب، نسبت به استصحاب، قیدی را به این صورت بیان

ص: 140


1- فرض کنید« طهور» شامل طهارت بدن و لباس هم می شود.

و هذا بخلاف ما کان منها بلسان أنّه ما هو الشّرط واقعا، کما هو لسان الأمارات، فلا یجزی، فإنّ دلیل حجّیّته حیث کان بلسان أنه واجد لما هو شرطه الواقعی، فبارتفاع الجهل ینکشف أنه لم یکن کذلک، بل کان لشرطه فاقدا [1].

******

- شرح :

کردند که: ... کقاعدة الطّهارة او الحلّیّة بل و استصحابهما «فی وجه قوی.»(1)

در بحث استصحاب خواهیم گفت آیا استصحاب- لا تنقض الیقین بالشّک- مانند قاعده طهارت در مقام جعل حکم است یا اینکه فقط نهی از نقض یقین به شک می کند و در صدد جعل حکم نیست؟

فرضا شک دارید که نماز جمعه، واجب است یا نه، آیا مفاد «لا تنقض الیقین بالشّک» این است که: «تجب صلاة الجمعة» یعنی جعل حکم مماثل می کند یا اینکه فقط نهی از نقض یقین به شک می نماید و حکمی را به نام وجوب صلات جمعه، جعل نمی کند.

نظر مرحوم آقای آخوند، این است که: «لا تنقض ...» مانند قاعده طهارت و حلّیّت جعل حکم می کند یعنی حکم مستصحب را بعینه در زمان شک به صورت حکم ظاهری جعل می نماید پس مفاد آن با شک در وجوب نماز جمعه این است که: «تجب صلاة الجمعة.»

[1]- 2: مجددا متذکّر می شویم که بحث ما در مقام دوّم این هست که: آیا اتیان مأمور به به امر ظاهری، مجزی از اتیان مأمور به به امر واقعی اوّلی هست یا نه(2)؟

ص: 141


1- الظاهر انه اشارة الی الخلاف الآتی فی محله من کون الاستصحاب امارة او اصلا کما اشرنا قبلا و ان الاقوی بنظره کما فی نظر غیره هو کونه اصلا لا امارة علی خلاف نظر القدماء و یحتمل ان یکون اشارة الی الخلاف فیه من ناحیة اخری و هی کون المجعول فی مورده هل هو الحکم الظاهری کما سیأتی ای الحکم المماثل للمستصحب فیما قام علی الحکم او المماثل لآثار المستصحب فیما قام علی موضوع ذی حکم او ان المجعول فی مورده هو مجرد تنجیز الواقع عند الاصابة و عذریته عند الخطأ کما قیل فی الطرق و الامارات ایضا دون الحکم الظاهری. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 271.
2- همان طور که اخیرا اشاره کردیم بحث بسیار مفصّل فعلی درباره اصول و اماراتی است که در متعلّق تکلیف جاری می شود لکن در پایان همین بحث درباره اصول و اماراتی که در اثبات اصل تکلیف جاری می شوند، بحث خواهیم کرد.

گفتیم اوامر ظاهری، دارای دو شعبه هستند یک قسم از آن ها مربوط به اصول عملیّه می باشد- که آن را توضیح دادیم- و قسم دیگرش مربوط به امارات هست که اینک به بیان آن می پردازیم:

مثال: اگر بیّنه ای- اماره ای- قائم شد که فلان لباس، طاهر است و شما با آن لباس، نماز خواندید سپس کشف خلاف شد، آیا آن نماز مجزی هست یا نه؟

مصنّف رحمه اللّه در باب امارات، قائل به عدم اجزا شدند یعنی درعین حال که مقام و ارزش امارات، بالاتر از مقام اصول است لکن از نظر اجزا، قضیّه، برعکس است زیرا:

چنین نیست که امارات، توسعه ای در دلیل شرط بدهند بلکه امارات، جنبه طریقیّت و عنوان راهنما دارند و هنگامی که کشف خلاف شد، معلوم می شود جنبه هدایت و راهنمائی به واقع نداشته بلکه اشتباه کرده اند.

به عبارت دیگر: دلیل حجّیّت بیّنه یا دلیل حجّیّت خبر واحد(1) در مقام توسعه و توضیح نیستند، فرضا خبری دلالت می کند: «لا صلاة الا بطهور»(2): یعنی در صلات، طهارت واقعیّه، شرط است و بیّنه هم مفادش این است که من شما را به واقع، راهنمائی می کنم و در لباس مشکوک شما طهارت واقعیّه، وجود دارد و شما هم با آن لباس، نماز خواندید، بعدا که کشف خلاف شد، متوجّه می شوید که آن نماز، فاقد شرط واقعی بوده لذا عمل شما مجزی نیست و باید آن را در وقت، اعاده و در خارج از وقت، قضا نمائید.

تذکّر: مسأله عدم «اجزا» طبق مبنای مشهور است که: می گویند حجّیّت امارات از باب طریقیّت است.

ص: 142


1- که دلالت بر حجّیت خبر واحد- در احکام- می کند.
2- فرض کنید عنوان« طهور» شامل طهارت بدن و لباس هم می شود.

هذا(1) علی ما هو الأظهر الأقوی فی الطّرق و الأمارات، من أنّ حجّیّتها لیست بنحو السّببیّة، و أمّا بناء علیها، و أنّ العمل بسبب ادّاء أمارة إلی وجدان شرطه أو شطره، یصیر حقیقة صحیحا کأنّه واجد له، مع کونه فاقده، فیجزی لو کان الفاقد معه(2) [له](3)- فی هذا الحال- کالواجد فی کونه وافیا بتمام الغرض، و لا یجزی لو لم یکن کذلک، و یجب الإتیان بالواجد لاستیفاء الباقی- إن وجب- و إلا لاستحبّ هذا مع إمکان استیفائه، و إلا فلا مجال لإتیانه، کما عرفت فی الأمر الاضطراری [1].

******

- شرح :

[1]- مسأله عدم اجزا- در باب امارات- را که اخیرا بیان کردیم، طبق مبنای مشهور است که: امارات را از باب طریقیّت، حجّت می دانند نه از باب سببیّت.

بیان ذلک: در باب حجّیّت امارات، دو مبنا(4) هست:

الف: مشهور از اصولیّین، معتقدند که امارات از باب طریقیّت و کاشفیّت، حجّت می باشند که لازمه اش این است که: اگر برطبق اماره ای عمل کردیم و بعدا کشف خلاف شد یعنی ما را به واقع هدایت ننمود، کمترین اثری برآن، مترتّب نمی شود(5).

ب: ممکن است کسی حجّیّت امارات را از باب سببیّت بداند لذا لازم است بدانیم معنای سببیّت چیست و احتمالاتی که در آن داده شده کدام است:

ص: 143


1- ای: عدم الاجزاء فیما کان الامر الظاهری بلسان انه ما هو الشرط واقعا. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 76.
2- ای مع کونه فاقدا.
3- ای للشرط او الشطر.
4- ... فاختلفوا فی ان الامارة هل هی حجة مجعولة علی نحو« الطریقیة» او انها حجة مجعولة علی نحو« السببیة» ای انها طریق او سبب. و المقصود من کونها« طریقا»: انها مجعولة لتکون موصلة فقط الی الواقع للکشف عنه، فان اصابته فانه یکون منجزا بها و هی منجزة له و ان اخطأته فانها ح تکون صرف معذر للمکلف فی مخالفة الواقع. و المقصود من کونها« سببا»: انها تکون سببا لحدوث مصلحة فی مؤداها تقاوم تفویت مصلحة الاحکام الواقعیة علی تقدیر الخطأ فینشئ الشارع حکما ظاهریا علی طبق ما ادّت الیه الامارة« و الحق انها مأخوذة علی نحو الطریقیّة». ر. ک: اصول الفقه- مرحوم مظفر- 3/ 39.
5- مثل اینکه کسی درصدد بوده شما را به منزل دوستتان راهنمائی کند امّا نتوانسته و اشتباه کرده، آیا اثری برآن هدایت و راهنمائی مترتّب است؟

یکی از احتمالاتی که شاهد بحث ما می باشد این است که: عملی که به عنوان متابعت و پیروی از اماره در خارج، تحقّق پیدا می کند- گرچه آن اماره، مخالف با واقع هم باشد- دارای مصلحت و حسنی هست که آن مصلحت، اقتضای پیروی از اماره را دارد.

قوله: «امّا بناء علیها ... [ای علی السّببیّة] ... فیجزی لو کان الفاقد معه فی هذا الحال کالواجد فی کونه وافیا بتمام الغرض.»

بنا بر سببیّت اگر اماره ای مخالف واقع هم باشد دارای مصلحت هست لذا باید بررسی کرد که آن مصلحت به چه میزان هست، همان چهار احتمالی که به حسب مقام ثبوت در صلات مع التیمّم- مأمور به به امر اضطراری- بیان کردیم در محلّ بحث جاری است که:

الف: عملی که برطبق اماره، اتیان شده- عمل فاقد جزء یا شرط- وافی به تمام غرض و دارای صددرجه، مصلحت هست در این صورت، مجزی می باشد، فرضا بیّنه ای بر طهارت لباس، قائم شد و شما با آن لباس، نماز خواندید، گرچه بیّنه، خلاف واقع باشد و لباس شما طهارت واقعی نداشته باشد لکن نفس خواندن نماز برطبق آنچه را که بیّنه شهادت داده، دارای مصلحت وافی و کافی هست(1) لذا می گوئیم چون تمام مصلحت را تحصیل کرده اید، وجهی برای اعاده و قضا- در صورت کشف خلاف- وجود ندارد.

ب: عمل برطبق اماره(2)، وافی به تمام مصلحت نماز با طهارت واقعیّه نیست که خود دارای دو قسم است:

1- مصلحت باقی مانده، قابل استیفا نیست: در این صورت باید قائل به اجزا شد و

ص: 144


1- مثل اینکه نماز شما با طهارت واقعی اتیان شده.
2- خواندن نماز به استناد طهارتی که با بیّنه ثابت شده.

و لا یخفی أنّ قضیّة إطلاق دلیل الحجّیّة- علی هذا- هو الاجتزاء بموافقته أیضا، هذا فیما إذا أحرز أن الحجّیّة بنحو الکشف و الطّریقیّة، أو بنحو الموضوعیّة و السببیة [1].

******

- شرح :

همان عملی که برطبق اماره، اتیان شده کافی هست و مجالی برای اتیان مجدد عمل(1) نیست زیرا اتیان مجدد، لغو و بدون ملاک می باشد پس اعاده و قضا مفهومی ندارد.

2- مصلحت باقی مانده، قابل استیفا هست: که دارای دو شق می باشد:

الف: مصلحت باقی مانده، وجوب استیفا دارد، در این صورت، اعاده و قضاء عمل واجد جزء و شرط، لازم است- در صورت کشف خلاف.

ب: مصلحت باقی مانده، استحباب استیفا دارد، در فرض مذکور، تکرار عمل واجد جزء و شرط هم مستحب است.

[1]- همان طور که در مأمور به به امر اضطراری و نماز مع التیمّم گفتیم از نظر مقام اثبات، مقتضای اطلاق آیه(2) و روایت(3)، اجزا هست در محلّ بحث هم اگر قائل به حجّیّت امارات از باب سببیّت بشویم، ظاهر اطلاق ادلّه حجّیّت امارات، این است که بعد از متابعت از اماره و کشف خلاف، لزومی ندارد که مأمور به را در وقت، اعاده و در خارج از وقت، قضا نمود.

تذکر: مطالب مذکور در صورتی است که محرز شود که حجّیّت امارات از باب «طریقیّت»(4) است یا از باب «سببیّت»(5) و اینک باید به توضیح صورت شک- عدم احراز- بپردازیم.

ص: 145


1- عمل واجد جزء و شرط.
2- « ... فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً ...»*.
3- « التراب احد الطهورین.»
4- که قائل به عدم اجزاء شدیم.
5- که باید قائل به اجزاء شد.

و أمّا إذا شکّ [فیها] و لم یحرز أنّها علی أیّ الوجهین، فأصالة عدم الإتیان بما یسقط معه التّکلیف مقتضیة للإعادة فی الوقت، و استصحاب عدم کون التّکلیف بالواقع فعلیّا فی الوقت لا یجدی، و لا یثبت کون ما أتی به مسقطا، إلا علی القول بالأصل المثبت، و قد علم اشتغال ذمّته بما یشکّ فی فراغها عنه بذلک المأتی [1].

******

- شرح :

«یک فرع اصولی»

[1]- اگر برای ما احراز نشد که حجّیّت امارات از باب «طریقیّت و کاشفیّت» است یا از باب «سببیّت و موضوعیّت» وظیفه چیست؟

به عبارت دیگر: می دانیم بیّنه، حجّت است امّا برای ما معلوم نیست که آیا حجّیّت آن از باب طریقیت است تا اینکه لازمه اش عدم اجزا باشد(1) یا اینکه حجّیّت آن از باب سببیّت است تا لازمه اش اجزا باشد(2)، وظیفه چیست؟

در فرض مسئله به اصول عملیّه، مراجعه می کنیم. ضمنا باید متذکّر شویم که بحث مذکور را در دو بخش ادامه می دهیم: الف: راجع به لزوم یا عدم لزوم اعاده ب: راجع به لزوم قضا، زیرا هریک از آن دو، دارای حکم مستقلّی هستند که اینک به ترتیب به بیان آن ها می پردازیم.

الف(3): مثال: بیّنه ای بر طهارت فلان لباس، قائم شد و مکلّف، نماز ظهرش را در آن لباس، اتیان نمود، یک ساعت به غروب مانده، کشف خلاف(4) شد، در این صورت اگر برای ما محرز نباشد که: آیا حجّیّت بیّنه از باب طریقیّت است تا نماز ما مجزی نباشد- لزوم اعاده در وقت- یا اینکه حجّیّت بیّنه از باب سببیّت است تا اینکه صلات اتیان شده، مجزی باشد- عدم لزوم اعاده در وقت- وظیفه چیست؟

آیا اعاده نماز، لازم است یا نه؟

ص: 146


1- به نحوی که مشروحا همراه با مثال توضیح دادیم.
2- به نحوی که مشروحا همراه با مثال توضیح دادیم.
3- بحث فعلی راجع به« ادا» می باشد.
4- مثلا مشخص شد که آن دو شاهد، عادل نبوده اند.

چاره ای غیر از رجوع به اصالت الاشتغال نداریم.

در بحث فعلی نمی توان اصل برائت را جاری نمود زیرا: کسی که صلات را اتیان نموده امّا حلّیّت یا طهارت لباسش به استناد بیّنه بوده و فعلا برایش کشف خلاف شده، نمی داند عملی را که انجام داده، مأمور به بوده است یا نه؟

به عبارت دیگر: او نمی داند آن عمل خارجی، مبرئ ذمّه بوده یا نه لذا اصالت الاشتغال، حکم می کند که اشتغال یقینی، نیاز به فراغ یقینی دارد و هنوز که وقت صلات باقی مانده است باید اعاده شود.

به عبارت واضح تر: آن مکلّف، اوّل زوال شمس، یقین دارد که تکلیفی متوجّه او شده و نمازی را به استناد بیّنه(1) خوانده سپس برایش کشف خلاف شده و درعین حال، احتمال می دهد که حجّیّت بیّنه از باب طریقیّت باشد و اگر حجّیّت بیّنه از باب طریقیت باشد، او مأمور به واقعی را اتیان ننموده لذا آن عمل خارجی که به استناد بیّنه، واقع شده چه عنوان و اثری دارد؟

آن مکلّف می داند، تکلیفی متوجّه او شده و شک دارد که آن عمل خارجی، مبرئ ذمّه هست یا نه لذا اصالت الاحتیاط می گوید: اشتغال یقینی به فراغ یقینی نیاز دارد و باید آن صلات را در وقت، اعاده نماید.

نتیجه: فرق بحث فعلی با صلات مع التیمّم- مأمور به به امر اضطراری- این است که:

در بحث قبل، آن عملی که اتیان شده بود حقیقتا مأمور به بود ولی شک در تکلیف مستقل و وظیفه جدید، پیدا شده امّا در ما نحن فیه شک در تکلیف فعلی نداریم لذا باید در وقت، آن عمل را اعاده نمود به نحوی که بیان کردیم.

اشکال: به جای اجرای اصالت الاشتغال، استصحاب جاری نموده و می گوئیم اعاده، لازم نیست.

ص: 147


1- بیّنه بر طهارت یا حلّیّت لباس مصلّی، قائم شده.

توضیح ذلک: فرضا مکلّفی به استناد بیّنه، نماز عصرش را اتیان نمود و یک ساعت به غروب مانده برایش کشف خلاف شد که مستند طهارت لباسش- بیّنه- صحیح نبوده، او به جای اجرای اصالت الاشتغال می تواند استصحاب جاری نماید.

بیان ذلک: هنگامی که یک ساعت به غروب مانده و کشف خلاف شده، می گوئیم:

آن مکلّف، وقتی دو ساعت به غروب مانده بود، وظیفه و تکلیف «فعلی» نسبت به نماز با طهارت واقعی نداشته، به عبارت دیگر: آیا وظیفه فعلی او بوده که با طهارت واقعی نماز بخواند درحالی که هنوز کشف خلاف نشده؟

مسلّما و بلا اشکال، هنگامی که دو ساعت به غروب مانده، آن تکلیف واقعی، «فعلیّت» نداشته امّا اکنون که یک ساعت به غروب مانده و کشف خلاف شده، شک می کند که: آیا تکلیف به واقع، الآن که کشف خلاف شده، فعلیّت پیدا کرد یا نه؟

استصحاب عدم فعلیّت، جاری می شود و می گوئیم: دو ساعت به غروب مانده- قبل از کشف خلاف- یقینا آن تکلیف، فعلیّت نداشته پس الآن هم که کشف خلاف شده و شک در فعلیّت آن داریم، استصحاب عدم فعلیّت تکلیف واقعی، جاری می شود. بدیهی است که اگر در موردی استصحاب، جاری شود، اصالت الاشتغال نمی تواند جریان پیدا کند زیرا استصحاب بر اشتغال، تقدّم دارد.

جواب: آری استصحاب بر اشتغال، تقدّم دارد لکن استصحاب از نظر مثبتیّت، اعتبار ندارد زیرا گفتیم: فرضا اوّل ظهر، ذمّه مکلّف، نسبت به تکلیف واقعی اشتغال پیدا کرده و شک داریم آن نمازی که به استناد بیّنه، واقع شد، برائت ذمّه ایجاد کرد یا نه؟ شما اگر بتوانید ثابت کنید نماز اتیان شده، مبرئ ذمّه است نیازی به اعاده- در صورت کشف خلاف- ندارید.

استصحاب عدم فعلیّت تکلیف- نسبت به صلات واقعی- اگر بتواند ثابت کند که آن

ص: 148

و هذا بخلاف ما إذا علم أنّه مأمور به واقعا، و شکّ فی أنّه یجزی عما هو المأمور به الواقعی الأولی، کما فی الأوامر الاضطراریّة أو الظّاهریّة، بناء علی أن یکون الحجّیّة علی نحو السّببیّة، فقضیّة الأصل فیها- کما أشرنا الیه- عدم وجوب الإعادة؛ للاتیان بما اشتغلت به الذّمّة یقینا، و أصالة عدم فعلیّة التّکلیف الواقعی بعد رفع الاضطرار و کشف الخلاف [1].

******

- شرح :

نماز، عنوان مبرئیّت دارد، کارساز است و الا خیر و تقریبا بدیهی است که استصحاب مذکور نمی تواند چنان نتیجه ای را بدهد، نه از باب اینکه مبرئیّت، لازم عدم فعلیّت نیست، بلکه لازمه عدم فعلیّت تکلیف واقعی، این است که نماز خوانده شده- به استناد بیّنه- مبرئ ذمّه هست لکن اشکالی مطرح است که:

استصحاب هیچ گاه نمی تواند لوازمش را ثابت نماید بلکه استصحاب فقط در مجرای خود و در همان متن و محدوده ای که جریان پیدا کرده، می تواند مفید باشد امّا به وسیله استصحاب نمی توان لوازم، ملزومات یا ملازمات مستصحب را اثبات نمود. در محلّ بحث، استصحاب می گوید تکلیف واقعی، فعلیّت ندارد، امّا لازمه عدم فعلیّت، مبرئیّت آن نماز قبلی باشد، چنین لازمی را استصحاب نمی تواند ثابت کند و در نتیجه، وقتی آن لازم، ثابت نشد، شما یقین به اشتغال و شک در مبرئیّت آن نمازی که خواندید، دارید، چاره ای غیر از اجرای اصالت الاشتغال ندارید.

تذکّر: اگر کسی قائل شود که اصل مثبت، حجّت است و به وسیله استصحاب می توان لوازم، ملزومات و ملازمات مستصحب را هم ثابت نمود، در محلّ بحث هم می تواند به استصحاب تمسّک کند لکن قول مذکور، خلاف تحقیق است(1).

[1]- عبارت مذکور را به صورت یک اشکال و جواب بیان می کنیم که:

ص: 149


1- ر. ک: ایضاح الکفایة 5/ 434.

اشکال: در بحث قبل- اجزا یا عدم اجزا اتیان مأمور به به امر اضطراری از اتیان مأمور به به امر واقعی اوّلی- گفتید: مقتضای اصل، برائت از وجوب اعاده است(1)، پس چرا در بحث فعلی فرمودید: چاره ای غیر از رجوع به اصالت الاشتغال و لزوم اعاده، نداریم؟

جواب: در بحث قبلی شک در اصل تکلیف داشتیم- شک در اینکه آیا تکلیفی نسبت به صلات مع الوضوء داریم یا نه- لذا مانند سائر شبهات وجوبیّه می توانستیم به اصل برائت، رجوع نمائیم(2).

به عبارت دیگر: در مورد مأمور به به امر اضطراری، آن نمازی را که مکلّف در حال فقدان ماء با تیمّم خوانده، واقعا مأمور به بوده و هیچ تردیدی نیست که تا زمانی که واجد الماء نشده وظیفه اش همان نماز بوده بنابراین، عملی که در خارج واقع شده، وظیفه واقعی مکلّف بوده- منتها واقعی ثانوی- امّا یک ساعت به غروب مانده که واجد الماء شده، شک می کند که آیا تکلیف ثانوی، نسبت به صلات مع الوضوء دارد یا نه، همان طور که در سائر شبهات وجوبیّه، اصل برائت جاری می شود در فرض مذکور هم مکلّف، اصل برائت جاری نموده و می گوید تکلیف واقعی، نسبت به صلات مع الوضوء ندارم- اعاده لازم نیست.

بدیهی است که در اوامر ظاهریّه هم بنا بر اینکه حجّیّت امارات از باب سببیّت(3) باشد بعد از کشف خلاف، اصالت عدم فعلیّت تکلیف جاری می شود.

ص: 150


1- یعنی کسی که نمازش را با تیمّم خوانده ولی بعدا- در وقت- واجد الماء شده بود، گفتیم لزومی ندارد که نمازش را مع الوضوء، اعاده کند.
2- برای توضیح بیشتر، رجوع کنید به: الموضع الثانی ... المقام الاوّل ...« و الا فالاصل هو یقتضی البراءة من الایجاب و الاعادة.»
3- نه طریقیّت و کاشفیّت.

و اما القضاء [به](1) فلا یجب بناء علی أنّه فرض جدید، و کان الفوت المعلّق علیه وجوبه لا یثبت بأصالة عدم الإتیان، إلا علی القول بالأصل المثبت، و إلا فهو واجب، کما لا یخفی علی المتأمّل، فتأمّل جیّدا [1].

******

- شرح :

[1]- ب(2): مثال- بیّنه ای بر طهارت فلان لباس، قائم شد و مکلّف، نماز ظهر و عصرش را در آن لباس، اتیان نمود، بعد از غروب شمس، کشف خلاف شد که آن لباس، طاهر نبوده در این صورت اگر برای ما محرز نباشد که: آیا حجّیّت امارات و بیّنه از باب طریقیّت است که نماز ما مجزی نباشد- لزوم قضا- یا اینکه حجّیّت بیّنه از باب سببیّت است تا در نتیجه، نماز ما مجزی باشد- عدم لزوم قضا- وظیفه چیست؟

باید دقّتی در دلیل قضا نمود که:

1- آیا قضا به امر جدید است یا اینکه قضا تابع ادا می باشد؟

2- فرضا کلمه «فوت» که در دلیل قضا اخذ شده- اقض ما فات- آیا امر وجودی هست یا اینکه «فوت» امر عدمی و همان نیاوردن مأمور به است؟

اگر «فوت»، یک امر عدمی باشد، امر عدمی به وسیله استصحاب عدم اتیان، ثابت می شود فرضا اگر کسی ساعت هشت صبح، شک کند که نماز صبحش را خوانده یا نه استصحاب عدم اتیان صلات صبح، عنوان «فوت» را ثابت می کند.

لکن احتمال دیگر، این است که «فوت» امر وجودی باشد که در این صورت باید بحث کرد: که آیا استصحاب عدم اتیان، می تواند امر وجودی را ثابت کند یا اینکه چون اصل مثبت است نمی تواند آن را اثبات نماید؟

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: امّا القضاء فلا یجب بناء علی انه فرض جدید ... الا علی القول

ص: 151


1- ای بسبب کشف الخلاف.
2- بحث فعلی، راجع به قضا هست.

بالاصل(1) المثبت «و الا فهو واجب.»(2)

اگر قضا به امر جدید و «فوت» هم امر وجودی باشد و امر وجودی به وسیله استصحاب عدم، ثابت نشود و در این صورت شما شک می کنید که: آیا امر «اقض ما فات» فرضا شامل شما می شود یا نه؟ اصل برائت جاری می شود و در نتیجه می گوئیم قضا واجب نیست.

اما اگر شرائط مذکور، موجود نبود، قضا واجب است.

توضیح ذلک: یعنی اگر قضا، تابع ادا باشد، در این صورت، قضا هم مانند اعاده، لازم است، همان طور که بعد از کشف خلاف- در وقت- ادا لازم بود، در خارج از وقت هم قضا، لازم است یا اگر «فوت» را امر عدمی دانستیم، به وسیله استصحاب عدم اتیان، عنوان «فوت» ثابت می شود، یا اگر فوت را امر وجودی دانستیم لکن اصل مثبت، حجیّت پیدا کرد، در نتیجه، عنوان فوت تحقق پیدا می کند و باید آن صلات را قضا نمود.

قوله: فتأمّل جیّدا(3).

ص: 152


1- فان عدم الاتیان فی تمام الوقت یلازمه عدم امکان التدارک فی الوقت فیثبت المعنی الکنائی للفوت« أقول»: موضوع القضاء لا یختص بالفوت بل المذکور فی جملة من نصوصه نسیان الفریضة أو النوم عنها أو نحو ذلک مما یفهم منه کون الموضوع ترکها فی تمام الوقت فلو جرت اصالة عدم الاتیان فی نفسها کفت فی وجوب القضاء فراجع. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 212.
2- ای و ان کان تابعا للاداء أو قلنا بان الفوت عبارة عن عدم الاتیان أو ان المثبت حجة کان القضاء واجبا ... ر. ک: کفایة الاصول محشّی به حاشیه مرحوم مشکینی 1/ 135.
3- لعله اشارة الی: عدم کفایة مجرد کون القضاء بالفرض الاوّل فی وجوب القضاء بل لا بد من احراز الفوت و ح فان کان الفوت امرا عدمیا أمکن إحرازه بالاصل، کما عرفت آنفا، فلا یجب القضاء. و ان کان وجودیا فاحرازه بالاصل مبنی علی حجیة الاصل المثبت و حیث لا نقول بها فلا یجب القضاء ایضا. ر. ک: منتهی الدّرایة 2/ 85.

ثمّ إنّ هذا(1) کلّه فیما یجری فی متعلّق التّکالیف، من الأمارات الشّرعیّة و الأصول العملیّة، و اما ما یجری فی إثبات أصل التّکلیف، کما إذا قام الطّریق أو الأصل علی وجوب صلاة الجمعة یومها فی زمان الغیبة، فانکشف بعد أدائها وجوب صلاة الظّهر فی زمانها، فلا وجه لإجزائها مطلقا، غایة الأمر أن تصیر صلاة الجمعة فیها- أیضا- ذات مصلحة لذلک، و لا ینافی هذا بقاء صلاة الظّهر علی ما هی علیه من المصلحة، کما لا یخفی، إلا أن یقوم دلیل بالخصوص علی عدم وجوب صلاتین فی یوم واحد [1].

******

- شرح :

[1]- بحث ما از ابتداء «المقام الثّانی» تاکنون درباره اصول و اماراتی بود که در اجزا و شرائط متعلّق و موضوع تکلیف جاری می شد که در مورد اصول عملیّه و امارات- حجیّت امارات از باب سببیّت- قائل به اجزا شدیم امّا در مورد امارات- حجیّت امارات از باب کاشفیّت- قائل به عدم اجزا شدیم لکن بحث فعلی ما این است که:

اگر اصول عملیّه یا امارات، نسبت به نفس تکلیف، جریان پیدا کرد و تکلیفی را ثابت نمود سپس کشف خلاف شد، حکم مسئله چیست و آیا عمل اتیان شده مجزی هست یا نه؟

مثال: فرضا مکلّفی، تردید پیدا کرد که آیا در زمان غیبت، نماز جمعه، واجب است یا نه، در نتیجه گفت: نماز جمعه در عصر حضور، واجب بوده و الآن که زمان غیبت است و شک در وجوب آن داریم به وسیله استصحاب، بقاء وجوبش را ثابت می کنیم و روزهای جمعه به جای نماز ظهر، صلات جمعه می خوانیم لکن بعد از مدّتی برای او کشف خلاف

ص: 153


1- ای ما ذکرناه کان راجعا الی الاوامر الظاهریة المتعلقة بالموضوعات بعد الفراغ عن ثبوت اصل التکلیف. ر. ک: منتهی الدّرایة 2/ 86.

و معلوم شد که وظیفه اش در زمان غیبت، خواندن نماز جمعه نیست بلکه باید نماز ظهر بخواند، در این صورت آیا آن نماز، مجزی هست یا نه؟

مثال دیگر: اماره و روایتی دلالت نمود که در عصر غیبت در روز جمعه باید نماز جمعه خواند، مکلّف هم طبق آن، عمل کرد سپس کشف خلاف شد آیا نماز اتیان شده، مجزی هست یا نه؟

آن نماز مجزی نمی باشد، خواه قیام دلیل بر وجوب صلات جمعه از طریق اصل باشد یا از طریق اماره، خواه حجّیّت امارات را از باب کاشفیّت(1) بدانید یا از باب سببیت و موضوعیّت زیرا:

حدّ اکثر فائده آن اماره- بنا بر سببیّت و موضوعیّت- این است که بگوئیم: با قیام اماره(2)، نماز جمعه، واجد صددرجه، مصلحت می شود لکن ثمره ای برآن مترتّب نمی شود زیرا وجود صددرجه مصلحت در نماز جمعه، معنایش این نیست که نماز ظهر، مصلحت ندارد بلکه نماز ظهر، دارای مصلحت کامله هست و از آن مکلّف، فوت شده لذا باید استیفا نماید.

قوله: «الا ان یقوم دلیل بالخصوص.»

مگر اینکه دلیل خاصی، قائم شود که در یک روز، دو نماز- یعنی ظهر و جمعه- واجب نیست.

جمع بندی: در مورد اصول و اماراتی که مربوط به اجزا و شرائط تکلیف بود- در اجزا و شرائط متعلّق و موضوع تکلیف جاری می شد- از نظر «اجزا» قائل به تفصیل شدیم امّا اصول و اماراتی که در رابطه با «نفس تکلیف» هست قائل به عدم اجزا شدیم.

ص: 154


1- علّت عدم اجزا، بنا بر طریقیت واضح است.
2- یا با جریان اصل عملی.

تذنیبان: الأوّل(1): لا ینبغی توهّم الإجزاء فی القطع بالأمر فی صورة الخطأ، فإنّه لا یکون موافقة للأمر فیها، و بقی الأمر بلا موافقة أصلا، و هو أوضح من أن یخفی [1].

******

- شرح :

حکم خطای قطع- از نظر اجزا-

[1]- اگر کسی قاطع شد که وظیفه اش در روز جمعه، خواندن نماز جمعه است، باید طبق آن عمل کند زیرا قطع، دارای حجیّت ذاتی هست(2) اما چنانچه بعدا کشف خلاف شد که تکلیفش خواندن نماز جمعه نبوده، وظیفه اش چیست؟

آیا آن قطع و اتیان عمل برطبق آن مجزی هست؟

سزاوار نیست که کسی در فرض مذکور، توهّم اجزا نماید زیرا قطع، واقع را که تغییر نمی دهد شما یقین به وجوب نماز جمعه پیدا کردید و آن را اتیان نمودید، سپس کشف خلاف شد، وجهی برای اجزا وجود ندارد آنچه را که اتیان نمودید، مأمور به نبوده و آن عملی که مأمور به بوده در خارج اتیان نشده.

البته بدیهی است که مولا شما را بر ترک مأمور به واقعی، مؤاخذه نمی کند زیرا بالاخره برطبق قطع خود که حجّیّت ذاتی دارد، عمل کرده اید.

ص: 155


1- الغرض من عقد هذا التذنیب: دفع توهم التلازم فی الاجزاء بین الأوامر الظاهریة الشرعیة الثابتة بالامارات و الاصول، و بین الامر الظاهری العقلی الثابت بالعلم، و حاصله: ان الاجزاء فی الاوامر الظاهریة الشرعیة علی القول به لا یلازم الاجزاء فی الامر الظاهری العقلی مع انکشاف الخلاف، ضرورة ان منشأ توهم الاجزاء هو الامر الشرعی و ذلک مفقود فی موارد القطع اذ لیس فیها الّا العذر العقلی فی ترک الواقع ما دام قاطعا و بعد ارتفاع القطع یرتفع العذر فتجب الاعادة او القضاء لعدم الاتیان بنفس المأمور به الواقعی و لا بما جعله الشارع بمنزلته، فلا وجه للاجزاء. ر. ک: منتهی الدّرایة 2/ 88.
2- اگر مقلّدی یقین به حکمی پیدا کرد که برخلاف فتوای مرجع تقلیدش هم هست باید طبق آن عمل نماید- البته نسبت به احکام لزومی نه استحبابی و ...-

نعم ربما یکون ما قطع بکونه مأمورا به مشتملا علی المصلحة فی هذا الحال، أو علی مقدار منها، و لو فی غیر الحال، غیرممکن مع استیفائه استیفاء الباقی منه و معه لا یبقی مجال لامتثال الأمر الواقعی، و هکذا الحال فی الطرق، فالإجزاء لیس لأجل اقتضاء امتثال الأمر القطعی أو الطریقیّ للإجزاء- بل إنّما هو لخصوصیّة اتّفاقیة فی متعلّقهما، کما فی الإتمام و القصر، و الإخفات و الجهر [1].

******

- شرح :

[1]- ممکن است چنین تصوّراتی کرد که:

1- امکان دارد که قطع فردی که یقین به وجوب صلات جمعه پیدا کرده، این اثر را پیدا کند که: نماز جمعه ای را که فاقد مصلحت بود، واجد مصلحت کامل و وافی نماید، یعنی: نماز جمعه ای را که مکلّف، قطع پیدا کرده مأمور به هست مشتمل بر صددرجه، مصلحت- در همین حال، یعنی در حال قطع- باشد.

2- ممکن است چنین فرض کرد که: نماز جمعه به طور کلّی، برای هرکس و در هر حال(1)، دارای پنجاه درجه مصلحت هست به نحوی که اگر کسی آن پنجاه درجه مصلحت را استیفا کرد، در نتیجه، استیفای مصلحت باقی مانده برایش ممکن نباشد.

مثلا اوّل ظهر روز جمعه، امر، دائر باشد بین اینکه: مکلّف، نماز ظهر بخواند که دارای صددرجه مصلحت هست یا اینکه نماز جمعه ای بخواند که دارای پنجاه درجه مصلحت هست و مصلحت باقی مانده اش قابل استیفا نباشد یعنی حتّی کسی که قطع به وجوب نماز ظهر دارد اگر نماز جمعه بخواند پنجاه درجه مصلحت، نصیب او می شود و مصلحت باقی مانده اش را نمی تواند استیفا کند.

اگر ما دو فرض(2) به نحو مذکور، تصوّر نمودیم و مکلّفی نماز جمعه را خواند سپس

ص: 156


1- حتی در غیر از حال قطع.
2- ...« اقول» بل اذا لم یکن ما قطع بکونه واجبا مشتملا علی شی ء من المصلحة اصلا و لکن لم یمکن مع الاتیان به استیفاء المصلحة من الواقع اصلا ففی هذه الصورة ایضا لا مجال لامتثال الامر الواقعی و علیه فالحکم المذکور مما لا یختص بالصورتین المذکورتین فقط بل ثابت فی صور ثلاث. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 279.

برایش کشف خلاف شد، باید قائل به اجزا شویم و مجالی برای امتثال امر واقعی و خواندن نماز ظهر، باقی نمی ماند و اگر نماز ظهر را اعاده یا قضا کند، اثری ندارد بلکه باید قائل به اجزا شد منتها آن مکلّف در فرض اوّل، تمام مصلحت را استیفا نموده و در فرض دوّم، پنجاه درجه از مصلحت را کسب نموده و بقیّه اش امکان استیفا ندارد.

قوله: «و هکذا الحال فی الطرق فالاجزاء لیس لاجل اقتضاء امتثال الامر القطعی او الطّریقی ....»

در مورد امارات و طرق(1) هم اگر چنان تصوّر و فرضی(2) بکنیم باید قائل به اجزا شویم.

سؤال: علّت اجزا در فرض(3) مذکور چیست؟

آیا امتثال امر قطعی یا امر طریقی مقتضی اجزا هست؟

جواب: خیر، زیرا امر قطعی نداریم، صرف تخیّل و اشتباهی مطرح بوده و همچنین امر طریقی، خصوصیّتی ندارد که در محلّ بحث- و کشف خلاف- مقتضی اجزا باشد و نمی توان گفت: الامر القطعی الاجزاء یا الامر الطّریقی اقتضی الاجزاء.

بالاخره علّت اجزا چیست؟

علّت «اجزا» به خاطر همان خصوصیّتی است که در متعلّق امر قطعی و طریقی اتّفاق افتاده- یعنی واجدیّت مصلحت تامّه در حال قطع یا واجدیّت مقداری از مصلحت و عدم امکان استیفای بقیّه مصلحت.

علّت اجزا به خاطر همان خصوصیّتی است که برحسب تصادف و اتفاق در «متعلّق» امر قطعی و امر طریقی پیدا شده و الا امر قطعی و طریقی هیچ گونه مدخلیّتی در اجزا ندارند.

ص: 157


1- بنا بر اینکه حجیّت امارات از باب سببیّت باشد نه کاشفیّت.
2- یعنی همان دو فرضی را که در مورد قطع، تصوّر کردیم.
3- بلکه 4 فرض.

مصنّف رحمه اللّه دو شاهد به نفع خود اقامه نموده اند که اینک به توضیح آن می پردازیم گرچه ایشان همان دو مثال را در جلد دوّم کتاب کفایة الاصول بیان کردند و ما هم در جلد پنجم کتاب ایضاح الکفایة آن را آورده ایم که:

دلیلی بر صحّت و اجزای عمل ناقص و فاقد بعضی از شرائط نداریم مگر در دو مورد:

1- اگر کسی وظیفه اش این بود که نمازش را قصر و شکسته بخواند اما جهلا(1) نمازش را تمام(2) خواند در این صورت، عملش صحیح است و لزومی به اعاده و قضا نمی باشد.

2- اگر کسی جهلا(3) نماز جهری را اخفاتا خواند یا نماز اخفاتی را جهرا قرائت نمود در این صورت هم نمازش صحیح است و اعاده آن لازم نیست.

در دو فرض مذکور، هم روایت صحیحه، دلالت بر صحت عمل می کند و هم مشهور برطبق آن روایت فتوا داده و از آن اعراض ننموده اند لازم به تذکّر است که در آن دو فرض اگر جهل مکلّف، «تقصیری» بوده مستحقّ عقوبت هم هست(4).

علّت حکم به «اجزا» در دو فرض مذکور چیست؟

علّت اجزا، این نیست که جاهل مقصّر بودن دارای خصوصیّتی هست بلکه علّتش این است که عمل اتیان شده، دارای خصوصیّتی هست که امکان ندارد تدارک شود فرضا کسی که نماز ظهرش را جهرا خواند، زمینه ای باقی نمی ماند که نمازش را اخفاتا تکرار کند و تمام مصلحت را استیفا نماید و ....

خلاصه: آن خصوصیّتی که در متعلّق تکلیف هست باعث اجزا شده نه اینکه جاهل مقصّر بودن یا قطع به خلاف داشتن باعث اجزا شده باشد.

ص: 158


1- گرچه جهلش عن تقصیر باشد.
2- اتمام در موضع قصر نه عکس آن یعنی قصر در موضع اتمام.
3- گرچه جهلش عن تقصیر باشد.
4- برای توضیح بیشتر رجوع کنید به ایضاح الکفایة 5/ 154.

الثّانی: لا یذهب علیک أنّ الإجزاء فی بعض موارد الأصول و الطّرق و الأمارات، علی ما عرفت تفصیله، لا یوجب التّصویب المجمع علی بطلانه(1) فی تلک الموارد، فإنّ الحکم الواقعی بمرتبته محفوظ فیها، فإنّ الحکم المشترک بین العالم و الجاهل و الملتفت و الغافل، لیس إلا الحکم الإنشائی المدلول علیه بالخطابات المشتملة علی بیان الأحکام للموضوعات بعناوینها الأوّلیّة، بحسب ما یکون فیها من المقتضیات، و هو ثابت فی تلک الموارد کسائر موارد الأمارات، و إنّما المنفی فیها لیس إلا الحکم الفعلیّ البعثیّ، و هو منفی فی غیر موارد الإصابة، و إن لم نقل بالإجزاء، فلا فرق بین الإجزاء و عدمه، إلا فی سقوط التّکلیف بالواقع بموافقة الأمر الظّاهری، و عدم سقوطه بعد انکشاف عدم الاصابة، و سقوط التّکلیف بحصول غرضه، أو لعدم إمکان تحصیله غیر التّصویب المجمع علی بطلانه، و هو خلوّ الواقعة عن الحکم غیر ما أدّت إلیه الامارة [1].

******

- شرح :

آیا لازمه اجزا «تصویب» است؟

[1]- تاکنون بحث مفصّلی درباره اجزا داشتیم در مواردی، قائل به اجزا و در بعضی

ص: 159


1- دفع لما یفهم من ظاهر الرسالة[ فرائد الاصول: 29/ سطر 5- 8] تبعا لما نقله عن تمهید القواعد[ القواعد: 46/ سطر 21- 23، فراجع] من ان الاجزاء لازم مساو للتصویب الباطل و عدمه لازم مساو للتخطئة و بیانه: ان التصویب علی اقسام:« منها» ان لا یکون حکم واقعی اصلا بحسب العناوین الاولیة للافعال بل الحکم الواقعی هو المجعول علی طبق مؤدیات الطرق. و« منها»: ان یتعدد الحکم الواقعی من الاول بحسب تعدد الطرق، بحیث یکون کلّ واحد مؤدیا الی واحد منها و« منها»: ان یکون المجعول فی کل واقعة واحدا الّا انه اذا قام الطریق اضمحل الحکم المذکور و صار المجعول فی حق ذی الطریق مؤداه. و« منها»: ان یکون هنا حکم واقعی مشترک بین الکل و قد جعلت مؤدیات الطرق احکاما ظاهریة مطلقة او فی صورة المخالفة فقط، غایة الامر انه حیث لا یمکن اجتماع حکمین فعلیین فی موضوع واحد، فلا جرم یبقی الواقع انشائیا صرفا او فعلیا تعلیقیا، و الفعلی الحتمی هو مؤدّی الامارة و لا بأس باجتماعهما کذلک کما سیأتی فی جعل الامارات و الباطل من التصویب ما کان مستلزما لعدم الاشتراک فی الحکم الواقعی کما فی غیر الاخیر من الصور المذکورة او غیرها و امّا هو فلا دلیل علی بطلانه لا شرعا، من الاجماع و الاخبار لانّ غایة مدلولهما لزوم اشتراک الکل فی الحکم الواقعی، و هو محفوظ فیه و لا عقلا، لعدم لزوم محال منه، من الدور، او الخلف او غیرهما کما بیّن فی محله بل ظاهر ما نسب الی المشهور من ان ظنیّة الطریق لا تنافی قطیعة الحکم- هو الالتزام به. اذا عرفت ذلک فاعلم: ان القول بالاجزاء علی ما عرفت تفصیله فی موردین: فیما جعل فیه حکم ظاهری و فیما لا یمکن استیفاء الفائت، جعل حکم ام لا« فظهر انّ الاجزاء لیس لازما مساویا للتصویب الباطل بل لمطلق التصویب ایضا». ر. ک: کفایة الاصول محشّی به حاشیه مرحوم مشکینی 1/ 137.

از موارد، قائل به عدم اجزا شدیم که شرحش گذشت لکن فعلا مرحوم آقای آخوند، در صدد رفع یک شبهه هستند که:

توهّم: قول به اجزا(1) و عدم لزوم اعاده و قضا- در صورت کشف خلاف- کأنّ بی اعتنائی نسبت به حکم واقعی است یعنی با اینکه معلوم شده فلان اصل یا اماره بر خلاف واقع بوده مع ذلک می گوئید «لا تجب الاعادة و لا القضاء».

قول به اجزا به کیفیّت مذکور، مستلزم تصویب است و تصویب اگر محال هم نباشد اجماع بر بطلانش قائم شده لذا باید قائل به عدم اجزا شد.

دفع توهّم: مقدّمتا باید مشخص شود که کدام قسم از تصویب، اجماع بر بطلانش قائم شده؟

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: تصویبی که اجماع بر بطلانش قائم شده این است که: «... هو(2) خلو الواقعة عن الحکم غیر ما أدّت الیه الامارة ...» یعنی در واقع اصلا حکمی نداشته باشیم، در لوح محفوظ، نسبت به وقایع و عناوین، اصلا حکمی وجود ندارد بلکه تابع قیام امارات یا اصول است فرضا اگر اماره ای بر وجوب نماز جمعه، قائم شد، در لوح محفوظ هم «وجوب» ثبت می شود و اگر اماره بر عدم وجوب، قائم شد در لوح محفوظ هم همان حکم ضبط می شود لذا دیگر نمی توان بحث کرد که: آیا اماره، مخالف با واقع هست یا موافق، زیرا «واقعی» مطرح نیست تا اینکه اماره، موافق یا مخالف آن باشد بلکه «واقع»، تابع اماره هست.

تذکّر: روایات متواتر و اجماع بر بطلان تصویب به نحو مذکور قائم شده زیرا مفاد

ص: 160


1- در همان مواردی که تفصیلش را بیان کردیم.
2- « فی هذا البیان نظر لان التصویب المجمع علی بطلانه هو تعدد حکم اللّه علی حسب تعدد آراء المجتهدین و معقده اجماع الامة علی ان حکم اللّه واحد و بیان المصنف انما هو شامل لتصویب المحال. کذا قرر الاستاد الشارح دام ظله فی اثناء البحث-« محی الدین المامقانی». ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 121.

روایات متواتر، این است که احکام واقعیّه ای داریم که برای عناوین اوّلیه، ثابت شده و تابع مصالح و مفاسد واقعیّه هست، علم، جهل و غفلت مکلّف هیچ گونه مدخلیّتی نسبت به آن ها ندارد مثلا نماز جمعه به حسب مصلحتی که در آن هست، دارای حکمی هست خواه اصل یا اماره ای برطبق آن، قائم بشود یا نشود و مکلّفین توجّهی به آن پیدا کنند یا اینکه اصلا متوجّه آن نشوند و به تعبیر اصطلاحی، احکام واقعیّه، عبارت از احکام انشائیّه(1) است که در مرحله جعل و قانون گذاری، حدود آن ها مشخّص شده منتها گاهی یا بسیاری از اوقات، اماره ای برطبق آن برای مکلّفین، وجود دارد و به آن حکم، توجّه پیدا می کنند و گاهی اماره ای وجود دارد که مخالف آن قانون واقعی و حکم انشائی هست بنابراین، احکام واقعیّه برای عالم، جاهل و عموم طبقات مشترک است.

اگر کسی مدّعی شود که چنان حکم واقعی نداریم بلکه حکم واقعی، تابع قیام امارات است و آنچه را که اماره برطبق آن، قائم شود، واقعیّت پیدا می کند و در نتیجه، مسأله موافقت و مخالفت با حکم واقعی تصوّر نشود، مستلزم تصویبی است که اجماع بر بطلانش قائم شده.

سؤال: اگر ما قائل به اجزا شده(2) و گفتیم امتثال امر ظاهری، موجب اجزا هست، آیا لازمه اش این است که قائل به تصویب شده و منکر حکم واقعی گشته ایم؟

و آیا لازمه اش این است که بگوئیم: در مقام جعل و تقنین، قانون و حکمی وجود ندارد؟

جواب: معنا و لازمه قول به اجزا، این نیست که لوح محفوظ، خالی از حکم باشد(3)

ص: 161


1- برای توضیح بیشتر رجوع کنید به: ایضاح الکفایة 4/ 49.
2- به همان تفصیلی که بیان شد.
3- کما اینکه در مواردی که قائل به عدم اجزاء شدیم، آن حکم واقعی لوح محفوظی، ثابت است، در مواردی هم که قائل به اجزاء هستیم، آن حکم واقعی تحقق دارد.

بلکه معنای اجزا، این است که اکنون که کشف خلاف شده لازم نیست آن واقع لوح محفوظی را امتثال- اعاده یا قضا- نمائید زیرا غرض از آن، استیفای صددرجه مصلحت بوده و فعلا با امتثال امر ظاهری، آن مصلحت و آن غرض، تأمین شده و ....

اگر هدف از حکم واقعی در خارج تحقّق پیدا کرد و به خاطر حصول غرض، توجهی به حکم واقعی نشد، آیا لازمه اش این است که ما اصلا حکم واقعی نداریم؟

خیر، زیرا می گوئیم چون هدف و غرض از حکم واقعی، حاصل شده نیازی به قضا و اعاده عمل نیست.

در بعضی از شقوقی که قائل به اجزا(1) شده، گفتیم علّت اجزا، این است که با امتثال امر ظاهری فرضا پنجاه درصد از مصلحت، تأمین شده و مصلحت باقی مانده به نحوی است که امکان استیفا ندارد و اگر مکلّف، عمل اتیان شده را اعاده و قضا هم نماید اثری ندارد.

اگر ما در فرض مذکور که تکلیف واقعی را به جهت عدم استیفای مصلحت باقی مانده، ساقط کردیم و قائل به اجزا شدیم لازمه اش تصویب و انکار حکم واقعی است؟

خیر، حکم واقعی در مرحله انشا و قانون گذاری به قوت خود باقی است و چون اماره برخلاف آن، واقع شده، نتوانسته، فعلیّت پیدا کند و به مرحله بعث و زجر برسد و ...

تذکّر: توهّم نشود که فقط در مورد اجزا- قول به اجزا- حکم واقعی، فعلیّت پیدا نمی کند بلکه موارد دیگری هم داریم که حکم واقعی فعلیّت پیدا نمی کند از جمله:

اگر اماره ای برخلاف واقع، قائم شد و فرضا تا روز قیامت هم برای شما کشف خلاف نشد(2)، حکم انشائی به قوّت خود باقی هست امّا فعلیّت ندارد مثل اینکه اماره ای بر وجوب نماز جمعه قائم شود درحالی که نماز جمعه واجب نبوده- بلکه نماز ظهر، واجب

ص: 162


1- که شرحش گذشت.
2- در فرض مذکور، بحث اجزا مطرح نمی شود زیرا بحث اجزا و عدم اجزا، مربوط به جائی است که کشف خلاف شود.

کیف؟ و کان الجهل بها- به خصوصیتّها أو بحکمها- مأخوذا فی موضوعها، فلا بد من أن یکون الحکم الواقعیّ بمرتبته محفوظا فیها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

بوده- در این صورت، حکم انشائی نماز ظهر به قوّت خود، باقی است لکن فعلیّت پیدا نکرده.

خلاصه: قائلین به اجزا می گویند بعد از کشف خلاف، اعاده و قضا لازم نیست و حکم واقعی لوح محفوظی به مرحله فعلیّت نرسیده و قائلین به عدم اجزا می گویند آن عمل باید اعاده یا قضا شود.

به عبارت دیگر: قول به اجزا، مستلزم تصویب نیست زیرا معنای تصویب- المجمع علی بطلانه- انکار حکم واقعی هست و «اجزا» هیچ گونه ملازمه ای با انکار حکم واقعی ندارد بلکه معنای اجزا، عدم وجوب «اعاده و قضا» و سقوط حکم واقعی می باشد- به علّت حصول غرض و یا به خاطر عدم امکان استیفای مصلحت باقی مانده.

[1]- چگونه می توان منکر حکم واقعی شد و گفت قول به اجزا، مستلزم تصویب است؟

اگر از ما سؤال کنند معنای حکم ظاهری چیست جواب می دهیم: آن حکمی است که برای شخص جاهل به واقع، جعل شده پس موضوع حکم ظاهری جهل به حکم واقعی هست اگر شما می دانستید که نماز جمعه واجب هست تمسّک به اماره و استصحاب می کردید؟

خیر، کسی به اماره و اصل، تمسّک می کند که جهل به حکم واقعی دارد لذا باید حکم واقعی باشد تا جهل به آن تصوّر شود، سپس زمینه رجوع به اماره یا اصل پیش بیاید پس حکم ظاهری، فرع حکم واقعی می باشد.

با اینکه حکم ظاهری، متفرع بر ثبوت حکم واقعی هست چگونه می توان منکر حکم واقعی شد؟

اگر اصلا حکم واقعی، مطرح نیست پس حکم ظاهری و همچنین جهل به حکم واقعی

ص: 163

چه مفهومی دارد؟

اگر جهل به حکم واقعی مفهومی ندارد دیگر قاعده طهارت، حلّیّت و اماره هم مفهومی ندارد، تمام آن ها مربوط به شخص جاهل- غیر عالم- به حکم واقعی می باشد لذا باید حکم واقعی مسلّمی، داشته باشیم تا جهل به آن تصوّر شود و در نتیجه برای مکلّفین، حکم ظاهری جعل شود.

تذکّر: بدیهی است که حکم ظاهری، گاهی در شبهات حکمیّه، مطرح است و گاهی در شبهات موضوعیّه.

در شبهات موضوعیّه، جهل به «خصوصیّت واقعه» مطرح است یعنی حکم کلّی، مشخّص است لکن موضوع خارجی، مشکوک است فرضا نمی دانید فلان مایع خارجی، «خمر» است تا اینکه حرام باشد یا اینکه «خلّ» است تا در نتیجه حلال باشد، لذا می توانید به قاعده حلّیّت، تمسّک کنید پس در شبهات موضوعیّه، جهل به «خصوصیّت واقعه» مطرح است.

در شبهات حکمیّه، جهل به «حکم واقعه» مطرح است فرضا نمی دانید حکم شرب تتن در شریعت مقدّس، حلیت است یا حرمت، در این صورت می توانید به اصل برائت تمسّک کنید و بگوئید: حکم شرب تتن، حلّیّت است. البتّه حکم ظاهری.

قوله: «... فلا بد من ان یکون الحکم الواقعی بمرتبته محفوظا فیها(1)، کما لا یخفی.»

ص: 164


1- ای فی الامارات و المراد بالمرتبة هی الانشائیة، و من المعلوم: ان وجود الحکم الانشائی المشترک بین العالم و الجاهل فی موارد الامارات و الاصول یضاد التصویب الذی هو خلوّ الواقعة عن الحکم و انحصار الحکم فیها فی مؤدی الامارة او الاصل. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 95.

فصل فی مقدّمة الواجب

و قبل الخوض فی المقصود، ینبغی رسم أمور: الأوّل: الظّاهر أنّ المهم المبحوث عنه فی هذه المسألة، البحث عن الملازمة بین وجوب الشّی ء و وجوب مقدّمته، فتکون مسألة أصولیّة، لا عن نفس وجوبها، کما هو المتوهّم من بعض العناوین، کی تکون فرعیّة، و ذلک لوضوح أنّ البحث کذلک لا یناسب الاصولیّ، و الاستطراد لا وجه له، بعد إمکان أن یکون البحث علی وجه تکون من المسائل الأصولیّة [1].

******

- شرح :

فصل چهارم مقدّمه واجب

اشاره

[1]- یکی از بحث های مفصّل علم اصول، بحث مقدّمه واجب است. برای بیان اصل مطلب، لازم است قبلا مقدّماتی را بیان کنیم.

امر اوّل «بحث مقدّمه واجب از مسائل اصولی است نه فقهی»

اشاره

آیا عنوان محلّ بحث، چنین است که: «هل المقدّمة واجبة ام لا»؟

یعنی در حقیقت، نزاع ما درباره محمول است که آیا مقدّمه واجب، وجوب دارد یا نه؟

اگر عنوان بحث، نفس عنوان وجوب مقدّمه باشد، در این صورت، بحث مذکور، یک مسأله فرعی و فقهی(1) می شود- نه مسئله اصولی، مثل اینکه در فقه، بحث می کنند آیا نماز جمعه در عصر

ص: 165


1- موضوع مباحث فقهی فعل مکلّف و محمولش یکی از احکام خمسه هست.

ثمّ الظّاهر أیضا أنّ المسألة عقلیّة، و الکلام فی استقلال العقل بالملازمة و عدمه، لا لفظیّة کما ربما یظهر من صاحب المعالم، حیث استدل علی النّفی بانتفاء الدّلالات الثّلاث، مضافا إلی أنه ذکرها فی مباحث الالفاظ، ضرورة أنّه إذا کان نفس الملازمة بین وجوب الشّی ء و وجوب مقدّمته ثبوتا محلّ الاشکال، فلا مجال لتحریر النّزاع فی الإثبات و الدّلالة علیها بإحدی الدّلالات الثّلاث، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

غیبت واجب است یا نه- و در نتیجه باید گفت: اصولیین، استطرادا آن را در کتب اصولی آورده اند.

آیا مانعی دارد که بحث مقدّمه واجب، یک بحث فقهی باشد و استطرادا آن را در کتب اصولی آورده باشند؟

وقتی می توان بحث مذکور را به نحوی مطرح کرد که یک مسئله اصولیّه باشد، انگیزه ای نداریم که بگوئیم بحث مقدّمه واجب از مسائل فقهی است و استطرادا در علم اصول آورده اند.

عنوان بحث ما این است که: (آیا بین وجوب ذی المقدّمه و مقدّمه «ملازمه» هست یا نه)، اگر مولا ذی المقدّمه را واجب کرد آیا مقدّمه هم واجب است یا نه؟ مثلا اگر مولا خطاب «کن علی السّطح» را متوجّه عبدش کرد، فرضا نصب سلّم، واجب است یا نه؟

بدیهی است که بحث مذکور، اصولی است زیرا دارای ملاک مسأله اصولی هست و مکرّرا گفته ایم که ملاک مسأله اصولی، این است که: وقتی مجتهدی برای استنباط احکام خمسه، قیاسی تشکیل می دهد، مسأله اصولی، کبرای آن قیاس قرار می گیرد.

مثال: «الحجّ واجب»، «و کلّ واجب تجب مقدّماته» پس نتیجه می گیریم که: «فالحجّ تجب مقدماته.»

بحث مقدمه واجب، لفظی است یا عقلی؟

[1]- بدیهی است که مباحث اصولی، دو قسم هستند: الف: مسائل اصولیّه لفظیّه، مانند تمام یا اکثر مطالبی که در جلد اوّل کتاب کفایه، تحت عنوان مباحث الفاظ می خوانیم. ب: مسائل اصولیّه عقلیّه، مانند مطالب جلد دوّم کتاب کفایه که مربوط به قطع، ظن و امثال آن ها می باشد.

ص: 166

سؤال: بحث مقدّمه واجب از مباحث لفظیّه علم اصول است یا عقلیّه؟

جواب: از ظاهر(1) کلام صاحب معالم، استفاده می شود که ایشان بحث مقدّمه واجب را جزء مباحث الفاظ می دانند زیرا:

اولا صاحب معالم در مقام استدلال فرموده اند: قبول نداریم که مقدّمه واجب، وجوب داشته باشد زیرا به هیچ یک از دلالات سه گانه- مطابقه، تضمّن و التزام- وجوبی برای مقدّمه ثابت نمی شود.

از اینکه ایشان در مقام استدلال به دلالات ثلاث،- دلالات لفظیّه- تمسّک کرده اند، معلوم می شود که به نظر صاحب معالم، بحث مقدّمه واجب، یکی از مباحث لفظیّه علم اصول است نه عقلیّه.

ثانیا از اینکه ایشان، بحث مذکور را در مباحث الفاظ، مطرح کرده اند معلوم می شود که بحث مقدّمه واجب را از مباحث الفاظ می دانستند.

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند بحث مذکور، جزء مباحث «عقلیّه» می باشد و نزاع، این است که آیا عقل، استقلال در ملازمه دارد یا نه؟ آیا عقل، حکم می کند که بین وجوب ذی المقدّمه و مقدّمه، ملازمه هست یا نه؟

سؤال: چرا بحث مقدّمه واجب، جزء مباحث عقلیّه است نه لفظیّه؟

جواب: امری که مقام ثبوتش مسلّم نیست، چگونه می توان در مقام اثبات آن، بحث کرد که آیا دلالت التزامیّه تحقّق دارد یا نه و ...

اشکال: شما- مصنّف- هم مانند صاحب معالم، بحث مقدّمه واجب را در مباحث الفاظ مطرح کرده اید پس آن را جزء مباحث الفاظ بدانید.

جواب: ما که بحث مذکور را در مباحث الفاظ بیان کردیم، تذکّر هم داده ایم که بدانید بحث مقدّمه واجب، جزء مباحث عقلیّه است امّا صاحب معالم چنین تذکّری نداده اند.

ص: 167


1- وجه کونه ظاهرا فیه لا صریحا: انه یحتمل ان یکون ذکره فی مباحث الالفاظ من باب الاستطراد و ان یکون الاستدلال المذکور جزء للدلیل لا تمامه اذ المنکر لا بد ان یثبت عدم مطلق الملازمة کان منشأ للدلالة اللفظیّة أو لا. ر. ک: کفایة الاصول محشی به حاشیه مرحوم مشکینی 1/ 139.

الأمر الثّانی: إنّه ربما تقسم المقدمة إلی تقسیمات: [1].

منها: تقسیمها إلی الدّاخلیة و هی الاجزاء المأخوذة فی الماهیّة المأمور بها، و الخارجیّة و هی الأمور الخارجة عن ماهیّته ممّا لا یکاد یوجد بدونه [2].

******

- شرح :

امر دوّم «تقسیمات مقدّمه»

اشاره

[1]- برای مقدّمه، تقسیماتی ذکر شده که اینک به بیان آن می پردازیم:

مقدمه داخلیّه و خارجیّه

[2]- مقدّمه داخلیّه: «و هی الاجزاء المأخوذة فی الماهیّة المأمور به- ای الاجزاء الّتی یترکّب منها المأمور به دون الشّرائط.» مقدمه داخلیّه، عبارت از اجزائی هست که در تشکیل ماهیّت مأمور به و ذی المقدّمه مدخلیّت دارد مانند رکوع، سجود و سائر اجزای نماز.

مقدّمه خارجیّه: و هی الامور الخارجة عن ماهیّة المأمور به ممّا لا یکاد یوجد بدونه.

مقدّمه خارجیّه، عبارت از آن چیزهائی است که در تشکیل ماهیّت مأمور به مدخلیّت ندارد امّا درعین حال اگر بنا باشد ماهیّت مأمور به در خارج، تحقّق پیدا کند، بدون آن مقدّمه، امکان تحقّق ندارد مانند شرائط مأمور به، مثلا صلات، بدون شرائط، ممکن نیست در خارج تحقّق پیدا کند.

تذکّر: نسبت به مقدّمات خارجیّه از نظر عنوان «مقدّمیّت» و از جهت «داخل بودن در بحث مقدّمه واجب» اشکالی نشده، مثلا طهارت، مقدّمه نماز هست، اگر «مقدّمه واجب» واجب شد، مصداق بارزش طهارت است که شرط نماز می باشد.

امّا نسبت به مقدّمات داخلیّه از چند جهت، نزاع و بحث هست که:

1- نسبت به مقدّمات داخلیّه، مانند رکوع و سجود آیا می توان گفت آن ها عنوان مقدّمیّت دارند و آیا می توان گفت: رکوع و سجود، مقدّمه نماز هستند به عبارت دیگر:

اطلاق عنوان مقدّمیّت بر اجزاء مأمور به صحیح است یا نه؟

2- برفرض که توانستیم مقدّمیّت اجزا را ثابت نمائیم آیا اجزا هم داخل در بحث مقدّمه واجب هستند یا نه؟

ص: 168

و ربما یشکل فی کون الأجزاء مقدّمة له و سابقة علیه، بأنّ المرکب لیس إلا نفس الأجزاء بأسرها. و الحلّ: انّ المقدّمة هی نفس الأجزاء بالأسر، و ذو المقدّمة هو الأجزاء بشرط الاجتماع، فیحصل المغایرة بینهما، و بذلک ظهر أنّه لا بد فی اعتبار الجزئیّة أخذ الشّی ء بلا شرط، کما لا بد فی اعتبار الکلّیّة من اعتبار اشتراط الاجتماع [1].

******

- شرح :

آیا «اجزا» عنوان مقدّمیّت دارند یا نه؟

[1]- اشکال: اجزا، عنوان مقدّمیّت ندارند زیرا کلمه و عنوان مقدّمه- در بحث ما- یعنی چیزی که سابق بر مأمور به است و اجزا، تقدّمی بر مأمور به ندارند، اجزا، عین کل و عین مأمور به هستند فرضا اگر از ما سؤال کنند «نماز» چیست جواب می دهیم، عبارت از:

تکبیر، رکوع، سجود و تسلیم است لذا می گوئیم اجزا اصلا عنوان سبقت و تقدّمی نسبت به مأمور به ندارند بلکه خودشان مأمور به و به عبارت دیگر «ذی المقدّمه» هستند.

آیا می توان گفت: اجزا، هم ذی المقدّمه هستند و هم مقدّمه؟ خیر، لذا می گوئیم اجزا، عنوان مقدمیّت ندارند.

جواب: لازم نیست بین ذی المقدّمه و مقدّمه، تغایر وجودی و حقیقی باشد، لزومی ندارد که مقدّمه، یک وجود، داشته باشد و ذی المقدّمه، وجود دیگر، همین که بین آن دو، تغایر اعتباری باشد کفایت می کند.

بین اجزا و بین مرکّب- یا کل- چنین تغایری هست: اجزائی که عنوان مقدّمیّت دارند، بدون شرط هستند، فرضا نفس رکوع، سجود، تشهّد و تسلیم، دارای عنوان جزئیّت و مقدّمیّت هستند و شرط و ضمیمه ای ندارند. امّا ذی المقدّمه، عبارت است از اجزا- مانند رکوع و سجود و ...- به شرط انضمام و اجتماع. و شرط مذکور، «کلّ» و ذی المقدّمه را درست می کند پس فرق بین مقدّمه و ذی المقدّمه در باب اجزاء ماهیّت مأمور به، به این اعتبار است که: اجزا، بدون شرط هستند ولی ذی المقدّمه بشرط شی ء- یعنی به شرط انضمام هست- و لزومی ندارد که دارای دو وجود خارجی باشند بلکه همان تغایر

ص: 169

و کون الأجزاء الخارجیّة کالهیولی و الصّورة، هی الماهیّة المأخوذة بشرط، لا ینافی ذلک، فإنّه إنّما یکون فی مقام الفرق بین نفس الأجزاء الخارجیّة و التّحلیلیّة، من الجنس و الفصل، و أنّ الماهیّة إذا أخذت بشرط لا تکون هیولی أو صورة، و إذا أخذت لا بشرط تکون جنسا أو فصلا، لا بالإضافة إلی المرکّب، فافهم [1].

******

- شرح :

«لا بشرطی» و «بشرط شی ء» کفایت می کند.

نتیجه: رکوع، بدون لحاظ اجتماع و انضمام با سائر شرائط، دارای عنوان جزئیّت و مقدّمیّت هست امّا به لحاظ اجتماع با سائر شرائط، عنوان جزئیّت ندارد بلکه دارای عنوان کلّیّت هست.

از بیان مصنّف رحمه اللّه یک قاعده کلّیّه در باب جزئیّت و کلّیّت مشخص می شود که: اگر شی ء به عنوان «جزء» بنا باشد اعتبار شود، باید آن شی ء را بدون قید و شرط، اخذ کنند تا انضمام و اجتماع در آن پیاده نشود. «کما لا بدّ فی اعتبار الکلّیة من اعتبار اشتراط الاجتماع.»

[1]- از اینکه ملاک جزئیّت را «لا بشرطی» ذکر کردیم اشکالی تولید شده که:

مقدمه: اهل معقول، مطلبی دارند که در بحث مشتق هم به آن اشاره کردیم که:

ماهیّت از نظر «اجزا» دارای دو قسم و دو نحو «جزء» هست: الف: اجزای تحلیلیّه عقلیه، به نام جنس و فصل. ب: اجزای واقعیّه خارجیّه به نام هیولا و صورت.

مثلا برای ماهیّت انسان، دو قسم جزء به نام جنس و فصل- حیوان و ناطق- تصوّر می شود که از اجزای تحلیلیّه عقلیه هستند زیرا عقل با تجزیه، تحلیل و دقّت، ماهیّت انسان را به دو جزء، تقسیم می کند که یک جزئش بین انسان و سائر حیوانات، مشترک است و جزء دیگرش مختصّ به انسان هست.

قسم دیگر از اجزای انسان: اجزای خارجیّه به نام هیولا و صورت هست که فرضا از آن به جسم و روح، تعبیر می کنیم.

اهل معقول گفته اند: اجزای تحلیلیّه عقلیّه، عنوان «لا بشرطی» دارند- که مورد قبول

ص: 170

مصنّف هم هست- امّا اجزای خارجیّه، مانند هیولا و صورت، دارای عنوان «بشرط لا» هستند- نه لا بشرط.

اشکال: شما- مصنّف- در مقام بیان جزئیّت، یک ضابطه کلّی بیان کرده و فرموده اید:

هرکجا عنوان جزئیّت، تحقّق داشته باشد باید عنوانش لا بشرط باشد پس چرا معقولیین گفته اند: اجزای خارجیّه، مانند هیولا و صورت، دارای عنوان «بشرط لا» هستند؟

به عبارت دیگر: اگر قوام و ملاک جزئیّت، عبارت از لابشرطیّت هست همان طور که در اجزای عقلیّه، عنوان «لا بشرطی» را ذکر کرده اند در اجزای خارجیّه هم باید عنوان لا بشرط را بیان کنند درحالی که در اجزای خارجیّه، عنوان «بشرط لا» که یک عنوان سوّمی(1) هست را ثابت کرده اند پس بیان اهل معقول، دلیل بر این است که ضابطه کلّی شما در مقام بیان جزئیّت، صحیح نیست.

جواب: پاسخ فعلی مصنّف رحمه اللّه چندان جالب نیست لکن جواب بهتری در بحث مشتق بیان کرده اند و شاید با جمله «فافهم» اشاره به همان مطلب دارند.

پاسخ فعلی مصنف: بین کلام ما با بیان اهل معقول، منافاتی نیست زیرا شما به طرف سنجش و مقایسه، دقّت کنید تا متوجّه شوید منافاتی بین آن دو نیست.

ما «جزئیّت» و «کلّیّت» را دو طرف سنجش قرار داده و گفتیم: اگر شی ء به عنوان «جزء» بنا باشد اعتبار شود باید آن را بدون قید و شرط، ملاحظه و اخذ نمود به خلاف کلّیّت که باید به شرط شی ء و به شرط اجتماع اعتبار شود یعنی رکوع را که جزء نماز هست با مجموع نماز، مقایسه کرده و گفتیم فرق بین جزئیت و کلّیّت، این است که کلّیّت به شرط اجتماع هست لکن جزئیّت لا بشرط می باشد، پس طرف حساب و سنجش ما در باب جزئیّت، نفس «مرکّب و کلّ» بود امّا اهل معقول، اجزای خارجیّه را نسبت به کل، ملاحظه نمی کنند آن ها در مقام قیاس اجزای خارجیّه با اجزای تحلیلیّه هستند یعنی دو قسم از

ص: 171


1- نه لا بشرط است و نه بشرط شی ء.

جزئیّت- جزئیّت خارجیّه(1) و تحلیله(2)- را باهم مقایسه نموده اند نه اینکه اجزا را با «کل» مقایسه نموده باشند لذا نباید بین آن دو بحث، برای شما خلط و اشتباه رخ دهد.

امّا پاسخ جالبی را که مصنّف در بحث مشتق، بیان کردند: در هر موردی که عناوین «لا بشرط، بشرط لا یا بشرط شی ء» مطرح می شود باید ملاحظه شود که مقصود از «لا بشرط» چیست و باید مشخّص شود که منظور از «بشرط لا» یعنی بشرطلای از کدام عنوان و همچنین باید ملاحظه شود که منظور از کلمه «شی ء» در عنوان بشرط شی ء چیست.

مثال: «انسان» را اگر نسبت به «بیاض» ملاحظه کنید «لا بشرط» است زیرا لازم نیست که هر انسانی دارای رنگ سفید باشد و چنانچه انسان را نسبت به حجریّت ملاحظه کنید «بشرطلای» از حجریّت است چون انسان نمی تواند عنوان حجریّت پیدا کند و اگر انسان را نسبت به نطق ملاحظه کنید عنوان «بشرط شی ء» دارد.

باتوجّه به نکته مذکور، مشخّص شد که: اینکه گفتیم اجزای خارجیّه «بشرط لا» و اجزای تحلیلیّه «لا بشرط» هستند، منظور، این است که اجزای خارجیّه، بشرطلای از «حمل» هستند ولی اجزای تحلیلیّه، لا بشرط از حمل می باشند مثلا می توان گفت «الانسان حیوان» یا «الانسان ناطق» اما اجزای خارجیّه، قابل حمل بر انسان نیست و نمی توان گفت «الانسان بدن» زیرا انسان، «بدن» نیست بلکه مرکّب از بدن و شی ء دیگر هست.

در محلّ بحث که می گوئیم فرق بین جزء و کل در لا بشرطی و بشرط شی ء هست، مقصودمان از کلمه «شی ء» انضمام و اجتماع هست یعنی اگر رکوع را به شرط اجتماع با سایر اجزا، ملاحظه کنید عنوان مرکّب، پیدا می کند و اگر لا بشرط از انضمام با سایر اجزا،

ص: 172


1- که بشرط لا هست.
2- که لا بشرط هست.

ثمّ لا یخفی أنّه ینبغی خروج الأجزاء عن محل النّزاع، کما صرّح به بعض و ذلک لما عرفت من کون الأجزاء بالأسر عین المأمور به ذاتا، و إنّما کانت المغایرة بینهما اعتبارا، فتکون واجبة بعین وجوبه، و مبعوثا إلیها بنفس الأمر الباعث إلیه، فلا تکاد تکون واجبة بوجوب آخر، لامتناع اجتماع المثلین، و لو قیل بکفایة تعدّد الجهة، و جواز اجتماع الأمر و النّهی معه، لعدم تعدّدها هاهنا؛ لأنّ الواجب بالوجوب الغیری لو کان إنّما هو نفس الأجزاء، لا عنوان مقدمیّتها و التّوسّل بها إلی المرکب المأمور به؛ ضرورة أنّ الواجب بهذا الوجوب ما کان بالحمل الشّائع مقدّمة، لأنّه المتوقّف علیه، لا عنوانها، نعم یکون هذا العنوان علّة لترشّح الوجوب علی المعنون. فانقدح بذلک فساد توهّم اتّصاف کلّ جزء من أجزاء الواجب بالوجوب النفسی و الغیری، باعتبارین، فباعتبار کونه فی ضمن الکل واجب نفسی، و باعتبار کونه مما یتوسّل به إلی الکلّ واجب غیری [1].

******

- شرح :

لحاظ نمائید، عنوان جزئیّت، پیدا می کند پس در محلّ بحث، مسأله انضمام و اجتماع مطرح است ولی در آنجا، مسأله حمل، و نباید آن دو بحث باهم خلط شود زیرا هیچ گونه ارتباطی بین مسأله حمل و مسأله اجتماع- انضمام- نیست.

یادآوری: نتیجه بحث در جهت اوّل(1)، این شد که: همان طور که شرائط، عنوان مقدّمیّت دارند اجزا هم دارای عنوان مقدّمیّت می باشند.

قوله: «فافهم.»

شاید اشاره به جواب اخیر است که بیان کردیم.

اجزای داخلیّه از نزاع و بحث مقدّمه واجب، خارج هستند

اجزای داخلیّه(2) از نزاع و بحث مقدّمه واجب، خارج هستند

[1]- جهت دیگری که در امر دوّم، محلّ بحث هست: با اینکه اجزای داخلیّه،

ص: 173


1- در امر دوّم.
2- مقدّمات داخلیّه.

دارای عنوان مقدّمیّت هستند امّا داخل در نزاع و بحث مقدّمه واجب نیستند(1) زیرا در بحث مذکور، قائلین به ملازمه- قائلین به وجوب مقدّمه- برای مقدّمه، یک وجوب غیری ثابت می کنند و اگر بنا باشد، «اجزا» وجوب غیری هم داشته باشند، لازمه اش اجتماع مثلین هست زیرا اجزا از جهت اینکه ذی المقدّمه هستند دارای وجوب نفسی می باشند و اگر بخواهند از باب مقدّمیت هم وجوب غیری داشته باشند، لازمه اش این است که «اجزا» دارای دو وجوب باشند. به عنوان اینکه جزء ماهیّت مأمور به هستند وجوب نفسی به آن ها تعلّق گرفته و به عنوان مقدمیت هم که وجوب غیری پیدا کرده اند درحالی که در یک مورد، اجتماع مثلین تحقّق پیدا نمی کند. به عبارت دیگر، کسانی که مقدّمه را واجب نمی دانند مشکلی از این جهت ندارند امّا قائلین به وجوب مقدّمه، معتقدند که مقدّمه، دارای وجوب غیری هست.

حال اگر بنا باشد رکوع و سجود- اجزای داخلیّه- هم داخل بحث مقدّمه واجب باشند، قائلین به وجوب مقدّمه باید بگویند رکوع و سجود، دارای وجوب غیری هستند و اینجا است که ما سؤال می کنیم:

آیا مانعی دارد که اجزا- مانند رکوع و سجود- دارای وجوب غیری باشند؟

قبل از پاسخ سؤال مذکور، سؤال دیگری مطرح می کنیم که: وجوب نفسی، مربوط به چیست؟

همان رکوع و همان سجود، دارای وجوب نفسی هستند و امر «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»*(2) شامل آن ها می شود پس آن ها مأمور به و دارای وجوب نفسی می باشند. در نتیجه اگر بنا باشد، وجوب غیری هم داشته باشند لازمه اش این است که رکوع، دارای دو وجوب، به نام

ص: 174


1- بدیهی است که اگر کسی بگوید اجزای داخلیّه، دارای عنوان مقدمیّت نیستند، قهرا بحث از آن اجزا هم داخل در نزاع مقدمه واجب نیست.
2- که وجوب نفسی را برای صلات، ثابت کرده، شامل اجزا هم می شود.

نفسی و غیری باشد و این اجتماع مثلین است و در یک مورد، اجتماع مثلین، تحقّق پیدا نمی کند.

اشکال: ما قائل به اجتماع امر و نهی هستیم و می گوئیم اجتماع امر و نهی جائز هست، مثلا نماز در دار غصبی درعین حال که از نظر خارج، یک وجود و یک حقیقت هست امّا دارای دو حکم می باشد. از نظر صلاتی، محکوم به وجوب و از جهت غصبیّت، محکوم به حرمت است. در محلّ بحث هم اجزا، دارای دو حیث هستند. بما انّها هی الکل، وجوب نفسی دارند و بما انّها مقدّمة للکل، دارای وجوب غیری می باشند بنابراین:

اگر امر و نهی توانستند در یک مورد، جمع شوند مانعی ندارد که دو وجوب- نفسی و غیری- هم در یک مورد جمع شوند و فرضا بگوئیم رکوع، هم وجوب نفسی دارد و هم وجوب غیری.

جواب: بین محلّ بحث و مسأله اجتماع امر و نهی تفاوتی هست که: در آنجا حکم بر دو عنوان مستقل، بار شده، کسی که قائل به جواز اجتماع امر و نهی هست، اساس کلامش این است که: مثلا صلات، یک عنوان کلّی و مستقل هست و حکم وجوب برآن، بار شده، غصب هم یک عنوان کلّی هست که حکم حرمت برآن مترتب شده منتها صلات و غصب در یک وجود خارجی، متّحد شده اند و این امر، سبب نمی شود که دو حکم در یک مورد، جمع شوند.

به عبارت دیگر: بحث اجتماع امر و نهی در موردی است که دو عنوان، اصالت داشته باشد و به اصطلاح علمی، محل نزاع در باب اجتماع امر و نهی در موردی است که آن دو حیث و آن دو عنوان، حیث تقییدی باشد، آن عنوان، خودش موضوعیّت داشته باشد، عنوان واسطه نداشته باشد، علّت نباشد تا اینکه حکم را دریافت کند و نسبت به شی ء دیگر، ثابت کند، مانند عنوان صلات که خودش موضوع وجوب اقامه و همچنین مانند عنوان غصب که خودش موضوع برای نهی و حرمت هست امّا اگر هر دو عنوان یا یکی از

ص: 175

اللهم إلا أن یرید أنّ فیه ملاک الوجوبین، و إن کان واجبا بوجوب واحد نفسی لسبقه، فتأمل [1].

******

- شرح :

آن ها، عنوان تقییدی و حیث تقییدی نباشد- بلکه یکی از آن ها تعلیلی باشد(1)- حتّی در باب اجتماع هم گفته اند داخل در محلّ بحث نیست و همه قائل به امتناع هستند.

اما در محلّ بحث: عنوان مقدّمیت، یک عنوان اصیل نیست، مقدّمیت، انسان را قادر بر «کون علی السّطح» نمی کند به عبارت دیگر: عنوان مقدّمیت، موقوف علیه «کون علی السّطح» نمی باشد. آن چیزی که موقوف علیه، هست، و بدون آن «کون علی السّطح» تحقّق پیدا نمی کند، نصب سلّم خارجی است و همچنین آن چیزی که برای نماز، مقدّمیت و شرطیّت دارد، طهارت خارجیّه هست و الا نفس عنوان مقدّمیت با قطع نظر از طهارت خارجی، انسان را قادر بر انجام نماز نمی کند پس حیث مقدّمیت، حیث تعلیلی هست و مقدّمیت، سبب می شود که وجوب غیری نسبت به مصادیق مقدّمه، ثابت شود- نصب سلّم و طهارت، وجوب غیری پیدا می کنند- و در نتیجه اگر رکوع- جزء- بنا باشد به عنوان مقدمیّت، وجوب داشته باشد، خودش واجب است نه عنوان «المقدّمه» و آن زمان است که خودش، هم وجوب غیری پیدا می کند و هم وجوب نفسی و هذا مستحیل امّا به خلاف نماز در دار غصبی که در آنجا دو عنوان اصیل و مستقل، مطرح است.

نتیجه: تاکنون بیان کردیم که اجزا با اینکه مقدمیتشان محرز است امّا داخل در نزاع و بحث مقدّمه واجب نیستند چون عنوان مقدّمیت دارای حیث تعلیلی می باشد، این چنین نیست که اگر کسی در بحث اجتماع امر و نهی، قائل به جواز شد در بحث فعلی هم بتواند دو حکم را برای جزء، ثابت کند لذا جای این توهّم نیست که کسی بگوید رکوع- جزء داخلی- نسبت به دو عنوان، دارای دو وجوب- نفسی و غیری- هست.

[1]- مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: مگر اینکه نظر متوهّم چنین باشد که در «جزء» دو

ص: 176


1- معنای تعلیلیّت، این است که واسطه در ثبوت هست و نفس واسطه، اثر و حکمی ندارد فقط واسطه می شود تا اینکه حکم را برای ذی الواسطه و معنون، ثابت کند.

هذا کلّه فی المقدّمة الدّاخلیّة، و أمّا المقدّمة الخارجیّة، فهی ما کان خارجا عن المأمور به، و کان له دخل فی تحقّقه، لا یکاد یتحقّق بدونه، و قد ذکر لها أقسام، و أطیل الکلام فی تحدیدها بالنّقض و الابرام، إلا أنّه غیر مهمّ فی المقام [1].

******

- شرح :

«ملاک» وجوب تحقّق دارد نه دو حکم و دو وجوب فعلی، فرضا در رکوع، دو ملاک هست امّا خارجا یک حکم دارد که همان وجوب نفسی است زیرا وجوب نفسی بر وجوب غیری تقدّم و سبقت دارد و تا وجوب نفسی نباشد، وجوب غیری مفهومی ندارد، وجوب غیری، مترشّح از وجوب نفسی است پس ممکن است گفته شود نظر متوهّم، این است که مثلا رکوع، دارای وجوب نفسی و ملاک وجوب غیری می باشد- البتّه ملاک وجوب غیری، مقدّمیت است.

قوله: «فتأمّل.»(1)

توجیه مذکور هم مورد قبول نیست که در حاشیه به این مطلب هم اشاره شده.

اقسام مقدّمه خارجیّه
اشاره

[1]- در کتب اصولی قدیم، شرح مفصلی برای اقسام مقدّمه خارجیّه- همراه با نقض و ابرام- بیان کرده اند که آن تفاصیل چندان اهمّیّتی ندارد زیرا ملاک، مقدّمیت است، خواه آن مقدّمه به صورت مقتضی باشد یا به صورت شرط و عدم المانع- یا سایر اقسام مقدّمه داخلیّه.

ص: 177


1- وجهه: انه لا یکون فیه- ایضا- ملاک الوجوب الغیری، حیث لا وجود له غیر وجوده فی ضمن الکلّ یتوقف علی وجوده و بدونه لا وجه لکونه مقدمة کی یجب بوجوبه اصلا کما لا یخفی.« و بالجملة»: لا یکاد یجری تعدد الاعتبار الموجب للمغایرة بین الاجزاء و الکلّ فی هذا الباب و حصول ملاک الوجوب الغیری المترشح من وجوب ذی المقدمة علیها، لو قیل بوجوبها، فافهم. منه قدّس سرّه. ر. ک: کفایة الاصول محشی به حاشیه مشکینی 1/ 141.

و منها: تقسیمها إلی العقلیّة و الشّرعیّة و العادیّة(1): فالعقلیّة هی ما استحیل واقعا وجود ذی المقدّمة بدونه [1].

******

- شرح :

بی تناسب نیست که به بیان و تعریف اقسام مقدّمه خارجیّه اشاره ای بکنیم(2).

بدیهی است که مقدّمه خارجیّه، آن است که در تشکیل و ماهیّت مأمور به مدخلیّت ندارد امّا درعین حال اگر بنا باشد ماهیّت مأمور به در خارج، تحقّق پیدا کند بدون آن مقدّمه، امکان تحقق ندارد مانند شرائط مأمور به.

تقسیمات به یک اعتبار
اشاره

[1]- به یک اعتبار، مقدّمه به عقلیّه، شرعیّه و عادیّه تقسیم می شود.

مقدّمه عقلیّه

مقدّمه عقلیّه: چیزی است که تحقّق ذی المقدّمه به حسب واقع، بدون آن، امکان پذیر نیست و هر قدر، انسان تلاش کند که ذی المقدّمه، بدون آن حاصل شود، سعیش

ص: 178


1- کان التقسیم المتقدم باعتبار انحاء الدخل، و کیفیة تأثیر المقدمة من کونها علة، او جزء لها او شرطا لتأثیرها، کما ان هذا التقسیم یکون باعتبار الحاکم بالاناطة و المقدمیة کما اشرنا الیه فی التعلیقة. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 122.
2- کان اللازم علی المصنف ذکر اقسام المقدمة الخارجیّة و لو بنحو الاختصار فانه مما لا تخلو عن فائدة و علی کل حال انها علی اقسام منها« المقتضی» و یقال له السبب و هو المؤثر فی المقتضی بالفتح کالنار فی الاحراق و منها« الشرط» و هو الدخیل فی تأثیر المقتضی فی المقتضی کالمحاذاة للاحراق فان النار ما لم تکن محاذیة لشی ء لم تحرقه و منها« عدم المانع» ای عدم ما یمنع عن تأثیر المقتضی فی المقتضی کعدم الرطوبة للاحراق فان الرطوبة مانعة عن تأثیر النار فیه فعدمها یکون من مقدمات وجوده اعنی وجود الاحراق و منها« المعد» و هو الّذی یوجب الاعداد و التهیؤ من دون ان یکون له تأثیر فی المقتضی بالفتح و لا فی تأثیر المقتضی فی المقتضی بالفتح و ذلک کاحضار الحطب و احضار ما یقدح به النار و حفر الحفیرة و اشباه ذلک للاحراق او کالزاد و الراحلة و تحصیل الرفقة و السیر معهم فی الطریق و اشباه ذلک للحج و بالجملة کل امر توقف علیه وجود الشی ء فی الخارج من دون ان یکون له تأثیر فیه و لا فی تأثیر المقتضی فیه فهو المعد و منها« العلّة التامّة» و هی مجموع المقتضی و الشرط و عدم المانع و المعد فاذا اجتمع الجمیع حصل المقتضی بالفتح قهرا بلا فصل زمانی و ان کان یتأخر المعلول عن العلة رتبة هذه تمام اقسام المقدّمة الخارجیة فاضبطها و اغتنم. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 287.

و الشّرعیّة علی ما قیل: ما استحیل وجوده بدونه شرعا، و لکنّه لا یخفی رجوع الشّرعیّة إلی العقلیّة؛ ضرورة أنّه لا یکاد یکون مستحیلا ذلک شرعا، إلا إذا أخذ فیه شرطا و قیدا، و استحالة المشروط و المقید بدون شرطه و قیده، یکون عقلیّا(1) [1].

******

- شرح :

بی فایده هست و به عبارت دیگر: «المقدّمة العقلیّة(2) هی ما ادرک العقل بنفسه توقّف ذی المقدّمة علیه من دون حاجة الی بیان الشّارع له.»(3)

مقدّمه شرعیّه

[1]- گفته شده، مقدّمه شرعیّه، آن است که: در محیط شرع، ممتنع است، ذی المقدّمه، بدون آن، وجود پیدا کند مانند طهارت، نسبت به نماز- که یک شرط شرعی است.

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: مقدّمه شرعیّه به مقدّمه عقلیّه، برگشت پیدا می کند زیرا:

به عنوان مثال، شارع مقدّس با جمله «صلّ مع الطّهارة» صغرای قضیّه را بیان کرده و فرموده است: نماز، مشروط به طهارت است امّا کبرای قضیّه را باید عقل، بیان کند که:

مشروط و مقیّد نمی تواند بدون شرط و قید، تحقّق پیدا کند و بدیهی است که استحاله تحقّق مشروط، بدون شرط، یک امر عقلی هست.

نتیجه: چون کبرای قضیّه، یعنی: عدم تحقّق مشروط، بدون شرط را عقل بیان می کند،

ص: 179


1- لا یخفی ان ما اخذه الشارع شرطا و قیدا لشی ء و ان کان یستحیل عقلا وجوده بدونه لاستحالة المشروط و المقید بدون شرطه و قیده کما ذکر المصنف و لکن مع ذلک لا یکون مرجع الشرعیة الی العقلیة و ذلک لما اشیر آنفا من ان العقلیة هی ما ادرک العقل بنفسه توقف ذی المقدمة علیه من دون حاجة الی بیان الشارع له و هو مفقود فیما اخذه الشارع شرطا و قیدا و ان حکم العقل بعد ما اخذه الشارع شرطا و قیدا باستحالة وجود المشروط بدونه. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 288.
2- کالمقدمات الخارجیة المذکورة سابقا من الشرط و المعد و نحو ذلک. ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 125.
3- ر. ک: عنایة الاصول 1/ 288.

و اما العادیّة، فإن کانت بمعنی أن یکون التّوقّف علیها بحسب العادة، بحیث یمکن تحقّق ذیها بدونها، إلا أنّ العادة جرت علی الإتیان به بواسطتها، فهی و إن کانت غیر راجعة إلی العقلیّة، إلا أنّه لا ینبغی توهّم دخولها فی محلّ النّزاع، و إن کانت بمعنی أنّ التّوقف علیها و إن کان فعلا واقعیا، کنصب السّلّم و نحوه للصّعود علی السّطح، إلا أنّه لأجل عدم التّمکن من الطّیران الممکن عقلا فهی أیضا راجعة إلی العقلیّة؛ ضرورة استحالة الصّعود بدون مثل النّصب عقلا لغیر الطّائر فعلا، و إن کان طیرانه ممکنا ذاتا، فافهم [1].

******

- شرح :

لذا می گوئیم مقدّمات شرعیّه به مقدّمات عقلیّه برگشت می کند.

مقدّمه عادیّه

[1]- در معنای مقدّمه عادیّه، دو احتمال داده شده:

الف: مقدّمه عادیّه، آن است که اگر هم نباشد، امکان تحقّق ذی المقدّمه هست لکن عادت و عمل مردم بر این جاری شده که هروقت بخواهند ذی المقدّمه را اتیان کنند، قبلا فلان شی ء- آن مقدّمه- را در خارج ایجاد می نمایند(1).

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: طبق احتمال مذکور، مقدّمه عادیّه برگشت به مقدّمه عقلیّه نمی کند زیرا مقدّمه عقلیّه، آن است که تحقّق ذی المقدّمه به حسب واقع، بدون آن، امکان پذیر نیست. لازم به تذکر است که نمی توان مقدّمه عادیّه- به معنای مذکور- را داخل نزاع در بحث مقدّمه واجب دانست زیرا آن مقدّمه نمی تواند وجوب غیری پیدا کند و آیا چیزی که به حسب واقع، مقدّمیّت ندارد می تواند داخل نزاع در بحث مقدّمه واجب باشد؟ خیر.

ص: 180


1- ... کامکان الوعظ و التدریس بغیر المنبر مع جریان العادة علی إلقائهما علی المنبر. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 125.

ب: مقدّمه عادیّه، آن است که با وصف فعلی- با خصوصیّت فعلیّه- بدون آن مقدّمه، امکان تحقّق ذی المقدّمه وجود ندارد لکن نفس آن خصوصیّت فعلیّه، لزوم عقلی ندارد و ممکن است تغییر پیدا کند.

مثال: فرضا بدون نصب سلّم، امکان رفتن بر بالای بام وجود ندارد امّا عدم امکانش با در نظر گرفتن یک وصف فعلی است، یعنی چون ما قدرت بر طیران نداریم، بدون نصب سلّم، امکان صعود بر بام وجود ندارد. امّا مسأله عدم قدرت بر طیران، یک مسأله عقلی نیست، این چنین نیست که اگر ما فرضا قدرت بر طیران پیدا کنیم، محال عقلی پیش آید، مستلزم اجتماع یا امتناع نقیضین باشد بلکه عدم قدرت ما استناد به عادت دارد یعنی اکنون در شرائطی هستیم که عادتا نمی توانیم طیران کنیم امّا اگر فرضا انسانی بتواند طیران کند، مستلزم اجتماع نقیضین یا امر محالی نیست پس باتوجّه به اینکه عادتا طیران برای انسان، محال است فعلا صعود بر بام، بدون نصب سلّم، امتناع عقلی دارد امّا مقدّمه و مبنایش عبارت از یک محال عادی است نه محال عقلی.

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: طبق احتمال اخیر، مقدّمه عادیّه از اقسام مقدّمه عقلیّه هست.

همان طور که تحقّق صلات، بدون طهارت، ممتنع(1) است اکنون هم با وضع فعلی که قدرت طیران برای ما وجود ندارد، صعود علی السّطح، بدون نصب سلّم، محال عادی هست. پس نتیجه می گیریم که: مقدّمه شرعیّه و عادیّه- طبق معنای دوّم- به مقدمیّه عقلیّه، رجوع می کنند و چنین نیست که مقدّمه شرعیّه و عادیّه، دو قسم از اقسام مقدّمه- در مقابل مقدّمه عقلیّه- باشند.

قوله: «فافهم.»(2)

ص: 181


1- البتّه مقدّمیّت طهارت را شارع، بیان کرده است.
2- لعله اشارة الی: منع رجوع المقدمة العادیة الی العقلیة، لان المناط فی المقدمة هو کون التوقف عقلیا، و مع فرض امکان الطیران عقلا کما نبه علیه بقوله:- و ان کان طیرانه ممکنا ذاتا- لا یکون توقف الصعود علی نصب السلم عقلیا، بل عادیا. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 127.

و منها: تقسیمها إلی مقدّمة الوجود، و مقدّمة الصّحّة، و مقدّمة الوجوب، و مقدّمة العلم. لا یخفی رجوع مقدّمة الصّحّة إلی مقدّمة الوجود، و لو علی القول بکون الأسامی موضوعة للأعمّ؛ ضرورة أنّ الکلام فی مقدّمة الواجب(1)، لا فی مقدّمة المسمّی بأحدها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

اشاره به دقّت در مطلب است.

تقسیمات به اعتبار دیگر
اشاره

[1]- به یک اعتبار، مقدّمه به چهار قسم، تقسیم می شود یعنی: مقدّمه وجودیّه، مقدّمه صحّت، مقدّمه وجوبیه و مقدّمه علمیّه.

مقدّمه وجودیّه

گاهی چیزی زمینه و مقدّمه وجود ذی المقدّمه هست و اگر تحقّق پیدا نکند، ذی المقدّمه، وجود پیدا نمی کند مثلا نصب سلّم، مقدّمه وجودی «کون علی السّطح» می باشد.

قدر مسلّم از نزاع و بحث مقدّمه واجب، همان مقدّمات وجودیّه هست که تحقّق ذی المقدّمه بدون آن ها ممکن نیست.

مقدّمه صحّت

مقدّمه صحّت، آن است که در اتّصاف ذی المقدّمه به صحت، اعتبار دارد، مانند شرائط نماز، مثلا وضو، مقدّمه صحّت نماز هست اگر طهارت نباشد، صلات، صحیحا واقع نمی شود.

سؤال: آیا مقدّمه صحّت، داخل نزاع در بحث مقدّمه واجب هست یا نه؟

ص: 182


1- « و الواجب لا یکون الا الصحیح و ان کان المسمی اعم. منه دام ظله» ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 126.

جواب: مقدّمه صحّت هم به مقدّمه وجودیّه، برگشت می کند(1)، گرچه بگوئید الفاظ و اسامی عبادات برای اعمّ از صحیح و فاسد وضع شده.

توضیح ذلک: در بحث صحیح و اعم گفتیم: آیا اسامی عبادات برای خصوص عبادات صحیح، وضع شده یا برای اعمّ از صحیح و فاسد- آیا لفظ صلات برای خصوص نماز صحیح وضع شده یا اینکه بر صلات فاسد هم حقیقتا می توان عنوان نماز را اطلاق نمود، قبلا دو قول در مسئله ذکر کردیم.

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: هرکدام از دو قول مذکور را انتخاب کنید، در جهت بحث ما تفاوتی نمی کند زیرا اگر صلات برای خصوص صحیح، وضع شده باشد، می توان گفت طهارت، مقدّمه وجودی نماز هست- گرچه مقدّمه صحّت هست- لکن صحیح هم موضوع له می باشد. «صلات»، یعنی نماز صحیح، در نتیجه، اگر معنای صلات، نماز صحیح شد، پس طهارت هم مانند نصب سلّم، مقدّمه وجودی می شود زیرا اگر طهارت نباشد، نماز وجود پیدا نمی کند زیرا لفظ صلات برای نماز صحیح وضع شده. و همین طور اگر لفظ صلات برای اعمّ از صحیح و فاسد، وضع شده باشد(2) و بگوئید بر نماز فاسد هم حقیقتا عنوان صلات، اطلاق می شود، درعین حال، طهارت، مقدّمه وجودیّه می شود و نکته اش این است که: بحث ما در مقدّمه نماز نیست بلکه بحث ما در مقدّمه واجب هست یعنی مأموربهی که متعلّق امر قرار گرفته.

کدام صلات می تواند مأمور به واقع شود؟

صلات متعلّق امر، نماز صحیح است خواه شما لفظ صلات را برای خصوص صحیح، موضوع بدانید خواه برای اعم. کسانی هم که معتقدند الفاظ عبادات برای اعم، وضع شده، نمی گویند شما نماز بخوانید، خواه صحیح باشد یا فاسد زیرا در متعلّق امر، صلات صحیح،

ص: 183


1- که گفتیم قدر مسلّم از نزاع در باب مقدّمه واجب، همان مقدمات وجودیّه هست.
2- اسامی عبادات برای اعمّ از صحیح و فاسد، وضع شده باشند.

و لا إشکال فی خروج مقدّمة الوجوب عن محلّ النّزاع، و بداهة عدم اتّصافها بالوجوب من قبل الوجوب المشروط بها، و کذلک المقدّمة العلمیّة، و إن استقلّ العقل بوجوبها، إلا أنّه من باب وجوب الإطاعة إرشادا لیؤمن من العقوبة علی مخالفة الواجب المنجّز، لا مولویّا من باب الملازمة، و ترشّح الوجوب علیها من قبل وجوب ذی المقدّمة [1].

******

- شرح :

اخذ شده و بحث ما در مقدّمه واجب، در مورد مقدّمه آن عبادتی است که متعلّق امر قرار گرفته، لذا طبق مبنای اخیر هم مقدّمه صحّت به مقدّمه وجودیّه، برگشت می کند و داخل نزاع در بحث مقدّمه واجب هست.

مقدّمه وجوبیّه

[1]- گاهی امری مقدّمه وجوب ذی المقدّمه هست، یعنی: اگر بنا باشد ذی المقدّمه، اتّصاف به وجوب پیدا کند، آن مقدّمه در تعلّق وجوب، مدخلیّت دارد مانند استطاعت، نسبت به حج.

سؤال: آیا مقدّمه وجوبیّه، داخل نزاع در بحث مقدّمه واجب هست یا نه؟

جواب: بدون شک، مقدّمه وجوبیّه، خارج از محلّ بحث ما هست زیرا تا مقدّمه وجوبیّه نباشد و خارجا انسان، مستطیع نشود، حج، وجوب پیدا نمی کند و هنگامی که حج، دارای وجوب شد، مفهومی ندارد که وجوبی- وجوب غیری و مقدّمی- هم از وجوب حج، نسبت به مقدّمه، ترشّح پیدا کند و استطاعت را وجوب غیری بخشد.

مقدّمه علمیه

مقدّمه علمیه، آن است که اگر مکلّف بخواهد، علم به تحقّق مأمور به پیدا کند باید آن را رعایت کند و چه بسا آن مقدّمه، نسبت به حقیقت و واقع ذی المقدّمه، دخالتی ندارد لکن برای علم مکلّف به تحقّق ذی المقدّمه باید رعایت شود.

ص: 184

مثال: در هنگام وضو اگر بخواهید یقین به تحقّق مأمور به پیدا کنید، قسمت بالای مرفق را هم «غسل» می کنید تا اینکه علم پیدا کنید که با امر «اذا قمتم الی الصّلاة فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق ...» موافقت و در نتیجه، مأمور به را یقینا اتیان کرده اید.

آیا مقدّمه علمیّه، داخل نزاع در بحث مقدّمه واجب هست یا نه؟

مقدّمه علمیّه هم مانند مقدّمه وجوبیّه، خارج از نزاع و بحث در مقدّمه واجب هست. و عقل مستقلا حکم به لزوم رعایت مقدّمه علمیّه نموده که: چون مولا دستور داده هنگام وضو، دست های خود را تا مرفق بشوئید باید برای اطمینان از تحقّق مأمور به قسمت بالای مرفق را هم بشوئید.

تذکّر: بین «وجوب مقدّمه علمیّه» با «وجوب در مقدّمه واجب»، دو فرق موجود است:

الف: وجوب مقدّمه واجب، مولوی است یعنی همان طور که نماز، دارای وجوب مولوی هست، طهارت هم وجوب مولوی دارد منتها وجوب صلات، مولوی نفسی هست اما مقدّمه، وجوب مولوی غیری دارد.

امّا در مورد مقدّمه علمیّه با اینکه عقل، حکم به وجوب می کند لکن وجوبش ارشادی است و عقل می گوید اگر مایل هستید که یقین حاصل کنید که عقوبتی بر مخالفت با مأمور به مطرح نیست باید مأمور به را به نحوی انجام دهید که علم به تحقّق آن در خارج پیدا کنید.

ب: فرق دوّم را گرچه مصنّف بیان نکرده اند اما فرق خوبی است و در سایر مباحث مقدّمه واجب، کارساز است.

در مقدّمه واجب گرچه عقل، حکم به ملازمه می کند امّا وجوب مقدّمه، عقلی نیست بلکه شرعی هست، منتها ملازمه بین دو حکم شرعی را عقل، درک می کند به عبارت دیگر: مولا می گوید نماز، واجب است «و یشترط فی الصّلاة الطّهارة» عقل هم ملازمه را درک می کند لکن سؤال، این است که:

آیا وجوب طهارت، عقلی است یا شرعی؟

ص: 185

و منها: تقسیمها إلی المتقدّم، و المقارن، و المتأخّر، بحسب الوجود بالإضافة إلی ذی المقدّمة(1)، و حیث انّها کانت من أجزاء العلّة، و لا بدّ من تقدّمها(2) بجمیع أجزائها علی المعلول أشکل الأمر فی المقدّمة المتأخّرة، کالأغسال اللیلیة المعتبرة فی صحّة صوم المستحاضة عند بعض، و الاجازة فی صحّة العقد علی الکشف کذلک، بل فی الشّرط أو المقتضی المتقدّم علی المشروط زمانا المتصرّم حینه، کالعقد فی الوصیّة و الصّرف و السّلم، بل فی کلّ عقد بالنّسبة إلی غالب أجزائه، لتصرّمها حین تأثیره، مع ضرورة اعتبار مقارنتها معه زمانا، فلیس إشکال انخرام القاعدة العقلیّة مختصّا بالشّرط المتأخّر فی الشّرعیّات- کما اشتهر فی الألسنة- بل یعمّ الشّرط و المقتضی المتقدّمین المتصرّمین حین الأثر [1].

******

- شرح :

وجوب مقدّمه، شرعی است یعنی: شارع به نحو وجوب غیری، حکم به لزوم تحصیل طهارت نموده منتها ما وجوب غیری مقدّمه را از طریق ادراک عقل، نسبت به ملازمه، کشف می کنیم، فرضا عقل می گوید من درک می کنم که: آن مولائی که نماز را به وجوب نفسی، واجب نموده، او مقدّمه را هم به وجوب غیری، واجب کرده است پس درعین حال که بحث در مقدّمه واجب، نزاع در ملازمه عقلیّه هست لکن اشتباه نشود که وجوب مقدمه، شرعی است نه عقلی.

مقدّمه متقدّمه، مقارنه و متأخره

[1]- یکی از تقسیماتی که برای مقدّمه شده و بسیار طولانی و مورد نقض و ابرام

ص: 186


1- فالاول کالوضوء للصلاة و غسل الجنابة کذلک للصوم و الثانی کالرضاء و طیب النفس للمتعاقدین المقارن للعقد و الثالثة کالاغسال اللیلیة المعتبرة فی صحة صوم المستحاضة عند بعض و کالاجازة من المالک الحاصلة بعد عقد الفضولی عند من یری صحته و مما یجب ان یعلم ان هذا التقسیم انما هو بالنسبة الی المقدمة الخارجیة التی قد عرفت انها امور خارجة عن حقیقة المطلوب موقوف هو علیها و الامور الخارجة المذکورة اما مانع عنه او معد او علة موجبة او شرط لان حصول ذلک الشی ء اما موقوف علی عدمه فقط و هو المانع او علی وجوده فقط و هو اما العلة الموجبة ان کان وجوده جمیع ما یتوقف علیه و اما الشرط ان لم یکن کذلک او علی وجوده ثم عدمه و هو المعد فاحفظ ذلک و لا تکن من المخلطین کی ینفعک فی کثیر من المقامات. ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 126.
2- لزومی ندارد که علّت، متقدم بر معلول باشد بلکه علّت باید تقارن وجودی با معلول داشته باشد البتّه بدیهی است که علّت، تقدّم رتبی بر معلول دارد.

می باشد، تقسیم مذکور است که:

گاهی از اوقات، مقدّمه بر ذی المقدّمه تقدّم زمانی دارد فرضا مقدّمه باید یک ساعت، زودتر از ذی المقدّمه، وجود پیدا کند مانند وضو و غسل(1) که بر ذی المقدّمه- نماز یا طواف- تقدّم دارند.

بعضی از اوقات، مقدّمه با ذی المقدّمه مقارنت زمانی دارد یعنی هر دو از نظر زمان با هم وجود پیدا می کنند مانند «ستر» و «استقبال» نسبت به نماز.

گاهی از اوقات هم مقدّمه از ذی المقدّمه، تأخّر دارد، ابتدا، ذی المقدّمه موجود می شود سپس مقدّمه، تحقّق پیدا می کند که مثالهائی هم در شریعت مقدّس برای آن وجود دارد.

الف: مانند اغسال لیلیّه(2) مستحاضه که در صحّت صوم روز قبل، معتبر است، فرضا مستحاضه ای در روز شنبه، روزه گرفت، همان طور که غسل شب گذشته او در صحّت صوم روز شنبه، مدخلیّت دارد، غسل شب آینده در صحّت صوم گذشته، دخیل است یعنی اگر شب یک شنبه، وظیفه غسلی خود را انجام ندهد، صوم روز شنبه او صحیح نمی باشد.- البتّه بعضی از فقها چنان فتوائی داده اند.

ب: در باب بیع فضولی، اختلافی هست که آیا اجازه، کاشف است یا ناقل، اگر کاشف باشد، کشفش به نحو حقیقی است یا حکمی؟

کسانی که اجازه را کاشف و کشفش را هم حقیقی می دانند، چنین می گویند:

اگر بیع فضولی یک ماه قبل، واقع شد لکن مالک، امروز آن را اجازه نمود، اجازه مذکور، کاشف از این است که یک ماه قبل، نقل و انتقال و ملکیّت، تحقّق پیدا کرده، در حقیقت،

ص: 187


1- بناء علی کون المقدمة نفس الوضوء و الغسل لا الطهارة المسببة عنهما و الا فیخرجان عن المقدمة المتقدمة الی المقارنة. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 130.
2- الغسل للعشاءین.

ملکیّت یک ماه قبل- حین حدوث البیع- توقّف بر اجازه لاحقه دارد یعنی اجازه، مقدّمه و شرط متأخّر برای تأثیر در بیع یک ماه قبل است.

خلاصه، اینکه چگونه می توان تصوّر نمود که ذی المقدّمه قبل از مقدّمه، تحقّق پیدا کند؟

مصنّف رحمه اللّه در صدد توسعه اشکال مذکور بوده و فرموده اند: نه تنها آن ایراد در مقدّمات متأخّره هست بلکه در مقدّمات متقدّمه هم موجود هست.

بیان ذلک: مقدّمه، یکی از اجزای علّت تامّه هست و علّت تامّه اگر بخواهد در معلول تأثیر کند باید وجود داشته باشد، حال اگر علّت تامّه، تحقّق پیدا کرد و منقضی شد و اثری از آن، باقی نماند، چگونه معلول می تواند تحقّق پیدا کند(1)، درحالی که بزرگان و محقّقان فرموده اند: باید علّت تامّه، مقارنت زمانی با معلول داشته باشد- گرچه علّت، تقدّم رتبی بر معلول دارد- پس چگونه می توان تصوّر کرد که: فرضا مقدّمه ای دو ساعت قبل تحقّق پیدا کرده و منقضی شده لکن معلولش فعلا حاصل شده است و امثله ای هم در شرعیّات برای آن وجود دارد.

الف: فرضا کسی ده سال قبل از فوت خود، وصیّت نموده که از ثلث اموالم فلان خانه را به زید بدهید، امروز که موصی فوت نمود، آن خانه، ملک زید می شود.

اشکال: شما چگونه بین علّت و معلول- فرضا ده سال- فاصله انداختید، عقد وصیّت از مقوله لفظ است «و الالفاظ توجد و تنعدم» یعنی به مجرّدی که لفظ وجود پیدا کرد، منعدم می شود، در مثال مذکور، عقد وصیّت، مربوط به ده سال قبل بوده و منعدم گشته، چگونه می تواند در ملکیّت زید، نسبت به آن خانه، تأثیر کند و چگونه آن را با قواعد عقلیّه، تطبیق می دهید؟

ب: در باب بیع سلم و صرف می گویند ملکیّت، توقف بر قبض و تقابض دارد فرضا

ص: 188


1- اگر علّت تامّه باقی بماند بحث و مشکلی نداریم.

و التّحقیق فی رفع هذا الإشکال أن یقال: إنّ الموارد التی توهّم انخرام القاعدة فیها، لا یخلو إما یکون المتقدّم أو المتاخّر شرطا للتّکلیف، أو الوضع، أو المأمور به [1].

******

- شرح :

یک ساعت قبل، عقد صرف واقع شد لکن قبض، الآن تحقق پیدا کرد، شما می گوئید ملکیّت از الآن، حاصل شده درحالی که در حین حصول ملکیّت، عقدی مطرح نیست، عقد بیع «صار موجودا و انعدم بعد وجوده».

مرحوم آقای آخوند، اشکال مذکور را توسعه بیشتری داده و فرموده اند: در سایر عقود- نسبت به غالب اجزا(1)- اشکال مذکور، وارد است. فرضا در عقد بیع، بایع و مشتری با الفاظ بعت و اشتریت، مقصود خود را ابراز می کنند امّا بدیهی است تا زمانی که کلمه «اشتریت» از دهان قابل، خارج نشده ملکیّتی برای او حاصل نشده و هنگامی که او در پاسخ بایع، جمله «اشتریت» را بیان کرد، «بعت» وجود پیدا کرده و منعدم شده پس چگونه «اشتریت»(2) تأثیر در ملکیّت می کند. و همچنین علت تامّه باید وجود داشته باشد تا اینکه اثر کند نه اینکه موجود و منعدم شود، معدوم که نمی تواند تأثیری در معلول و مقتضا نماید، پس چگونه می گوئید «بعت» و «اشتریت» در ملکیّت، تأثیر می کنند.

خلاصه: نوعا اشکال مذکور را نسبت به شرط متأخّر بیان کرده اند امّا دائره اشکال، بسیار وسیع است و همان طور که شرائط متاخّره، موجب اشکال عقلی مزبور شده، شرائط متقدّمه هم باعث ایجاد آن اشکال هستند لذا باید جواب اشکال را نسبت به هر دو طرف، بیان کرد.

[1]- مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: تحقیق در رفع اشکال به این نحو است که: مواردی- در شرط متأخّر و متقدّم- که توهّم شده، نسبت به قاعده عقلیّه، لطمه و ضربه ای خورده، آن

ص: 189


1- ... و التقیید بالغالب لاخراج الجزء الاخیر من القبول لما عرفت من مقارنته للأثر. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 132.
2- حتّی در کلمه« اشتریت» هم اشکال، وارد است زیرا وقتی متکلّم،« تاء» مضموم« اشتریت» را ادا کرد، اجزای اوّلیّه« اشتریت» موجود و منقضی شده پس چگونه می تواند در ملکیّت، تأثیر کند.

أمّا الأوّل: فکون أحدهما شرطا له، لیس إلا أنّ للحاظه دخلا فی تکلیف الآمر، کالشّرط المقارن بعینه، فکما أنّ اشتراطه بما یقارنه لیس إلا أن لتصوّره دخلا فی أمره، بحیث لولاه لما کاد یحصل له الدّاعی إلی الأمر، کذلک المتقدّم أو المتأخّر.

و بالجملة: حیث کان الأمر من الأفعال الاختیاریّة، کان من مبادئه بما هو کذلک تصوّر الشّی ء بأطرافه، لیرغب فی طلبه و الأمر به، بحیث لولاه لما رغب فیه و لما أراده و اختاره، فیسمّی کلّ واحد من هذه الأطراف التی لتصوّرها دخل فی حصول الرّغبة فیه و إرادته شرطا، لأجل دخل لحاظه فی حصوله، کان مقارنا له أو لم یکن کذلک، متقدّما أو متأخّرا، فکما فی المقارن یکون لحاظه فی الحقیقة شرطا، کان فیهما کذلک، فلا إشکال [1].

******

- شرح :

موارد تقریبا بر سه گونه هستند در دو قسم از آن ها یک راه حل مشترک برای اشکال هست و قسم سوّم از آن ها راه حلّ جداگانه ای دارد.

بیان ذلک- 1: مقدّمه متأخره یا متقدّمه- شرط متقدّم یا متأخّر- گاهی مربوط به نفس حکم تکلیفی هست به عبارت دیگر، شرط حکم می باشد یعنی ذی المقدّمه اش عبارت از حکم مولا هست. 2- و گاهی ارتباط به حکم وضعی(1) دارد(2) و ذی المقدّمه اش غیر از احکام تکلیفیّه پنج گانه هست. 3- گاهی هم شرط متقدّم یا متأخّر، ارتباطی به حکم تکلیفی یا وضعی ندارد بلکه مربوط به واجب و مأمور به هست(3).

[1]- 1: در مواردی که شرط متقدّم یا متأخّر، مربوط به نفس تکلیف و حکم هست،

ص: 190


1- مثلا در باب بیع فضولی، اجازه مالک، بنا بر کاشفیت، مقدّمه صحّت است. و سایر امثله را هم به زودی بیان خواهیم کرد.
2- اشکال: مقدّمه حکم، خارج از نزاع در باب مقدّمه واجب هست چرا بحث از آن را مطرح کردید. جواب: بحث فعلی ما در تصویر مقدّمیّت شرط متقدّم و متأخّر هست به عبارت دیگر: بحث در تصویر مقدّمیّت است که چگونه یک شی ء متقدّم یا متأخّر، مقدّمیت پیدا می کند امّا اینکه کدام قسم از آن ها داخل در نزاع مقدّمه واجب هست، بعدا بحث از آن، مطرح می شود.
3- در حقیقت شش قسم مطرح است که می توان آن ها را به سه قسم برگرداند.

راه حلّ اشکال، این است که:

مثال:- در مورد شرط متأخّر- اگر فردا به مسافرت می روی امروز صدقه بده(1).

مثال:- در مورد شرط متقدّم- مولائی به عبدش چنین گفته: «إن جاءک زید فی هذا الیوم یجب علیک اکرامه غدا.» اگر زید، امروز، نزد تو آمد، فردا او را اکرام کن. یعنی مجی ء زید در امروز، شرط وجوب اکرام فردا می باشد.

شما چگونه بین شرط و مشروط(2)، تفکیک و جدائی تصوّر می کنید- آن اشکال را چگونه حل می نمائید؟

سؤال: ایجاب اکرام، مربوط به چه کسی هست؟

جواب: از افعال اختیاری مولا هست، همان طور که من و شما دارای اعمال اختیاری هستیم، نفس «حکم» و ایجاب هم یکی از افعال اختیاری مولا هست و تا مبادی و مقدّماتش موجود نشود، آن عمل اختیاری تحقّق پیدا نمی کند.

در بحث اوامر، مفصّلا بیان کردیم که وقتی انسان، اراده می کند یک عمل اختیاری را انجام دهد، اوّل، آن را تصوّر، سپس تصدیق به فائده و میل و رغبت به آن پیدا می کند و عزم و جزم در او حاصل می شود و سپس اراده- شوق مؤکّد- حاصل می گردد و مراد را در خارج، اتیان می کند.

بدیهی است که ایجاب اکرام از اعمال اختیاری مولی هست و او در ایجاب اکرام مجبور نبوده، همان طور که سایر اعمال اختیاری، دارای مبادی و مقدّمات هست، نفس ایجاب هم مبادی و مقدّماتی دارد، تا مولا اکرام زید را تصوّر نکند و خصوصیّات آن را در نظر نگیرد، معنا ندارد که اکرام زید را واجب کند. اکنون باید بررسی کرد که آیا آن مبادی

ص: 191


1- یا مانند« ان سافرت یوم الاثنین فتصدق قبله بیوم».
2- بیان مصنف در مورد شرط متقدم و متأخر هست لکن ما برای سهولت امر، تا پایان، بحث را درباره شرط متقدم ادامه می دهیم.

و مقدّمات از امور «خارجیّه» هست یا اینکه عبارت از «لحاظ» و «تصوّر» مولا هست.

به عبارت دیگر: آیا مجی ء زید- در خارج- در ایجاب اکرام، مدخلیّت دارد گرچه مولا آن را تصوّر و لحاظ نکند؟

خیر، آنچه که واقعا در ایجاب اکرام، مدخلیّت دارد لحاظ و تصوّر مولا نسبت به مجی ء زید هست(1) و الا اگر هزار مرتبه، مجی ء زید در خارج، محقق شود امّا مولا آن را تصوّر و لحاظ نکند، ایجابی از ناحیه مولا نسبت به اکرام، تحقّق پیدا نمی کند پس:

تصوّر و لحاظ مجی ء زید که یکی از اعمال اختیاری مولا هست در ایجاب اکرام، مدخلیّت دارد.

تذکّر: اینکه می گوئیم «تصوّر» مجی ء زید در ایجاب اکرام، مدخلیّت دارد، «تصوّر» به معنای تخیّل نمی باشد و مقصود، این نیست که مولا مجیئی را که واقعیت ندارد تصوّر می کند بلکه او مجی ء واقعی را تصوّر می کند اما مجی ء واقعی، نقشی در ایجاب اکرام ندارد بلکه تصوّر مجی ء واقعی در ایجاب اکرام، مؤثّر هست.

سؤال: آیا تصوّر مجی ء خارجی واقعی با ایجاب اکرام فاصله ای دارد؟

جواب: مجی ء زید با وجوب اکرام، فاصله دارد، زید امروز می آید امّا وجوب اکرام، فردا تحقّق پیدا می کند ولی تصوّر مجی ء خارجی واقعی با ایجاب اکرام، هیچ گونه فاصله و انفکاکی ندارد بلکه مقارن با آن هست یعنی: آن لحظه ای که مولا بر کرسی جعل، نشسته و اکرام زید را ایجاب می کند، در همان موقع، لحاظ و تصوّر مجی ء خارجی واقعی، تحقّق دارد و انفکاک و جدائی بین آن دو نیست.

خلاصه بیان مصنّف، راجع به شرائط مربوط به تکلیف، این شد که: آنچه را که شما خیال کردید، بین آن و بین ذی المقدّمه، جدائی و فاصله افتاده، آن مجی ء خارجی زید

ص: 192


1- مثال ما تا آخر بحث، مربوط به شرط متقدّم هست اما بدیهی است که شما می توانید بیان مذکور را در مورد شرط متأخّر هم جاری نمائید.

و کذا الحال فی شرائط الوضع مطلقا و لو کان مقارنا، فإنّ دخل شی ء فی الحکم به و صحّه انتزاعه لدی الحاکم به، لیس إلا ما کان بلحاظه یصحّ انتزاعه، و بدونه لا یکاد یصح اختراعه عنده، فیکون دخل کلّ من المقارن و غیره بتصوّره و لحاظه و هو مقارن، فأین انخرام القاعدة العقلیّة فی غیر المقارن؟ فتأمّل تعرف [1].

******

- شرح :

است و مجی ء خارجی زید، مقدّمیّت برای تکلیف ندارد بلکه آنچه که مقدّمیّت دارد، عبارت از تصوّر مجی ء خارجی واقعی است- نه تصوّر و لحاظ بی مورد و مخالف واقع- و آن تصوّر، مقرون به ایجاب اکرام هست و بین آن لحاظ و بین حکم مولا، هیچ گونه جدائی و فاصله زمانی نیست.

تذکّر: نه تنها در شرط متقدّم و متأخّر، مطلب به کیفیت مذکور هست بلکه در مورد شرط مقارن هم همان مطالب، جاری است که: مثلا «وقت» برای ایجاب نماز ظهر، شرط مقارن است. اینکه گفته می شود زوال شمس، آورنده وجوب نماز ظهر است یعنی چه؟

اگر مولا اصلا زوال شمس را لحاظ نکند پس چگونه ایجاب نماز ظهر تحقّق پیدا می کند، ایجاب نماز ظهر که یک امر تکوینی نیست بلکه عملی است که مربوط به مولا هست و معنایش این است که:

مولا زوال شمس را «لحاظ» و به دنبال آن، حکم به وجوب نماز ظهر می کند پس خیال نکنید که در شرائط مقارن هم وجود خارجی، مدخلیّت دارد بلکه در آنجا هم «لحاظ» وجود خارجی در حکم به وجوب نماز ظهر، مدخلیّت دارد.

[1]- در مواردی هم که شرط متقدّم یا متأخّر، مربوط به حکم تکلیفی نیست بلکه مربوط به حکم وضعی- شرط حکم وضعی- هست بیان مذکور، جریان دارد.

مثال: حکم به صحّت در باب بیع فضولی از ناحیه کیست؟

بدیهی است که حکم به صحّت، مربوط به مولا و یکی از اعمال اختیاری او هست،

ص: 193

مولا می تواند حکم به صحّت بکند و یا اینکه اصلا حکم به صحّت ننماید و هر عمل اختیاری، محتاج به مبادی و مقدّماتی هست که اخیرا بیان کردیم و یکی از چیزهائی که در حکم مولا به صحّت، مدخلیّت دارد، اجازه مالک است.

سؤال: آیا اجازه خارجی مالک در حکم به صحّت، مدخلیّت دارد به نحوی که اگر مالک، آن بیع را اجازه نماید امّا مولا آن اجازه را لحاظ نکند، باز هم می گوئید اجازه خارجی در حکم به صحّت، دخیل است؟

به عبارت دیگر: آیا با عدم لحاظ مولا اجازه مالک را باز او حکم به صحّت می کند؟

جواب: مولا اجازه مالک را تصوّر نموده سپس حکم به صحّت بیع فضولی کرده است.

بدیهی است که منظور از لحاظ مولا، لحاظ تخیّلی نیست بلکه منظور تصوّر اجازه خارجی واقعی است.

سؤال: آیا بین تصوّر اجازه و بین حکم به صحّت بیع فضولی، فاصله و انفکاکی هست؟

جواب: بدیهی است که بین نفس بیع فضولی و نفس اجازه، فاصله هست امّا بین «لحاظ اجازه خارجی واقعی» و «حکم به صحّت»، هیچ گونه فاصله ای نیست حتّی در همان لحظه ای که مولا حکم به صحّت می کند در همان لحظه، اجازه را هم لحاظ نموده و با لحاظ اجازه، حکم به صحّت نموده است.

نتیجه: در مواردی که شرط متأخّر یا متقدّم، مربوط به حکم وضعی یا نفس حکم تکلیفی است، اشکال مذکور، مندفع هست زیرا آن تقدّم و تأخّر، مربوط به خارج است و آنچه که در حکم مولا، مدخلیّت دارد، عبارت از لحاظ و تصوّر مولا می باشد(1) و لحاظ مولا در تمام موارد مذکور، مقارن با حکم او هست نه تقدّمی مطرح است نه تأخّری و لطمه ای به قاعده عقلیّه، وارد نشده.

ص: 194


1- به علاوه در مورد شرائطی که همراه بیع هست- شرط مقارن-« واقع»، مدخلیتی در حکم مولا ندارد بلکه لحاظ واقعیت در حکم مولا دخیل است که ....

و أمّا الثّانی: فکون شی ء شرطا للمأمور به لیس إلا ما یحصل لذات المأمور به بالإضافة إلیه وجها و عنوان، به یکون حسنا أو متعلّقا للغرض(1)، بحیث لولاها لما کان کذلک، و اختلاف الحسن و القبح و الغرض باختلاف الوجوه و الاعتبارات النّاشئة من الإضافات، ممّا لا شبهة فیه و لا شکّ یعتریه، و الإضافة کما تکون إلی المقارن تکون إلی المتأخّر أو المتقدّم، بلا تفاوت أصلا، کما لا یخفی علی المتأمل، فکما تکون اضافة شی ء إلی مقارن له موجبا لکونه معنونا بعنوان، یکون بذلک العنوان حسنا و متعلّقا للغرض، کذلک إضافته إلی متأخّر أو متقدّم؛ بداهة أنّ الاضافة إلی أحدهما ربما توجب ذلک أیضا، فلو لا حدوث المتأخّر فی محلّه، لما کانت للمتقدّم تلک الإضافة الموجبة لحسنه الموجب لطلبه و الأمر به، کما هو الحال فی المقارن أیضا، و لذلک أطلق علیه الشّرط مثله، بلا انخرام للقاعدة أصلا؛ لأنّ(2) المتقدّم أو المتاخّر کالمقارن لیس إلا طرف الإضافة الموجبة للخصوصیّة الموجبة للحسن، و قد حقّق فی محلّه أنّه بالوجوه و الاعتبارات، و من الواضح أنّها تکون بالإضافات [1].

******

- شرح :

[1]- 2:(3) در مواردی که شرط متأخّر یا متقدّم، مربوط به مأمور به- واجب- می باشد،

ص: 195


1- قد یقال انّ قوله« او متعلقا للغرض» اشارة الی ما ذهب الیه الاشاعرة من انکارهم الحسن و القبح و لکن یبعده ان الاشعری المنکر للحسن و القبح و المصلحة و المفسدة فی متعلقات الاحکام هو ینکر الغرض ایضا کما سیأتی فی المطلق و المشروط لا انه ینکر الاول و یعترف بالثانی« و علیه» فالصحیح فی عبارة المصنف هکذا به یکون حسنا و متعلقا للغرض فیکون الغرض معطوفا علی الحسن« بواو» لا« بأو» و یؤیده قوله الآتی و اختلاف الحسن و القبح و الغرض باختلاف الوجوه ... الخ و هکذا قوله الآتی یکون بذلک العنوان حسنا و متعلقا للغرض ... الخ. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 298.
2- تعلیل لعدم انخرام القاعدة العقلیة و محصله: انّ الشرط المتأخر أو المتقدم للمأمور به لیس هو نفس المتأخر او المتقدم المعدومین حین وجود المشروط المأمور به حتی یستلزم تأثیر المعدوم المتأخر او المتقدم فی المأمور به، و یلزم تأخر الشرط الّذی هو جزء العلة عن المشروط او تقدمه زمانا علیه بل الشرط هو الوصف المنتزع عن اضافة المأمور به الی ذلک المتقدم او المتأخر و من المعلوم: مقارنة هذا الوصف للمأمور به زمانا لا تقدمه علیه و لا تأخره عنه کذلک فلا یرد اشکال تأخر الشرط او تقدمه ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 148.
3- تذکر ضروری: توضیح عبارات مذکور- و اما الثانی ...- تا صفحه( 206)- اما امتناع کونه من قیود الهیئة- مربوط به افاضات حضرت استاد،« مدظله» نیست بلکه نگارنده حقیر با استفاده از درس سایر اساتید معظم و شروح مختلف به رشته تحریر درآورده است.

راه حلّ اشکال چنین است:

قبلا به ذکر مقدّمه ای می پردازیم: اتّصاف اشیا به حسن یا قبح، خارج از این سه حالت نیست که:

الف: گاهی شی ء «علّت تامّه» برای حسن یا قبح می باشد و با عروض عناوین و حالات مختلف، تغییر نمی کند مانند حسن عدالت و قبح ظلم. مثلا عدالت از هرکسی و در هر حالی، سر بزند حسن است خواه از کافر باشد یا مؤمن و ....

ب: گاهی شی ء «مقتضی» برای حسن یا قبح است- مانند صدق یا کذب- و ممکن است با عروض حالات و عناوین متفاوت، تغییر پیدا کند. مثلا اگر کذبی باعث نجات یک مؤمن از شرّ ظالمی گردد در این صورت، قبیح نیست و همچنین اگر کلام صدقی موجب هلاکت یا گرفتاری مؤمنی شود در این صورت، آن صدق، حسنی ندارد بلکه لازم است آن مؤمن را از هلاکت، نجات داد.

ج: ممکن است شی ء نه علّت تامّه برای «حسن یا قبح» باشد و نه مقتضی آن دو، بلکه اتّصاف آن شی ء به حسن یا قبح با وجوه و اعتبارات مختلف، تفاوت کند.

مثال: راه رفتن فی نفسه اتّصاف به حسن یا قبح ندارد امّا اگر به قصد فعل راجحی مانند قضای حاجت یا تشییع جنازه مؤمنی صورت گیرد، حسن است و چنانچه به قصد فعل مرجوحی مانند قتل نفس محترم یا سرقت، انجام شود، قبیح است پس حسن و قبح اشیا بالوجوه و الاعتبارات است و آن وجوه، ناشی از اضافات و نسبت ها می باشد مثلا «ضرب» به عنوان «تعذیب» قبیح و حرام است امّا به عنوان «تأدیب» حسن است- در حدّ مجاز.

ص: 196

اکنون به حلّ اشکال- در موردی که شرط متأخّر یا متقدّم، مربوط به مأمور به یعنی واجب می باشد- می پردازیم و قبل از آن به ذکر یک مثال، اکتفا می کنیم.

مستحاضه کثیره ای که تصمیم دارد روز شنبه، روزه بگیرد باید شب قبل آن، غسل(1) نماید و همچنین باید شب یکشنبه، مجدّدا غسل(2) نماید تا اینکه صوم روز شنبه او صحیح باشد(3).

اشکال: چگونه می توان گفت که ذی المقدّمه و صوم، قبل از مقدّمه، تحقّق پیدا می کند- در شرط متأخّر- به عبارت دیگر: چگونه بین شرط و مشروط، انفکاک قائل می شوید؟

لازم به تذکّر است که نوعا اشکال مذکور را در مقدّمات و شرائط متأخّر، مطرح کرده اند لکن مصنّف، آن را به شرائط متقدّمه هم سرایت دادند که قبلا بیان کردیم(4).

جواب: وقتی فرضا مستحاضه، شب بعد برای صوم روز گذشته، غسل می کند، می گویند: آن روزه، صومی هست که بعد از آن، غسل، تحقّق پیدا کرده و آن صوم، مضاف و منسوب به غسل لیلی شده و همان اضافه و نسبت، باعث می شود که صوم،

ص: 197


1- شرط متقدّم.
2- شرط متأخر.
3- مسئله مذکور محل کلام است و برای تفصیل آن به کتب فقهی مراجعه شود و بعضی از فقها چنان فتوائی داده اند.
4- ر. ک: ایضاح الکفایة 2/ 189.

معنون به عنوان حسن(1) یا متعلّق غرض(2) واقع شود به نحوی که اگر صوم، مضاف به غسل لیلی نشود و آن عنوان را پیدا نکند حسن نمی شود یا متعلّق غرض واقع نمی گردد پس آنچه که در صحّت صوم، معتبر است «اضافه» مأمور به- روزه- به غسل لیلی است که بعد از آن صوم، واقع شده.

بدیهی است که اضافه و نسبت، قائم به دو طرف- منسوب و منسوب الیه- هست در محلّ بحث هم یک طرف اضافه، صوم است و طرف دیگرش غسل می باشد.

آیا «اضافه» مقارن با صوم است یا متأخّر از آن می باشد؟

«اضافه»، مقارن با مأمور به- صوم- است ولی غسل لیلی- طرف اضافه- متأخّر است هنگامی که مستحاضه، شب بعد غسل کرد، کشف می کنیم که آن اضافه و نسبت از ابتدا بوده ولی ما نمی دانستیم. در این صورت، آیا بین شرط و مشروط، انفکاکی واقع شده و ضربه ای به قاعده عقلیّه، واقع شده؟

خیر، زیرا شرط متقدّم و متأخّر هم مانند شرط مقارن است که: مثلا استقبال قبله، شرط مقارن صحّت نماز است و باید صلات از ابتدا تا انتها، مستقبل القبله، اتیان شود که در آن شرط هم مؤثّر حقیقی، اضافه صلات به استقبال قبله است و مثلا می گویند نماز فلانی، مستقبل القبله، واقع شد و آن اضافه، یک جهت حسنی در صلات به وجود آورده که حسن گشته یا متعلّق غرض واقع شده و امر از ذمّه مکلّف ساقط گشته است. همان طور که در شرط مقارن «اضافه و نسبت»، دخالت در حسن دارد در شرط متأخّر و متقدّم هم، همان «اضافه»، موجب حسن مأمور به شده یا موجب تعلّق غرض به مأمور به شده.

ص: 198


1- بناء علی التحسین و التقبیح العقلیین کما هو مذهب العدلیّة.
2- بناء علی مذهب الاشعری من عدم التحسین و التقبیح العقلیین فان الوفاء بالغرض منوط بتلک الاضافة المحصلة لعنوان یفی بالغرض.] ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 146.

فمنشأ توهّم الانخرام إطلاق الشّرط علی المتأخّر، و قد عرفت أنّ إطلاقه علیه فیه، کإطلاقه علی المقارن، إنّما یکون لأجل کونه طرفا للإضافة الموجبة للوجه، الذی یکون بذاک الوجه مرغوبا و مطلوبا، کما کان فی الحکم لأجل دخل تصوّره فیه، کدخل تصوّر سائر الأطراف و الحدود، التی لو لا لحاظها لما حصل له الرغبة فی التّکلیف، أو لما صحّ عنده الوضع(1). و هذه خلاصة ما بسطناه من المقال فی دفع هذا الإشکال، فی بعض فوائدنا، و لم یسبقنی(2) إلیه أحد فیما أعلم، فافهم و اغتنم [1].

******

- شرح :

[1]- منشأ اینکه بعضی توهم کرده اند، به قاعده عقلیه، ضربه خورده، این است که دیده اند بر بعضی از امور متاخر از ذی المقدمه- مانند غسل لیلی مستحاضه- شرط، اطلاق شده درحالی که غسل بعد از صوم- ذی المقدمه- واقع می شود با اینکه نباید بین شرط و مشروط، انفکاک واقع شود لذا گفته اند این امر، موجب انخرام قاعده عقلیه هست و ما بیان کردیم که: اغسال لیلیّه، دخالت در صحّت [

ص: 199


1- ... و کذلک العقد الخاص الذی انتزعت خصوصیّته من ملاحظة رضاء لاحق کالرّضاء المقارن فان دخل الرضاء المقارن لیس الا ان بملاحظته جعل المولی. العقد سببا، کذلک الرضاء اللاحق فلو لحقه الرضاء فیما بعد صح العقد بخلاف ما لم تلحقه فانه لم یأت بما هو السبب و ما أتی به لم یوافق ما جعل سببا فیحکم بفساده.
2- و ان سبقه بعض بالجواب بان الشرط فی هذه الموارد لیس المتقدّم و المتأخّر بالوجود الکونی الزمانی بل بالوجود الدهری المثالی و لا تقدم و لا تأخر هناک فان المتفرقات فی سلسلة الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر فلا تزاحم و لا تقدم و لا تأخر و لیس عند ربک صباح و لا مساء نسبه المصنف الی استاده قدّس سرّه و بعضهم بان الشرط لیس بمتأخر بل المتأخر بوصف تأخره جعل شرطا و معه لا تأخر للشرط فیها اذا الفرض انه بدونه لیس بشرط و کذلک الحال فیما جعل المتقدم المتصرم شرطا نسب ذلک الی الشیخ الانصاری رحمه اللّه علی ما فی التقریرات و بعضهم بان الشرط فی امثال هذه الموارد انما هو الوجود فی الجملة سواء کان سابقا او مقارنا او لا حقا نسب ذلک الی النراقی ...] ر. ک: شرح مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 130.

و لا یخفی أنّها بجمیع(1) أقسامها داخلة فی محلّ النزاع، و بناء علی الملازمة یتّصف اللاحق بالوجوب کالمقارن و السّابق، إذ بدونه لا تکاد تحصل الموافقة، و یکون سقوط الأمر بإتیان المشروط به مراعی بإتیانه، فلو لا اغتسالها فی اللیل- علی القول بالاشتراط- لما صحّ الصّوم فی الیوم [1].

******

- شرح :

صوم ندارد بلکه غسل لیلی مستحاضه، موجب اضافه و اسنادی می شود که آن اضافه هم مقارن با صوم است ولی یک طرف اضافه که غسل باشد، متأخّر از صوم می باشد نه نفس اضافه، ضمنا گفتیم: آن اضافه، باعث می شود، صوم، معنون به عنوان حسن گردد یا متعلّق غرض واقع شود.

قوله: «کما کان فی الحکم لاجل دخل تصوّره فیه ...»

در شرط حکم هم اعمّ از شرط تکلیف و وضع تصوّر(2) و لحاظ واقعی مولا نسبت به شرط، مدخلیّت در حکم دارد، نه وجود خارجی شرط.

[1]- بدیهی است که: بنا بر ملازمه بین وجوب ذی المقدّمه و وجوب مقدّمه، جمیع اقسام مقدّمه و شرائط مأمور به- واجب- داخل در بحث و نزاع می باشد، خواه مقدّمه و شرط، متقدّم یا مقارن یا متأخّر باشد، مثلا مقدّمه متأخّره، مانند مقدّمه مقارن و متقدّم، متصف به وجوب است و باید غسل لیلی مستحاضه به صوم روز قبل، ملحق شود تا اینکه امر مولا موافقت شود و تکلیف از ذمّه مکلّف، ساقط گردد- طبق بعضی از فتاوا، زیرا مسئله، محلّ بحث می باشد.

ص: 200


1- المراد من الجمیع لیس جمیع الاقسام التسعة المتقدمة کما قد یوهمه العبارة بل المراد اقسام خصوص شرط المأمور به و اما شروط التکلیف فلا یعقل اتصافها بالوجوب کما سیأتی و شروط الوضع خارجة- ایضا- لعدم وجوبه حتی تتصف مقدّماته به علی الملازمة نعم ربما یتعلق به الامر فیدخل فی محل النزاع ... ر. ک: کفایة الاصول محشی به حاشیه مرحوم مشکینی 1/ 148.
2- که توضیح آن در صفحه 190 گذشت.

الأمر الثّالث: فی تقسیمات الواجب منها: تقسیمه إلی المطلق و المشروط، و قد ذکر لکلّ منهما تعریفات و حدود، تختلف بحسب ما أخذ فیها من القیود، و ربما أطیل الکلام بالنّقض و الإبرام فی النّقض علی الطّرد و العکس، مع أنّها- کما لا یخفی- تعریفات لفظیّة لشرح الاسم، و لیست بالحدّ و لا بالرّسم، و الظّاهر أنّه لیس لهم اصطلاح جدید فی لفظ المطلق و المشروط، بل یطلق کلّ منهما بماله من معناه العرفی [1].

******

- شرح :

امر سوم: اقسام واجب

واجب مطلق و مشروط
اشاره

[1]- برای «واجب»، تقسیمات متعدّدی ذکر کرده اند از جمله، اینکه آن را به مشروط و مطلق، تقسیم نموده اند.

در کتب اصولی، تعاریف(1) مختلفی برای آن دو، ذکر شده و در نتیجه، آن تعاریف، مورد نقض و ابرام، واقع شده امّا مرحوم آقای آخوند، پیوسته در مباحث مختلف کتاب

ص: 201


1- من التعاریف ما نسبه فی التقریرات الی التفتازانی و المحقق الشریف و تبعهما المحقق القمی و هو ان الواجب المطلق ما لا یتوقف وجوبه علی ما یتوقف علیه وجوده و المشروط کالحج بخلاف ذلک فیتوقف وجوبه علی ما یتوقف علیه وجوده کالاستطاعة( و یرد علی الاول) بعدم العکس فان الصلاة مثلا هی من الواجبات المطلقة فی الاصطلاح و لیست هی کالحج المشتهر بالواجب المشروط و مع ذلک یتوقف وجوبها علی الوقت الذی یتوقف علیه وجودها فما لم یتحقق الزوال مثلا لم تتحقق صلاة الظهر او العصر و ما لم یتحقق المغرب لم یتحقق العشاءین و هکذا فاذا اختل تعریف المطلق بعدم العکس اختل تعریف المشروط قهرا بعدم الطرد فیدخل فی تعریفه ما لا ینبغی دخوله فیه( بل یمکن ان یقال) ما من واجب الا و یشترط وجوبه لا محالة بالقدرة و هی مما یتوقف علیه وجود الواجب کما یتوقف علیه وجوبه( و منها) ما نسبه فی التقریرات و البدائع الی السید عمید الدین و تبعه صاحب الفصول و هو ان الواجب المطلق ما لا یتوقف وجوبه بعد الشرائط العامة الاربعة من البلوغ و العقل و العلم و القدرة علی شی ء و المشروط بخلافه فیتوقف وجوبه بعد تلک الشرائط الاربعة علی امر آخر ما ورائها و یرد علی الاول بعدم العکس ایضا ... ر. ک: عنایة الاصول 1/ 299.

کما أنّ الظّاهر أنّ وصفی الإطلاق و الاشتراط، و صفان إضافیّان لا حقیقیّان، و إلا لم یکد یوجد واجب مطلق، ضرورة اشتراط وجوب کلّ واجب ببعض الأمور، لا أقلّ من الشّرائط العامّة، کالبلوغ و العقل. فالحریّ أن یقال: إنّ الواجب مع کل شی ء یلاحظ معه، إن کان وجوبه غیر مشروط به، فهو مطلق بالإضافة إلیه، و إلا(1) فمشروط کذلک، و إن کانا بالقیاس إلی شی ء آخر کانا بالعکس [1].

******

- شرح :

فرموده اند: تعاریف اصولیین، لفظی و عنوان شرح الاسم دارد، مثل اینکه از ما سؤال کنند: «سعدانه» چیست؟ در جواب بگوئیم: معنای آن جدار و دیوار نیست بلکه نوعی گیاه است لذا در چنین تعاریفی نباید دقّت و اشکال کرد که جامع افراد و مانع اغیار نیست زیرا تعریف به «حد» و «رسم» نمی باشد تا اینکه مورد نقض و ابرام، واقع شود(2).

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: «ظاهر» این است که بین علما، اصطلاح جدیدی برای واجب مطلق و مشروط وجود ندارد بلکه آن دو عنوان در معنای عرفی خود باقی هستند یعنی وجوب، آزاد است، اطلاق دارد و منوط به چیزی نیست به خلاف واجب مشروط که وجوبش مشروط به شرطی هست.

[1]- سؤال: آیا «مطلق» و «مشروط» که دو صفت از صفات واجب هستند، از اوصاف حقیقیّه می باشند یا اضافیّه؟

جواب: آن ها دو وصف اضافی هستند نه حقیقی، اگر صفت «اطلاق» برای واجب، یک وصف حقیقی باشد، باید نسبت به هر چیزی مطلق باشد و لازمه اش این است که

ص: 202


1- ای: و ان لم یکن وجوبه غیر مشروط به بان کان وجوبه مشروطا.
2- اینکه مصنف فرموده اند: تعاریف مذکور، جنبه شرح الاسم دارند، آیا آن تعاریف را برای مجتهدین و اصولیین بیان کرده اند تا بگوئیم عنوان شرح الاسم دارند و مثلا از قبیل« سعدانة نبت» هست یا برای محصّلین و افرادی که لازم است تعریف حقیقی را بدانند؟- نگارنده.

اصلا واجب مطلق نداشته باشیم زیرا تمام واجبات، لااقل، مشروط به شرائط عامّه(1) تکلیف هستند.

و همچنین اگر وصف اشتراط برای واجب مشروط، یک صفت حقیقی- نه نسبی- باشد، لازمه اش این است که واجب مشروط به هر چیزی که به نظر انسان می رسد، مشروط باشد مثلا حج که یک واجب مشروط است باید نسبت به تمام اشیا، مشروط باشد درحالی که بدیهی است در شریعت مقدس، واجبی نداریم که مشروط به تمام اشیا باشد پس نتیجه می گیریم که دو وصف مذکور از اوصاف اضافیّه هستند نه حقیقیّه، مثلا نماز، نسبت به طهارت، واجب مطلق است یعنی: وجوب صلات، مشروط به طهارت نیست امّا همان صلات، نسبت به وقت و «دلوک شمس»، یک واجب مشروط است بنابراین سزاوار است آن دو واجب را چنین تعریف کنیم:

«ان الواجب مع کلّ شی ء یلاحظ معه ان کان وجوبه غیر مشروط به فهو مطلق بالاضافة الیه و الا فمشروط کذلک و ان کانا بالقیاس الی شی ء آخر کانا بالعکس.»

هر واجب، نسبت به هر چیزی که با او ملاحظه شود اگر وجوبش مشروط به آن نباشد می گوئیم نسبت به آن، واجب مطلق است و اگر وجوبش مشروط به آن شی ء باشد، می گوئیم نسبت به آن، مشروط است مثلا وجوب صلات، نسبت به طهارت، مشروط نیست بنابراین، نماز نسبت به طهارت، واجب مطلق است امّا وقتی صلات را با «دلوک شمس» مقایسه کنیم مشخّص می شود که نماز، نسبت به آن، واجب مشروط است و قبل از آن واجب نیست.

ص: 203


1- یعنی: بلوغ، عقل، علم و قدرت.

ثمّ الظّاهر أنّ الواجب المشروط کما أشرنا إلیه(1)، نفس الوجوب فیه مشروط بالشرط، بحیث لا وجوب حقیقة، و لا طلب واقعا قبل حصول الشّرط، کما هو ظاهر الخطاب التّعلیقی؛ ضرورة أنّ ظاهر خطاب (إن جاءک زید فأکرمه) کون الشّرط من قیود الهیئة، و أنّ طلب الإکرام و إیجابه معلّق علی المجی ء، لا أنّ الواجب فیه یکون مقیدا به، بحیث یکون الطّلب و الإیجاب فی الخطاب فعلیّا و مطلقا، و إنّما الواجب یکون خاصّا و مقیّدا، و هو الإکرام علی تقدیر المجی ء، فیکون الشّرط من قیود المادّة لا الهیئة، کما نسب ذلک إلی شیخنا العلامة أعلی اللّه مقامه، مدعیا لامتناع کون الشّرط من قیود الهیئة واقعا(2)، و لزوم(3) کونه من قیود المادّة لبّا(4)، مع الاعتراف بأنّ قضیّة القواعد العربیّة أنّه من قیود الهیئة ظاهرا [1].

******

- شرح :

[1]- مصنّف رحمه اللّه در صدد بیان اختلافشان با شیخ اعظم هستند که: آیا در قضایای شرطیّه، شرط، قید هیئت است یا مدخلیّت در مادّه دارد؟ مرحوم شیخ فرموده اند: شرط، قید مادّه، واجب و مأمور به می باشد نه قید هیئت و وجوب.

از بیان گذشته مصنّف، ظاهر شد که در واجب مشروط، اصل وجوب و طلب مولا مشروط به حصول شرط است به نحوی که قبل از آن، طلب و وجوب فعلی تحقّق ندارد زیرا ظاهر قضایای تعلیقیّه و شرطیّه مانند «إن جاءک زید فاکرمه» این است که «وجوب» اکرام، مشروط به مجی ء زید است.

ص: 204


1- یعنی: الی ذلک الظاهر، زیرا ایشان در اوّل بحث فرمودند:( ضرورة اشتراط« وجوب» کلّ واجب ببعض الامور).
2- ای: فی نفس الامر و حاصله: ان امتناع کون الشرط من قیود الهیئة انما یکون لمانع ثبوتی و هو عدم قابلیة الهیئة للتقیید لکون معناها جزئیا حقیقیا لا لمانع اثباتی و هو قصور اللفظ عن افادة تقیید الهیئة.
3- معطوف علی- امتناع- یعنی: بعد إن ثبت امتناع رجوع الشرط الی الهیئة فلا بد من رجوعه الی المادة للعلم الاجمالی بکونه قیدا لاحداهما.
4- یعنی: و ان کان بحسب القواعد العربیة ظاهرا فی الرجوع الی الهیئة] ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 160.

توضیح ذلک: چرا ظاهر قضیّه شرطیّه، این است که قبل از حصول شرط، وجوبی تحقّق ندارد؟

جواب: در قضایای شرطیّه باید بین شرط و جزا، ارتباط و علاقه ای باشد که گاهی شرط، نسبت به جزا جنبه علّیّت دارد، مانند «ان کانت الشّمس طالعة فالنّهار موجود» و گاهی هم جزا نسبت به شرط، جنبه علّیّت دارد مانند «ان کان النّهار موجودا فالشّمس طالعة» البته لزومی ندارد که شرط، علّت تامّه و منحصره جزا باشد.- و بالعکس- امّا به هرحال باید رابطه ای(1) بین آن دو باشد.

امّا در محلّ بحث: با توجّه به لزوم ارتباط، بین شرط و جزا، می گوئیم: ظاهر(2) خطاب تعلیقی در قضایای شرطیّه مانند «إن جاءک زید فاکرمه»- ان استطعت فحجّ- این است که:

مجی ء زید، شرط وجوب اکرام است و کأنّ مجی ء زید، سبب وجوب اکرام می باشد و قبل از حصول شرط، وجوب اکرام- جزا- مطرح نیست.

امّا به عقیده مرحوم شیخ- برخلاف نظر مشهور و مصنّف- در واجبات مشروط، قید، مربوط به مادّه می باشد و ممتنع است که شرط، قید هیئت باشد درحالی که ایشان معترفند، مقتضای قواعد عربیّت، این است که شرط، قید هیئت باشد نه قید مادّه بنابراین، طبق نظر ایشان، مجی ء زید، قید مادّه و اکرام است امّا وجوب، قیدی ندارد و مطلق است یعنی:

«یجب الاکرام بعد المجی ء» وجوب، «حالی» امّا واجب و مأمور به بعد از مجی ء زید، تحقّق پیدا می کند و مقیّد به شرط است.

ص: 205


1- قضایای اتفاقیّه، مانند« ان کان زید ناطقا فالحمار ناهق» که هیچ گونه ارتباطی بین شرط و جزا نیست، باید به صورت دو قضیّه مستقل، بیان شود و بگویند زید ناطق و الحمار ناهق.
2- و مسألة مفهوم الشرط مبنیة علی هذا الظاهر حیث إنّه اذا کان قید الحکم فبانتفائه ینتفی الحکم. ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 133.

أمّا امتناع کونه من قیود الهیئة، فلأنّه لا إطلاق فی الفرد الموجود من الطّلب المتعلّق بالفعل المنشأ بالهیئة، حتّی یصحّ القول بتقییده بشرط و نحوه، فکلّ ما یحتمل رجوعه إلی الطّلب الذی یدلّ علیه الهیئة، فهو عند التّحقیق راجع إلی نفس المادّة [1].

******

- شرح :

نقد و بررسی نظریّه شیخ اعظم در واجب مشروط

[1]- بحث(1) ما در نزاع بین شیخ اعظم و مرحوم آقای آخوند بود که: آیا در قضایای شرطیّه مانند «إن جاءک زید فاکرمه» یا «اذا زالت الشّمس فقد وجب صلاة الظّهر» آن قیود، مربوط به «وجوب» است به نحوی که تا مجی ء زید، محقّق نشود «وجوب» اکرام، فعلیّت، پیدا نمی کند یا اینکه مربوط به واجب- مأمور به- هست امّا نفس طلب، هیچ گونه قید و شرطی ندارد و قبل از مجی ء زید هم «وجوب» تحقّق دارد؟

ابتدای بحث، اشاره کردیم که: شیخ اعظم آن، قیود را دخیل در مادّه می دانند نه هیئت و لذا طبق عقیده ایشان یک ساعت به ظهر مانده، انسان، مکلّف به نماز ظهر هست- چنین نیست که وجوب صلات، بعد از زوال، محقّق شود- ولی «مکلّف به» و نماز، مقیّد به زوال شمس است امّا به عقیده مشهور و همچنین مصنّف، قیود قضایای شرطیّه، مربوط به هیئت است.

لازم به تذکّر است که مرحوم شیخ، معتقدند ظاهر قضایای شرطیّه از نظر قواعد عربیّت، همان است که مشهور، عقیده دارند امّا باتوجّه به دو نکته می گوئیم: قیود، مربوط به مادّه هست نه هیئت. که اینک به بیان آن دو نکته می پردازیم.

بیان اوّل شیخ اعظم- امتناع ارتباط قید به هیئت- وجوب و طلب، مستفاد از هیئت افعل می باشد و «اکرم» دلالت بر وجوب دارد، همان طور که حروف- من و الی- استقلالی ندارند، متمّم و تابع سایر جملات(2) و کلمات هستند، هیئت افعل هم چون که استقلال ندارد، بدون مادّه- اکرام- تحقّق، پیدا نمی کند و دارای عنوان حرفی هست لذا

ص: 206


1- اینک به ادامه افاضات حضرت استاد« مدظله» می پردازیم.- و نیز به صفحه 195 رجوع کنید.
2- مانند سرت« من» البصرة« الی» الکوفة.

همان بیانی را که مشهور در باب معانی حروف دارند ما هم باید در باب هیئت، همان را بیان کنیم که:

مشهور، معتقدند: «وضع» حروف، عام هست امّا «موضوع له» آن ها خاص می باشد و چنین نیست که آن ها برای معانی کلّیّه، وضع شده باشند بلکه برای جزئیّات، وضع شده اند منتها واضع، یک معنای کلّی را درنظر گرفته امّا لفظ را برای مصادیق آن کلّی، وضع کرده بنابراین باتوجّه به اینکه معنای کلّی منظور است، وضعشان عامّ است و به لحاظ اینکه لفظ برای کلّی، وضع نشده بلکه برای مصادیق معنای کلّی وضع شده، موضوع له آن ها خاصّ است.

به نظر شیخ اعظم باید همین مطلب را درباره هیئت افعل هم جاری بدانیم. واضع، کلّی طلب وجوبی را درنظر گرفته امّا هیئت افعل را برای کلّی طلب وجوبی وضع نکرده بلکه برای افراد و مصادیق طلب وجوبی، وضع نموده پس موضوع له آن، عبارت از یک فرد از طلب و یک مصداق از طلب وجوبی هست در نتیجه اگر موضوع له، جزئی،- فرد و یک مصداق- شد قابلیّت تقیید ندارد زیرا تقیید، یکی از عوارضی هست که برای کلّی حاصل می شود. شما می توانید کلّی رقبه را مقیّد به ایمان نمائید امّا جزئی که خودش یک موجود مشخّص و محدودی هست، قابل تقیید نمی باشد بنابراین اگر مجی ء زید را قید هیئت بدانید، معنایش این است که: آن فرد طلب وجوبی- که مفاد هیئت است- را مقیّد نموده اید درحالی که فرد مشخّص و معین را نمی توان محدود و مقیّد نمود.

خلاصه: چگونه می توان مفاد هیئت را که یک فرد از طلب وجوبی هست، مقیّد به مجی ء زید نمود امّا اگر قید را ارجاع به مادّه نمائید، مادّه عبارت از زید نیست بلکه اکرام زید، مادّه می باشد که کلّی و قابل تقیید هست یعنی می توان اکرام زید را مقیّد به مجی ء نمود تا در نتیجه، اکرام علی غیر تقدیر المجی ء خارج شود مثل اینکه می توان رقبه را مقیّد به ایمان نمود تا اینکه رقبه کافره، خارج شود.

ص: 207

و أمّا لزوم کونه من قیود المادّة لبّا، فلأنّ العاقل إذا توجّه الی شی ء و التفت إلیه، فإمّا أن یتعلّق طلبه به، أو لا یتعلّق به طلبه أصلا، لا کلام علی الثّانی. و علی الأوّل: فإمّا أن یکون ذاک الشّی ء موردا لطلبه و أمره مطلقا علی اختلاف طوارئه، أو علی تقدیر خاص، و ذلک التّقدیر، تارة یکون من الأمور الاختیاریّة(1)، و اخری لا یکون کذلک(2)، و ما کان من الأمور الاختیاریّة، قد یکون مأخوذا فیه علی نحو یکون موردا للتّکلیف(3)، و قد لا یکون کذلک(4)، علی اختلاف الأغراض الدّاعیة إلی طلبه و الأمر به، من غیر فرق فی ذلک بین القول بتبعیّة الأحکام للمصالح و المفاسد، و القول بعدم التّبعیّة، کما لا یخفی، هذا موافق لما أفاده بعض الأفاضل المقرّر لبحثه بأدنی تفاوت [1].

******

- شرح :

[1]- بیان دوّم مرحوم شیخ: مولای عاقل وقتی شی ء و مسأله ای- مانند اکرام زید- را مورد توجّه و التفات، قرار می دهد، دو صورت دارد:

1- ممکن است اصلا اکرام او مورد علاقه مولا نباشد، این فرض، خارج از بحث می باشد.

2- ممکن است اکرام زید، مورد علاقه و رغبت مولا باشد که این فرض دارای دو صورت هست:

الف: گاهی اکرام زید به حدّی مطلوب مولا هست که هر خصوصیّت، حالت و عارضی پیش آید، اکرام زید، محبوب مولا هست.

ب: ممکن است اکرام زید در آن حدّ وسیع، محبوب مولا نباشد بلکه آن اکرامی مورد علاقه او هست که همراه با یک حالت خاصّی باشد که این فرض هم دارای دو صورت هست:

ص: 208


1- کالافطار بالأکل و الجماع الاختیاریین الموجبین للکفارة.
2- ... کالبلوغ و الوقت کما مرّ آنفا.
3- ... کالصلاة المقیدة بالطهارة و استقبال القبلة ...
4- ... کالاستطاعة لمن تمکن من تحصیلها] ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 162.

1- ممکن است آن خصوصیّت در اختیار عبد و مکلّف نباشد مثلا مجی ء زید، تحت قدرت خود زید است نه تحت اختیار عبدی که مورد خطاب مولا هست.

2- آن حالت و آن خصوصیّت، ممکن است مانند نفس اکرام از امور اختیاری و تحت قدرت مکلّف باشد یعنی همان طور که عبد می تواند اکرام را ایجاد نماید، انجام و ایجاد آن خصوصیّت هم برای عبد، مقدور است که این فرض هم دارای دو صورت است:

الف: مدخلیّت آن خصوصیّت در اکرام زید در صورتی است که آن ویژگی به طور طبیعی حاصل شود نه اینکه لازم باشد، عبد، آن را ایجاد نماید.

ب: مدخلیّت آن خصوصیّت در اکرام زید به نحوی است که اگر خودش هم در خارج، موجود نشود، باید عبد آن را ایجاد نماید.

سؤال: سبب اختلافات مذکور که گاهی شی ء مطلقا محبوب است و گاهی مقیّدا چیست؟

جواب: علّتش اختلاف اغراض و اهداف مولا می باشد که گاهی شی ء در فلان شرائط، مطلوبیّت دارد و گاهی با فلان خصوصیّت، مورد علاقه مولا می باشد و ...

تذکر: در صور مختلفی که بیان شد، تفاوتی نمی کند که شما احکام را تابع مفاسد و مصالح بدانید یا قائل به عدم تبعیّت احکام نسبت به مصالح و مفاسد شوید بلکه نکته کلام و توجّه ما نسبت به غرض و مطلوب مولا بود به نحوی که بیان کردیم.

سؤال: مرحوم شیخ، چه نتیجه ای از تقسیمات مفصّل مذکور گرفته اند؟

جواب: تمام خصوصیّات و قیود مذکور در آن تقسیمات، مربوط به مطلوب مولا و اکرام زید بود و شما نمی توانید موردی را ارائه دهید که قید، مربوط به وجوب و طلب باشد، هر قیدی را که درنظر بگیرید بالاخره، ارتباط با واجب و مکلّف به پیدا می کند.

ص: 209

و لا یخفی ما فیه. امّا حدیث عدم الإطلاق فی مفاد الهیئة، فقد حقّقناه سابقا، إنّ کلّ واحد من الموضوع له و المستعمل فیه فی الحروف یکون عامّا کوضعها، و إنّما الخصوصیّة من قبل الاستعمال کالأسماء، و إنّما الفرق بینهما أنّها وضعت لتستعمل و تقصد بها المعنی بما هو هو، و الحروف وضعت لتستعمل و تقصد بها معانیها بما هی آلة و حالة لمعانی المتعلّقات، فلحاظ الآلیّة کلحاظ الاستقلالیّة لیس من طوارئ المعنی، بل من مشخّصات الاستعمال، کما لا یخفی علی أولی الدّرایة و النهی. فالطّلب المفاد من الهیئة المستعملة فیه مطلق، قابل لأن یقیّد [1].

******

- شرح :

[1]- مصنّف رحمه اللّه نسبت به بیان اوّل شیخ اعظم، دو پاسخ بیان کرده اند:

الف: فرمایش شما- مرحوم شیخ- بر این مبنا بود که موضوع له حروف، جزئی و خاص است، در باب هیئت افعل هم که مشابه حروف می باشد، شما موضوع له را جزئی می دانید لکن ما در باب وضع حروف، تحقیقات خود را بیان کرده و اثبات نمودیم که:

همان طور که در اسماء اجناس- مانند رجل و مرئه- وضع و موضوع له، عامّ است در باب حروف هم وضع، موضوع له و مستعمل فیه عام می باشد، مثلا کلمه «من» و «الی» برای کلّی «ابتدا» و «انتها» وضع شده اند امّا موارد استعمال آن ها متفاوت است و به تعبیر دیگر، مشخّصات استعمال، مختلف است.

واضع، کلمه الابتداء و الانتهاء را برای کلّی، وضع کرده امّا برای موارد استعمالش شرطی درنظر گرفته که فرضا آن دو کلمه باید در موردی استعمال شوند که لحاظ آن ها استقلالی باشد و نفس آن عناوین را لحاظ نمایند، نه اینکه به عنوان وصف و حالت برای یک معنای دیگر مثلا در جمله «الابتداء خیر من الانتهاء» شما آن دو را اصالتا و استقلالا ملاحظه می کنید امّا اگر در موردی مفهوم کلّی ابتدا و انتها را درنظر گرفتید امّا نه به صورت استقلال بلکه به این عنوان که ارتباط به سیر و بصره دارد و به عنوان تبعیّت، آن دو را لحاظ کردید در این صورت است که دو کلمه من و الی را استعمال می کنید نه «الابتداء» و «الانتهاء» را بنابراین، اسماء اجناس و حروف، فرقی در موضوع له ندارند بلکه

ص: 210

مع أنّه لو سلّم أنّه فرد، فانّما یمنع عن التقید لو أنشئ أوّلا غیر مقیّد، لا ما إذا أنشئ من الأوّل مقیّدا، غایة الأمر قد دلّ علیه بدالّین، و هو غیر إنشائه أوّلا ثم تقییده ثانیا، فافهم [1].

******

- شرح :

موارد استعمال آن ها متفاوت است پس مبنای شیخ اعظم با مبنای ما متفاوت است زیرا ایشان موضوع له حروف را خاص می دانند امّا ما اصل مبنا را نپذیرفته و قبلا(1) به نحو مشروح بیان کردیم که موضوع له حروف هم عام است.

شما در محلّ بحث فرموده اید: واضع، هیئت افعل را برای یک فرد از طلب وجوبی وضع کرده و اطلاق ندارد امّا عقیده ما، این است که: هیئت افعل هم برای کلّی طلب وجوبی و مفهوم عامّ طلب لزومی وضع شده و مانند کلّی رقبه، قابل تقیید و تضییق هست.

خلاصه: اوّلین پاسخ مصنّف، این بود که شما طبق مبنای خود فرمودید هیئت قابل تقیید نیست. و قید، مربوط به مادّه است امّا ما اصل آن مبنا را نپذیرفته ایم.

[1]- ب: فرض کنید مبنای شما- شیخ اعظم- را قبول کرده و گفتیم مفاد و موضوع له هیئت، جزئی و خاص هست امّا بدانید که تقیید بر دوگونه است:

الف: گاهی به وسیله هیئت افعل یک فرد از طلب وجوبی انشا می شود، مانند اکرم زیدا امّا بعد از مدّتی در صدد تقیید آن برآمده، می گوئیم آن فرد از طلب وجوبی که دیروز به وسیله هیئت افعل بیان شد، امروز مقیدش می کنیم در این صورت، شما بفرمائید آن طلب، قابل تقیید نیست زیرا آن فرد- که به وسیله جمله «اکرم زیدا» وجوب پیدا کرد- خودش مضیّق هست و ممتنع است مجدّدا مقیّد شود، در این فرض، حق با شما است ولی ما مرتکب چنان تقییدی نشدیم.

ب: ما از ابتدا، وجوبی را که «اکرم زیدا» دلالت برآن می کند، مضیّقا ایجاد کرده و حتّی قید آن را قبل از «اکرم زیدا» با یک عبارت به این صورت، بیان نموده و گفتیم: «إن جاءک زید فاکرمه» یعنی آن فردی را که به وسیله صیغه افعل، انشا کردیم از ابتدا، مقیّدا

ص: 211


1- ر. ک: ایضاح الکفایة 1/ 53.

فإن قلت: علی ذلک، یلزم تفکیک الإنشاء من المنشأ، حیث لا طلب قبل حصول الشّرط.

قلت: المنشأ إذا کان هو الطّلب علی تقدیر حصوله، فلا بدّ أن لا یکون قبل حصوله طلب و بعث، و إلا لتخلّف عن إنشائه، و إنشاء أمر علی تقدیر کالإخبار به بمکان من الإمکان، کما یشهد به الوجدان، فتأمّل جیّدا [1].

******

- شرح :

ایجاد شد و «هو الوجوب المقیّد بمجی ء زید». آیا در این فرض هم شما می گوئید «الفرد لا یمکن ان یقید»، این مسئله به هیچ وجه، امتناعی ندارد. آری اگر آن فردیّت، تحقّق پیدا می کرد و بعدا در مقام تقییدش برمی آمدیم شما می توانستید، بگوئید این امر، مستحیل است.

تقیید هیئت افعل به بیان ما، شبیه همان مثال معروف «ضیّق فم الرّکیة» هست یعنی:

دهانه چاه را از ابتدا، مضیّق کن نه اینکه اول، آن را توسعه بده سپس مضیّق نما.

خلاصه: مولا از ابتدا گفته است: «إن جاءک زید فاکرمه» و آن وجوبی را که «اکرم» دلالت برآن می کند از ابتدا، یک وجوب مقیّد به مجی ء زید است و ما فرد را مقیّد ننمودیم تا اینکه شما بگوئید تقیید فرد، ممتنع است بلکه از اوّل، فرد را مقیّدا انشا نمودیم و هیچ گونه استحاله و امتناعی ندارد.

قوله: «فافهم(1)

دقّت کنید تا اینکه فرق بین دو صورت مذکور، واضح شود و خلطی واقع نگردد.

[1]- اشکال: کأنّ مستشکل، ایرادی نسبت به مصنّف دارند که: بنا بر عقیده شما که شرط، قید وجوب و هیئت باشد- نه قید مادّه که عقیده شیخ اعظم بود- بین انشا و منشأ،

ص: 212


1- الف: و لعله اشارة الی انه لو سلم ان الطلب اذا انشأ اولا مطلقا فلا یقبل التقیید بعدا فما الحیلة فی مثل قوله اکرم زیدا إن جاءک بحیث أخّر الشرط عن الطلب و لم یقل إن جاءک زید فاکرمه فان الطلب قد انشأ اولا مطلقا فکیف یقید بالشرط بعدا. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 307. ب: لعله اشارة الی: ان المعنی الحرفی علی مذهب الشیخ قدّس سرّه بذاته جزئی حقیقی لا ان جزئیته من ناحیة الانشاء فلا اطلاق له فی حدّ ذاته حتی یصح انشاؤه مقیدا. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 167.

جدائی و تفکیک حاصل می شود و گویا استحاله ای تحقّق پیدا می کند، فرضا مولائی که اکنون می گوید «إن جاءک زید فاکرمه»، او الآن- قبل از مجی ء زید- انشاء ایجاب اکرام علی تقدیر المجی ء می کند امّا طبق بیان شما(1) «منشأ» که عبارت از «وجوب» می باشد بعد از مجی ء زید، تحقّق پیدا می کند امّا طبق نظر شیخ اعظم(2) هیچ گونه تفکیکی بین انشا و منشأ لازم نمی آید زیرا اکنون که مولا انشاء وجوب می کند، وجوب هم الآن تحقّق پیدا می کند امّا واجب، قید مجی ء زید است.

خلاصه: طبق بیان شیخ اعظم، تفکیکی بین انشا و منشأ وجود ندارد ولی به عقیده مصنّف، تفکیک، بین انشا و منشأ لازم می آید.

جواب: لازم است دقّت کنید که «منشأ»- وجوب- چه خصوصیّتی دارد و در چه مواردی، تفکیک بین انشا و منشأ لازم می آید.

اگر منشأ، یک وجوب مطلق و بدون قید باشد، در این صورت، عدم تفکیک بین انشا و منشأ چنین است که: بلافاصله بعد از انشاء مولا وجوب، تحقّق پیدا کند و هیچ گونه تفکیکی بین آن دو نباشد امّا در محلّ بحث- واجب مشروط- منشأ یک وجوب مطلق نیست بلکه معلّق و علی تقدیر المجی ء می باشد و معنای عدم تفکیک، این نیست که به مجرّدی که مولا جمله «إن جاءک زید فاکرمه» را بیان کرد، بلافاصله، وجوب، تحقّق پیدا کند زیرا او وجوب مطلق را انشا نکرده بلکه وجوب علی تقدیر مجی ء را انشا نموده و کأنّ چنین گفته است: «انّی اوجبت الاکرام و الوجوب معلّق علی المجی ء» و اگر بخواهید تفکیکی بین انشا و منشأ ایجاد نشود باید «وجوب» بعد المجی ء، تحقّق پیدا کند امّا اگر بعد از انشاء مولا- یعنی قبل از تحقّق مجی ء زید- «وجوب»، تحقّق پیدا کند، بین انشا و منشأ، تفکیک لازم می آید زیرا مولا چنان وجوبی را انشا ننموده بلکه او وجوب علی

ص: 213


1- که شرط را قید وجوب می دانید نه واجب.
2- که شرط، قید واجب و مادّه است نه قید هیئت و وجوب.

و أمّا حدیث لزوم رجوع الشّرط إلی المادّة لبّا ففیه: إنّ الشی ء إذا توجّه إلیه، و کان موافقا للغرض بحسب ما فیه من المصلحة(1) أو غیرها(2)، کما یمکن أن یبعث فعلا إلیه و یطلبه حالا؛ لعدم مانع عن طلبه کذلک، یمکن أن یبعث إلیه معلّقا، و یطلبه استقبالا علی تقدیر شرط متوقّع الحصول لأجل مانع عن الطّلب و البعث فعلا قبل حصوله، فلا یصحّ منه إلا الطّلب و البعث معلّقا بحصوله، لا مطلقا و لو متعلّقا بذاک علی التّقدیر، فیصحّ منه طلب الإکرام بعد مجی ء زید، و لا یصحّ منه الطّلب المطلق الحالی للإکرام المقیّد بالمجی ء، هذا بناء علی تبعیّة الأحکام لمصالح فیها فی غایة الوضوح [1].

******

- شرح :

تقدیر المجی ء را انشا کرده.

اشکال: ما اصلا نمی توانیم منشأ تقدیری تصوّر کنیم به عبارت دیگر: نمی توان تصوّر نمود کسی امر تعلیقی، انشا کند بلکه انشا باید به امر مطلق، متعلّق شود نه امر تعلیقی.

جواب: همان طورکه اخبار تعلیقی(3)، یک مسأله متداولی هست انشاء امر تعلیقی هم متداول است، فرضا همان طورکه می توان گفت «ان ضربتنی ضربتک»، به صورت امر تعلیقی می توان گفت «إن جاءک زید فاکرمه» خلاصه، اینکه هیچ فرقی نمی کند که جمله شرطیّه، جزای یک امر انشائی معلّق بر شرط باشد یا اینکه جمله خبری، معلّق بر شرط باشد.

[1]- اینک بیان دوّم شیخ اعظم- در رجوع قید به مادّه- را نقد و بررسی می نمائیم:

خلاصه بیان ایشان این بود که: چنانچه وضع قیود را تجزیه و تحلیل نمائید، مشخّص می شود که تمام قیود و شرائط، ارتباط به مادّه- یعنی همان چیزی که متعلّق غرض مولا می باشد- دارد.

تذکّر: درباره احکام شرعیّه، دو احتمال مطرح است که باید طبق هریک از آن دو

ص: 214


1- بنا بر قول، غیر اشاعره.
2- ای غیر المصلحة- بنا بر قول اشاعره.
3- تمام اخبارها مطلق نیست بلکه اخبارهای تعلیقی فراوانی هم در عرف، مشاهده می شود.

احتمال پاسخ مرحوم شیخ را بیان نمائیم:

الف: ممکن است کسی بگوید احکام شرعی به طور کلّی تابع «مصالحی» هستند که در نفس آن احکام، موجود است و ارتباطی به (مصالح و مفاسد) در مأمور به و منهی عنه ندارند، یعنی تمام احکام، تابع مصلحتی هستند که در آن ها موجود است و اصلا مسأله مفسده، مطرح نیست.

سؤال: چرا نماز ظهر، دارای وجوب است؟

برای اینکه نفس وجوب و ایجاب، دارای مصلحت هست.

چرا شرب خمر حرام است؟

چون که نفس تحریم «مصلحت» دارد و مسأله مفسده مطرح نیست(1).

طبق مبنای مذکور، پاسخ ما نسبت به بیان شیخ اعظم کاملا واضح است زیرا: تمام احکام، تابع مصالحی هستند که در نفس آن احکام وجود دارد، ممکن است مولا ملاحظه نموده که اگر اکرام زید را به نحو واجب مطلق، ایجاب نماید، مصلحتی ندارد امّا اگر آن را به نحو واجب مشروط، ایجاب کند آن حکم معلّق و مشروط، دارای مصلحت هست یعنی:

وجوب اکرام زید، علی تقدیر المجی ء، دارای مصلحت هست.

سؤال: آیا در همین فرض، مانعی دارد که مولا اکرام زید را به نحو واجب مطلق، بیان کند و شرط- مجی ء- را قید واجب و اکرام بداند و بگوید: اکرام زید، علی تقدیر المجی ء، وجوب دارد که در نتیجه «وجوب» قید و شرطی نداشته باشد.

پاسخ ما این است که: از نظر تصوّر آیا امکان ندارد که بین آن دو صورت به لحاظ مصلحت، فرقی باشد؟

مولا ملاحظه نموده که اگر حکم را به نحو واجب مطلق، بیان نماید و لو اینکه شرط را

ص: 215


1- لم جعل المولی الصلاة واجبة؟ لان فی وجوبها مصلحة. لم جعل المولی شرب الخمر حراما؟ لان فی حرمتها مصلحة.

و أمّا بناء علی تبعیّتها للمصالح و المفاسد فی المأمور به، و المنهیّ عنه فکذلک؛ ضرورة أنّ التّبعیّة کذلک، إنّما تکون فی الأحکام الواقعیّة بما هی واقعیّة، لا بما هی فعلیّة، فإنّ المنع عن فعلیة تلک الأحکام غیر عزیز، کما فی موارد الأصول و الأمارات علی خلافها، و فی بعض الأحکام فی أوّل البعثة، بل إلی یوم قیام القائم عجّل اللّه فرجه، مع أنّ حلال محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حلال إلی یوم القیامة، و حرامه حرام إلی یوم القیامة، و مع ذلک ربما یکون المانع عن فعلیّة بعض الأحکام باقیا مرّ اللیالی و الأیّام، إلی أن تطلع شمس الهدایة و یرتفع الظّلام، کما یظهر من الأخبار المرویّة عن الأئمّة علیهم السّلام [1].

******

- شرح :

قید مأمور به قرار دهد، آن حکم، هیچ گونه مصلحتی ندارد امّا اگر حکم را به نحو واجب مشروط و معلّق بیان کند، آن حکم، مشتمل بر مصلحت هست.

آیا بیان و تصوّر مذکور، مستحیل است و دلیلی برخلاف آن، قائم شده.

به عبارت دیگر: او ملاحظه نموده که اگر حکم وجوبی را به نحو اطلاق بیان کند گرچه متعلّقش مقیّد باشد، خالی از مصلحت هست امّا اگر شرط را قید حکم بداند یعنی مجی ء زید را قید نفس وجوب، قرار دهد، مشتمل بر مصلحت هست و فرض مسئله هم در موردی است که احکام، تابع مصالحی باشند که در نفس آن ها وجود دارد نه مصالح و مفاسدی که در مأمور به و منهیّ عنه هست.

به عبارت دیگر: او ملاحظه نموده که «ایجاب» نماز ظهر، قبل از زوال، هیچ گونه مصلحتی ندارد امّا ایجاب آن، معلّقا علی الزّوال، دارای مصلحت هست یعنی: اگر ایجاب، معلّق بر زوال نباشد، خالی از مصلحت هست بنابراین، طبق مبنای مذکور، پاسخ ما نسبت به بیان مرحوم شیخ، بسیار واضح است، زیرا مولائی که محیط به تمام حقائق است می داند که: مثلا «الحکم المطلق خال عن المصلحة لکنّ الحکم المقیّد و المشروط یکون واجدا للمصلحة» و حکم هم تابع مصلحت در نفس خود هست.

[1]- ب: احتمال معروف دیگر، این است که: احکام، تابع مصالح و مفاسدی باشند

ص: 216

که در متعلقات(1) آن ها هست، مثلا وجوب نماز، تابع مصلحت لازم الاستیفائی هست که در نفس صلات هست و حرمت شرب خمر، تابع مفسده لازم الاجتنابی می باشد که در شرب آن، وجود دارد.

طبق مبنای اخیر، پاسخ ما نسبت به بیان شیخ اعظم، این است که: احکام واقعیّه، تابع مصالح و مفاسد در متعلّقات خود و تغییرناپذیر می باشند یعنی: اگر در متعلّق حکم، مصلحت تامّه باشد، وجوب واقعی و چنانچه مفسده تامّه و لازم الاجتناب داشته باشد، حرمت واقعی دارد.

سؤال: آیا احکام واقعیّه که تابع مصالح و مفاسد در متعلّقات خود هستند، در تمام موارد به مرحله فعلیّت و تنجّز می رسند؟

جواب: ممکن است به علل و موانع مختلف، آن احکام به مرحله فعلیّت نرسند، در حقیقت، ممکن است مانع از فعلیّت و تنجّز برای آن ها پیش آید امّا اصل حکم واقعی، محفوظ است.

سؤال: آن موانع کدامند؟

جواب: الف: مثلا در مواردی که اصول یا امارات برخلاف احکام واقعی، قائم می شوند، حکم واقعی فعلیّت پیدا نمی کند فرضا اگر اماره ای قائم شد که نماز، واجب نیست در این صورت با تمام مصلحتی که در آن هست، وجوبش به مرحله فعلیّت نمی رسد. و یا مثلا اگر شارع مقدّس، استصحاب را حجّت قرار داد و اتّفاقا برخلاف واقع، جریان پیدا کرد در این صورت، حکم واقعی، فعلیّت پیدا نمی کند.

ب: بدیهی است که تمام احکام شرعیّه در روز اوّل بعثت، نازل نشده و فعلیّت پیدا نکرده بلکه تدریجا در ظرف بیست و سه سال، یکی پس از دیگری به مرحله فعلیّت

ص: 217


1- یعنی مأمور به و منهی عنه نه نفس ایجاب و تحریم.

فان قلت: فما فائدة الانشاء؟ إذا لم یکن المنشأ به طلبا فعلیّا، و بعثا حالیّا.

قلت: کفی فائدة له أنّه یصیر بعثا فعلیّا بعد حصول الشّرط، بلا حاجة إلی خطاب آخر، بحیث لولاه لما کان فعلا متمکّنا من الخطاب، هذا مع شمول الخطاب کذلک للإیجاب فعلا بالنّسبة إلی الواجد للشّرط، فیکون بعثا فعلیّا بالإضافة إلیه، و تقدیریّا بالنّسبة إلی الفاقد له، فافهم و تأمّل جیّدا [1].

******

- شرح :

رسیده است بنابراین، احکامی که در سال دهم، فعلیّت پیدا کرده، قبل از آن، فعلیّتش برخورد به مانع نموده و همچنین آن حکمی که در سال آخر بعثت، فعلیّت پیدا کرده قبل از آن، فعلیّتش برخورد به مانعی نموده. اگر به روایات معصومین علیهم السّلام مراجعه شود، مشخص می شود که بعضی از احکام هنوز هم به مرحله فعلیّت، نرسیده(1) بلکه در زمان ظهور حضرت مهدی «ارواحنا له الفداء» فعلیّت پیدا می کند. بنابراین درعین حال که احکام واقعی، تابع مصالح و مفاسد در متعلقات خود هستند ولی چنین نیست که فعلیّت آن ها برخورد به مانع ننموده باشد به نحوی که بیان کردیم.

امّا در محلّ بحث، ممکن است چنین بگوئیم: اکرام زید، دارای مصلحت تامّه لازم الاستیفاء هست امّا اگر بنا باشد وجوب آن، فعلیّت پیدا کند باید مجی ء زید محقّق شود.

نتیجه: طبق مبنای اخیر، آنچه که تابع مصالح و مفاسد در متعلّقات می باشد، احکام واقعیّه هست اما فعلیّت آن ها شرائط و موانعی دارد، فرضا ممکن است مجی ء زید، یکی از شرائط فعلیّت حکم به وجوب اکرام زید باشد- در واجب مشروط- و هیچ گونه تالی فاسدی برآن مترتّب نمی شود.

[1]- اشکال: مولائی که در صدد است اکرام زید را به صورت واجب مشروط و بعد

ص: 218


1- درعین حال که در روایت، چنین آمده:« حلال محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حلال الی یوم القیامة و حرامه حرام الی یوم القیامة» آن را حمل بر احکام انشائی می نمائیم. تا اینکه با فرض عدم فعلیّت به قوت خود باقی باشند- نگارنده.

از مجی ء، واجب نماید، چه مانعی دارد که صبر کند، اگر مجی ء زید، محقّق شد، همان موقع، اکرام زید را به صورت واجب مطلق، بیان کند و اگر شرطش حاصل نشد که حکمی مطرح نیست پس چرا او به صورت معلّق و مشروط، حکمی را بیان می کند؟

جواب: الف: ممکن است برای مولا در آن هنگام، شرائط انشای حکم، موجود نباشد و دسترسی به عبد خود نداشته باشد، فرضا اکنون در آستانه مسافرت می باشد امّا بنا هست فردا مهمان هایی به منزل او بیایند، در این صورت به عبد خود، دستور می دهد اگر فردا دوستان من آمدند از آن ها پذیرائی کن. آیا باز هم می گوئید او صبر کند و دستور خود را به صورت واجب مطلق، بیان کند؟ او هنگام ورود مهمان ها دسترسی به عبد ندارد تا دستوری صادر کند بلکه چاره ای ندارد جز اینکه امروز به صورت مشروط بگوید: اگر فردا مهمان ها آمدند تو از آن ها پذیرائی کن.

ب: در مواردی که مخاطب مولا، افراد متعدّدی می باشد، ممکن است شرط، نسبت به بعضی از آن ها محقّق باشد و نسبت به بعضی از آن ها تحقّق پیدا نکرده باشد، مثلا بعضی از آن ها اکنون مستطیع هستند و تعدادی از آن ها بعدا مستطیع می شوند در این صورت آیا راهی بهتر از این، وجود دارد که مولا یک حکم، جعل نماید و به نحو واجب مشروط بگوید: «اذا کنتم مستطیعین یجب علیکم الحج» در این صورت، حکم مولا درباره کسانی که بالفعل مستطیع هستند، فعلیّت دارد و کسانی هم که بعدا مستطیع می شوند، بعد از استطاعت، حج بر آن ها واجب می شود، بنابراین، نتیجه خطاب انشائی مذکور، این است که لزومی ندارد مولا دو حکم صادر کند بلکه با یک خطاب و یک قضیّه شرطیّه، وظیفه واجد و فاقد شرط را معیّن می کند.

ص: 219

ثمّ الظّاهر دخول المقدّمات الوجودیّة للواجب المشروط، فی محلّ النّزاع أیضا، فلا وجه لتخصیصه بمقدّمات الواجب المطلق، غایة الأمر تکون فی الإطلاق و الاشتراط تابعة لذی المقدّمة کأصل الوجوب بناء علی وجوبها من باب الملازمة [1].

******

- شرح :

[1]- در بحث مقدّمه واجب- که آیا مقدّمه، وجوب دارد یا نه، بین وجوب ذی المقدّمه و مقدّمه، ملازمه ای هست یا نه- بعضی از اصولیّین، نزاع مذکور را مختص به واجب مطلق دانسته و فرموده اند: نزاع در باب مقدّمه واجب تنها در واجبات مطلقه هست و ظاهر آن تخصیص، این است که:

مقدّمات واجب مشروط، خارج از محلّ نزاع هست، اگر ما حج را- نسبت به استطاعت- واجب مشروط دانستیم، نباید در باب مقدّمات وجودیّه حج، بحث کنیم که آیا وجوب دارد یا نه؟

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: به چه مناسبت، نزاع را به واجب مطلق، اختصاص داده اند بلکه در واجب مشروط هم نسبت به مقدّمات وجودیّه، فرقی با واجب مطلق، مطرح نیست.

مثال: اگر شما در باب صلات- واجب مطلق- برای طهارت و وضو- بنا بر قول به وجوب مقدّمه- وجوبی را قائل شده و گفتید وضو هم وجوب غیری و مقدّمی دارد، در باب حج- واجب مشروط- نسبت به مقدّمات وجودیّه چرا همان مطلب را نمی گوئید؟

آیا اگر کسی مستطیع شد، لازم نیست که مقدّمات حج- از قبیل تهیّه وسائل، اخذ گذرنامه و ...- را مهیّا کند؟

آیا چون نماز، واجب مطلق و حج، مشروط است، تفاوت مذکور، سبب می شود که مقدّمات وجودیّه آن دو متفاوت شود؟

هیچ فرقی در این جهت، بین آن ها نیست، تنها فرقی که می توان بین آن دو، ذکر کرد، این است که:

ص: 220

و أمّا الشّرط(1) المعلّق علیه الإیجاب فی ظاهر الخطاب، فخروجه ممّا لا شبهة فیه، و لا ارتیاب: امّا علی ما هو ظاهر المشهور و المتصور، لکونه مقدّمة وجوبیّة [1].

******

- شرح :

مقدّمات در دو وصف اطلاق و اشتراط، تابع ذی المقدّمه هستند، همان طور که در اصل وجوب- موصوف- تابع ذی المقدّمه بودند در دو وصف اطلاق و اشتراط هم تبعیّت برای ذی المقدّمه دارند(2). همان طور که نماز، واجب مطلق است، وضو هم وجوبش مطلق می باشد، همان طور که حج، واجب مشروط است و توقف بر استطاعت دارد، مقدّمات وجودیّه آن هم وجوبشان متوقف بر استطاعت هست یعنی قبل از استطاعت، لازم نیست کسی مقدّمات حج را فراهم کند(3) امّا بعد از آنکه استطاعت، حاصل شد، وجوب، فعلیّت پیدا کرد مانند وجوب صلات باید تمام مقدّمات وجودیّه را فراهم کرد- البتّه بنا بر قول به وجوب مقدّمه.

[1]- مصنّف رحمه اللّه مطلبی را درباره واجبات مشروط، بیان نموده اند، در حقیقت به بیان ثمره اختلاف بین خود و مرحوم شیخ- که قبلا بحث کردیم- پرداخته اند.

توضیح ذلک: در واجبات مشروط، سه نحو، مقدّمه وجود دارد، باید ملاحظه شود که ثمره نزاع بین مصنّف و شیخ اعظم «اعلی اللّه مقامهما» در کدامیک از آن سه مقدّمه، ظاهر می شود.

تذکر: مثال ما در مباحث قبل درباره مجی ء زید، نسبت به اکرام بود امّا فعلا مثال را

ص: 221


1- اشارة الی ما قد یتخیل فی المقام من ان المقدمات الوجوبیة ای التی علق علیها الوجوب فی ظاهر الخطاب یشکل خروجها عن محل النزاع بناء علی ما تقدم من تقریرات الشیخ اعلی اللّه مقامه من انکار الواجب المشروط و رجوع الشروط کلها الی الفعل لبّا دون الطلب بل یجب القول ح بوجوبها بناء علی الملازمة( فیجیب عنه المصنف) بما حاصله ان المقدمات الوجوبیة المعلّق علیها الوجوب فی ظاهر الخطاب خارجة عن محل النزاع علی کل حال سواء قلنا بمقالة المشهور من تعقل الواجب المشروط او قلنا بمقالة الشیخ من عدم تعقله و رجوع الشروط کلها الی المادة. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 311.
2- بدیهی است که اگر کسی در بحث مقدّمه واجب، ملازمه را نپذیرفت دیگر نه در وجوب، نه در اطلاق و نه در اشتراط اصلا تبعیّتی مطرح نیست.
3- قبل از استطاعت، تهیّه مقدّمات حج، طبق مبنای مشهور- و ما- اصلا لزومی ندارد.

و اما علی المختار لشیخنا العلامة- أعلی اللّه مقامه- فلأنه و إن کان من المقدّمات الوجودیّة للواجب، إلا أنّه أخذ علی نحو لا یکاد یترشّح علیه الوجوب منه، فانه(1) جعل الشّی ء واجبا علی تقدیر حصول ذاک الشّرط، فمعه(2) کیف یترشّح علیه الوجوب و یتعلّق به الطّلب؟ و هل هو إلا طلب الحاصل؟ [1].

******

- شرح :

باید در موردی بیان کنیم که معلّق علیه و مقدّمه، یک امر اختیاری باشد زیرا مجی ء زید در اختیار خود او می باشد نه در اختیار مکلف- یعنی کسی که خطاب و تکلیف، متوجه او شده.- مثلا مولا فرموده است: «ان استطعتم یجب علیکم الحج»، حج و استطاعت، مثال خوبی برای بحث ما هست و سه نوع مقدّمه در آن، تصوّر می شود. حال باید ببینیم ثمره نزاع بین مصنّف و شیخ اعظم رحمه اللّه در کدامیک از آن سه مقدّمه، ظاهر می شود.

1- یک مقدّمه، همان است که در ظاهر دلیل، وجوب حج برآن متعلّق و متوقّف شده که شیخ اعظم رحمه اللّه آن را مربوط به مادّه امّا مشهور- و ما- آن را مربوط به هیئت می دانند.

که آن عبارت از استطاعت است.

آیا در نفس استطاعت- شرط- که در ظاهر دلیل، خطاب برآن معلّق شده، بین نظر شیخ اعظم و عقیده مشهور، ثمره ای ظاهر می شود؟

نسبت به استطاعت، ثمره ای ظاهر نمی شود زیرا: طبق مبنای ما که استطاعت را قید هیئت و مربوط به وجوب می دانیم، استطاعت، مقدّمه وجوبیّه حج است و قبلا هم در تقسیمات مقدّمه گفتیم که مقدّمات وجوبیّه، مسلّما خارج از نزاع در باب مقدّمه واجب هست و لزومی ندارد کسی استطاعت را تحصیل نماید.

[1]- امّا طبق مبنای شیخ اعظم(3)، ممکن است کسی بگوید: الآن حج وجوب دارد، [

ص: 222


1- و حاصله: ان الشی ء- کالحج- علی تقدیر حصول الشرط- کالاستطاعة- واجب لا انّ الحج المقید بالاستطاعة واجب حتی یجب تحصیل الشرط کسائر المقدمات الوجودیة التی یجب تحصیلها.
2- ای مع حصول الشرط کیف یترشح علیه الوجوب الغیری، لان وجوب تحصیله بعد حصوله لیس الا طلب الحاصل المحال] ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 178.
3- که قید را مربوط به مادّه می دانند.

منتها کدام حج، واجب است؟

حج، عن استطاعة، حجّ مقیّد به استطاعت، واجب است مانند نماز مقیّد به طهارت، همان طور که در نماز مقیّد به طهارت، شما موظّف هستید طهارت را تحصیل کنید در حجّ مقیّد به استطاعت هم ممکن است کسی بگوید طبق مبنای شیخ اعظم، تحصیل استطاعت، واجب است و فرقی بین استطاعت و طهارت نیست و آن دو در «واجب» اخذ شده و قید مأمور به و مکلّف به هست.

در جواب، چنین می گوئیم که: بین آن دو، فرق هست و در کلام شیخ رحمه اللّه هم به آن اشاره شده که:

آن امر اختیاری که قید برای مکلّف به قرار داده می شود، گاهی به این نحو است که:

نظر مولا، این نیست که شما قید و شرط را در خارج، تحصیل کنید(1) بلکه منظور او، این است که اگر قید و استطاعت، خودبه خود، حاصل شد، شما مکلف به، را اتیان نمائید.

بنا بر مبنای شیخ اعظم با اینکه استطاعت، مانند طهارت، جنبه مقدّمه وجودیّه دارد و مقدّمات وجودیّه از باب مقدّمه واجب، دارای وجوب هستند امّا درعین حال، وضع استطاعت با طهارت، متفاوت است و استطاعت، واجب التّحصیل نیست به خلاف طهارت که تحصیلش لازم است.

نتیجه: در مسئله حج، نسبت به استطاعت، بین نظر ما و عقیده شیخ رحمه اللّه هیچ گونه تفاوتی نیست.

ص: 223


1- و گاهی نحوه اخذ قید در مأمور به به نحوی است که مکلّف باید آن را تحصیل کند مانند« صلّ مع الطّهارة.»

نعم علی مختاره قدّس سرّه لو کانت له مقدّمات وجودیّه غیر معلّق علیها وجوبه، لتعلّق بها الطّلب فی الحال علی تقدیر اتّفاق وجود الشّرط فی الاستقبال، و ذلک لأنّ إیجاب ذی المقدمّة علی ذلک حالیّ، و الواجب إنّما هو استقبالیّ، کما یأتی فی الواجب المعلّق، فإنّ الواجب المشروط علی مختاره، هو بعینه ما اصطلح علیه صاحب الفصول من المعلّق، فلا تغفل. هذا فی غیر المعرفة و التّعلّم من المقدّمات [1].

******

- شرح :

[1]- 2: قسم دیگر از مقدّمات(1) حج، عبارت از مقدّمات وجودیّه حج و تهیّه وسائل مسافرت هست. در این نوع مقدّمات، بین نظر مشهور- که مختار ما هم هست- و عقیده شیخ اعظم، ثمره ای ظاهر می شود که:

اگر کسی فعلا مستطیع نیست امّا می داند که چهار ماه دیگر، مستطیع می شود، لزومی ندارد که مقدّمات حج را فراهم کند «و الحجّ لا یکون واجبا علیه الا بعد الاستطاعة».

اما طبق مبنای مرحوم شیخ: اگر کسی بداند چهار ماه دیگر استطاعت، پیدا می کند و در نتیجه، حجّ او «حجّ عن استطاعة» هست، اکنون بر او لازم است مقدّمات حج را آماده کند زیرا وجوب حج، فعلیّت دارد، وجوب، متوقّف بر استطاعت نیست، الآن وجوب، تحقّق دارد و «حجّ عن استطاعة» واجب است یعنی وجوب، فعلی(2) امّا واجب- حج- استقبالی و در موسم حج است.

تذکّر: به زودی، بحثی درباره واجب معلّق خواهیم داشت که: در واجب معلّق، وجوب، فعلی امّا واجب، استقبالی هست و طبق مبنای شیخ اعظم، واجب مشروط، همان واجب معلّق است و این مطلب، نیاز به توضیح مفصّل دارد که به زودی مطرح می کنیم.

لازم به تذکّر است که در مثل صلات هم ثمره ای بین قول ما و نظر شیخ اعظم، ظاهر می شود که:

اگر کسی قبل از زوال شمس بخواهد وضو بگیرد یا غسل نماید، آن وضو و غسل،

ص: 224


1- که از سنخ استطاعت نباشد- در ظاهر دلیل، وجوب بر آن ها معلّق نشده باشد.
2- اگر ذی المقدّمه، وجوب فعلی پیدا کرد، تهیّه مقدّمات هم الآن وجوب فعلی دارد.

و أمّا المعرفة، فلا یبعد القول بوجوبها، حتّی فی الواجب المشروط- بالمعنی المختار- قبل حصول شرطه، لکنّه لا بالملازمة، بل من باب استقلال العقل بتنجّز الأحکام علی الأنام بمجرد قیام احتمالها، إلا مع الفحص و الیأس عن الظّفر بالدّلیل علی التّکلیف، فیستقلّ بعده بالبراءة، و إنّ العقوبة علی المخالفة بلا حجّة و بیان، و المؤاخذة علیها بلا برهان، فافهم(1) [1].

******

- شرح :

واجب نیست زیرا زوال شمس، محقّق نشده و زوال شمس، مقدّمه وجوبی نماز هست تا زوال تحقّق پیدا نکند، نماز، واجب نیست امّا طبق مبنای مرحوم شیخ اگر شما ساعت یازده صبح بخواهید به نیّت وجوب، وضو بگیرید، هیچ مانعی ندارد چون که در آن موقع، صلات، وجوب فعلی دارد.

سؤال: در آن لحظه، چه چیز بر مکلف، واجب است؟

جواب: صلات مقیّد به زوال. پس وجوب، فعلی هست امّا واجب، استقبالی می باشد- نظیر واجب معلّق که به زودی درباره آن، بحث خواهیم کرد.

خلاصه: در قسم دوّم از مقدّمات- که در ظاهر دلیل، وجوب بر آن ها معلّق نشده- بین قول مصنّف و عقیده شیخ اعظم، ثمره ای ظاهر می شود که بیان کردیم.

[1]- 3: قسم سوّم از مقدّمات، عبارت از معرفت و تعلّم احکام الهی می باشد، عدم علم، مانع از این است که حکم الهی وقوع پیدا کند پس کأنّ معرفت و علم هم یکی از مقدّمات هست.

سؤال: آیا معرفت احکام- به عنوان یک مقدّمه برای تعلّم احکام الهی- داخل نزاع در باب مقدّمه واجب هست یا نه؟

ص: 225


1- فلا تجری قاعدة قبح العقاب بلا بیان بالنسبة الی الملتفت القادر علی الاستعلام ...« بل یستکشف من اجماعهم علی استحقاق الجاهل المقصر فی تعلم المسائل حتی المتعلقة بالتکالیف الموقتة و المشروطة ان المعرفة و التعلم و التفحص لم تؤخذ فی التکالیف علی نحو لا یجب تحصیلها فلو حصل ح فوت المعرفة و التعلم من جهة تقصیر المکلف لم یکن معذورا فیها.( منه دام ظله) ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 136.

جواب: معرفت احکام الهی چه در واجبات مطلق و چه در واجبات مشروط(1)، واجب است امّا باید متذکّر شد که:

علم به «حکم» و وجوب «معرفت» از نزاع در باب مقدّمه واجب، خارج است زیرا تعلّم و معرفت به خاطر «ملازمه»، وجوب غیری و شرعی پیدا نمی کند بلکه: عقل مستقلا حکم به لزوم معرفت نموده، و من و شما را موظّف کرده که به دنبال فحص و تتّبع، نسبت به احکام الهی برویم تا اینکه احکام الهی را تعلّم و عمل نمائیم و چنانچه بررسی نمودیم و مطلبی و حکمی برای ما مشخّص نشد آن وقت می توانیم برائت عقلی و قبح عقاب بلابیان را جاری نمائیم و نباید توهّم شود که به مجردی که شک و تردید پیدا کردیم که آیا شارع مقدّس در فلان زمینه، حکمی دارد یا نه می توان برائت عقلی جاری نمود.

خلاصه: وجوب تعلّم و معرفت احکام از باب مقدّمه، واجب نیست بلکه عقل، مستقلا حکم به لزوم تعلّم احکام می نماید و مکرّرا گفته ایم که: وجوب مقدّمه(2)، یک وجوب عقلی نیست بلکه شرعی(3) و حاکم به ملازمه، عقل هست ولی طرفین ملازمه، شرعی است مثلا وجوب صلات و طهارت، هر دو شرعی هست امّا طریق و راه استفاده وجوب طهارت، همان ملازمه عقلیّه است که بحث کرده ایم.

قوله: «فافهم.»

اشاره به همان نکته ای است که بیان کردیم: کسی به ما اشکال نکند که در باب مقدّمه واجب، نزاع در حکم عقل است و شما هم که در مسأله معرفت و تعلّم احکام می گوئید عقل، حکم به لزوم تحصیل معرفت می کند.

بین آن دو مسئله، تفاوتی هست که: مقدّمه واجب، وجوب شرعی دارد نه عقلی امّا

ص: 226


1- حتّی طبق تفسیر ما از واجب مشروط که گفتیم قبل از شرط، وجوبی تحقّق ندارد.
2- در بحث مقدّمه واجب.
3- امّا وجوب معرفت و تعلّم احکام یک وجوب عقلی هست.

تذنیب: لا یخفی أنّ إطلاق الواجب علی الواجب المشروط، بلحاظ حال حصول الشّرط علی الحقیقة مطلقا، و أمّا بلحاظ حال قبل حصوله فکذلک علی الحقیقة علی مختاره قدّس سرّه فی الواجب المشروط؛ لأنّ الواجب و إن کان أمرا استقبالیّا علیه، إلا أنّ تلبّسه بالوجوب فی الحال، و مجاز علی المختار، حیث لا تلبّس بالوجوب علیه قبله، کما عن البهائی(1) رحمه اللّه تصریحه بأنّ لفظ الواجب مجاز فی المشروط، بعلاقة الأول أو المشارفة [1].

******

- شرح :

ملازمه، عقلیّه هست امّا در باب معرفت، عقل مستقلا حکم به لزوم معرفت نموده و مکلّفین را ملزم کرده که احکام الهی را یاد بگیرند.

آیا اطلاق عنوان «واجب» بر «واجب مشروط» حقیقی است یا مجازی؟

[1]- مصنّف رحمه اللّه در ذیل بحث واجب مشروط، نکته ای را بیان کرده اند که: آیا اطلاق عنوان «واجب» بر «واجب مشروط» به صورت حقیقت است یا مجاز؟

مثال: وجوب حج، متوقّف بر استطاعت هست حال اگر بگوئیم: «الحجّ واجب» آیا اطلاق کلمه «واجب»- که یکی از مشتقات هست- بر «واجب مشروط» به نحو حقیقت است یا مجاز؟

کلمه «واجب» هم مانند عنوان «ضارب» مشتق است و در بحث مشتق در این زمینه، مفصّلا بحث کرده ایم که:

ص: 227


1- هو بهاء الدین محمد بن الحسین بن عبد الصمد الجبعی العاملی ولد فی بعلبک عام 953 ه، انتقل به والده و هو صغیر الی الدیار العجمیة، اخذ عن والده و غیره من الجهابذة، ولی بها شیخ الاسلام ثم اخذ فی السیاحة ثلاثین سنة، و اجتمع فی اثناء ذلک بکثیر من ارباب الفضل، ثم عاد و قطن بارض العجم، له کتب کثیرة منها« الحبل المتین» و« الزبدة» فی الاصول و« حاشیة الشرح العضدی علی مختصر الاصول» و غیرها له شعر کثیر بالعربیة و الفارسیة قال تلمیذه العلامة المولی محمد تقی المجلسی: ما رأیت بکثرة علومه و وفور فضله و علوّ مرتبه احدا توفی سنة 1031( امل الآمل 1/ 155 رقم 158) ر. ک: کفایة الاصول طبع مؤسسة آل البیت ص 100.

اگر اطلاق عنوان واجب بر واجب مشروط به لحاظ حال بعد از حصول شرط و بعد از حصول استطاعت باشد، هم طبق مبنای ما و هم طبق عقیده مرحوم شیخ(1)- نسبت به واجب مشروط- آن اطلاق، حقیقی است نه مجازی.

به عبارت دیگر: وقتی می گوئیم «الحجّ واجب»، یعنی: بعد از حصول استطاعت، حج واجب است، حال نسبت و حال تطبیق عنوان مذکور بر واجب مشروط به لحاظ همان حال بعد از حصول شرط و استطاعت است لذا اطلاق هم، حقیقی(2) است زیرا در بحث مشتق هم گفتیم که مقصود از کلمه «حال» در نزاع مشتق، حال نطق و تکلّم نیست بلکه منظور، حال نسبت و حال «جری» می باشد.

امّا چنانچه اطلاق عنوان اشتقاقی «واجب» بر واجب مشروط به لحاظ قبل از حصول شرط- مانند استطاعت، نسبت به حج- باشد، یعنی: فرضا هنوز استطاعت، حاصل نشده، امّا بگوئیم «الحجّ واجب» در این صورت، ثمره ای بین کلام شیخ و مصنّف رحمه اللّه ظاهر می شود که:

طبق مبنای شیخ اعظم، آن اطلاق، حقیقی است زیرا استطاعت، قید واجب و مأمور به هست- نه قید وجوب- و قبل از استطاعت هم «وجوب»، ثابت هست لذا اطلاق کلمه واجب بر واجب مشروط به نحو حقیقت است نه مجاز.

امّا طبق نظر مشهور که مختار ما هم هست آن اطلاق، مجازی می باشد زیرا: استطاعت در «وجوب» حج مدخلیّت دارد لذا اگر قبل از تحقّق استطاعت گفته شود: «الحجّ واجب» از مواردی بشمار می رود که مشتق، استعمال شده «فیما یتلبّس بالمبدا فی الاستقبال» و استعمال مشتق «فیما یتلبّس بالمبدا فی الاستقبال» مجازی است نه حقیقی.

ص: 228


1- وجه آن، بنا بر نظر شیخ رحمه اللّه بسیار واضح است.
2- اگر زید، فردا اتصاف به ضرب پیدا می کند لکن شما اکنون عنوان ضارب را به لحاظ ضرب فردا بر او تطبیق کنید آن اطلاق، حقیقی است نه مجازی.

و امّا الصّیغة مع الشّرط، فهی حقیقة علی کلّ حال لاستعمالها علی مختاره قدّس سرّه فی الطلب المطلق(1)، و علی المختار فی الطّلب المقیّد، علی نحو تعدّد الدالّ و المدلول، کما هو الحال فیما إذا أرید منها المطلق المقابل للمقیّد، لا المبهم المقسم فافهم [1].

******

- شرح :

حکایت شده که مرحوم شیخ بهائی هم به آن تصریح کرده و فرموده اند: علاقه آن استعمال مجازی یا «أول(2)» است یا «مشارفت(3)»- بنا بر اینکه «اول و مشارفت» دو علاقه نزدیک به هم باشند.

آیا استعمال صیغه امر در واجب مشروط به نحو حقیقت است یا مجاز؟

[1]- سؤال: اگر صیغه افعل و هیئت امر را در واجب مشروط، استعمال کرده و گفتیم «اکرم زیدا إن جاءک»، آیا آن استعمال، حقیقی است یا مجازی؟

جواب: آن استعمال، حقیقی هست زیرا موضوع له هیئت «اکرم»- هیئت افعل- به مقتضای وضع اوّلی، طلبی هست که هم با واجب مطلق، سازگار است و هم با واجب مشروط و شما آن را در مطلق طلب که مقسم واجب مطلق و مشروط هست، استعمال می کنید و «اشتراط» را از قید «إن جاءک» استفاده می کنید.

به عبارت دیگر: ما هیچ گاه هیئت افعل و «اکرم» را در واجب مشروط، استعمال نمی کنیم، مفاد «اکرم» طلب اکرام وجوبی زید هست امّا اینکه عنوان آن طلب وجوبی «مطلق» هست یا «مشروط»، باید از دالّ دیگری- قرینه مقامیّه یا لفظیّه- استفاده شود نه از قرینه مجاز، لذا می گوئیم: هیئت افعل در مقسم، استعمال شده و دلالتی بر قسم ندارد امّا تطبیق کردن مقسم بر بعضی از اقسام به وسیله دوالّ دیگری هست. مثلا اینکه

ص: 229


1- ای بدون تقیّده بالشرط، اذ المفروض رجوع الشرط علی مسلک الشیخ الی المادة، لا الهیئة کما هو مذهب المشهور. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 184.
2- به اعتبار اینکه در آینده، تلبّس به« وجوب» حاصل می شود.
3- به اعتبار اینکه مشرف به« وجوب» و در آستانه وجوب قرار گرفته.

می بینیم به دنبال صیغه امر «إن جاءک»، ذکر شده از آن قید، اشتراط را استفاده می کنیم و اگر آن قید، همراه صیغه امر و هیئت «اکرم» نمی بود، نمی توانستیم اشتراط را استفاده کنیم.

بلکه اگر شما جمله «اکرم زیدا» را اطلاق و از آن، واجب مطلق را اراده کنید- بدون قید مذکور- در این صورت هم هیئت افعل در واجب مطلق، استعمال نشده بلکه در «مطلق الواجب» استعمال شده و بین «مطلق الواجب» و «الواجب المطلق» تفاوت هست زیرا «الواجب المطلق»، یک قسمی است در برابر واجب مشروط و بدیهی است که «الواجب قسمان امّا ان یکون مطلقا و امّا ان یکون مشروطا». پس همان طور که واجب مشروط، قسمی از واجب است، واجب مطلق هم قسمی از واجب است و مقسم آن دو، «مطلق الواجب» می باشد که مطلق الواجب گاهی در ضمن واجب مطلق هست و گاهی در ضمن واجب مشروط، تحقق پیدا می کند و ما معتقدیم که همیشه هیئت افعل در مطلق الواجب استعمال می شود و اگر بنا باشد واجب مشروط از آن استفاده شود غیر از هیئت افعل به دالّ دیگری نیاز است و اگر بخواهیم از آن مقسم، واجب مطلق را اراده نمائیم، آن هم غیر از هیئت امر، نیاز به دالّ دیگری دارد منتها دوال، متفاوت هست، اگر قیدی مانند «إن جاءک»، همراه آن بیاید، دلالت بر اشتراط می کند و چنانچه قیدی همراهش نباشد صرف نبودن قید، دالّ بر واجب مطلق هست فرضا با «عدم قید مجی ء» قرینیّت بر واجب مطلق پیدا می کند.

خلاصه، اینکه هیئت افعل نه در واجب مطلق استعمال می شود و نه در واجب مشروط بلکه در قدر جامع- مقسم- استعمال می شود و معنای «اکرم» این است که: اکرام، مطلوب مولا می باشد امّا اینکه طلبش به نحو واجب مطلق است یا مشروط، نیاز به قرینه و دالّ دیگری دارد.

ص: 230

و منها: تقسیمه إلی المعلّق و المنجّز، قال فی الفصول: «إنّه ینقسم باعتبار آخر إلی ما یتعلّق وجوبه بالمکلف، و لا یتوقّف حصوله علی أمر غیر مقدور له، کالمعرفة، و لیسمّ منجّزا، و إلی ما یتعلّق وجوبه به، و یتوقّف حصوله علی أمر غیر مقدور له، و لیسمّ معلّقا کالحجّ، فإنّ وجوبه یتعلّق بالمکلّف من أوّل زمن الاستطاعة، أو خروج الرّفقة، و یتوقّف فعله علی مجی ء وقته، و هو غیر مقدور له، و الفرق بین هذا النّوع و بین الواجب المشروط هو أنّ التّوقف هناک للوجوب، و هنا للفعل.» انتهی کلامه رفع مقامه [1].

******

- شرح :

نتیجه: استعمال صیغه امر چه در واجب مطلق و چه در واجب مشروط به نحو حقیقت است- به لحاظ اینکه هیئت افعل در «مطلق الوجوب» استعمال می شود- و فرقی بین واجب مطلق و مشروط از نظر استعمال هیئت افعل وجود ندارد.

قوله: «فافهم(1)

شاید اشاره به این است که: بین «مطلق الواجب» و «الواجب المطلق» خلط و اشتباه نشود، «مطلق الواجب» عنوان مقسمی دارد و صیغه امر، همیشه در آن مقسم، استعمال می شود و اقسام را باید از دوالّ دیگری استفاده کرد که ممکن است آن دوال، امور وجودی باشند یا عدمی.

«واجب معلّق و منجّز»
اشاره

[1]- صاحب فصول رحمه اللّه مبتکر یکی از تقسیمات واجب است، ایشان فرموده اند: به

ص: 231


1- لعله اشارة الی احتمال ان لا تکون الصیغة مستعملة فی کل من الطلب المقید و الطلب المطلق المقابل للمقید بنحو تعدد الدال و المدلول بل تکون الصیغة بنفسها مستعملة فی الطلب المقید او فی الطلب المطلق المقابل للمقید غایته ان الشرط او مقدمات الحکمة یکون قرینة علیه( و علی هذا) فلا یکون استعمالها علی نحو الحقیقة بل یکون مجازا لکونه فی غیر ما وضع له ای فی غیر المبهم المقسم و هی الطبیعة اللّابشرط المقسمی. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 317.

یک اعتبار، واجب به معلّق و منجّز تقسیم می شود.

1- واجب منجّز: آن است که تکلیف، اکنون به مکلّف، توجّه پیدا کرده و فعلیّت دارد، واجب- مأمور به- هم الآن برای مکلّف، مقدور است و او می تواند آن را اتیان کند زیرا مأمور به متوقف بر چیزی نیست که برای مکلّف، مقدور نباشد مانند «معرفت»- خواه در مسائل اعتقادی باشد خواه در مسائل عملی و فرعی- که وجوبش به نحو فعلی و منجّز است، یعنی اکنون تحقق دارد و معرفت، متوقّف بر امر غیر مقدور نیست.

2- واجب معلّق: آن است که وجوبش فعلیّت دارد، فرضا الآن وجوب، تحقّق دارد امّا واجب- مکلّف به- متوقّف بر امری است که آن امر فعلا برای مکلّف، مقدور نیست.

مثلا توقّف بر گذشت زمان دارد، مانند حج که از هنگام استطاعت(1)، وجوب، متوجّه مکلّف هست امّا او واجب را نمی تواند اتیان کند زیرا مناسک حج باید در موسم خاصّی، انجام شود و مکلف هم که نمی تواند، خلق زمان نماید.

سؤال: چه تفاوتی بین واجب مشروط و معلّق هست؟

جواب: در واجب مشروط، نفس «وجوب» توقّف بر شرط دارد امّا در واجب معلّق، «فعل» توقّف بر شرط دارد، آنجا «وجوب» مشروط است ولی در واجب معلّق مأمور به مشروط است به عبارت صریح تر: در واجب مشروط، اصل تکلیف، مشروط است ولی در واجب معلّق، مکلّف به، مشروط است بنابراین در واجب معلّق: «الوجوب فعلی و الواجب استقبالی.»

ص: 232


1- بنا بر اینکه از زمان استطاعت، وجوب، متوجّه مکلف شود، البتّه بعضی هم معتقدند که هنگامی که وسائل، فراهم شد و کاروان حج، حرکت کرد، حج« وجوب» دارد.

لا یخفی أنّ شیخنا العلامة- أعلی اللّه مقامه- حیث اختار فی الواجب المشروط ذاک المعنی، و جعل الشّرط لزوما من قیود المادّة ثبوتا و إثباتا، حیث ادّعی امتناع کونه من قیود الهیئة کذلک، أی إثباتا و ثبوتا، علی خلاف القواعد العربیّة و ظاهر المشهور، کما یشهد به ما تقدّم آنفا عن البهائی، أنکر علی الفصول هذا التّقسیم، ضرورة أنّ المعلّق بما فسّره، یکون من المشروط بما اختار له من المعنی علی ذلک، کما هو واضح، حیث لا یکون حینئذ هناک معنی آخر معقول، کان هو المعلّق المقابل للمشروط. و من هنا انقدح أنّه فی الحقیقة إنّما أنکر الواجب المشروط، بالمعنی الذی یکون هو ظاهر المشهور، و القواعد العربیّة، لا الواجب المعلّق بالتّفسیر المذکور. و حیث قد عرفت- بما لا مزید علیه- امکان رجوع الشّرط إلی الهیئة، کما هو ظاهر المشهور و ظاهر القواعد، فلا یکون مجال لإنکاره علیه [1].

******

- شرح :

[1]- تذکّر: قبلا به نحو مشروح، بحث کردیم که نظر شیخ اعظم- برخلاف مشهور- در واجب مشروط، چنین است که: ایشان قید و شرط را به نحو لزوم، مربوط به مادّه- نه هیئت- می دانستند- ثبوتا و اثباتا(1)- زیرا ممتنع است قید، مربوط به هیئت باشد- ثبوتا و اثباتا(2)- درحالی که ایشان قبول داشتند که آن ادّعا برخلاف قواعد عربی و برخلاف نظر مشهور است.

ضمنا به نظر شیخ اعظم در واجب مشروط «وجوب» فعلی ولی «واجب» استقبالی بود.

ص: 233


1- یعنی: لبّا و دلیلا، و اشار بهذین اللفظین الی الوجهین اللذین افادهما الشیخ قدّس سرّه فی رجوع القید الی المادّة و هما: امتناع رجوعه الی الهیئة، لعدم کون مفادها قابلا للتقیید و شهادة الوجدان برجوع القید الی المادّة.
2- اما الاثبات فلکون الاطلاق و التقیید من صفات الالفاظ الموضوعة للمعانی الکلّیة الاستقلالیة دون الالفاظ الموضوعة للمعانی الجزئیة کالهیئات علی مذهب الشیخ قدّس سرّه من کون الوضع فی الحروف عاما و الموضع له فیها خاصّا و امّا الثبوت فلعدم قابلیة الارادة کغیرها من الامور التکوینیة للاناطة، بل هی امّا موجودة و امّا معدومة]. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 187.

واجب مشروطی را که مرحوم شیخ تفسیر و معنا کرده، نزدیک و قریب به آن واجب معلّقی است که صاحب فصول رحمه اللّه بیان کرده اند و به تعبیر مصنّف رحمه اللّه واجب معلّق صاحب فصول، قسمی از واجب مشروط شیخ اعظم است زیرا «وجوب و تکلیف» در واجب مشروط، به نظر شیخ اعظم هم فعلیّت دارد یعنی وجوب حج، قبل از استطاعت، ثابت و محقّق است.

تنها فرقی که بین واجب مشروط- طبق تفسیر مرحوم شیخ- و واجب معلّق صاحب فصول رحمه اللّه وجود دارد این است که: معلّق علیه در واجب معلّق، یک امر غیر مقدور هست مانند زمان، نسبت به حج امّا در واجب مشروط شیخ اعظم، معلّق علیه، ممکن است برای مکلّف، مقدور باشد مانند استطاعت، نسبت به حج و امکان دارد غیر مقدور باشد مانند زمان، نسبت به حج.

به عبارت دیگر: به نظر شیخ اعظم، هنگامی که نه استطاعت، تحقّق دارد و نه موسم حج فرارسیده، حج دارای وجوب فعلی است. «الحج واجب»، منتها در حج، دو خصوصیّت، مطرح است که تا آن دو ویژگی حاصل نشود شما نمی توانید واجب را اتیان کنید: 1- استطاعت 2- زمان خاص مناسک حج.

پس از نظر مرحوم شیخ، مدخلیّت استطاعت با مدخلیّت زمان، مساوی هست درحالی که استطاعت، یک امر مقدوری هست، به خلاف زمان که مقدور مکلّف نیست و او نمی تواند خلق زمان نماید لذا می گوئیم به نظر ایشان فعلا حج واجب است، اما کدام حج؟

«الحجّ عن استطاعة فی زمان خاص»، امّا صاحب فصول، بین آن دو مسئله، فرق، قائل شدند به لحاظ اینکه استطاعت، امر مقدور و زمان، یک امر غیر مقدور است و ایشان واجب معلّق را چنین تعریف کرده اند: «ما یتعلّق وجوبه به- ای بالمکلّف- و یتوقّف حصوله علی امر غیر مقدور له ... کالحج.» پس به نظر ایشان، معلّق علیه، یک امر غیر مقدور است و الا اگر صاحب فصول، مبنای شیخ اعظم را هم بپذیرند، حج را نسبت به

ص: 234

استطاعت، واجب معلّق نمی دانند.

قوله: «لا یخفی انّ شیخنا العلامة حیث اختار فی الواجب المشروط ذاک المعنی ...

انکر(1) علی الفصول هذا التّقسیم ضرورة انّ المعلّق بما فسّره یکون (من) المشروط بما اختار له من المعنی علی ذلک کما هو واضح حیث(2) لا یکون ح هناک معنی آخر معقول ...»

چون که شیخ انصاری رحمه اللّه واجب مشروط را به آن نحو تفسیر کرده، تفسیر صاحب فصول را انکار کرده که واجب معلّق چه صیغه ای است بلکه آن هم یک قسم از همان واجب مشروط است که ما بیان کردیم.

تذکّر: می توان انکار شیخ اعظم- نسبت به تقسیم صاحب فصول- را به امر دیگری ارجاع داد که: مرحوم شیخ، واجب معلّق فصولی را انکار نکرده اند، ایشان واجب معلّق را پذیرفته و دائره آن را توسعه داده، به عبارت دیگر: واجب معلّق صاحب فصول از اقسام واجب مشروط شیخ اعظم است یعنی: واجب مشروط ایشان، عام است امّا واجب معلّق فصولی از اقسام واجب مشروط شیخ اعظم است.

سؤال: آیا شیخ اعظم با تقسیم صاحب فصول مخالفت ننموده و آن را انکار نکرده؟

جواب: خیر، مرحوم شیخ در مورد واجب مشروط با مشهور مخالفت کرده است، کأنّ ایشان باید به مشهور بفرمایند که ما واجب مشروطی را که شما تفسیر کردید نمی پذیریم امّا نباید به صاحب فصول بفرمایند ما واجب معلّق شما را نمی پذیریم زیرا واجب معلّق فصولی، یک قسم از واجب مشروط شیخ اعظم است و در حقیقت، ایشان واجب معلّق را به نحو وسیع تری پذیرفته اند و تنها مخالفت مرحوم شیخ با مشهور است نه

ص: 235


1- کلمه انکر« خبر»« انّ» می باشد- لا یخفی ان شیخنا العلامة ... انکر علی الفصول ...
2- هذا تقریب اتّحاد المعلّق الفصولی مع المشروط الشیخی و حاصله: انّه لا یکون حین رجوع القید الی المادّة فی تقسیم الواجب الی المعلّق و المنجّز معنی آخر معقول غیر نفس الواجب یکون هو المعلّق المقابل للمشروط فی تقسیم الواجب الی المطلق و المشروط. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 189.

نعم یمکن أن یقال: إنّه لا وقع لهذا التّقسیم؛ لأنّه بکلا قسمیه من المطلق المقابل للمشروط و خصوصیّة کونه حالیّا أو استقبالیّا لا توجبه ما لم توجب الاختلاف فی المهمّ، و إلا لکثر تقسیماته لکثرة الخصوصیّات، و لا اختلاف فیه، فإنّ ما رتّبه علیه من وجوب المقدّمة فعلا- کما یأتی- إنّما هو من أثر إطلاق وجوبه و حالیّته، لا من استقبالیّة الواجب، فافهم(1) [1].

******

- شرح :

با صاحب فصول رحمه اللّه.

سؤال: چه قرینه ای وجود دارد که کلام مشهور در مورد واجب مشروط- که قید را مربوط به هیئت می دانستند- در مقابل فرمایش شیخ اعظم هست- که ایشان قید را مربوط به مادّه می دانستند.

جواب: شاهدش(2) فرمایش شیخ بهائی رحمه اللّه می باشد که اخیرا بیان کردیم.

اکنون باید ببینیم که آیا طبق تفسیر مشهور- و مصنّف- نسبت به واجب مشروط، ایرادی بر تقسیم صاحب فصول هست یا نه؟

اشکالات مصنّف بر تقسیم واجب، به معلّق و منجّز

[1]- مشهور و همچنین مصنّف رحمه اللّه در واجب مشروط، قید و شرط را مربوط به هیئت می دانستند.

سؤال: آیا- طبق تفسیر مصنّف از واجب مشروط- تقسیم نمودن صاحب فصول، واجب را به معلّق و منجّز صحیح است یا نه؟

ص: 236


1- یمکن ان یکون اشارة الی ان التقسیم کان لدفع الخلط بین المعلق و المشروط و عدم التمییز بینهما المؤدی ذلک الی الاشکال فی وجوب بعض المقدمات قبل الوقت. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 245.
2- ای یشهد بکون رجوع القید الی المادة خلاف ظاهر المشهور ما تقدم عن البهائی من تصریحه بان اطلاق الواجب علی الواجب المشروط مجاز بعلاقة الأوّل او المشارفة، و من المعلوم: ان المجازیة انما تکون فی صورة اناطة الوجوب بالشرط، لا اناطة الواجب به اذ لا مجازیة ح بعد کون الوجوب مطلقا غیر مشروط بشی ء. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 187.

جواب: آن تقسیم به حسب ظاهر، معقول و صحیح است زیرا در واجب منجّز و معلّق، تکلیف «فعلی» است منتها در واجب معلّق» «مکلّف به» استقبالی هست امّا در منجّز، «حالی» می باشد لذا طبق مبنای مشهور و مصنّف نمی توان تقسیم فصولی را انکار کرد امّا درعین حال ممکن است دو اشکال به آن تقسیم وارد نمود(1) و گفت تقسیم ایشان موضوعیّت و ارزش چندانی ندارد.

الف: مقدّمه: اگر برای موضوعی یا شی ء تقسیمات متعدّد ذکر کردند، در چه صورتی می توان گفت آن تقسیمات، مستقل هست؟

تقسیمی مستقل است که با جمیع تقادیرش با تقسیم دیگر- در آن مورد- سازگار باشد.

مثال: فرضا برای انسان، دو تقسیم به این ترتیب ذکر می کنیم که: الف: «الانسان امّا عالم و امّا جاهل» ب: «الانسان امّا ابیض و امّا غیر ابیض.»

در صورتی تقسیمات مذکور، مستقل است که انسان ابیض هم بتواند عالم باشد و هم بتواند غیر عالم باشد. و همچنین انسان غیر ابیض هم بتواند عالم باشد و هم بتواند غیر عالم باشد. و همچنین در تقسیم اوّل- الف- «عالمیت» هم با ابیضیّت سازگار باشد و هم با غیر ابیضیّت و کذا جاهل بودن.

امّا به عنوان مثال اگر گفتیم «الانسان امّا ابیض و امّا غیر ابیض» لکن از باب فرض، آن خصوصیّت فقط در انسان عالم بود و انسان جاهل، عنوان ابیض و غیر ابیض نداشت، می گوئیم آن تقسیم، غیر صحیح است.

امّا در محل بحث: ابتداء تقسیمی برای واجب ذکر کرده اند که: «الواجب امّا مطلق و امّا مشروط» سپس صاحب فصول، واجب منجّز و معلّق را مطرح و ابداع کرده اند، در صورتی

ص: 237


1- با صرف نظر از اینکه اصل مبنای شیخ اعظم- در تفسیر واجب مشروط- را نپذیرفتیم، طبق تفسیر خودمان از واجب مشروط، ممکن است دو اشکال بر تقسیم صاحب فصول، وارد کنیم.

تقسیم فصولی، مستقل است که واجب منجّز، هم بتواند مطلق باشد هم مشروط و همچنین واجب مطلق هم بتواند مطلق باشد و هم مشروط درحالی که آن خصوصیّت در تقسیم مذکور موجود نیست زیرا:

واجب منجّز و معلّق از اقسام واجب مطلق است و در واجب مشروط، منجّز و معلّق، تصوّر نمی شود، «الواجب المطلق امّا منجّز و اما معلّق» در حقیقت، تقسیم صاحب فصول، یک تقسیم فرعی و نسبت به یک شعبه از واجب هست.

در تقسیم اوّل گفتیم: «الواجب امّا مطلق و امّا مشروط» آن وقت به صورت فرعی بگوئیم: «الواجب المطلق امّا منجّز و امّا معلّق». شما ملاحظه کردید که صاحب فصول فرمودند: در هر دو تقسیم واجب- منجّز و معلّق- وجوب، فعلیّت دارد و تکلیف، بالفعل ثابت است و این مطلب تنها در واجب مطلق است امّا در واجب مشروط، تکلیف، فعلیّت ندارد. پس فعلیّت تکلیف در واجب منجّز و معلّق، مفروض است و اگر فرض فعلیّت تکلیف، شده باشد پس آن دو تقسیم، مربوط به واجب مطلق است و اگر مربوط به واجب مطلق شد آن تقسیم، یک تقسیم مستقلّی نیست زیرا تقسیمی مستقل است که با جمیع تقادیرش با تقسیم دیگر، سازگار باشد نه اینکه بعضی از اقسام یک تقسیم، «مقسم» برای تقسیم دیگر باشد.

ب: هر تقسیم باید به لحاظ نتیجه و آثاری باشد به عبارت دیگر: در هر تقسیم باید اقسام از نظر آثار و احکام، مختلف باشند فرضا اگر بگوئیم «الواجب امّا صلاة و امّا صوم و اما زکاة و ...» آن تقسیم صحیح است امّا چون در بحث اصولی ما- مقدّمه واجب- اثری نمی گذارد می گوئیم آن تقسیم، بی فائده هست.

اکنون باید از صاحب فصول رحمه اللّه سؤالی شود: شما که واجب را به منجّز و معلّق، تقسیم کردید چه فائده و اثری برآن، مترتّب است به عبارت دیگر: واجب معلّق، چه اثری دارد که واجب منجّز ندارد و بالعکس، خلاصه اینکه از نظر آثار، چه فرقی

ص: 238

بین آن دو واجب هست؟

وقتی به کلام ایشان مراجعه کنیم، می بینیم ایشان اثری برآن مترتّب کرده که: در عین حال که «حج» توقف بر زمان خاص دارد، قبل از فرارسیدن آن موسم خاص، تحصیل مقدّماتش لازم است(1) و باید وسائل رفتن به حج را فراهم نمود.

سؤال: علّت وجوب تهیّه مقدّمات چیست؟

آیا علّتش این است که حج در آینده و در موسم خاص واقع می شود یا علّت وجوبش این است که وجوب حج «فعلیت» دارد به عبارت دیگر: آیا این اثر وجوب مقدّمات وجودیّه، مربوط به استقبالی بودن حج است یا مربوط به فعلیّت وجوب حج می باشد؟

چون مکلّف، مستطیع شده و وجوب فعلی تحقّق پیدا کرده، فعلیّت وجوب حج، گریبان گیر مکلّف می شود و می گوید باید مقدّمات آن را فراهم کنی امّا توقف داشتن حج بر زمان خاصّی، مدخلیّتی در وجوب مقدّمه ندارد.

به عبارت واضح تر: کسانی که قائل به وجوب مقدّمه هستند، معتقدند: وجوب مقدّمه از وجوب ذی المقدّمه ترشّح می شود نه از اینکه ذی المقدّمه، یک امر استقبالی هست، استقبالی بودن ذی المقدّمه، دخالتی در وجوب مقدّمه ندارد لذا می گوئیم ثمره ای که صاحب فصول بر تقسیم ابتکاری خود مترتّب کرده و خواسته در واجبات معلّق برای مقدّمات وجودیّه، اثبات وجوب کند، آن تقسیم بی مورد است. البتّه بدیهی است که ما هم قبول داریم که بعد از تحقّق استطاعت، تهیّه مقدّمات حج، واجب است لکن منشأ وجوب، «فعلیّت» وجوب حج است نه استقبالی بودن نفس ذی المقدّمه.

خلاصه: مصنّف رحمه اللّه تاکنون دو اشکال بر تقسیم صاحب فصول، وارد نموده اند:

1- تقسیم باید استقلالی باشد ولی تقسیم شما یک تقسیم مستقلی نیست.

2- اثری بر تقسیم شما مترتّب نیست.

ص: 239


1- البته در صورت حصول استطاعت.

ثمّ إنّه ربما حکی عن بعض أهل النّظر من أهل العصر إشکال فی الواجب المعلّق، و هو أن الطلب و الإیجاب، إنّما یکون بازاء الإرادة المحرّکة للعضلات نحو المراد، فکما لا تکاد تکون الإرادة منفکّة عن المراد، فلیکن الإیجاب غیر منفک عما یتعلّق به، فکیف یتعلّق بأمر استقبالیّ؟ فلا یکاد یصحّ الطّلب و البعث فعلا نحو أمر متأخّر [1].

******

- شرح :

نقد و بررسی کلام محقّق نهاوندی رحمه اللّه

نقد و بررسی کلام محقّق نهاوندی(1) رحمه اللّه

[1]- مصنّف رحمه اللّه دو اشکال بر تقسیم صاحب فصول داشتند امّا اکنون در مقام بیان و دفع اشکالی هستند که حکایت از بعضی اهل نظر- محقّق نهاوندی- درباره واجب معلّق شده.

کأنّ محقّق نهاوندی فرموده اند: اصلا واجب معلق، قابل تصور نیست.

اشکال: اوامر و ایجاب هائی که از ناحیه مولا نسبت به عبد، صادر می شود، به منزله همان اراده ای هست که انسان در افعال اختیاری خودش دارد به عبارت دیگر: گاهی مطلوب مولا اتیان یک ظرف آب است در این صورت، ممکن است شخصا و مباشرتا به آن اقدام کند و امکان دارد دستور و ایجابی نسبت به عبد خود صادر کند تا اینکه ظرف آب را حاضر نماید پس «ایجاب» و «بعث» به منزله همان اراده ای هست که انسان در افعال اختیاری و مباشریّه خود دارد، منتها گاهی اراده می کند و به دنبال آن، شخصا اقدام می نماید و گاهی به جای اراده انجام، بر عبد خود واجب می کند که فلان عمل را انجام دهد. خلاصه اینکه: ایجاب و بعث، جانشین اراده افعال اختیاریّه هست.

سؤال: معنای اراده چیست؟

جواب: «الارادة هو الشّوق المؤکّد المحرّک للعضلات نحو المراد»، اراده، همان شوق

ص: 240


1- عالم فاضل محقق مدقق مؤسس، استاد کثیر من العلماء، کان من تلامذة الشیخ الانصاری غیر انه لم ینهج منهجه فی علمی الاصول و الفقه بل کان یشنع علی طریقة المشهور له تشریح الاصول و کتاب الطهارة فی الفقه قال کنت برهة من الزمان علی طریقة شیخی المرتضی فی الاصول حتی زرت الامام الرضا علیه السّلام ففتح اللّه علی هذا النهج و المسلک الذی انا علیه و کان مبتلی بمرض الرعشة و مع ذلک لا یکل عن التدریس و التصنیف توفی غرة شهر ربیع الاول سنة 1322 و دفن بمقبرته باول وادی السلام ر. ک: فوائد الرضویة 319.

قلت: فیه أن الإرادة تتعلّق بأمر متأخّر استقبالیّ، کما تتعلّق بأمر حالی، و هو أوضح من أن یخفی علی عاقل فضلا عن فاضل؛ ضرورة أنّ تحمّل المشاق فی تحصیل المقدّمات- فیما إذا کان المقصود بعید المسافة و کثیر المئونة- لیس إلا لأجل تعلّق إرادته به، و کونه مریدا له قاصدا إیاه، لا یکاد یحمله علی التّحمّل إلا ذلک، و لعلّ الذی أوقعه فی الغلط ما قرع سمعه من تعریف الإرادة بالشّوق المؤکّد المحرّک للعضلات نحو المراد، و توهّم أنّ تحریکها نحو المتأخّر ممّا لا یکاد، و قد غفل عن أن کونه محرکا نحوه یختلف حسب اختلافه، فی کونه ممّا لا مئونة له کحرکة نفس العضلات، أو ممّا له مئونة و مقدّمات قلیلة أو کثیرة، فحرکة العضلات تکون أعمّ من أن تکون بنفسها مقصودة أو مقدّمة له، و الجامع أن یکون نحو المقصود [1].

******

- شرح :

کامل و مؤکّدی هست که به دنبال آن، عضلات و قوای جسمانی انسان به جانب مراد تحریک می شود.

اکنون که مفهوم اراده برای شما مشخّص شد، می گوئیم انسان نمی تواند الآن اراده کند امّا فرضا یک ماه دیگر مراد را اتیان نماید زیرا معنا «الشّوق المؤکّد المحرّک للعضلات ...» این است که الآن و بالفعل انسان را وارد به انجام مراد کند و چگونه تصوّر می شود که اکنون انسان، اراده کند امّا یک ماه دیگر مراد را انجام دهد؟

در این صورت به دنبال اراده، تحریک عضلات تحقّق پیدا نمی کند پس نتیجه می گیریم: همان طور که اراده نمی تواند متعلّق به یک امر استقبالی شود، ایجاب و بعث هم که جانشین اراده هست، نمی تواند به یک امر استقبالی، متعلّق شود، چگونه می توان گفت حجّی که موسم خاصّی در آن دخالت دارد، الآن وجوب داشته باشد؟ کیف یعقل ان یکون واجبا فعلیا.

[1]- دفع اشکال: مصنّف رحمه اللّه نسبت به بیان محقّق نهاوندی دو اشکال دارند به عبارت دیگر به دو نحو، دفع ایراد نموده اند:

الف: مناسب است که ابتدا، مقداری درباره نفس اراده، صحبت کنیم سپس بحث را

ص: 241

مرتبط با ایجاب و بعثی نمائیم که جانشین اراده هست.

بدیهی و وجدانی است که: همان طور که اراده انسان می تواند به یک امر حالی، متعلّق شود، امکان هم دارد که اراده به امر استقبالی، تعلّق گیرد و شاهدش این است که: فرضا شما تصمیم دارید در فصل تابستان به مشهد، مسافرت کنید، اکنون که یک ماه به آن فصل باقی مانده، شما قاطع هستید و اراده قطعی، نسبت به آن مسافرت دارید و در صدد تهیّه وسائل سفر می باشید امّا مسافرت، یک امر استقبالی هست و این مطلب، وجدانی و انکارش خلاف بداهت است.

سؤال: با ادّعای بداهتی که شما- مصنّف- دارید پس چرا محقّق نهاوندی، منکر آن شده و به عبارت دیگر، منشأ توهّمش چه بوده؟

منشأ توهّم محقّق نهاوندی، این بوده که شنیده اند اراده را چنین تعریف کرده اند:

«الارادة هو الشّوق المؤکّد المحرّک للعضلات نحو المراد» و توهّم نموده است که تحریک اراده به جانب امر متأخّر «مما لا یکاد» می باشد به نحوی که اخیرا بیان کردیم.

مصنّف رحمه اللّه به دو وجه یا به دو بیان توهّم مزبور را دفع نموده اند:

1- کأنّ از عبارت مرحوم آقای آخوند، چنین استفاده می شود که معنای کلمه «المحرّک»(1) را به ظاهرش اخذ نمائیم و بگوئیم مقصود از آن، محرّک فعلی هست.

سؤال: در فرض مسئله که تحریک فعلی برای تحقّق مراد وجود ندارد؟

جواب: عبارت «نحو المراد» را چنین معنا می کنیم که مشکل، حل شود.

مقصود از تحریک فعلی، نحو المراد، این است که اگر مراد شما مقدّماتی دارد فعلا فراهم می کنید- اگر برای رفتن به مشهد در فصل تابستان، مقدّماتی لازم هست، اکنون آن را مهیّا می کنید- پس مقصود از محرّک، همان محرّک فعلی است امّا معنایش این نیست که مراد هم الآن حاصل شود بلکه منظور، این است که محرّک فعلی به جانب تهیّه مقدمات و

ص: 242


1- که در تعریف اراده آورده اند.

بل مرادهم من هذا الوصف- فی تعریف الارادة- بیان مرتبة الشّوق الذی یکون هو الإرادة، و إن لم یکن هناک فعلا تحریک؛ لکون المراد و ما اشتاق إلیه کمال الاشتیاق أمرا استقبالیّا غیر محتاج إلی تهیئة مئونة أو تمهید مقدّمة(1)، ضرورة أنّ شوقه إلیه ربما یکون أشدّ من الشّوق المحرّک فعلا نحو أمر حالیّ أو استقبالیّ، محتاج إلی ذلک [1].

******

- شرح :

وسائل مراد هست منتها برای رسیدن به مراد گاهی اصلا نیاز به مقدّمه ای نیست «کحرکة نفس العضلات» که به محض اراده، دست انسان حرکت می کند و هیچ فاصله ای با آن شوق مؤکّد ندارد و گاهی نیاز به تهیّه مقدّمات هست که ممکن است آن مقدّمات، کم و کوتاه باشد یا فراوان بنابراین:

فحرکة العضلات تکون اعمّ من أن تکون بنفسها مقصودة(2) او مقدّمة له و «الجامع» ان یکون نحو المقصود(3).

[1]- اطلاق عنوان «المحرّک للعضلات» که در تعریف اراده آمده، موضوعیّت ندارد، اراده، همان شوق کامل مؤکّد هست منتها چون خواسته اند آن را معرفی کنند که کدام مرتبه از شوق مؤکّد، مراد هست، در بیان مرتبه شوق، عنوان «المحرّک للعضلات» اخذ شده و الا نفس تحریک عضلات، مدخلیّتی در باب اراده و تعریف آن ندارد، لذا اگر مراد شما یک امر استقبالی باشد و اکنون اراده شما به آن تعلّق گیرد و هیچ گونه مقدّمه ای هم برای تهیّه مراد لازم نباشد لکن شوق مؤکّدی که از آن تعبیر به اراده می شود در نفس شما تحقّق پیدا کرد، همین مطلب در تحقّق عنوان اراده کافی هست- گرچه در صورت نیاز به تهیّه مقدّمات، اشتغال به آن ها پیدا نکنید.

جمع بندی: همان طور که اراده، متعلّق امر حالی می شود، ممکن است به امر استقبالی

ص: 243


1- لیکون التحریک الفعلی نحو مقدماته موجودا فعلی هذا تنفک الارادة عن التحریک الفعلی نحو کل من المراد و مقدماته لفرض استقبالیة المراد و عدم احتیاجه الی مقدمات. ر. ک: منتهی الدرایة 1/ 196.
2- در آنجائی که اراده به« نفس» تحریک عضلات تعلق گیرد.
3- « نحو المراد» که در تعریف اراده آمده به منزله جامعی هست و مقصود، این است که انسان، جنب و جوش به طرف مراد پیدا کند خواه مقدّمه اش کم باشد یا زیاد.

هذا مع أنّه لا یکاد یتعلّق البعث إلا بأمر متأخّر عن زمان البعث، ضرورة أنّ البعث إنّما یکون لإحداث الدّاعی للمکلّف إلی المکلّف به، بأن یتصوّره بما یترتّب علیه من المثوبة، و علی ترکه من العقوبة، و لا یکاد یکون هذا إلا بعد البعث بزمان، فلا محالة یکون البعث نحو أمر متأخّر عنه بالزّمان، و لا یتفاوت طوله و قصره، فیما هو ملاک الاستحالة و الإمکان فی نظر العقل الحاکم فی هذا الباب، و لعمری ما ذکرناه واضح لا سترة علیه، و الإطناب إنّما هو لأجل رفع المغالطة الواقعة فی أذهان بعض الطّلاب [1].

******

- شرح :

هم تعلّق گیرد.

[1]- ب: پاسخ دیگر مصنّف، نسبت به کلام محقّق نهاوندی، این است که شما اصلا نباید بعث و ایجاب تکلیف را با «اراده» مقایسه کنید.

سؤال: هدف مولا از ایجاب و بعث، نسبت به یک شی ء چیست؟

جواب: منظورش این است که اطاعت و مقدّمات آن در عبد، تحقّق پیدا کند، فرضا اگر دستور کتبی از ناحیه مولا صادر شده، آن را مطالعه کند و اگر شفاهی است در آن دقّت نماید و سپس ملاحظه کند که اگر با آن، مخالفت نماید، استحقاق عقوبت پیدا می کند و چنانچه با آن موافقت نماید، مستحقّ مثوبت است و در نتیجه در مقام اطاعت و فرمان برداری برآید و مأمور به را اتیان کند بنابراین:

در واجبات غیر معلّق- منجّز- هم بین «ایجاب» و بین «موافقت»(1) انفکاک هست، موردی نداریم که «ایجاب»، علّت تامّه برای تحقّق مأمور به باشد حتّی در واجبات منجّز که هیچ گونه تعلیقی، مطرح نیست، بین ایجاب مولا و بین تحقّق مأمور به، فاصله زمانی هست منتها در واجبات منجّز، آن فاصله زمانی کوتاه است- فرضا دو یا سه دقیقه- امّا در واجبات معلّق، فاصله زمانی طولانی هست(2) و ممکن است بین ایجاب و تحقّق واجب، دو

ص: 244


1- بین بعث و مبعوث الیه.
2- و کم یا زیاد بودن فاصله بین ایجاب و تحقق مأمور به نباید موجب فرقی بین واجب منجّز و معلّق شود.

و ربما أشکل علی المعلّق أیضا، بعدم القدرة علی المکلّف به فی حال البعث، مع أنّها من الشّرائط العامّة. و فیه: إنّ الشّرط إنّما هو القدرة علی الواجب فی زمانه، لا فی زمان الإیجاب و التّکلیف، غایة الأمر یکون من باب الشّرط المتأخّر، و قد عرفت بما لا مزید علیه أنّه کالمقارن، من غیر انخرام للقاعدة العقلیّة أصلا، فراجع [1].

******

- شرح :

ماه فاصله باشد و در نتیجه در جواب محقّق نهاوندی می گوئیم: اگر انفکاک بین «ایجاب» و «واجب» از نظر عقل، مستحیل است، حتّی یک لحظه نباید فاصله شود(1).

دو اشکال دیگر بر واجب معلّق

[1]- 1: با اینکه قدرت مکلّف بر اتیان مأمور به یکی از شرائط عامّه تکلیف است، چگونه می گوئید در واجب معلّق، وجوب «فعلی» است امّا واجب «استقبالی» هست؟

ممتنع است که وجوب حج(2)، «فعلی» باشد لکن واجب- حج- در ماه ذی حجّه، تحقّق پیدا کند زیرا قدرت، یکی از شرائط چهارگانه(3) عامّه تکلیف است و در تمام تکالیف و اوامر باید تحقّق داشته باشد درحالی که در واجبات معلّق، هنگام توجّه تکلیف، مکلّف، قادر بر اتیان مأمور به نیست.

جواب: قدرت مکلّف بر اتیان مأمور به- واجب- در حین «ایجاب» و «صدور خطاب»، شرط نیست بلکه قدرت در حال موافقت، معتبر است یعنی قدرت بر اتیان مأمور به در ظرف خودش شرط است نه در حین ایجاب مولا و لذا اگر مکلّف در هنگام توجّه تکلیف، قادر امّا در هنگام فعل و عمل، عاجز باشد، خطاب مولا نسبت به او ساقط است.

ص: 245


1- و اینکه شنیده اید علت تامه، تقدم بر معلول دارد، آن تقدم، مربوط به رتبه است یعنی رتبه علت، تقدم بر معلول دارد اما از نظر زمان، بین علت و معلول، مقارنت هست و حتی یک لحظه، فاصله ای بین آن دو نیست.
2- نسبت به زمان.
3- قدرت، بلوغ، عقل و علم.

ثمّ لا وجه لتخصیص المعلّق بما یتوقّف حصوله علی أمر غیر مقدور، بل ینبغی تعمیمه إلی أمر مقدور متأخّر، أخذ علی نحو یکون موردا للتّکلیف، و یترشّح علیه الوجوب من الواجب أو لا لعدم تفاوت فیما یهمّه من وجوب تحصیل المقدّمات التی لا یکاد یقدر علیها فی زمان الواجب علی المعلّق، دون المشروط، لثبوت الوجوب الحالی فیه، فیترشّح منه الوجوب علی المقدّمة، بناء علی الملازمة، دونه لعدم ثبوته فیه إلا بعد الشّرط [1].

******

- شرح :

سؤال: قدرت بر اتیان مأمور به که در آینده و مثلا در ماه ذی حجّه برای عبد حاصل می شود و متأخّر از ایجاب است چگونه شرط تکلیف فعلی هست؟

جواب: مصنّف رحمه اللّه تحقیقات خود را در بیان و توضیح شرط متأخّر و متقدّم تکلیف بیان کرده و فرموده اند(1): آنچه که برای تکلیف، شرط است، نفس قدرت خارجیّه نیست بلکه لحاظ قدرت خارجیّه هست که در حین ایجاب هم تحقّق دارد مثلا مولا قدرت بر اتیان حج در ماه ذی حجّه را لحاظ نموده و آن را در تکلیف و ایجاب، مدخلیّت داده است و لحاظ مذکور، مقارن با ایجاب هست و در آن بحث، مشروحا بیان کردیم که لطمه ای به قاعده عقلیّه، وارد نمی شود.

[1]- 2: مصنّف رحمه اللّه اشکال دیگری بر تقسیم صاحب فصول- تصویر واجب معلّق- دارند که: شما به چه میزان و ملاکی فرمودید واجب معلّق، آن است که وجوب، فعلیّت دارد لکن «واجب» متوقّف بر امر غیر مقدوری هست که در آینده، حاصل می شود به عبارت دیگر: چرا واجب مطلق را اختصاص به موردی می دهید که معلّق علیه آن، غیر مقدرو- و متوقف بر زمان- باشد شما واجب معلّق را توسعه دهید که حتّی اگر معلّق علیه آن، امر مقدوری هم باشد، اطلاق عنوان واجب معلّق برآن بلامانع باشد، فرضا نسبت به فرد غیر مستطیع بگوئید: اکنون وجوب حج، فعلیّت دارد- منتها حجّ بعد الاستطاعة- و صرف اینکه استطاعت، یک امر اختیاری است، سبب نمی شود که بین

ص: 246


1- ر. ک: ایضاح الکفایة 2/ 190.

«زمان»(1) و «استطاعت»، تفاوتی باشد.

ممکن است سؤالی مطرح شود که: اگر معلّق علیه، یک امر غیر مقدور باشد، مکلّف، موظّف نیست که آن را ایجاد کند امّا اگر امر مقدور باشد بر او لازم است که معلّق علیه را ایجاد کند، فرضا مانند خطاب «صلّ مع الطّهارة» که بر مکلّف، تحصیل طهارت واجب است.

تذکّر: پاسخ مصنّف رحمه اللّه برطبق نسخه فعلی کتاب کفایه که محشّی به حاشیه مرحوم مشکینی می باشد، نیست زیرا:

مرحوم مشکینی از استاد خود- محقّق قوچانی که از شاگردان بلاواسطه مرحوم آقای آخوند و دارای حواشی دقیق بر کتاب کفایه هست- نقل کرده که: استاد ما فرموده اند: آن نسخه غلط است و باید عبارت، چنین باشد: «... بل ینبغی تعمیمه الی امر مقدور متأخّر اخذ علی نحو (لا یکون) موردا للتکلیف و یترشّح علیه الوجوب من الواجب» [اولا(2)] ...

جواب: اگر معلّق علیه- استطاعت- یک امر مقدوری هم باشد، ممکن است مولا آن را به این نحو، اخذ نماید و بگوید: حج، عن استطاعة بر شما واجب است امّا نه به کیفیّتی که تحصیل استطاعت بر شما لازم باشد بلکه اگر استطاعت، خودبه خود، تحقّق پیدا کرد باید حج را اتیان نمائید و صرف اینکه استطاعت، یک امر اختیاری هست سبب نمی شود، تحصیلش بر شما لازم باشد بلکه باید دید نحوه اخذ آن در مکلّف به، به چه کیفیّتی است.

ص: 247


1- که غیر اختیاری است و مکلف نمی تواند خلق زمان نماید.
2- ... و امّا بناء علی سقوط کلمة- لا- و ثبوت کلمة- اولا- فملخص اعتراض المصنف علی الفصول هو: انه ینبغی تعمیم المعلّق لامر مقدور سواء اوقع فی حیز الوجوب کالطهارة للصلاة و غیرها ممّا یجب تحصیله، ام لم یقع فی حیّزه بان یکون ملحوظا بوجوده الاتفاقی کالاستطاعة بالنسبة الی الحج. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 200.

آیا استطاعت در باب حج، مانند طهارت در باب صلات، اخذ شده که بر شما تحصیلش لازم است؟

خیر، درعین حال که استطاعت، امر اختیاری است امّا به نحوی در مأمور به اخذ شده که تحصیل آن بر مکلّف لازم نیست.

خلاصه اشکال ما به صاحب فصول: چرا شما معلّق علیه را به امر غیر مقدور، اختصاص دادید بلکه اگر معلّق علیه یک امر مقدور هم باشد، اطلاق واجب معلّق برآن، مانعی ندارد.

اشکال مهمّی که به صاحب فصول داریم این است که:

هدف شما از تقسیم مذکور و تصویر واجب معلّق چیست؟

ایشان ملاحظه کرده اند که: اگر کسی مستطیع شد، حج بر او واجب است و از طرفی دیده اند که حج، متوقف بر زمان خاصّی هست لذا تصوّر کرده اند که:

اگر بگوئیم قبل از فرا رسیدن آن موسم خاص، حج، وجوب ندارد پس لازم نیست که مکلّف، مقدّمات حج را فراهم کند و چنانچه بخواهد صبر کند تا ماه ذی حجّه فرارسد، زمان، اجازه نمی دهد که انسان، مقدّمات حج را فراهم کند. مگر امکان دارد فردی که مثلا روز نهم ذی حجّه در ایران بسر می برد، وسائل و امکانات انجام مناسک حج را مهیّا کند.

خلاصه اینکه ایشان دچار مشکله ای شده اند که:

آیا حجّی که متوقّف بر زمان هست و فرضا سه ماه دیگر، موسم آن می رسد، الآن واجب است یا نه؟ اگر بگوئیم واجب نیست و در زمان خاص واجب می شود، پس مکلّف، مقدّمات آن را چه زمانی تحصیل کند و چنانچه بگوئیم واجب است در نتیجه باید الآن مقدّمات آن را مهیّا کند پس بین وجوب و واجب باید فاصله، قائل شویم لذا فرموده اند: چاره ای نیست که شما بین آن دو فاصله، قائل شوید و نام آن را هم واجب معلّق بگذارید برای اینکه اکنون وجوب، فعلیّت پیدا کند و در نتیجه، باید مستطیع، قبل از

ص: 248

نعم(1) لو کان الشّرط علی نحو الشّرط المتأخّر، و فرض وجوده، کان الوجوب المشروط به حالیّا أیضا(2)، فیکون وجوب سائر المقدّمات الوجودیّة للواجب أیضا(3) حالیّا، و لیس الفرق بینه و بین المعلّق حینئذ إلا کونه مرتبطا بالشّرط، بخلافه، و إن ارتبط به الواجب [1].

******

- شرح :

موسم، مقدّمات حج را فراهم کند.

خلاصه: آنچه که صاحب فصول را مجبور به تصوّر واجب معلّق نموده این است که:

باید مستطیع، قبل از فرا رسیدن ایّام حج، مقدّمات آن را تهیّه کند و وجوب تهیّه مقدّمات، جز از طریق تصویر واجب معلّق، امکان ندارد.

[1]- ما راه دیگری را می پیمائیم که تهیّه مقدّمات حج، فعلا واجب باشد و شما هم به هدف و مقصود خود از تصوّر واجب معلّق برسید و درعین حال، نام آن، «واجب معلّق» نباشد.

به عبارت دیگر: اگر چنان طریقی به شما ارائه دهیم باز هم مجبور هستید که ملتزم به واجب معلّق شوید؟

مصنّف رحمه اللّه: شما ارتباط زمان را از حج- واجب- قطع کنید و بگوئید زمان، مربوط به وجوب حج است یعنی وجوب حج، متوقّف بر زمان و موسم خاصّی هست.

اشکال: طریق شما مشکل زیادتری تولید می کند.

ص: 249


1- استدراک عن قوله دونه یعنی دون المشروط لعدم ثبوته فیه الا بعد الشرط ... الخ( و حاصل الاستدراک) انه کما یکون الوجوب فی الواجب المعلّق حالیّا فیترشح منه الوجوب الی مقدماته الوجودیّة من قبل مجی ء وقت الواجب فکذلک اذا کان الوجوب مشروطا بشرط متأخر قد فرض وجوده فی موطنه فیکون الوجوب فعلیا ایضا فیترشح منه الوجوب الی المقدمات من قبل مجی ء وقت الواجب فنستفید ایضا من هذا القسم من المشروط عین ما نستفیده من المعلّق من حالیّة وجوب المقدمات من قبل زمان الواجب. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 326.
2- مانند واجب معلّق نباشد.
3- مانند واجب معلّق نباشد.

جواب: زمان به نحو شرط متأخّر در وجوب حج، مدخلیّت دارد، زمان آینده و موسم خاص، شرط وجوب فعلی هست ولی واجب- حج- توقّفی بر زمان ندارد و ما در تصویر شرط متأخّر، تحقیقات خود را بیان کرده(1) و گفتیم: آنچه که دخالت در وجوب دارد، نفس زمان خارجی نیست بلکه لحاظ(2) زمان خارجی در آن، مدخلیّت دارد منتها لحاظی که مطابق با واقع باشد نه لحاظی که صرف تخیّل و تصوّر باشد پس در نتیجه می گوئیم اکنون «الحجّ واجب لوجود شرطه المتأخّر» که وجود شرط متأخّرش عبارت از لحاظ زمان آینده و موسم خاص هست و در نفس تکلیف، دخیل است و هیچ ارتباطی به واجب و مکلّف به ندارد و در نتیجه اکنون بر مستطیع، لازم است مقدّمات حج را فراهم کند زیرا وجوب حج، فعلیّت دارد و واجب معلّقی هم مطرح نیست، «واجب» توقّف بر زمان ندارد بلکه نفس «وجوب» متوقّف بر زمان هست و ...

جمع بندی: با ارائه طریق مذکور، شما- صاحب فصول- به هدف خود که عبارت از وجوب تهیّه مقدّمات حج، قبل از موسم خاص هست، می رسید و نپندارید که راه آن، منحصر به تصویر واجب معلّق است درحالی که از طریق واجب مشروط- به صورت شرط متأخّر به کیفیّتی که بیان کردیم- می توان به آن هدف رسید بدون اینکه واجب معلّقی، مطرح باشد.

سؤال: فرق بین واجب مشروطی که مصنّف بیان کردند با واجب معلّق صاحب فصول چیست؟

جواب: بنا بر قول صاحب فصول، زمان در «واجب»، مدخلیّت دارد امّا طبق بیان مصنّف، زمان به نحو شرط متأخر در «وجوب» دخیل است نه در واجب.

ص: 250


1- ر. ک: ایضاح الکفایة 2/ 190.
2- لحاظ و تصوّر واقعی مولا.

تنبیه(1): قد انقدح- من مطاوی ما ذکرناه- أنّ المناط فی فعلیّة وجوب المقدّمة الوجودیّة، و کونه فی الحال بحیث یجب علی المکلّف تحصیلها، هی فعلیّة وجوب ذیها، و لو کان أمرا استقبالیّا، کالصّوم فی الغد و المناسک فی الموسم، کان وجوبه مشروطا بشرط موجود أخذ فیه و لو متأخّرا، أو مطلقا، منجّزا کان أو معلّقا، فیما إذا لم یکن مقدّمة للوجوب أیضا [1].

******

- شرح :

ملاک وجوب غیری فعلی مقدّمات وجودیّه چیست؟

[1]- همان طور که قبلا بیان کردیم، محلّ نزاع در مقدّمه واجب، مقدّمات وجودیّه است نه وجوبیّه و علمیّه.

سؤال: اگر بنا باشد مقدّمه وجودیّه یک ذی المقدّمه، دارای وجوب فعلی و تحصیل آن بر مکلّف، لازم باشد، ملاکش چیست؟

جواب: تقریبا از عبارات مصنّف، استفاده می شود که اگر چهار شرط(2)، تحقّق داشته باشد

ص: 251


1- المقصود من عقد هذا التنبیه کما ستعرف هو التخلص عن العویصة التی قد اشرنا الیها غیر مرة و هی مذکورة فی غیر واحد من الکتب الاصولیة کالفصول و تقریرات الشیخ و البدائع و غیرها« و حاصل العویصة» انه لا اشکال فی انهم قد صرحوا بتبعیة المقدمة لذی المقدمة فی الاطلاق و الاشتراط بل لا یمکن عقلا اتصاف المقدمة بالوجوب الغیری من قبل اتصاف ذی المقدمة بالوجوب النفسی و مع ذلک قد حکموا فی موارد عدیدة بوجوب المقدمة من قبل وجوب ذی المقدمة« منها» حکمهم بوجوب الغسل علی المحدث بالاکبر فی اللیل من قبل ان یطلع الفجر مقدمة للصوم المتعیّن فی الغد« و منها» حکمهم بوجوب السعی الی الحج علی المستطیع النّائی من قبل هلال ذی الحجة« و منها» حکمهم بوجوب حفظ الماء من قبل دخول وقت الصلاة اذا علم بعدم التمکن منه بعد دخول الوقت( قال فی التقریرات) و هو صریح الاستاذ الاکبر فی شرح المفاتیح علی ما حکی عنه انتهی« و منها» حکمهم بوجوب معرفة القبلة لمن حاول المسافرة الی البلدان النّائیة( قال فی التقریرات) کما یظهر من الشهید الثانی فیما حکی عن الروض( انتهی) الی غیر ذلک من الموارد التی یجدها المتتبع فی مطاوی کلمات الفقهاء و قد ذکر فی کل من الفصول و البدائع للتخلص عن هذه العویصة وجوه عدیدة غیر قویة حتی انه فی التقریرات لم یذکر منها سوی وجهین لا غیرهما.( الاول) ما نسبه الی المحقق صاحب الحاشیة من الالتزام بالوجوب النفسی( الثانی) ما افاده فی الفصول من الالتزام بالواجب المعلق و تفصیله ... ر. ک: عنایة الاصول 1/ 327.
2- ظاهرا سه شرط- نگارنده.

مقدّمات وجودیّه، دارای وجوب فعلی غیری می شود که اینک به بیان آن می پردازیم:

1- باید ذی المقدّمه، دارای وجوب فعلی باشد، چنانچه ذی المقدّمه، اتّصاف به وجوب فعلی پیدا نکرده باشد، امکان ندارد مقدّمه، متصف به وجوب غیری شود زیرا وجوب مقدّمه، اثر وجوب ذی المقدّمه و ترشّحی از آن وجوب است.

مثال: معقول نیست که وجوب نماز ظهر، بعد از زوال، فعلیّت پیدا کند امّا فرضا طهارت در ساعت یازده صبح، وجوب غیری داشته باشد پس در هر موردی که وجوب مقدّمه، فعلیّت دارد باید در همان ظرف و در همان حال، ذی المقدّمه هم وجوب فعلی داشته باشد.

سؤال: فعلیّت وجوب ذی المقدّمه از چه طریقی ثابت می شود؟

جواب: تاکنون تقریبا چهار راه برای آن ذکر شده:

الف: ممکن است ذی المقدّمه، واجب «مطلق منجّز» باشد که در نتیجه، وجوبش فعلی هست.

ب: امکان دارد ذی المقدّمه، واجب «معلّقی» باشد که صاحب فصول تصویر کردند که دارای وجوب فعلی هست.

ج: ممکن است ذی المقدّمه، واجب «مشروط» شیخ اعظم باشد که رجوع به واجب مطلق می کند و طبق آن مبنا ذی المقدّمه وجوب فعلی دارد.

د: امکان دارد ذی المقدّمه، واجب مشروطی باشد که مراد و مورد تفسیر مشهور است منتها به این کیفیّت: آن شرطی که در آینده، تحقّق پیدا می کند به نحو شرط متأخّر، اخذ شده و معنای شرط متأخّر، این است که شرط در آینده و استقبال، تحقّق پیدا می کند لکن مشروطش وجوب فعلی دارد.

مثال اوّل: قبلا چنین مثالی بیان کردیم: حج درعین حال که مقیّد به زمان خاصّی هست و با اینکه باید در ماه ذی حجّه، تحقّق پیدا کند امّا اگر کسی مستطیع شد باید بعد از استطاعت، مقدّماتش را فراهم کند، لزوم تحصیل مقدّمات درصورتی است که وجوب

ص: 252

حج، فعلیّت داشته باشد امّا اگر حج، نسبت به زمان، مانند نماز نسبت به زوال شمس باشد- نماز، قبل از زوال شمس وجوب ندارد- هیچ یک از مقدّمات آن، معقول نیست وجوب داشته باشد. پس باید ذی المقدّمه و حج در صورت استطاعت، وجوب فعلی داشته باشد تا تهیّه مقدّماتش وجوب غیری پیدا کند گرچه زمان تحقّق آن واجب در آینده و ماه ذی حجّه باشد، خواه وجوب ذی المقدّمه از طریق واجب معلّق صاحب فصول باشد یا واجب مشروط شیخ اعظم باشد یا از باب واجب مشروط به شرط متأخّری که ما بیان کردیم.

مثال دوّم: فردی که در شب ماه رمضان، جنب شده باید قبل از طلوع فجر، غسل جنابت کند.

سؤال: درحالی که طلوع فجر نشده و هنوز صوم، وجوب ندارد چگونه می گوئید غسل مذکور، وجوب مقدّمی و غیری دارد به عبارت دیگر: چگونه مقدّمه، قبل از ذی المقدّمه وجوب پیدا کرده؟

جواب: چاره ای نیست و باید ذی المقدّمه، قبل از تحقّق طلوع فجر، واجب باشد خواه از طریق معلّق صاحب فصول- که زمان، قید برای واجب و صوم باشد نه اینکه ارتباط به وجوب داشته باشد- یا از طریق واجب مشروط شیخ اعظم یا به طریق واجب مشروطی که ما بیان کردیم که: وجوب صوم در اوّل شب هم ثابت است لکن شرط وجوب، طلوع فجر است- منتها به نحو شرط متأخّر.

نتیجه: یکی از شرائط وجوب مقدّمه وجودیّه، این است که باید ذی المقدّمه، دارای وجوب فعلی باشد و چنانچه ذی المقدّمه، اتّصاف به وجوب فعلی پیدا نکرده باشد، امکان ندارد مقدّمه، متّصف به وجوب غیری شود به نحوی که بیان کردیم.

مناسب است مقداری هم به توضیح عبارت مصنّف بپردازیم که:

قوله: انّ المناط فی فعلیّة وجوب المقدّمة الوجودیّة ... هی فعلیة وجوبها ذیها و لو کان امرا استقبالیّا کالصّوم فی الغد و المناسک فی الموسم کان وجوبه «مشروطا» الف بشرط

ص: 253

موجود اخذ فیه و لو «متأخّرا» ب او «مطلقا» ج منجّزا کان او معلّقا.

الف: وجوب ذی المقدّمه ممکن است مشروط به شرطی باشد که آن شرط فعلا موجود است مانند حج، نسبت به استطاعت.

ب: طبق بیانی که ما ذکر کردیم: اگر حج را نسبت به استطاعت در نظر بگیرید، شرطش، شرط «مقارن» هست یعنی باید استطاعت، تحقّق پیدا کند تا وجوب، فعلیّت داشته باشد و اگر همان حجّ مشروط به استطاعت به شرط مقارن را با زمان، مقایسه کنید وجوبش مشروط است امّا زمان، به نحو شرط «متأخّر» مدخلیّت دارد.

ج: ممکن است ذی المقدّمه، واجب مطلق باشد، منجزا کان او معلّقا.

به هرحال باید ذی المقدّمه، وجوب فعلی داشته باشد تا اینکه مقدّمه، وجوب غیری فعلی پیدا کند.

قوله: «فیما اذا لم یکن مقدّمة للوجوب(1) ایضا(2)

2- شرط دوّم وجوب فعلی غیری مقدّمه وجودیّه، این است که: مقدّمه وجودی نباید عنوان مقدّمه وجوبی هم داشته باشد به عبارت دیگر اگر شی ء هم مقدّمه وجودیّه باشد هم مقدّمه وجوبیّه، در این صورت، آن مقدّمه، وجوب غیری پیدا نمی کند.

سؤال: کدام یک از مقدّمات، ممکن است مجمع العنوانین باشد؟

جواب: «وقت»(3) نسبت به نماز، در دو جهت، دخالت دارد، هم در وجوب نماز، مدخلیّت دارد هم در وجود نماز، دخیل هست مثلا نماز ظهر، قبل از زوال هم باطل است

ص: 254


1- لم یظهر وجه لهذا الشرط بعد فرض کون الوجوب مطلقا اذ لو کانت مقدمة وجود الواجب مقدمة لوجوبه ایضا لخرج ذو المقدمة عن کونه واجبا مطلقا. و« بالجملة»: حقیقة اطلاق الوجوب عدم تقیده بشرط.
2- یعنی: کما تکون مقدمة لوجود الواجب اذ لو کانت مقدمة للوجوب لما کان وجوب ذی المقدمة فعلیا حتی یسری منه الی مقدماته] ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 204.
3- وقت- زمان- از امور غیر اختیاری هست.

او مأخوذة(1) فی الواجب علی نحو یستحیل أن یکون موردا للتکلیف، کما إذا أخذ عنوانا للمکلّف، کالمسافر و الحاضر و المستطیع إلی غیر ذلک [1].

******

- شرح :

و هم واجب نیست پس زوال شمس در دو جهت، دخالت دارد- وجودا و وجوبا.

پس اگر مقدّمه ای بنا باشد، وجوب فعلی غیری داشته باشد، باید مقدّمه وجوبی نباشد مانند طهارت، نسبت به نماز که در وجود نماز، دخیل است امّا در وجوب نماز مدخلیت ندارد.

سؤال: علّت اعتبار شرط دوّم چیست؟

جواب: اگر مقدّمات وجوبیّه هم وجوب داشته باشند، مستلزم تحصیل حاصل است- که قبلا در بیان مقدّمات وجوبیّه به آن اشاره کردیم- و مصنّف رحمه اللّه بعد از چند سطر به آن اشاره می کنند- ضرورة انّه لو کان مقدّمة الوجوب ایضا ... یکون وجوبه طلب الحاصل.

[1]- 3- شرط دیگر، این است که مقدّمه وجودیّه نباید در لسان دلیل به صورت «عنوان» برای مکلّف، اخذ شده باشد.

بدیهی است که بعضی از مقدّمات در لسان دلیل به صورت «عنوان مکلّف»(2) اخذ شده مثلا شارع مقدّس به «مسافر» خطاب می کند که تو باید نمازت را شکسته بخوانی، خارجا هم می دانیم که سفر، مقدّمه نماز قصر هست و شخص حاضر اگر نمازش را قصر بخواند اصلا نماز تحقّق پیدا نمی کند پس سفر در صحّت نماز قصر، مدخلیّت دارد امّا در عین حال بر انسان، لازم نیست عنوان «المسافر» را تحصیل کند زیرا آن مقدّمه وجودیّه در لسان دلیل به صورت عنوان مکلّف اخذ شده و معنایش این است که تا آن عنوان در خارج، تحقّق پیدا نکند اصلا حکم به نماز قصر، ثابت نمی شود بلکه باید عنوان مذکور، تحقّق پیدا کند تا اینکه مسأله ثبوت تکلیف، نسبت به نماز قصر، مطرح شود و ...

ص: 255


1- معطوف بر« مقدمه» هست یعنی:« و لم تکن المقدمة مأخوذة فی الواجب ...».
2- خواه به نحو قضیّه شرطیّه باشد مانند« ان استطعت فحج» یا به نحو قضیّه حملیّه باشد مانند« المستطیع یحج.»

أو جعل(1) الفعل المقیّد باتّفاق حصوله، و تقدیر وجوده- بلااختیار أو باختیاره- موردا للتّکلیف؛ ضرورة أنّه لو کان مقدّمة الوجوب أیضا، لا یکاد یکون هناک وجوب إلا بعد حصوله، و بعد الحصول یکون وجوبه طلب الحاصل، کما أنّه إذا أخذ علی أحد النّحوین یکون کذلک، فلو لم یحصل لما کان الفعل موردا للتّکلیف، و مع حصوله لا یکاد یصح تعلّقه به، فافهم [1].

******

- شرح :

سؤال: بعد از آنکه عنوان «المسافر» موجود شد و مسأله تکلیف به نماز قصر، ثابت گشت، آیا معنا دارد که یک وجوب غیری و مقدّمی از صلات قصر به «مقدّمه»- که عنوان «المسافر» هست- سرایت و آن را لازم التحصیل نماید؟

جواب: خیر، زیرا تحصیل حاصل است، اگر عنوان مذکور، تحقّق پیدا نکرده که تکلیفی نسبت به نماز قصر نیست و اگر آن عنوان، موجود و در نتیجه، وجوب قصر، ثابت شد معنا ندارد که یک وجوب غیری از ذی المقدّمه(2) به مقدّمه(3) ترشّح و سرایت کند و حکم به لزوم تحصیل آن عنوان نماید.

[1]- 4- شرط چهارم تقریبا نظارت بر واجب مشروط شیخ اعظم دارد که: ایشان فرموده اند واجب مشروط- حج- قبل از حصول شرط- استطاعت- وجوب فعلی دارد لکن استطاعت در واجب- حج- مدخلیّت دارد نه در وجوب.

چه فرقی بین «استطاعت» و «زمان» در باب حج هست؟

زمان، نسبت به مکلّف، یک امر غیر مقدور است امّا استطاعت، یک امر مقدور می باشد.

ص: 256


1- معطوف علی قوله:- اخذ-« و لا یخفی»: ان المصنف ذکر موردین لامتناع وجوب المقدمة: احدهما: کونها عنوانا للموضوع و الآخر: کون وجودها الاتفاقی قیدا للواجب سواء أ کان اختیاریا کالسفر، أم غیر اختیاری کالوقت و البلوغ مثلا. و قوله:- أو جعل- اشارة الی الشرط الثالث. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 205.
2- صلات قصر.
3- عنوان« المسافر».

چگونه است که استطاعت، دخالت در واجب و حج دارد و وجوبش هم قبل از آن فعلی هست درعین حال، بنا بر عقیده شیخ اعظم، لازم نیست که مکلّف، استطاعت را تحصیل کند؟

و همچنین فرق بین استطاعت در باب حج و طهارت در باب نماز چیست که طهارت، بنا بر عقیده مرحوم شیخ، لازم التحصیل هست امّا استطاعت حتّی بنا به عقیده ایشان وجوب تحصیل ندارد- علّتش چیست؟

تحصیل استطاعت برای مکلّف، یک امر مقدور هست و مانند زمان، نسبت به حج نیست، پس چرا لزوم تحصیل ندارد؟

جواب: علّتش همان شرط چهارمی است که اکنون در مقام بیانش هستیم که: گاهی مقدّمات وجودیّه به نحوی است که مولا در صدد مکلّف نمودن عبد به تحصیل مقدّمه نیست بلکه منظورش این است که اگر مقدّمه به نحو طبیعی و خودبه خود حاصل شد، آن وقت، ذی المقدّمه به دنبالش تحقّق پیدا کند به خلاف طهارت، نسبت به نماز که مولا می خواهد مکلّف، طهارت را تحصیل نماید. امّا در باب استطاعت، چنین فرض شده: اگر استطاعت، خودبه خود حاصل شد آن گاه بر مکلّف، لازم است که حج را عن استطاعة انجام بدهد نه اینکه «لزوم»، مشروط به استطاعت باشد، لزوم و وجوب، فعلی هست اما در «حج عن استطاعة»، یک استطاعت خاصّی ملحوظ است.

پس شرط چهارم وجوب غیری مقدّمه وجودیّه، این است که: دخالت آن در مأمور به، به نحوی نباشد که مولا فرض وجودش را کرده باشد و برای وجود طبیعی آن، مدخلیّت قائل شده باشد که در این صورت آن مقدّمه، واجب نیست.

تذکّر: مصنّف رحمه اللّه علّت اعتبار شرائط اخیر را چنین بیان کرده اند(1):

«ضرورة انّه لو کان مقدّمة الوجوب ایضا لا یکاد یکون هناک وجوب الا بعد حصوله و

ص: 257


1- که ما قبلا اشاره کردیم.

بعد الحصول یکون وجوبه طلب الحاصل کما انّه اذا اخذ علی احد النّحوین یکون کذلک(1) ...»

قوله: «فافهم» اشاره به همان مطلبی هست که مرحوم مشکینی هم بیان کرده اند و ما آن را در پاورقی آورده ایم.

جمع بندی: ضابطه و قاعده کلّی در وجوب مقدّمه وجودیّه، این است که باید چهار شرط مذکور، مجتمع باشد تا آن مقدّمه، وجوب غیری فعلی پیدا کند و تطبیق شرائط مذکور در موارد مختلف با قارئین کرام است.

یادآوری: آنچه که صاحب فصول را مجبور به تصویر واجب معلّق و شیخ اعظم رحمه اللّه را وادار به تفسیر واجب مشروط به آن معنای خاص کرده است: مشکله حج(2) بوده که چگونه قبل از فرا رسیدن موسم حج، تهیّه مقدّمات آن، لازم است؟ اگر ذی المقدّمه و حج، واجب نیست پس چگونه مقدّمه آن، واجب است و اگر حج، واجب است پس نحوه وجوب آن به چه کیفیّتی هست که هرکس برای خود راهی و طریقی انتخاب کرده:

صاحب فصول، متمسّک به تصویر واجب معلّق شده، شیخ اعظم هم واجب مشروط را به نحو خاصّی معنا کرده و ما هم واجب مشروط به نحو شرط متأخّر را برای شما بیان کردیم تا اینکه معلوم شود راه حلّ مشکل، منحصر به آن دو طریق نیست بلکه می توان راه سوّمی را هم ارائه کرد.

ص: 258


1- الف: هذا یتم فیما اخذ عنوانا للمکلف لرجوعه الی الشرط المقارن و اما الذی اخذ وجوده الاتفاقی فانما یلزم فیه شبه طلب الحاصل لا نفسه کما فی الشرط المتأخر و منه یظهر: ان اطلاق لزوم طلب الحاصل فی مقدمة الوجوب فیما قبل هذه العبارة لیس فی محله و لعله لذا امر بالفهم. ر. ک: کفایة الاصول محشی به حاشیه مرحوم مشکینی 1/ 165. ب: یعنی وجوب مقدّمه، همان طلب حاصل است به این کیفیت که: فرضا اگر عنوان« المسافر» حاصل نشده که نماز قصر مورد تکلیف و واجب نیست و اگر عنوان مذکور، تحقق پیدا کرده و نماز قصر، واجب شده، دیگر معنا ندارد یک وجوب مقدّمی برای عنوان« المسافر» داشته باشیم.
2- و امثال آن.

إذا عرفت ذلک، فقد عرفت أنّه لا إشکال أصلا فی لزوم الإتیان بالمقدّمة قبل زمان الواجب، إذا لم یقدر علیه بعد زمانه، فیما کان وجوبه حالیّا مطلقا(1)، و لو کان مشروطا بشرط متأخّر، کان معلوم الوجود فیما بعد، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

وجوب اتیان مقدّمات، قبل از وقت

[1]- بعد از آنکه ضابطه کلّی در باب وجوب مقدّمه واضح گردید، هیچ گونه اشکالی در لزوم اتیان مقدّمه، قبل از فرا رسیدن زمان واجب- مانند حج- وجود ندارد- اذا لم یقدر علیه بعد زمانه- کما اینکه در مورد حج، معمولا چنین است که: وقتی موسم حج، فرا رسید، انسان نمی تواند مقدّمات حج را تهیّه کند، فرضا کسی که در ایران زندگی می کند، صبح روز نهم ذی حجّه، امکان فراهم کردن مقدّمات حج و درک مناسک آن را ندارد پس باید قبلا مقدّمات آن را فراهم کند.

سؤال: در چه مواردی تهیّه مقدّمات، قبل از فرا رسیدن زمان واجب، لازم است؟

جواب: در آن مواردی که ذی المقدّمه، دارای وجوب «فعلی» هست خواه وجوب ذی المقدّمه به نحو واجب معلّق صاحب فصول باشد یا به نحو واجب مشروط شیخ اعظم و یا به نحو واجب مشروطی که ما بیان کردیم، مثلا در مورد حج، «زمان»(2) به نحو شرط متأخّر، شرط وجوب است امّا به هرحال، وجوب، فعلی می باشد. بنابراین اگر وجوب، فعلیّت پیدا کرد چرا تحصیل مقدّمات، واجب نباشد، زمان واجب گرچه بعدا تحقّق پیدا می کند امّا ربطی به وجوب مقدّمه ندارد، وجوب مقدّمه، تابع وجوب ذی المقدّمه هست نه تابع زمان «واجب» لذا اگر الآن استطاعت، حاصل و حج، واجب شد تهیّه مقدّماتش لازم است.

ص: 259


1- کلمه« مطلقا» در برابر واجب مشروط نیست بلکه منظور، این است که شما برای ذی المقدّمه، وجوب فعلی ترتیب دهید به هر نحوی که می خواهید گرچه به نحو واجب مشروط به شرط متأخر باشد یا به نحو واجب معلق صاحب فصول یا از طریق واجب مشروط شیخ اعظم قدّس سرّه.
2- زمان، یک امر استقبالی و مسلّم الثبوت است و تحقّق پیدا می کند.

ضرورة فعلیّة وجوبه و تنجّزه بالقدرة علیه بتمهید مقدّمته، فیترشح منه الوجوب علیها علی الملازمة، و لا یلزم منه محذور وجوب المقدّمة قبل وجوب ذیها، و إنّما اللازم الإتیان بها قبل الإتیان به [1].

بل لزوم الإتیان بها عقلا، و لو لم نقل بالملازمة، لا یحتاج إلی مزید بیان و مئونة برهان، کالإتیان بسائر المقدّمات فی زمان الواجب قبل إتیانه [2].

******

- شرح :

[1]- مصنّف رحمه اللّه در عبارت مذکور، علّت نفی اشکال در لزوم اتیان مقدّمه را بیان کرده اند که: «وجوب»، فعلیّت دارد- «بالقدرة علیه ای علی الواجب.»

سؤال: چگونه و به چه کیفیّت، قدرت بر اتیان واجب، تحقّق دارد؟

جواب: الآن مکلّف می تواند مقدّمات آن واجب را فراهم کند، بنابراین، وجوبی از ذی المقدّمه به مقدّمه، ترشّح می شود البته بنا بر اینکه ما در بحث مقدّمه واجب، قائل به وجوب مقدّمه شویم.

اشکال: چگونه مقدّمه، قبل از ذی المقدّمه، وجوب پیدا کرده.

جواب: ما نگفتیم مقدّمه، قبل از «وجوب» ذی المقدّمه، واجب است بلکه گفتیم وجوب ذی المقدّمه «فعلی» است و مقدّمه هم اکنون وجوب غیری دارد اما نفس واجب و مأمور به بعدا تحقّق پیدا می کند و هیچ مانعی ندارد زیرا وجوب مقدّمه، تابع نفس ذی المقدّمه نیست بلکه وجوب مقدّمه، تابع وجوب ذی المقدمه می باشد و اینکه ذی المقدّمه، چه زمانی تحقّق پیدا می کند، ارتباطی به وجوب مقدّمه ندارد.

[2]- کسانی هم که مقدّمه واجب را واجب نمی دانند، قائل به لزوم عقلی مقدّمه هستند همان طور که مکرّرا بیان کرده ایم، قائلین به ملازمه می گویند: مقدّمه، وجوب غیری «شرعی» دارد و بین آن و وجوب ذی المقدّمه، ملازمه هست اما منکرین ملازمه که وجوب شرعی مقدّمه را قبول ندارند، معتقدند: نفس مقدّمه، لزوم عقلی دارد اگر مولا فرمود: «کن علی السّطح»، عقل، مستقلا حکم به لزوم تهیّه مقدّمه و نصب سلّم می کند.

طبق مبنای اخیر هم چنانچه اکنون وجوب حج، فعلیّت پیدا کند- گرچه زمانش در آینده

ص: 260

فانقدح بذلک(1): أنّه لا ینحصر التّفصی عن هذه العویصة(2) بالتعلّق بالتّعلیق، أو بما یرجع إلیه، من جعل الشّرط من قیود المادّة فی المشروط [1].

******

- شرح :

هست- درعین حال، عقل، حکم به لزوم تهیّه مقدّمات آن می کند زیرا اگر انسان صبر کند در موسم حج، قدرت ندارد واجب را درک کند لذا اکنون باید مقدّمات آن را فراهم نماید.

قوله: «کالاتیان بسائر المقدّمات فی زمان الواجب قبل اتیانه». مانند لزوم عقلی در باب طهارت- نسبت به نماز.

اگر طهارت، وجوب شرعی نداشت چه کسی انسان را وادار به تحصیل طهارت می کرد؟

همان عقلی که بعد از زوال شمس و بعد از ظهر، انسان را وادار به تحصیل طهارت می کند، همان عقل حکم می کند: اکنون که وجوب حج، فعلیّت پیدا کرده باید مقدّماتش را تحصیل کنید.

[1]- از بیانات اخیر برای شما واضح شد که برای اثبات وجوب مقدّمه، سه راه، وجود دارد:

الف: از طریق تصویر واجب معلّق فصولی که زمان را قید حج و واجب می دانستند و لکن وجوب، فعلی بود.

ب: از طریق واجب مشروط شیخ اعظم- که شرط را قید مادّه می دانستند نه هیئت- که آن هم در حقیقت، واجب معلّق فصولی هست.

ج: راهی هم ما بیان کردیم که: زمان حج، ارتباطی به حج- واجب- نداشته بلکه مانند استطاعت در وجوب حج، مدخلیّت داشته باشد منتها فرق بین استطاعت و زمان، این

ص: 261


1- ای فعلیة وجوب ذی المقدّمة اذا کان مشروطا بشرط متأخر، فان هذه الفعلیّة کافیة فی فعلیة وجوب المقدمات.
2- یعنی وجوب مقدّمه، قبل از وجوب ذی المقدمه.

فانقدح بذلک(1): أنّه لا إشکال فی الموارد التی یجب فی الشّریعة الإتیان بالمقدّمة قبل زمان الواجب، کالغسل فی اللیل فی شهر رمضان و غیره ممّا وجب علیه الصّوم فی الغد، إذ یکشف به بطریق الانّ عن سبق وجوب الواجب، و إنّما المتأخّر هو زمان إتیانه، و لا محذور فیه أصلا [1].

******

- شرح :

است که استطاعت به نحو شرط مقارن، مدخلیّت دارد امّا زمان به نحو شرط متأخّر در «وجوب» دخیل است به این طریق که تا خارجا استطاعت، محقّق نشود وجوبی برای حج، مطرح نمی گردد به خلاف مسأله «زمان»، زمان آینده و آن موسم خاص به نحو شرط متأخّر در وجوب حج، مدخلیّت دارد که بحث آن گذشت.

خلاصه: راه تفصّی از اشکال مذکور، منحصر به دو طریقی که شیخ اعظم و صاحب فصول قدّس سرّهما ارائه کردند، نیست بلکه راه سوّمی هم وجود دارد که بیان کردیم.

[1]- مصنّف رحمه اللّه از بیانات گذشته، نتیجه فقهی می گیرند که:

در مواردی که قبل از زمان واجب و مأمور به، اتیان مقدّمه، واجب شده از نظر قواعد، اشکالی ندارد، «کالغسل فی اللیل فی شهر رمضان و غیره(2) ممّا وجب علیه الصّوم فی الغد اذ یکشف به بطریق الانّ ...» زیرا از طریق معلول، علّت را کشف می کنیم- برهان انّی- یعنی از طریق وجوب مقدّمه، کشف می کنیم که علّت- وجوب ذی المقدّمه- اکنون تحقّق دارد مثلا صوم ماه رمضان در اوّل شب، واجب است و همچنین درعین حال که چهار ماه به موسم حج، باقی مانده، حج، وجوب دارد- در صورت استطاعت- و توقّف بر زمان ندارد البتّه زمان انجام واجب و مأمور به، متأخّر است امّا وجوبش فعلی است و لا محذور فیه اصلا.

ص: 262


1- ای بفعلیة وجوب ذی المقدمة الموجبة لفعلیة وجوب مقدماته و ان کان مشروطا بشرط متأخر. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 210.
2- ای و غیر شهر رمضان مما وجب علیه الصوم فی الغد بنحو التعیین کما فی النذر المعین او فی قضاء شهر رمضان عند ضیق الوقت و نحو ذلک اذ لو لم یکن الصوم فی الغد واجبا علی التعیین لم یجب الغسل فی اللیل تعیینا. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 333.

و لو فرض العلم بعدم سبقه، لاستحال اتّصاف مقدّمته بالوجوب الغیری، فلو نهض دلیل علی وجوبها، فلا محالة یکون وجوبها نفسیا(1) و لو تهیّؤا، لیتهیّأ بإتیانها و استعدّ [لیستعدّ] لإیجاب ذی المقدّمة علیه، فلا محذور أیضا(2) [1].

******

- شرح :

[1]- اگر کسی اصرار ورزد که مثلا صوم- ذی المقدّمه- قبل از طلوع فجر، واجب نیست(3) و یقین به عدم وجوبش داریم در این صورت به او پاسخ می دهیم پس باید یقین پیدا کنید که غسل جنابت- مقدّمه- هم نمی تواند وجوب مقدّمی و غیری(4) داشته باشد زیرا وجوب مقدّمی بدون وجوب ذی المقدّمه، مستحیل است.

قوله: «فلو نهض دلیل علی وجوبها فلا محالة یکون وجوبها نفسیّا و لو تهیّؤا ...»

راه دیگری برای وجوب مقدّمه، وجود دارد که: اگر شما بگوئید غسل جنابت- و امثال آن مقدّمه- قبل از طلوع فجر، وجوب مقدّمی دارد، طریق ثبوت وجوبش همان است که مفصّلا بیان کرده ایم و لا غیر.

ممکن است راه دیگری برای وجوب مقدّمه و غسل جنابت، ارائه کرد که: اگر دلیلی اقامه شد که فرضا مقدّمه و غسل جنابت، قبل از طلوع فجر، واجب است در این صورت می گوئیم آن وجوب، غیری و مقدّمی نیست بلکه عنوان نفسی دارد منتها وجوب نفسی بر دو گونه هست:

ص: 263


1- کما اینکه از محقق اردبیلی و سید صاحب مدارک قدّس سرّهما در مسأله وجوب تعلم احکام، نقل شده و نیز ر. ک: ایضاح الکفایة 5/ 147.
2- همان طور که محذوری در وجوب مقدمه نیست- اگر وجوب ذی المقدمه، مشروط به شرط متأخّر معلوم الوجود باشد.
3- البته اگر بگوئید کسی که اکنون مستطیع شده، حج برایش واجب است، این مطلب شایع و معروف است امّا در باب صوم، ممکن است کسی این حرف را نپذیرد که روزه، قبل از طلوع فجر، واجب باشد.
4- و لذا لا یجب المسیر الی الحج قبل الاستطاعة و لو علم بوجودها فیما بعد، کما لا یحرم اجناب نفسه قبل وقت الصلاة و الصّوم و ان علم بعدم التمکن من الغسل، بل عن بعض نفی الاشکال عنه ظاهرا. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 212.

إن قلت(1): لو کان وجوب المقدّمة فی زمان کاشفا عن سبق وجوب ذی المقدّمة لزم وجوب جمیع مقدّماتها و لو موسّعا، و لیس کذلک بحیث یجب علیه المبادرة لو فرض عدم تمکنه منها لو لم یبادر [1].

******

- شرح :

الف: گاهی واجب نفسی، استقلال دارد و عنوان تهیّؤ و آمادگی برای امر دیگری ندارد مانند اکثر واجبات معروفه.

ب: بعضی از واجبات نفسی، عنوان تهیّؤ و آمادگی برای واجب مهم تری دارند فرضا دلیلی که می گوید «یجب غسل الجنابة» مقدّمیتی برای غسل، قائل نشده بلکه در صدد است که زمینه را برای واجب مهم تر- که عبارت از صوم در روز هست- مهیّا کند منتها هم غسل به عنوان واجب نفسی تهیّئی واجب است بدون اینکه مقدّمیتی داشته باشد و هم صوم.

[1]- اشکال: اگر به عقیده شما، وجوب مقدّمه- قبل از رسیدن زمان واجب- کاشف(2) از سبق وجوب ذی المقدّمه باشد، لازمه اش وجوب تمام مقدّمات است به عبارت دیگر: اگر گفتید صوم شهر رمضان از اوّل شب و قبل از طلوع فجر، واجب است پس نه تنها غسل جنابت که یکی از مقدّماتش هست وجوب دارد باید بگوئید تمام مقدّماتش واجب است- حتّی مقدّماتی که بعد از طلوع فجر هم می تواند تحقّق پیدا کند.

همچنین در مورد حج اگر ذی المقدّمه قبلا وجوب دارد پس چرا می گوئید آن مقدّمه اش واجب است که بعد از فرا رسیدن زمان واجب- حج- نمی شود انجام داد بلکه

ص: 264


1- هذا اشکال علی« الفصول» و الشیخ غیر الاشکال المتقدم و هو عدم انحصار الدفع فیما ذکراه، اورده فی« التقریرات» علی نفسه و حاصله: انه یلزم- ح- وجوب سائر مقدّمات الواجب غیر المقدمة التی قام الدلیل علی وجوبها قبل الوقت اما موسعا لو کانت مقدورة فی زمان الواجب ایضا او مضیقا لو لم تکن مقدورة الا قبله. ر. ک: کفایة الاصول محشی به حاشیه مرحوم مشکینی رحمه اللّه 1/ 167.
2- به کشف« انّی».

قلت: لا محیص عنه، إلا إذا أخذ فی الواجب من قبل سائر المقدّمات قدرة خاصّة، و هی القدرة علیه(1) بعد مجی ء زمانه، لا القدرة علیه فی زمانه من زمان وجوبه، فتدبّر جدّا [1].

******

- شرح :

باید تمام مقدّمات حج واجب باشد منتها به نحو واجب موسّع.

قوله: «و لیس کذلک(2) بحیث یجب علیه المبادرة لو فرض(3) عدم تمکنه منها(4) لو لم یبادر.»

[1]- جواب: مانعی ندارد، وقتی وجوب ذی المقدّمه، «فعلیّت» داشت، می گوئیم تمام مقدّماتش واجب است منتها مقدّماتی که بعد از فرا رسیدن زمان واجب، امکان تهیّه اش نیست به نحو واجب مضیّق است و باید قبلا فراهم شود امّا مقدّماتی را که در زمان واجب و موسم حج می توان تهیّه کرد، وجوبش موسّع است و هیچ گونه تالی فاسدی ندارد مگر اینکه:

اگر مولا در سائر مقدّمات، یک نحو، قدرت خاصّی را در واجب، مدخلیّت داده و گفته فلان واجب را باید انجام دهید و شرط انجامش این است که بعد از فرا رسیدن زمان واجب، قدرت بر انجام مقدّمات داشته باشید- «لا القدرة علیه فی زمانه من(5) زمان وجوبه» در این صورت: اگر برای عبد، قبل از زمان واجب، امکان تهیّه سائر مقدّمات هست امّا بعد از زمان، مقدور نیست، چنان قدرتی اثبات تکلیف نمی کند بلکه آن قدرتی بر عبد، انجام واجب را تحمیل می کند که قدرت بر اتیان واجب و مقدّمات آن بعد از زمان واجب باشد.

نتیجه: اگر مولا چنان بیانی داشته باشد دیگر مفهومی ندارد که سائر مقدّمات، وجوب فعلی داشته باشد و اگر چنان بیانی از مولا صادر نشده و صرف قدرت بر واجب را

ص: 265


1- مرجع ضمیر در کلمه« علیه» و چهار ضمیر بعد از آن، کلمه« واجب» است.
2- یعنی: و لیس یجب جمیع المقدمات حتی ما لم یقم دلیل علی وجوب الاتیان بها قبل زمان ذیها.
3- یعنی: لا تجب المبادرة الی ما لم یقم دلیل بالخصوص علی وجوب الاتیان به قبل ذیها و لو فرض عدم تمکنه منها فی وقت الواجب.
4- ای: المقدمات لو لم یبادر الی الاتیان بها قبل زمان الواجب] ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 213.
5- کلمه« من» برای« ابتدا» هست.

تتمّة: قد عرفت اختلاف القیود فی وجوب التّحصیل، و کونه موردا للتّکلیف و عدمه، فإن علم حال قید فلا إشکال، و إن دار أمره ثبوتا بین أن یکون راجعا إلی الهیئة، نحو الشّرط المتأخّر أو المقارن، و أن یکون راجعا الی المادّة علی نهج یجب تحصیله أو لا یجب، فإن کان فی مقام الإثبات ما یعیّن حاله، و أنّه راجع إلی أیّهما من القواعد العربیّة فهو، و إلا فالمرجع هو الأصول العملیّة [1].

******

- شرح :

می طلبد، وقتی وجوب حج، فعلیّت پیدا کرد، تمام مقدّماتش واجب می شود خواه مقدّماتی باشد که بعد از زمان واجب، مقدور نیست یا مقدّماتی باشد که بعد از زمان واجب هم مقدور است.

اختلاف قیود در لزوم تحصیل یا عدم لزوم تحصیل

[1]- از بیانات ما روشن شد که قیودی که در لسان دلیل تکلیف، اخذ شده، مختلف است.

1- بعضی از قیود، مربوط به هیئت- وجوب و نفس تکلیف- هست که اقسامی دارند:

الف: برخی از آن ها به نحو شرط مقارن در تکلیف، مدخلیّت دارند مانند استطاعت، نسبت به حج، استطاعت، شرط نفس تکلیف است و شرطیّت آن به نحو شرط مقارن می باشد یعنی تا خارجا استطاعت، تحقّق پیدا نکند، حج، «وجوب» ندارد حتّی اگر کسی بداند یک ماه دیگر، مستطیع می شود درعین حال، حج، «وجوب» ندارد.

ب: بعضی از قیود هم به نحو شرط متأخّر در نفس تکلیف دخیل هستند مثل زمان، نسبت به حج که قبل از فرا رسیدن موسم خاص، وجوب حج «فعلیّت» دارد.

2- بعضی از قیود هم مربوط به مادّه- واجب و مکلّف به- هست که بر چند قسم می باشند:

الف: برخی از آن ها غیر اختیاری می باشند که خارج از محلّ بحث ما هست.

ب: بعضی از آن قیود، اختیاری می باشند که خود بر دو گونه است:

ص: 266

1- برخی از آن قیود، لازم التّحصیل هستند مانند طهارت که قید صلات هست- صلّ مع الطهارة.

2- بعضی از قیود، لازم التّحصیل نیستند مانند استطاعت، نسبت به حج، بنا بر عقیده شیخ اعظم، استطاعت درعین حال که یک امر اختیاری، مقدور مکلّف و قید حج- واجب- هست امّا درعین حال، لزوم تحصیل ندارد.

حال اگر خطابی از ناحیه مولا صادر شد و قیدی در آن ذکر شده بود که طبق قواعد عربیّت(1) و ظواهر کلام مولا، مشخّص شد که آن قید، مربوط به مادّه است و یا اینکه معلوم شد که آن قید، مربوط به هیئت هست، در دو صورت مذکور، بحث و مشکلی نداریم.

سؤال: اگر مشخّص نشد، قیدی که در لسان دلیل تکلیف، اخذ شده آیا مربوط به هیئت هست که در نتیجه تا زمانی که آن قید، تحقّق پیدا نکرده، تکلیفی مطرح نباشد(2)، یا اینکه آن قید، مربوط به مادّه هست و در نتیجه، تکلیف فعلیّت داشته باشد، وظیفه و راه تشخیص چیست؟

جواب: مرجع ما اصول عملیّه است و آن اصول، حکم مسئله را مشخّص می کند، فرضا شما شک دارید که فلان قید، مربوط به هیئت است یا مادّه، در حقیقت، اکنون- قبل از تحقّق قید- تردید دارید که آیا تکلیفی ثابت است یا نه؟ اگر قید، مربوط به هیئت باشد، قبل از تحقّق قید، تکلیفی نیست و اگر مربوط به مادّه باشد، قبل از تحقّق قید، تکلیف ثابت است پس شما شک دارید که آیا تکلیفی تحقّق دارد یا نه لذا با رجوع به اصل برائت یا استصحاب عدم ثبوت تکلیف، حکم به عدم ثبوت تکلیف می شود.

ص: 267


1- گرچه افاده علم نکند لکن باعث« ظهور» می شود و ظواهر، حجیّت دارد.
2- زیرا اگر قیدی مربوط به هیئت و شرطش هم مثلا شرط مقارن باشد، معنایش این است: تا زمانی که شرط محقق نشده، تکلیفی وجود ندارد.

و ربما قیل فی الدّوران بین الرّجوع إلی الهیئة و المادّة، بترجیح الإطلاق فی طرف الهیئة، و تقیید المادّة، بوجهین: أحدهما: إنّ إطلاق الهیئة یکون شمولیّا، کما فی شمول العامّ لأفراده، فإنّ وجوب الإکرام علی تقدیر الإطلاق، یشمل جمیع التقادیر التی یمکن أن یکون تقدیرا له، و إطلاق المادّة یکون بدلیّا غیر شامل لفردین فی حالة واحدة [1].

******

- شرح :

نقد و بررسی بیان شیخ اعظم در ترجیح اطلاق هیئت، نسبت به مادّه

نقد و بررسی بیان(1) شیخ اعظم در ترجیح اطلاق هیئت، نسبت به مادّه

[1]- مثال: مولائی چنین گفته است: «إن جاءک زید فاکرمه» در نتیجه برای ما سؤالی مطرح شده که: آیا مجی ء زید در وجوب اکرام، مدخلیّت دارد یا در نفس اکرام، دخیل است به عبارت دیگر: آیا قید مذکور، ارتباط به هیئت اکرم دارد- که دالّ بر وجوب است- یا مربوط به مادّه و نفس اکرام- واجب- می باشد؟

جواب: از تقریرات شیخ اعظم رحمه اللّه استفاده می شود که: باید هیئت بر اطلاق خود باقی بماند و مادّه را مقیّد نمود یعنی: اطلاق هیئت بر اطلاق مادّه ترجیح دارد، ایشان به دو دلیل- دو وجه- بر مدّعای خود، تمسّک نموده اند.

وجه اوّل: قبل از بیان وجه اوّل به ذکر مقدّمه ای می پردازیم.

مقدّمه: گاهی از اوقات از طریق مقدّمات حکمت، اطلاقی ثابت می شود منتها نتیجه اطلاق در موارد مختلف، گوناگون است.

الف: گاهی نتیجه اطلاق، عبارت از شمول هست یعنی مطلق، شامل تمام افراد و مصادیق می گردد که نتیجه این نوع اطلاق با عموم افرادی متّحد است.

مثال: «... أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ(2) وَ ...» در آیه مذکور «مفرد معرّف»، افاده عموم نمی کند بلکه مقدّمات حکمت در آن، جریان پیدا می کند و اثبات اطلاق می نماید(3) و کأنّ نتیجه

ص: 268


1- بنا بر آنچه در تقریرات ایشان آمده.
2- سوره بقره، آیه 275.
3- و خصوصیّت مورد، اقتضای« شمول» دارد و نمی توان گفت اطلاق آن، بدلی است و خداوند متعال، یک بیع غیر معلوم را حلال نموده است.

اطلاق آیه، چنین است: «احلّ اللّه کلّ بیع» و به اصطلاح، اطلاق مذکور، شمولی می باشد و از نظر شمول جمیع افراد، فرقی با عام، ندارد.

ب: گاهی هم مقدّمات حکمت جاری می شود ولی نتیجه اش بدلیّت است نه شمول، یعنی: مکلّف، هریک از مصادیق آن را اتیان نماید، کفایت می کند.

مثال: مولائی گفته است: «اعتق رقبة» و دلیلی بر تقیید نداریم در این صورت، آن دلیل، دارای اطلاق بدلی هست و معنایش این است که فرقی در عتق رقبه کافره و مؤمنه نیست و لزومی ندارد که تمام افراد رقبه، آزاد شوند بلکه عتق یک فرد، کفایت می کند بنابراین: اطلاق احلّ اللّه، شمولی و اطلاق اعتق رقبة، بدلی هست.

اکنون که معنای دو نوع اطلاق، همراه با مثال واضح شد به بیان وجه اوّل شیخ اعظم می پردازیم: اگر مولا بگوید «اکرم زیدا» و قیدی برای آن ذکر نکند در این صورت آیا هیئت اکرم، اطلاق دارد یا اینکه اطلاق در ناحیه مادّه هست به عبارت دیگر، دو اطلاق فرض می کنیم:

الف: یک اطلاق، مربوط به هیئت هست یعنی: وجوب اکرام، قیدی ندارد.

ب: اطلاق دیگر، مربوط به مادّه هست یعنی: نفس اکرام- واجب- قیدی ندارد.

سؤال: آیا آن دو اطلاق، هر دو شمولی هستند یا هر دو بدلی و یا اینکه یکی از آن ها شمولی و دیگری بدلی هست؟

جواب: بنا بر آنچه که در تقریرات شیخ اعظم آمده، اطلاق موجود در جانب هیئت «شمولی» هست یعنی وجوب اکرام زید در هر زمان، مکان و هر خصوصیّتی ثابت است- خواه مجی ء زید، تحقّق پیدا کند یا محقّق نشود- و جانشین آن اطلاق، کلمه «کل» هست و می توان گفت «وجوب الاکرام ثابت فی کلّ حال.»

در جانب مادّه هم اطلاقی تحقّق دارد لکن آن اطلاق، بدلی هست نه شمولی یعنی:

ص: 269

اتیان یک مصداق از آن طبیعت بر مکلّف، لازم است و اتیان تمام مصادیق اکرام، لزومی ندارد مانند اطلاق موجود در جمله «اعتق رقبة» که توضیح دادیم.

خلاصه: اگر مولائی بگوید: «اکرم زیدا» و قیدی برای آن ذکر نکند دو اطلاق در آن موجود است: یک اطلاق شمولی در جانب هیئت و یک اطلاق بدلی در ناحیه مادّه.

سؤال: اگر مولا بگوید: «اکرم زیدا إن جاءک» در این صورت آیا او در صدد تقیید اطلاق شمولی هیئت می باشد یا اینکه منظورش تقیید اطلاق بدلی مادّه هست.

جواب: در فرض مذکور، ترجیح با این است که اطلاق شمولی هیئت باقی باشد و قید مزبور را به مادّه، ارجاع دهیم زیرا:

اطلاق شمولی هیئت، قوی تر از اطلاق بدلی مادّه هست لذا اگر قیدی در کلام، ذکر شود، می گوئیم آن قید، اطلاق مادّه را مقیّد می نماید بنابراین در مثال مورد بحث، اطلاق بدلی مادّه، مقیّد به مجی ء زید می شود. بنا بر آنچه گفتیم: به نظر شیخ اعظم در دوران امر، بین تقیید هیئت و تقیید مادّه که امر، دائر بین این است که اطلاق شمولی، مقیّد شود یا اطلاق بدلی، می گوئیم: ترجیح با اطلاق بدلی است و باید آن را مقیّد نمود و اطلاق شمولی به قوّت خود، باقی می ماند پس قید را باید به مادّه، ارجاع داد.

سؤال: مرحوم شیخ از کسانی بودند که فرمودند: ممتنع است قید، مربوط به هیئت باشد پس چرا در بحث مذکور، مسئله دوران امر بین تقیید «هیئت» و تقیید مادّه را مطرح کرده و فرموده اند قید را به مادّه ارجاع می دهیم؟

جواب: باید بگوئیم مسأله استحاله رجوع قید به هیئت، فعلا مطرح نیست و ایشان طبق مسلک مشهور که قید هم می تواند مربوط به هیئت باشد و هم امکان دارد ارتباط با مادّه داشته باشد، بحث مذکور را عنوان کرده اند.

تذکّر: بهتر است که فعلا ترتیب متن کتاب را رعایت ننمائیم و پاسخ مرحوم آقای

ص: 270

آخوند را نسبت به وجه اول از کلام شیخ اعظم، بیان نمائیم سپس به بیان وجه دوّم، همراه با پاسخ مصنّف بپردازیم.

قوله: «و انت خبیر بما فیهما امّا فی الاوّل ...»

شمولی بودن اطلاق هیئت، موجب ترجیح آن بر اطلاق مادّه- که بدلی هست- نمی شود، وجهی هم ندارد که بگوئیم اطلاق شمولی، قوی تر از اطلاق بدلی هست بلکه بین اطلاقین، هیچ گونه تفاوتی نیست زیرا هریک از دو اطلاق از طریق تمامیّت مقدّمات حکمت، ثابت می شود منتها مقدّمات حکمت در موارد مختلف، نتایج مختلف می دهد.

گاهی مقدّمات حکمت، اثبات اطلاق شمولی می کند مانند مثال «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ» و گاهی اثبات اطلاق بدلی می نماید مانند «اعتق رقبة» که شرحش گذشت بعضی از اوقات هم مقتضای مقدّمات حکمت، «تعیین» است و شرح این مطلب در مبحث ششم از فصل دوّم بیان شد که:

اگر اصل وجوب شی ء برای ما احراز شد اما تعیینیّت و تخییریّت آن برای ما مشخّص نبود، مقتضای اطلاق و مقدّمات حکمت، تعیینیّت است زیرا واجب تخییری، نیاز به قید و مئونه زائده دارد به خلاف واجب تعیینی، لذا می گوئیم ترجیحی بین نتایج مقدّمات حکمت نیست خواه نتیجه مقدّمات حکمت، اطلاق شمولی باشد یا بدلی یا غیر از آن دو زیرا کلّیّه اطلاقات به وسیله مقدّمات حکمت، ثابت می شود.

قوله: «و ترجیح عموم العام علی اطلاق المطلق انما هو لأجل کون دلالته بالوضع ...» در بحث تعارض ادلّه، مسأله ای مطرح است که: گاهی عامّی مانند «اکرم کلّ عالم» با مطلقی فرضا مانند «لا تکرم الفاسق» تعارض می کند مثلا زید هم عالم است و هم فاسق، عموم عام، مقتضی وجوب اکرام است امّا «لا تکرم» می گوید او نباید اکرام شود پس اکرام

ص: 271

زید عالم فاسق، مورد تعارض عموم و اطلاق است، در فرض مذکور، نظر مشهور، این است که عموم بر اطلاق تقدّم دارد.

ممکن است اشکال شود که: علّت تقدّم عموم بر اطلاق، همان مسأله «شمولیّت» است که در این صورت پاسخ می دهیم:

خیر، زیرا در تعارض بین عموم و اطلاق اصلا مسئله شمولیّت و بدلیّت مطرح نیست بلکه علّت تقدم عموم عام بر اطلاق، این است که عموم، دلالت وضعی و لفظی دارد به خلاف اطلاق که مستند به مقدّمات حکمت است و یکی از مقدّمات حکمت، این است که قرینه ای برخلاف نباشد و چه قرینه ای بالاتر از عموم اکرم کلّ عالم هست لذا می گوئیم با وجود دلیل لفظی برخلاف، مقدّمات حکمت، جریان پیدا نمی کند، بنابراین عامّی که از طریق وضع، ثابت می شود نسبت به مطلق اظهر است و برآن، تقدّم پیدا می کند- علّت تقدّم عام، شمولی بودن آن نیست.

قوله: «فلو فرض انّهما فی ذلک علی العکس ...»

اگر عامّ بدلی مانند «اکرم ایّ عالم شئت» با اطلاق شمولی مانند «لا تکرم الفاسق»- ای لا تکرم فردا من افراد الفاسق اصلا- تعارض کند در این صورت هم می گوئیم عامّ «بدلی» بر اطلاق «شمولی» تقدّم دارد و «لا تکرم الفاسق» را مقیّد به غیر عالم می نماید لذا از این مطلب، کشف می کنیم که ملاک تقدّم عموم بر اطلاق، مسأله شمولیّت و بدلیّت نیست بلکه مسئله اقوائیّت و اظهریّت عموم است و هرکجا در برابر مقدّمات حکمت، یک دلیل لفظی برخلاف باشد، می گوئیم آن دلیل بر اطلاق و مقدّمات حکمت، تقدّم دارد.

خلاصه جواب مصنّف، نسبت به کلام شیخ اعظم: می پذیریم که اطلاق هیئت شمولی و اطلاق مادّه بدلی هست امّا قبول نداریم که اطلاق شمولی بر اطلاق بدلی تقدّم داشته باشد بلکه هر دو در یک رتبه هستند.

ص: 272

ثانیهما: إنّ تقیید الهیئة یوجب بطلان محلّ الإطلاق فی المادة و یرتفع به مورده، بخلاف العکس، و کلّما دار الأمر بین تقییدین کذلک کان التّقیید الذی لا یوجب بطلان الآخر أولی. أمّا الصّغری(1)، فلأجل أنّه لا یبقی مع تقیید الهیئة محلّ حاجة و بیان لإطلاق المادّة، لأنّها(2) لا محالة لا تنفکّ عن وجود قید الهیئة، بخلاف تقیید المادّة، فإنّ محل الحاجة إلی إطلاق الهیئة علی حاله(3)، فیمکن الحکم بالوجوب علی تقدیر وجود القید و عدمه. و أمّا الکبری(4)، فلأنّ التّقیید و إن لم یکن مجازا إلا أنّه خلاف الأصل، و لا فرق فی الحقیقة بین تقیید الإطلاق، و بین أن یعمل عملا یشترک مع التّقیید فی الأثر، و بطلان العمل به. و ما ذکرناه من الوجهین موافق لما أفاده بعض مقرّری بحث الأستاذ العلامة أعلی اللّه مقامه [1].

******

- شرح :

[1]- وجه دوّم: اگر ما قید را ارجاع به هیئت داده، یعنی بگوئیم مجی ء زید، قید وجوب اکرام است و اطلاق هیئت را مقیّد نمائیم، نتیجه اش این است که: هم «اطلاق هیئت» را مقیّد نموده ایم و هم «زمینه و محلّ اطلاق مادّه» را از بین برده ایم زیرا اگر وجوب اکرام زید، بعد از مجی ء، ثابت شود، نفس اکرام هم بعد از مجی ء، تحقّق پیدا می کند زیرا اکرام که عبارت از موافقت تکلیف است، بعد از تکلیف، واقع می شود و عبد، قبل الوجوب در مقام موافقت تکلیف برنمی آید.

ص: 273


1- و هی کون تقیید الهیئة مبطلا لمحل الاطلاق فی المادّة ...
2- ای المادة، حاصله ان المادة لا تنفک عن وجود قید الهیئة لما مر آنفا من استلزام تقیید اطلاق الهیئة تضیّق دائرة المادة.
3- کما عرفت فی مثل الصلاة مع الطهارة، حیث ان تقیید الصلاة بها لا یستلزم تقیید اطلاق الوجوب، فیمکن الحکم بوجوب الصلاة مع وجود الطهارة و عدمها کما اشار الیه بقوله:- فیمکن الحکم بالوجوب ... الخ- و لو لم یکن اطلاق الهیئة باقیا علی حاله بعد تقیید المادة لم یترتب الوجوب مع عدم القید مع أنّه یترتب معه ایضا.
4- و هی: اولویّة تقیید لا یوجب بطلان اطلاق الآخر من تقیید یوجب ذلک ...] ر. ک: منتهی الدرایة

قوله: «بخلاف العکس.»

اگر گفتیم قید- مجی ء زید- مربوط به مادّه هست و اکرام بعد از مجی ء، الآن- در عین حال که مجی ء محقّق نشده- وجوب دارد، مادّه را مقیّد کرده امّا اطلاق هیئت، محفوظ است یعنی اکنون که مجی ء، محقّق نشده دستور مولا و «وجوب» فعلیّت دارد(1).

جمع بندی: اگر قید را ارجاع به هیئت دهیم هم اطلاق هیئت را مقیّد نموده ایم و هم زمینه اطلاق مادّه را از بین برده ایم(2)- بخلاف العکس- که تقیید اطلاق مادّه، موجب بطلان محلّ اطلاق هیئت نمی شود.

مرحوم شیخ فرموده اند: «کلّما دار الامر بین تقییدین کذلک کان التّقیید الّذی لا یوجب بطلان الآخر أولی.»

هرگاه دوران امر، بین دو تقیید به نحو مذکور گردد- که یکی از آن ها تقیید به تنهائی است و دیگری تقیید یک اطلاق و ابطال محلّ اطلاق دیگر می باشد- اکتفا بر تقیید واحد، اولویّت دارد.

اشکال: تقیید مطلق که مستلزم مجاز نیست بلکه تقیید برخلاف اصل(3) و قاعده هست و اگر قید را ارجاع به هیئت نمائیم، مادّه را که مقیّد نکرده ایم بلکه زمینه اطلاق آن را از بین برده ایم.

جواب: ما هم قبول داریم که تقیید، مستلزم مجاز نیست بلکه برخلاف اصل است امّا

ص: 274


1- در باب حج هم، چنین است که: اگر حجّ مقید به زمان خاص، واجب شد، معنایش این نیست که« وجوب» آن هم در موسم خاص و ماه ذی حجّه هست بلکه« وجوب» بعد الاستطاعة، ثابت است اما زمان در واجب و حج، دخیل است نه در وجوب- مجی ء زید هم نسبت به وجوب اکرام، به همین نحو است.
2- زیرا اگر وجوب اکرام زید، بعد از مجی ء ثابت شود، نفس واجب و اکرام هم از بعد از مجی ء، تحقق پیدا می کند زیرا موافقت با تکلیف بعد از تکلیف، واقع می شود.
3- ای الظّاهر.

و أنت خبیر بما فیهما: أمّا فی الأول: فلأنّ مفاد إطلاق الهیئة و إن کان شمولیّا بخلاف المادّة، إلا أنّه لا یوجب ترجیحه علی إطلاقها، لأنّه أیضا کان بالإطلاق و مقدّمات الحکمة، غایة الأمر أنّها تارة تقتضی العموم الشّمولیّ، و أخری البدلیّ، کما ربما تقتضی التّعیین أحیانا، کما لا یخفی. و ترجیح عموم العامّ علی إطلاق المطلق إنما هو لأجل کون دلالته بالوضع، لا لکونه شمولیّا، بخلاف المطلق فإنه بالحکمة، فیکون العامّ أظهر منه، فیقدّم علیه، فلو فرض أنّهما فی ذلک علی العکس، فکان عامّ بالوضع دلّ علی العموم البدلیّ، و مطلق بإطلاقه دلّ علی الشمول، لکان العام یقدّم بلا کلام [1].

******

- شرح :

فرقی بین تقیید و از بین بردن زمینه اطلاق نیست زیرا هر دو در اثر و نتیجه، مشترک می باشند به عبارت دیگر، فرق نمی کند که شما مستقیما اطلاق مادّه را مقیّد نمائید یا این که عملی(1) انجام دهید که آن عمل در اثر و نتیجه با تقیید، مشترک است به عبارت واضح تر: همان طور که تقیید برخلاف قاعده هست اگر شما کاری کنید که زمینه اطلاق را از بین ببرد آن هم حکم تقیید را دارد بنابراین اگر قید را ارجاع به مادّه دهید، اطلاق هیئت محفوظ است ولی اگر آن را به هیئت ارجاع دهید هم هیئت را مقیّد نموده و هم زمینه اطلاق مادّه را از بین برده اید و محلّی برای اطلاق آن، باقی نمی ماند پس در حقیقت در تقیید هیئت، دو خلاف قاعده، مرتکب می شوید امّا در تقیید مادّه، مرتکب یک خلاف قاعده می گردید و اگر امر، دائر شد که انسان، مرتکب دو خلاف قاعده شود یا یک خلاف قاعده، مسلّما ارتکاب یک خلاف، تقدّم بر ارتکاب دو خلاف قاعده دارد.

[1]- عبارت مذکور، ایراد و به عبارت دیگر، پاسخ مصنّف، نسبت به وجه اوّل از کلام شیخ اعظم است که اخیرا شرح آن، همراه با بیان وجه اوّل گذشت.

ص: 275


1- یعنی تقیید اطلاق هیئت که مانع وجود اطلاق در ناحیه مادّه می شود که شرحش گذشت.

و أمّا فی الثّانی: فلأن التّقیید و إن کان خلاف الأصل، إلا أن العمل الذی یوجب عدم جریان مقدّمات الحکمة، و انتفاء بعض مقدّماتها، لا یکون علی خلاف الأصل أصلا؛ إذ معه لا یکون هناک إطلاق، کی یکون بطلان العمل به فی الحقیقة مثل التّقیید الذی یکون علی خلاف الأصل. و بالجملة لا معنی لکون التّقیید خلاف الأصل، إلا کونه خلاف الظهور المنعقد للمطلق ببرکة مقدّمات الحکمة، و مع انتفاء المقدّمات لا یکاد ینعقد له هناک ظهور، کان ذاک العمل المشارک مع التّقیید فی الأثر، و بطلان العمل بإطلاق المطلق، مشارکا معه فی خلاف الأصل أیضا [1].

******

- شرح :

[1]- پاسخ مصنّف، نسبت به وجه دوّم: اینکه فرمودید تقیید برخلاف اصل است، معنای «اصل» را برای ما بیان کنید.

لا بد می گوئید تقیید با اصالت الظّهور و اصالت الاطلاق مخالفت دارد، یعنی برای مطلق، ظهوری در اطلاق، منعقد شده و تقیید، آن ظهور را از بین می برد مثلا ابتداء مولا فرموده است «اعتق رقبة» و ظهور در اطلاق محقّق شده سپس دلیل دیگر به صورت «لا تعتق رقبة کافرة» با اصالت الظّهور در اطلاق مخالفت نموده است پس اینکه شنیده اید تقیید برخلاف اصل است، منظور، این است که برخلاف اصالت الظّهور است.

اکنون که این مطلب، واضح گردید، سؤالی مطرح می شود که:

آیا ظهور در اطلاق، یک ظهور وضعی است یا اینکه مستند به مقدّمات حکمت می باشد؟

ظهور عام در عموم، وضعی و لغوی هست. وقتی می گوئیم «اکرم کلّ عالم» بدیهی است که کلمه کل، «وضع للعموم و یدلّ بالدّلالة اللفظیّة علی العموم» امّا جمله «اعتق رقبة» که ظهور در اطلاق دارد، ظهورش وضعی نیست بلکه ناشی از جریان مقدّمات حکمت است، چون مولا در مقام بیان بوده، قرینه ای بر تقیید نیاورده و قدر متیقّن در مقام تخاطب هم مطرح نیست، عقل می گوید پس «مطلق»، متعلّق اراده مولا بوده.

ص: 276

سؤال: اگر کسی مانع تشکیل مقدّمات حکمت شود آیا عمل او خلاف اصل است؟

جواب: اگر تمام یا بعضی از مقدّمات حکمت، تشکیل نشد اصلا لفظ ظهور در اطلاق پیدا نمی کند و اگر ظهور در اطلاق پیدا نکرد، کسی مرتکب خلاف اصل نشده بنابراین:

اگر مطلقی داشته باشیم و مقدّمات حکمت در آن، موجود باشد و ظهور اطلاقی پیدا کرده باشد در این صورت اگر ما دلیلی را به عنوان تقیید ذکر کردیم و مطلق را مقیّد نمودیم، خلاف اصل، تحقّق پیدا کرده، امّا اگر از ابتدا، اصلا مقدّمات حکمت، تشکیل نشد- فرضا مولا در مقام بیان نبود- آیا باز هم خلاف اصلی تحقّق پیدا کرده؟ به عبارت دیگر اگر کاری کردیم که از ابتدا، قرینه بر تقیید مطرح شد آیا این هم خلاف اصل است؟

خیر، زیرا ما از ابتدا، مانع تشکیل مقدّمات حکمت شدیم و نگذاشتیم لفظ، ظهور در اطلاق پیدا کند، زمینه ظهور در اطلاق به طور کلّی از بین رفته لذا در فرض مذکور، مخالفتی با اصل، تحقّق پیدا نکرده. در محلّ بحث و در مثال «اکرم زیدا إن جاءک» اگر بگوئیم قید، مربوط به هیئت و وجوب اکرام(1) هست شما- مرحوم شیخ- می فرمائید نتیجه اش این است که زمینه اطلاق مادّه از بین می رود و مقدّمات حکمت نمی تواند تشکیل شود.

سؤال: اگر زمینه ای برای تشکیل مقدّمات حکمت، باقی نماند چه خلاف اصلی تحقّق پیدا کرده و با کدام اصل مخالفت کرده ایم و آیا ظهور اطلاقی برای مادّه حاصل شده بود که اکنون کسی بخواهد با آن ظهور مخالفت کند؟

ما از ابتدا نگذاشتیم ظهوری برای مادّه در اطلاق، پیدا شود.

ص: 277


1- یعنی هیئت را مقیّد نمائیم نه مادّه را.

و کأنّه(1) توهم أنّ إطلاق المطلق کعموم العامّ(2) ثابت، و رفع الید عن العمل به(3)، تارة لأجل التّقیید، و أخری بالعمل المبطل(4) للعمل به، و هو(5) فاسد، لأنّه لا یکون إطلاق إلا فیما جرت هناک المقدّمات [1].

نعم إذا کان التّقیید بمنفصل، و دار الأمر بین الرجوع إلی المادّة أو الهیئة کان لهذا التّوهّم مجال، حیث انعقد للمطلق إطلاق، و قد استقرّ له ظهور و لو بقرینة الحکمة، فتأمّل [2]

******

- شرح :

[1]- توهم: گویا شیخ اعظم «اعلی اللّه مقامه الشریف» خیال کرده اند اطلاق مطلق هم مانند عموم عام، دلیل لفظی و دلالتش وضعیّه است و کأنّ اصلا تابع مقدّمات حکمت نیست و در نتیجه، آن ظهور اطلاقی را در محلّ خود، محفوظ نگاه داشته و فرموده اند:

شما به هر طریق با آن ظهور اطلاقی، مخالف نمائید در حقیقت با «ظاهر» و «ظهور» مخالفت کرده اید.

دفع توهم: اساس و ریشه توهّم، بی مورد و فاسد است زیرا «اطلاق»، مربوط به موردی است که مقدّمات حکمت باشد و ما در فرض مسئله، اصلا نمی گذاریم مقدّمات حکمت، تحقّق پیدا کند لذا خلاف قاعده ای هم محقّق نشده.

[2]- مصنّف رحمه اللّه نسبت به قولشان که فرموده اند: «و هو فاسد»، استدراک نموده اند که:

ص: 278


1- هذا توجیه ما فی التقریرات: من کون تقیید الهیئة مستلزما لبطلان العمل باطلاق المادّة و حاصل التوجیه: توهم ثبوت الاطلاق للمادّة کثبوت العموم للعام، فیکون عموم الهیئة شمولیا معارضا لا طلاق المادّة بدلیّا.
2- المراد بالعام هنا هو الهیئة، و بالمطلق هو المادّة.
3- ای: اطلاق المطلق اعنی المادّة.
4- و هو فی المقام تقیید الهیئة، و ضمیر- به- راجع الی الاطلاق.
5- یعنی: و التّوهم المزبور فاسد« توضیح وجه الفساد»: انّه لا اطلاق للمادة حتی یکون تقیید الهیئة مبطلا له و ذلک لتوقفه علی جریان مقدمات الحکمة و المفروض عدم جریانها حیث انّ تقیید الهیئة مانع عنه لکونه بیانا للمادة و مضیقا لدائرتها، فتقیید الهیئة یکون کقرینة علی عدم الاطلاق فی المادة و قد قرر فی محله: عدم جریان مقدمات الحکمة مع وجود ما یصلح للقرینیة.« و علیه»: فلا اطلاق للمادة ح حتی یکون تقیید الهیئة مبطلا له] ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 225 و 226.

اگر مولا به جای جمله «اکرم زیدا إن جاءک»(1) چنین می گفت: «اکرم زیدا» یعنی هیچ گونه قید و شرطی ذکر نمی کرد فرضا بعد از یک روز گفت «فلیکن الاکرام بعد مجی ء زید»(2) و ما مردّد شدیم که آیا مجی ء زید، دخالت در اطلاق هیئت دارد و اطلاق آن را مقیّد می کند یا اینکه قید مادّه هست و اطلاق مادّه را مقیّد می نماید در چنین موردی، بیان مرحوم شیخ، صحیح بود زیرا روز قبل که او فرموده «اکرم زیدا» دو ظهور اطلاقی محقّق شد. یک ظهور اطلاقی از نظر هیئت و یک ظهور اطلاقی از نظر مادّه، بعد از بیست و چهار ساعت که یک دلیل منفصل آورده و گفته است: «فلیکن الاکرام بعد مجی ء زید» اگر کسی بخواهد آن قید را ارجاع به هیئت دهد نتیجتا نسبت به مادّه هم تأثیر می کند یعنی درعین حال که ظهور اطلاقی برای مادّه ثابت شده، زمینه اطلاق مادّه را از بین می برد امّا در موردی که قید را متّصلا بیان کرده و فرضا با یک عبارت گفته است: «إن جاءک زید فاکرمه» اگر ما قید را ارجاع به هیئت دهیم معنایش این است که: اصلا نسبت به مادّه، مقدّمات حکمت مطرح نیست و اگر تمام یا بعضی از مقدمات حکمت برای مادّه منعقد نشد هیچ گونه خلاف اصلی تحقّق پیدا نکرده.

بلکه امر، دائر است بین اینکه آن قید را ارجاع به هیئت دهیم یا- مادّه حتّی اگر قید را ارجاع به هیئت دهیم، مرتکب خلاف ظاهر واصل نشده ایم زیرا از ابتدا، مانع تشکیل مقدّمات حکمت شدیم- نه خلاف ظاهری از نظر رجوع قید به هیئت مطرح است و نه خلاف ظاهری از نظر رجوع قید به مادّه، لذا چه ترجیحی دارد که بگوئیم قید را ارجاع به مادّه می دهیم و اطلاق هیئت را محفوظ می داریم.

ص: 279


1- اتّصال قید.
2- یعنی قید منفصلی را بیان کرد.

قوله: «فتأمّل.»(1)

استدراک و توجیه مذکور، نسبت به بیان شیخ اعظم، صحیح نیست زیرا: یکی از مقدّمات حکمت، این است که قرینه ای بر تقیید، مطرح نباشد، امّا اختلافی هست که منظور از نبودن قرینه بر تقیید، این است که قرینه متّصل موجود نباشد یا اینکه اصلا قرینه ای نباشد و لو منفصلا؟

شیخ اعظم از کسانی هستند که معتقدند نبودن قرینه، اعمّ از قرینه متّصل و منفصل است یعنی اگر مولا فرضا بعد از یک ماه، قرینه ای بر تقیید، اقامه نمود، کشف می کنیم که از اوّل، مقدّمات حکمت، تمام نبوده زیرا نبودن قرینه، اختصاصی به قرینه متّصل ندارد لذا طبق مبنای شیخ اعظم در فرض اخیر مسئله که مولا بعد از بیست و چهار ساعت، مقیّد منفصلی ذکر کرده و فرموده «فلیکن الاکرام بعد مجی ء زید» ظهور اطلاقی، ثابت نشده زیرا ...

جمع بندی: هر دو وجهی را که شیخ اعظم رحمه اللّه برای رجوع قید به مادّه، ذکر کردند، باطل است، نمی توان قید را به هیئت ارجاع داد و نمی توان آن را مربوط به مادّه دانست بلکه در صورت شک می توان با رجوع به اصول عملیّه و اصل برائت- به همان کیفیّتی که بیان کردیم- وظیفه را مشخص نمود.

ص: 280


1- الف: یمکن ان یکون اشارة الی ان تحکیم اصالة الاطلاق فی الهیئة لا یجدی فی اثبات کون القید قیدا للمادة لعدم ثبوت بناء العقلاء علیه و اذا لم یثبت ذلک لا یجب فعله عقلا لاصالة البراءة فلا ثمرة ح لتقدیم اطلاق الهیئة اللهم الا ان یجب فعله للعلم بعدم الاثر بدونه کما سبق. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 257. ب: و لعله اشارة الی ضعف ما ادعاه من عدم کون العمل المشارک مع التقیید فی الاثر علی خلاف الاصل و ذلک لما اوردناه علیه نقضا و حلا کما عرفت آنفا فلا نعید. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 342.

و منها: تقسیمه إلی النّفسیّ و الغیریّ، و حیث کان طلب شی ء و إیجابه لا یکاد یکون بلا داع، فإن کان الداعی فیه هو التّوصّل به إلی واجب، لا یکاد [یمکن] التّوصّل بدونه إلیه، لتوقّفه علیه، فالواجب غیریّ، و إلا فهو نفسیّ، سواء کان الدّاعی محبوبیّة الواجب بنفسه، کالمعرفة باللّه، أو محبوبیّته بما له من فائدة مترتّبة علیه، کأکثر الواجبات من العبادات و التّوصّلیّات هذا [1].

******

- شرح :

واجب نفسی و غیری
اشاره

واجب نفسی(1) و غیری

[1]- یکی دیگر از تقسیمات واجب، عبارت است از: اینکه آن را به: 1- نفسی.

2- غیری، تقسیم نموده اند.

مولا که شی ء را واجب نموده و مورد طلب خویش قرار داده، مسلّما هدفی از آن دارد مثلا اگر سؤال کنیم که چرا صوم و صلات، واجب شده، پاسخش این است که برای تحقّق یک غایت و رسیدن به هدفی مطلوب من قرار گرفته.

اگر دقّت کنیم، مشخّص می شود که در واجبات، دو نوع هدف، منظور مولا هست.

گاهی شی ء را واجب می کند که اگر از او سؤال کنیم چرا فلان شی ء را واجب نموده ای پاسخ مولا، این است که مقصود من از ایجاب آن شی ء، این است که شما از آن طریق، فلان واجب را در خارج، اتیان نمائید زیرا اگر شی ء اوّل، تحقّق پیدا نکند، امکان ندارد واجب دیگر محقّق شود.

مثال: در سوره مبارکه «مائده» چنین آمده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ ...»

ص: 281


1- ...« فالنفسی»: هو الوجوب المتعلق بفعل بداع من الدواعی غیر داعی ایصال المکلف الی واجب آخر، کوجوب الصلاة و الصوم و نحوهما و« الغیری» هو الوجوب بداعی ایصاله المکلف الی واجب آخر، کوجوب غسل الثوب و الوضوء و نحوهما و ان شئت فعبر عن النفسی بانه الارادة المستقلة و عن الغیری بانه الارادة المترشحة و الطلب المتولد عن الطلب الاستقلالی لمقدمیة متعلقه لمتعلق الاستقلالی. ر. ک: اصطلاحات الاصول و معظم ابحاثها 281.

لکنّه لا یخفی أنّ الدّاعی لو کان هو محبوبیّته کذلک- أی بماله من الفائدة المترتّبة علیه- کان الواجب فی الحقیقة واجبا غیریّا، فإنّه لو لم یکن وجود هذه الفائدة لازما، لما دعی إلی ایجاب ذی الفائدة [1].

******

- شرح :

فرضا اگر سؤال کنیم علّت ایجاب غسل، مسح و وضو چیست، جوابش این است که: اگر وضو، تحصیل نشود، آن واجب دیگر که عبارت از نماز هست، امکانی برای تحقّق و رسیدن به آن، وجود ندارد پس هدف از ایجاب وضو و تحصیل طهارت، این است که شما بتوانید نماز را در خارج، اتیان نمائید. خلاصه اینکه چون هدف از ایجاب وضو، امکان رسیدن و اتیان واجب دیگری به نام صلات هست ما از وجوب وضو به «وجوب غیری» تعبیر نموده و می گوئیم وضو، بنفسه و برای خودش واجب نشده بلکه برای واجب دیگری به نام نماز، وجوب پیدا کرده.

خلاصه: واجب غیری، آن است که غایتش توصّل به واجب دیگر است.

امّا اگر سؤال کنیم که چرا نماز، واجب شده، پاسخش این است که: نماز را برای خودش- بنفسه- واجب کرده اند نه به خاطر اینکه شما به وسیله نماز قدرت بر اتیان واجب دیگری پیدا کنید و هدف و غایت من از ایجاب نماز، نفس صلات است لذا از وجوب نماز به وجوب نفسی تعبیر می کنیم بنابراین:

«الواجب الغیری ما وجب لاجل التّوصل الی الغیر و الواجب النّفسیّ ما وجب لنفسه.»

تذکّر: در واجب نفسی، ممکن است داعی و انگیزه مولا این باشد که: «واجب»، بنفسه محبوب و غایت الغایات هست مانند معرفت اللّه که ما فوق آن، غایتی تصوّر نمی شود و نمی توان گفت: معرفت اللّه برای آثارش واجب شده؛ ممکن است مولا شی ء را به خاطر آثارش واجب کرده باشد مانند اکثر واجبات تعبّدی و توصلی.

[1]- اشکال: در واجبات نفسیّه ای که به خاطر آثار و فوائدشان وجوب، پیدا کرده اند(1)- مانند نماز و امثال آن- اشکال شده که: طبق تعریف مذکور از واجب غیری،

ص: 282


1- نه واجبی که بنفسه محبوب و غایت الغایات هست مانند معرفت اللّه.

فإن قلت: نعم و إن کان وجودها محبوبا لزوما، إلا أنّه حیث کانت من الخواصّ المترتّبة علی الأفعال التی لیست داخلة تحت قدرة المکلف، لما کاد یتعلّق بها الإیجاب [1].

قلت: بل هی داخلة تحت القدرة، لدخول أسبابها تحتها، و القدرة علی السبب قدرة علی المسبّب، و هو واضح، و إلا لما صحّ وقوع مثل التّطهیر و التّملیک و التّزویج و الطّلاق و العتاق إلی غیر ذلک من المسبّبات، موردا لحکم من الأحکام التّکلیفیّة [2].

******

- شرح :

باید نماز- و امثال آن واجب- هم واجب غیری باشد زیرا مولا نماز را برای آثارش که عبارت از معراجیّت مؤمن، قربان کلّ تقی و نهی از فحشا و منکر هست، واجب کرده.

سؤال: آیا تحصیل آثار مذکور، لازم است یا مستحب؟

اگر تحصیلش لازم نیست پس چرا مولا نماز را برای رسیدن به آن آثار، واجب کرده به عبارت دیگر: اگر آثار مذکور، واجب التحصیل نباشد، داعی به ایجاب نماز هم نمی شود پس ناچار هستید، بگوئید: آن آثار، لزوم تحصیل دارد، در این صورت است که مستشکل می گوید: پس نماز هم نسبت به آن آثار، مانند وضو، نسبت به طهارت است و وجوب غیری دارد نه وجوب نفسی.

[1]- دفع اشکال: آن آثار و خواص، محبوبیّت لزومی دارد امّا درعین حال (بین نماز و آثارش) و (بین وضو و نماز) تفاوت هست، وضو، واجب غیری هست و ذی المقدّمه اش- نماز- هم تحت قدرت مکلّف هست و هر دو از افعال مکلّف می باشد امّا نماز، نسبت به آثارش- نفس نماز- مقدور مکلّف هست ولی آثارش که عبارت از معراجیّت و نهی از فحشا و امثال آن باشد، فعل مکلّف و تحت قدرت او نیست و نمی شود حکم و تکلیف لزومی به آن تعلّق گیرد.

[2]- اینکه می گوئید آن آثار، مقدور مکلّف نیست آیا اصلا و مطلقا مقدور نیست یعنی حتّی با واسطه نماز هم مقدور مکلّف نیست یا اینکه به وسیله نماز، مقدور مکلّف است؟

قطعا با واسطه نماز، آثار مذکور، متعلّق قدرت، قرار می گیرد و در نتیجه، واجب اصلی

ص: 283

فالأولی أن یقال: إنّ الأثر المترتّب علیه و إن کان لازما، إلا أنّ ذا الأثر لما کان معنونا بعنوان حسن یستقلّ العقل بمدح فاعله، بل و بذمّ تارکه، صار متعلّقا للإیجاب بما هو کذلک، و لا ینافیه کونه مقدّمة لأمر مطلوب واقعا، بخلاف الواجب الغیری، لتمحّض وجوبه فی أنه لکونه مقدّمة لواجب نفسی. و هذا أیضا لا ینافی أن یکون معنونا بعنوان حسن فی نفسه، إلا أنّه لا دخل له فی إیجابه الغیریّ [1].

******

- شرح :

و نفسی، همان آثار هستند و صلات هم وجوب غیری دارد و مقدّمه توصّل به آن واجب نفسی و آن آثار هست.

به عبارت دیگر: آن آثار مستقیما مقدور مکلّف نیست امّا غیر مستقیم، تحت قدرت مکلّف می باشد و نظایری هم برای آن مطرح است:

الف: در باب وضو، بحثی هست که وضو، شرط نماز نیست بلکه طهارت معنوی، شرط نماز است که مثلا به وسیله وضو یا غسل حاصل می شود و بدیهی است که آن طهارت معنوی و حالت نفسانی، مقدور مکلّف نیست بلکه انسان، قدرت بر ایجاد سبب آن- یعنی وضو- دارد و قدرت بر سبب، قدرت بر مسبّب هست.

ب: اگر مولا عبد خود را امر به تملیک فلان خانه برای زید نمود آیا می توان گفت تملیک، مقدور عبد نیست؟

عبد مستقیما قدرت بر تملیک ندارد امّا تملیک با واسطه اسباب مملّکه مانند بعت، اشتریت و امثال آن، مقدور مکلّف هست.

ج: در امر به تزویج، طلاق و عتاق هم عبد مستقیما قدرت بر تزویج و عتاق ندارد بلکه اسباب آن ها تحت قدرت مکلّف است.

جمع بندی: تاکنون اشکال مذکور بر تعریف واجب نفسی، ثابت است لکن مصنّف خودشان راه حلّی را ارائه کرده اند که چندان جالب هم نیست و اینک به بیان آن می پردازیم.

[1]- بهتر است برای حلّ اشکال مذکور- در واجبات نفسی مانند نماز- چنین

ص: 284

بگوئیم: در نماز و امثال آن واجب نفسی، علاوه بر آثار و خواص مذکور، یک عنوان «حسن» هم منطبق بر نفس صلات هست که در کمال حسن می باشد به نحوی که اگر مکلّف، آن را تحصیل کند، عقل مستقلا حکم به استحقاق مدح فاعل آن می کند و چنانچه کسی آن را ترک نماید، استحقاق مذمّت دارد البته عنوان مذکور، مانند عنوان «احسان» نیست زیرا اگر کسی احسان و نیکی کند مورد ستایش قرار می گیرد امّا چنانچه آن را ترک نماید مورد مذمت، واقع نمی شود به خلاف آن عنوان «حسن» که در نماز وجود دارد که فاعلش مستحقّ مدح و تارکش مستحقّ ذم است.

سؤال: انگیزه و داعی بر ایجاب صلات چیست؟

جواب: محرّک بر ایجاب صلات، همان عنوان «حسن» می باشد البته آثار و خواصّ نماز، مانند معراجیّت مؤمن و نهی از فحشا، محرّک بر ایجاب نماز نبوده یعنی درعین حال که آثار مذکور در کمال اهمیّت و لازم التّحصیل است امّا در ایجاب نماز، مدخلیّت نداشته بلکه آن عنوان، محرّک و انگیزه ایجاب صلات بوده.

امّا در مورد وضو، مطلب این طور نیست یعنی درباره وضو یا اصلا آن عنوان «حسن» تحقّق ندارد و یا اگر وجود داشته باشد داعی بر وجوب وضو، آن عنوان نبوده بلکه انگیزه بر ایجاب وضو، امکان توصّل و رسیدن به نماز بوده.

پس فرض کنید که هم در صلات و هم در وضو، دو جهت موجود است و در هریک از آن دو، عنوان حسن لازم التّحصیل وجود دارد و هریک از آن دو، خواص و آثاری دارند که اثر وضو، امکان توصّل به صلات است و اثر صلات هم معراجیّت مؤمن می باشد و هر دو اثر، لازم التّحصیل است امّا فرقشان در این جهت است: چیزی که در ایجاب وضو، مدخلیّت داشته همان آثار و خواصّ هست که

ص: 285

و لعلّه مراد من فسّرهما بما أمر به لنفسه، و ما أمر به لأجل غیره، فلا یتوجّه علیه الاعتراض بأنّ جلّ الواجبات- لو لا الکلّ- یلزم أن یکون من الواجبات الغیریّة، فإن المطلوب النفسی قلّما یوجد فی الأوامر، فإنّ جلّها مطلوبات لأجل الغایات التی هی خارجة عن حقیقتها، فتأمّل [1].

******

- شرح :

عبارت از رسیدن به ذی المقدّمه و نماز می باشد امّا در باب صلات، آنچه که در ایجاب، دخیل بوده همان عنوان «حسن» می باشد امّا آثاری مانند معراجیّت مؤمن با اینکه لازم التّحصیل است ولی مدخلیّتی در ایجاب صلات نداشته پس فارق بین وضو و صلات، این است که وضو را واجب غیری می دانیم امّا نماز را واجب نفسی.

[1]- بعضی تعریفی از واجب نفسی و غیری کرده اند که شاید مرادشان همان بیانی باشد که ما اخیرا عنوان کرده ایم که: آن ها واجب نفسی و غیری را به این نحو، تفسیر و تعریف کرده اند که: «ما امر به لنفسه و امر به لاجل غیره» یعنی واجب نفسی، آن است که برای خودش امر شده پس باید در خودش جهت امر داشته باشد و جهت امرش همان عنوان «حسن» است امّا واجب غیری، آن است که برای خاطر غیر، مأمور به واقع شده، برای توصّل به ذی المقدّمه، واجب شده و اگر خودش هم عنوان حسن لازم التّحصیل داشته باشد، مدخلیّتی در ایجابش ندارد.

اگر مراد آن ها به بیان ما- مصنّف- رجوع کند، اشکالی که راجع به واجبات نفسیّه شده، حل می شود و چنانچه کسی بگوید اکثر(1) واجبات- جلّ الواجبات لو لا الکل- مانند نماز، آثاری مانند معراجیّت دارد که لازم التّحصیل هست و نماز، نسبت به آن آثار، جنبه

ص: 286


1- نه تمام واجبات زیرا واجبی مانند معرفت اللّه، خودش غایت الغایات است و اثر دیگری ندارد.

ثمّ إنّه لا إشکال فیما إذا علم بأحد القسمین، و أمّا إذا شکّ فی واجب أنّه نفسیّ أو غیریّ، فالتّحقیق أنّ الهیئة، و إن کانت موضوعة لما یعمّهما، إلا أنّ إطلاقها یقتضی کونه نفسیّا، فإنّه لو کان شرطا لغیره لوجب التّنبیه علیه علی المتکلّم الحکیم [1].

******

- شرح :

مقدّمیّت دارد، در جوابش می گوئیم: ما هم قبول داریم که نماز، آثاری دارد امّا به چه دلیل، ایجاب نماز برای خاطر آن آثار و خواص هست بلکه شاید ایجابش برای خودش و برای همان عنوان «حسن» باشد که بیان کردیم.

قوله: «فتأمّل(1)

اشاره به دو اشکال است: الف: آثار و خواصّ واجبات را آیات و روایات بیان کرده امّا آن عنوان «حسن» از کجا ناشی شده و چه کسی بیان کرده است.

ب: چگونه ممکن است یک شی ء هم عنوان «حسن» و هم «آثار لازم التّحصیل» داشته باشید امّا آن عنوان «حسن» مدخلیّتی در ایجابش نداشته باشد به عبارت دیگر: این چه امتیازی است که برای عنوان مذکور، قائل می شوید.

[1]- اگر برای ما احراز شد که مثلا فلان شی ء، واجب نفسی هست، مشکلی نداریم و

ص: 287


1- الف: قد ذکرنا آنفا وجها لقوله فتأمّل و یحتمل ان یکون اشارة الی ضعف قوله« و لعله مراد من فسرهما بما امر به لنفسه و ما امر به لأجل غیره ...» اذ من المستبعد جدا ان یکون المراد مما امر به لنفسه ای قد امر به لکونه معنونا بعنوان حسن یستقل العقل بمدح فاعله بل و بذم تارکه. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 346. ب:« اما» اشارة الی عدم تمامیته فی بعض الواجبات النفسیة التوصلیة کدفن المیت و کفنه و ایّ عنوان حسن منطبق علیهما و لیس ایجابهما الا لاجل المصالح المترتبة علیهما مثل حفظه عن تغیّر ریحه و غیره بل فی بعض العبادات الذی لیس فیه حسن ابدا و القرب فیه یحصل باتیانه بقصد الامر او لاجل المولی کما اعترف به فی هامش اجتماع الامر و النهی[ الکفایة 1/ 278] قال: ان اکثر العبادات لیس فی ذاته راجحا.« او اشارة» الی انه ... ر. ک: کفایة الاصول محشی به حاشیه مرحوم مشکینی 1/ 172].

همچنین اگر مسلّم شد که واجب غیری هست بحثی نداریم امّا:

سؤال: اگر اصل وجوب شی ء برای ما احراز شد امّا تردید داشتیم که آیا آن شی ء به نحو واجب نفسی، وجوب دارد یا اینکه وجوبش به نحو واجب غیری(1) است در این صورت راه حلّ مشکل چیست؟

جواب: تحقیق مطلب، این است که: گرچه هیئت امر برای جامع طلب، وضع شده که هم بر واجب نفسی، صادق است هم غیری امّا درعین حال، مقتضای اطلاق هیئت امر، این است که بگوئیم: آن شی ء و آن موضوع، دارای وجوب نفسی می باشد نه غیری.

مثال: اگر مولائی در مقام بیان باشد و بگوید «اکرم زیدا» امّا آن را مقیّد نکند و نگوید که وجوب اکرام درصورتی است که فلان شی ء هم واجب باشد در این صورت، اطلاق مفاد هیئت، اقتضا می کند که وجوب، علی جمیع التّقادیر، ثابت باشد و می دانید که وجوب علی جمیع التّقادیر، همان وجوب نفسی می باشد زیرا واجب غیری علی جمیع التّقادیر، وجوبی ندارد بلکه تنها در صورتی واجب است که ذی المقدّمه آن، وجوب داشته باشد.

بدیهی است که: صحیح نیست بگوئیم «الوضوء واجب» بلکه باید گفت «الوضوء واجب اذا کانت الصّلاة واجبة» بنابراین، واجب غیری، دارای قید هست امّا واجب نفسی، قیدی ندارد.

نتیجه: اگر مولا در مقام بیان باشد و قرینه ای بر تقیید، اقامه نکند، مقتضای اطلاق هیئت، وجوب نفسی است.

ص: 288


1- کصلاة الطواف، لدوران وجوبها بین النفسیة، و بین الشرطیة لصحة الطواف. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 239.

و أمّا ما قیل من أنّه لا وجه للاستناد إلی إطلاق الهیئة، لدفع الشّک المذکور، بعد کون مفادها الأفراد التی لا یعقل فیها التّقیید، نعم لو کان مفاد الأمر هو مفهوم الطّلب، صحّ القول بالإطلاق، لکنّه بمراحل من الواقع، إذ لا شکّ فی اتّصاف الفعل بالمطلوبیّة بالطّلب المستفاد من الأمر، و لا یعقل اتّصاف المطلوب بالمطلوبیّة بواسطة مفهوم الطّلب، فإنّ الفعل یصیر مرادا بواسطة تعلّق واقع الارادة و حقیقتها، لا بواسطة مفهومها، و ذلک واضح لا یعتریه ریب [1].

******

- شرح :

شک در نفسیّت و غیریّت واجب
«نقد و بررسی کلام شیخ اعظم»

«نقد و بررسی کلام شیخ اعظم(1)»

[1]- مرحوم شیخ، طبق همان مبنائی که در واجب مشروط دارند- که شرط، قید مادّه هست و اصولا هیئت امر، اطلاقی ندارد تا مقیّد شود- فرموده اند: در صورت شک در نفسیّت و غیریّت نمی توان به اطلاق هیئت تمسّک نمود و گفت نفسیّت

ص: 289


1- هو الشیخ مرتضی بن محمد امین الدزفولی الانصاری النجفی، ولد فی دزفول 1214، قرأ أوائل عمره علی عمه الشیخ حسین ثم خرج مع والده الی زیارة مشاهد العراق و هو فی العشرین من عمره، بقی فی کربلاء آخذا عن الاستاذین السید محمد مجاهد و شریف العلماء اربع سنوات، ثم عاد الی وطنه، ثم رجع الی العراق و اخذ من الشیخ موسی الجعفری سنتین، عزم زیارة مشهد خراسان مارا فی طریقه علی کاشان، فاز بلقاء استاذه النراقی مما دعاه الی الاقامة فیها نحو ثلاث سنین، ورد دزفول سنة 1241 ثم عاد الی النجف الاشرف سنة 1249 فاختلف الی مدرسة الشیخ علی بن الشیخ جعفر، ثم انتقل بالتدریس و التألیف، و وضع اساس علم الاصول الحدیث، تخرج علیه المیرزا الشیرازی و المیرزا حبیب اللّه الرشتی و غیرهما له مؤلفات منها« الرسائل» فی الاصول و« المکاسب» انتهت الیه رئاسة الامامیة. توفی فی 18 جمادی الآخرة سنة 1281 و دفن فی المشهد الغروی( اعیان الشیعة 10/ 117)- اقتباس از کفایة الاصول طبع مؤسسه آل البیت علیهم السّلام 1/ 95.

را استکشاف می نمائیم.

توضیح ذلک: همان طور که «وضع» حروف، عام و «موضوع له» آن ها خاص است(1) در باب هیئت هم وضع، عام و موضوع له خاص هست یعنی:

واضع، هیئت امر را برای مفهوم طلب- کلّی طلب- وضع ننموده بلکه کلّی طلب را در نظر گرفته امّا هیئت امر را برای جزئیات، مصادیق و افراد طلب وضع کرده و جزئی، اطلاق ندارد تا اینکه قابل تقیید باشد، اطلاق و تقیید از شئون کلّیّات است، جزئی که عبارت از یک مصداق خارجی و ذهنی است قابل تضییق و توسعه نیست.

بدیهی است که در مثال «اعتق رقبة» می توانید رقبه را مقیّد به ایمان نمائید امّا در مثال «اکرم زیدا» نمی توان زیدی را که یک مصداق خارجی هست مقیّد نمود.

خلاصه: چگونه می توان از اطلاق هیئت، نفسیّت را استکشاف نمود؟

مرحوم شیخ، استدراکی نموده اند که عمده تکیه کلامشان هم همین است که:

اگر موضوع له هیئت را مفهوم طلب بدانیم در این صورت هیئت، قابلیّت تقیید دارد، مسأله اطلاق هیئت و استکشاف نفسیّت هیئت از طریق اطلاق هیئت، مطرح می شود امّا این مطلب با واقعیّت، فاصله فراوانی دارد «... لکنّه بمراحل من الواقع.»

سؤال: چرا نمی توان گفت هیئت امر برای مفهوم طلب وضع شده؟

جواب: پاسخ سؤال را همراه با مثالی بیان می کنیم که: مولا فرموده است

ص: 290


1- برای توضیح بیشتر: ر. ک: ایضاح الکفایة 2/ 53.

«أَقِیمُوا الصَّلاةَ»* شما به لحاظ اینکه هیئت امر، دارای مادّه ای به نام صلات هست، وصفی برای آن، ترتیب داده، می گوئید «الصّلاة مطلوبة للمولی» و بدیهی است که عنوان مطلوبیّت، بعد از تعلّق امر، نسبت به صلات، تصوّر و حاصل می گردد بنابراین، تعلّق امر نسبت به صلات، موجب تحقّق وصفی بنام «مطلوبیّت» شده.

سؤال: معنای مطلوبیّت چیست و از کجا ناشی شده؟

جواب: بدیهی است که مطلوبیّت نماز به خاطر تعلّق مفهوم طلب، نسبت به آن نیست زیرا مفهوم طلب، موجب تحقق عنوان مطلوبیّت نمی شود بلکه: چون حب، طلب و اراده(1) حقیقی مولا به صلات تعلّق گرفته، شما عنوان مطلوبیّت را به آن می دهید.

اکنون از مطالب گذشته نتیجه می گیریم که: آن طلب حقیقی که قائم به نفس مولا هست، یک فرد و یک مصداق از مفهوم طلب می باشد بنابراین، مفاد صیغه امر و هیئت افعل، همان فرد و جزئی طلب است- به مجرّدی که مولا امری صادر می کند شما می گوئید مأمور به و اکرام زید، محبوب مولا هست- و آن طلب، کلّیّت ندارد لذا از این مطلب، کشف می کنیم که مفاد هیئت امر، جزئی و یک فرد از طلب هست، کلّی نمی باشد تا اینکه اطلاق داشته باشد و قابل تضییق و تقیید باشد پس در صورت شک در نفسیّت و غیریّت نمی توان به اطلاق هیئت، تمسّک نمود. «الهیئة لا تدلّ علی الکلّی حتّی یکون مطلقا و حتّی یکون قابلا للتّقیید.»

ص: 291


1- بنا بر اینکه« طلب» و« اراده» یک شی ء و متحد باشند.

ففیه: إنّ مفاد الهیئة- کما مرّت الإشارة إلیه- لیس الأفراد، بل هو مفهوم الطّلب، کما عرفت تحقیقه فی وضع الحروف، و لا یکاد یکون فرد الطّلب الحقیقیّ، و الذی یکون بالحمل الشائع طلبا، و إلا لما صحّ إنشاؤه بها؛ ضرورة أنّه من الصّفات الخارجیّة النّاشئة من الأسباب الخاصّة. نعم ربما یکون هو السّبب لإنشائه، کما یکون غیره أحیانا. و اتّصاف الفعل بالمطلوبیّة الواقعیّة و الإرادة الحقیقیّة- الدّاعیة إلی إیقاع طلبه، و إنشاء إرادته بعثا نحو مطلوبه الحقیقیّ و تحریکا إلی مراده الواقعی- لا ینافی اتّصافه بالطّلب الإنشائی أیضا، و الوجود الإنشائی لکلّ شی ء لیس إلا قصد حصول مفهومه بلفظه، کان هناک طلب حقیقیّ أو لم یکن، بل کان إنشاؤه بسبب آخر. و لعلّ منشأ الخلط و الاشتباه تعارف التعبیر عن مفاد الصّیغة بالطّلب المطلق، فتوهّم منه أنّ مفاد الصّیغة یکون طلبا حقیقیّا، یصدق علیه الطّلب بالحمل الشائع، و لعمری إنّه من قبیل اشتباه المفهوم بالمصداق، فالطّلب الحقیقیّ إذا لم یکن قابلا للتّقیید لا یقتضی أن لا یکون مفاد الهیئة قابلا له، و إن تعارف تسمیته بالطّلب أیضا، و عدم تقییده بالإنشائی لوضوح إرادة خصوصه، و إنّ الطّلب الحقیقی لا یکاد ینشأ بها، کما لا یخفی. فانقدح بذلک صحّة تقیید مفاد الصّیغة بالشّرط، کما مرّها هنا بعض الکلام و قد تقدّم فی مسألة اتّحاد الطّلب و الإرادة ما یجدی فی المقام [1].

******

- شرح :

ایراد مصنّف بر کلام شیخ اعظم

ایراد(1) مصنّف بر کلام شیخ اعظم

[1]- مقدّمه: در بحث طلب و اراده، بیان کردیم(2) که: مفهوم «طلب»، دارای سه مصداق هست:

1- مصداق حقیقی طلب: همان خواست واقعی، باطنی و از اوصاف حقیقیّه نفس انسان هست به عبارت دیگر: همان اشتیاقی که بالاترین مرحله شوق مؤکّد هست، و از آن به «اراده» تعبیر می شود. فرضا شوق مؤکّدی که در نفس مولا نسبت به اکرام زید

ص: 292


1- در تمسّک به اطلاق هیئت برای استکشاف نفسیّت واجب- در صورت شک در نفسیّت و غیریّت.
2- ر. ک: ایضاح الکفایة 1/ 416.

هست، مصداق حقیقی طلب و به تعبیر دیگر مصداق خارجی طلب می باشد و خارجیّت هر شی ء، متناسب با خود آن شی ء هست و بدیهی است که لزومی ندارد انسان، تمام واقعیّات را بالعین مشاهده کند.

2- مصداق ذهنی طلب: همان «تصوّر الارادة» می باشد فرضا شما که اکنون مشغول نظر به این مطالب هستید، هنگامی که کلمه طلب را مشاهده می کنید- یا می شنوید- آن را در ذهن خود، تصوّر می نمائید بنابراین مصداق ذهنی طلب، همان تصوّراتی است که من و شما راجع به مفهوم طلب داریم.

3- مصداق انشائی طلب: این است که انسان مفهومی را در نظر می گیرد و اراده می کند آن مفهوم به وسیله لفظی، تحقّق پیدا کند و غالبا در باب عقود و ایقاعات متصوّر است.

مثال: در مورد نکاح، انسان به وسیله «انکحت» و «قبلت»، علقه زوجیّت را که یک امر اعتباری هست، ایجاد می کند، در محلّ بحث هم مولا اراده می کند به وسیله هیئت افعل، مفهوم طلب، انشا شود.

کأنّ مصنّف در پاسخ شیخ اعظم، چنین می فرمایند: شما که معتقد هستید هیئت برای قسم اوّل، یعنی طلب حقیقی و افراد واقعی طلب- ... فرد الطّلب الحقیقی و الّذی یکون بالحمل الشّائع(1) طلبا ...- وضع شده، اگر این مطلب، صحیح باشد، بفرمائید که منشأ

ص: 293


1- مفهوم طلب درعین حال که دارای سه مصداق- حقیقی، ذهنی و انشائی- هست امّا حمل شایع تنها در مصادیق حقیقیه هست. لازم به تذکّر است که این مطلب، طبق مبنای صدر المتألهین رحمه اللّه می باشد که فرموده اند: حمل شایع، نسبت به تمام مصادیق، صحیح نیست بلکه تنها در مصادیق واقعیه، صحیح می باشد. اگر شما بگوئید« زید انسان» حمل مذکور، حمل شایع هست امّا اگر« انسان» را در ذهن خود، تصوّر نموده و بگوئید:« الانسان المتصور انسان» درعین حال که انسان متصوّر، مصداق ذهنی انسان هست اما حمل مذکور، حمل شایع صناعی نیست و آن حمل تنها در مصادیق حقیقیه هست. در محل بحث هم مصادیق حقیقیّه مفهوم طلب، عبارت از طلب های حقیقی است که قائم به نفس مولا می باشد و حمل شایع تنها در همان مصادیق ثابت است امّا نسبت به وجودات ذهنیه یا انشائیه طلب، عنوان حمل شایع معروف، تحقّق ندارد.

اراده واقعی مولا چیست؟

باید بگوئید که منشأ آن، مبادی خارجیّه است مثلا مولائی که اکرام زید را واجب نموده، ابتداء آن را تصوّر و فوائدش را کسر و انکسار و ملاحظه نموده که اکرام او محبوب است پس اراده حقیقیّه، ناشی از اسباب خاصّه هست.

امّا در باب هیئت: آنچه را که هیئت برآن، دلالت می کند، عبارت از طلب انشائی هست و ارتباطی به طلب حقیقی ندارد و اصلا آیا اراده حقیقی، قابلیّت انشا دارد؟

خیر، بدیهی است که طلب انشائی، قابلیّت انشا دارد و اراده واقعی به تبع مبادی خود، یعنی تصوّر، تصدیق به فائده و عزم و جزم، قهرا تحقّق پیدا می کند.

امّا اگر گفتیم مفاد هیئت، عبارت از طلب حقیقی هست، معنایش این است که انشاء مولا مربوط به آن طلب حقیقی می باشد درحالی که طلب حقیقی، قابل انشا نیست بلکه اگر مقدّماتش موجود شد، قهرا تحقّق پیدا می کند و چنانچه مبادی آن حاصل نشود، اصلا وجود پیدا نمی کند لذا می گوئیم مفهومی ندارد که انشا به طلب حقیقی تعلّق گیرد بلکه انشا به مفهوم طلب، متعلّق است، وجود انشائی، وجود مفهوم طلب هست و هیئت افعل هم برای همان معنا وضع شده لذا می گوئیم «وضعت هیئة افعل لا نشاء الطّلب» پس موضوع له هیئت، عبارت از ایجاد مفهوم طلب است.

سؤال: چرا انسان، مفهوم طلب را ایجاد می کند به عبارت دیگر، چرا به مفهوم طلب، وجود انشائی می دهد؟

جواب: معمولا اراده و طلب حقیقی، محرّک و علّت انشاء مفهوم طلب هست امّا طلب حقیقی، معنای امر نمی باشد.

قوله: «و لعل منشأ الخلط و الاشتباه تعارف التعبیر عن مفاد الصّیغة بالطّلب المطلق فتوهم منه ...»

ص: 294

با توجه به مطالب گذشته، واضح شد که: کأنّ برای شیخ اعظم «اعلی اللّه مقامه الشّریف» خلطی واقع شده و نزد ایشان، اشتباه مفهوم به مصداق، رخ داده است که:

ایشان ملاحظه کرده اند: در نوع اوامر، طلب حقیقی، تحقّق دارد و گفته می شود هیئت امر، دلالت بر طلب می کند- مفادش طلب مطلق است- و در نتیجه، توهم نموده اند، طلب حقیقی(1)، مفاد هیئت است درحالی که طلب حقیقی، محرّک امر مولا هست و مفاد امر و هیئت افعل، انشاء مفهوم طلب(2)- وجود انشائی مفهوم طلب- می باشد.

تذکّر: همان طور که قبلا بیان کردیم گاهی هم حقیقتا هیئت افعل، استعمال می شود امّا مولا اصلا اراده و طلب حقیقی ندارد مانند اوامر امتحانی و اعتذاری، و اگر هم بگوئید عنوان مجاز دارد، ممکن است چنین عنوان کنید که: واضع، هیئت افعل را برای انشاء مفهوم طلب، وضع کرده امّا درصورتی که محرّکش طلب حقیقی باشد. بنابراین در هر موردی که طلب حقیقی، تحقّق داشته باشد، عنوان «محرّک» و «داعی» دارد.- نه عنوان موضوع له- و مفاد هیئت، مفهوم طلب است و مفهوم طلب هم، به وسیله، هیئت ایجاد می شود، کلّی و دارای اطلاق هست و اطلاق هم قابل تقیید می باشد، اگر مولا قرینه ای بر تقیید، اقامه نکند از طریق اطلاق- در صورت شک در نفسیّت و غیریّت- استفاده نفسیّت می شود پس جواب مصنّف رحمه اللّه نسبت به کلام شیخ اعظم، این است که:

ایشان توهم کرده اند وجود طلب حقیقی- در مورد امر- دلیل بر این است که موضوع له امر، طلب حقیقی هست درحالی که طلب حقیقی، ارتباطی به آن ندارد و موضوع له هیئت، همان مفهوم طلب است و ...

ص: 295


1- که قائم به نفس انسان و غیر قابل تقیید هست.
2- که قابل تقیید می باشد.

هذا اذا کان هناک إطلاق، و اما إذا لم یکن، فلا بد من الإتیان به فیما اذا کان التّکلیف بما احتمل کونه شرطا له فعلیّا، للعلم بوجوبه فعلا، و إن لم یعلم جهة وجوبه، و إلا فلا، لصیرورة الشّک فیه بدویّا، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

قوله: «... و قد تقدّم(1) فی مسألة اتّحاد الطّلب و الارادة ما یجدی فی المقام.»

[1]- گفتیم اگر اصل وجوب شی ء، محرز باشد امّا نفسیّت و غیریّت آن، مشکوک باشد، از طریق اطلاق هیئت، نفسیّت آن را ثابت می کنیم گرچه نظر شیخ اعظم برخلاف مصنّف بود.

اکنون متذکّر می شویم که آن مطلب درصورتی است که مقدّمات حکمت، تمام باشد، مثلا مولا در مقام بیان تمام خصوصیّات بوده و قرینه ای هم بر تقیید اقامه نکرده امّا چنانچه در موردی مقدّمات حکمت، تمام نباشد، فرضا مولا در صدد است که اصل وجوب شی ء را بیان کند، نه نفسیّت یا غیریّت آن را، در این صورت نمی توان به اطلاق تمسّک نمود.

سؤال: در مواردی که اصل وجوب شی ء مسلّم است امّا نفسیّت و غیریّت آن، مردّد است آیا آن شی ء، لازم الاتیان هست یا نه؟

جواب: مسئله دارای دو صورت است:

1- اگر آن ذی المقدمه ای(2) را که احتمال می دهید فلان شی ء برای آن، وجوب غیری پیدا کرده، وجوبش فعلی(3) باشد، باید آن شی ء را اتیان نمود زیرا آن شی ء را که نمی دانید وجوب نفسی دارد یا غیری، اگر وجوبش نفسی باشد که لازم الاتیان هست و چنانچه واجب غیری باشد چون ذی المقدّمه آن، اکنون وجوب فعلی دارد باید اتیان شود(4).

ص: 296


1- ای تقدم هناک ان الطلب و الارادة موضوعان لمعنی واحد غیر، ان المعنی علی صنفین حقیقی ثابت فی النفس و انشائی یحصل بالصیغة و لفظ الطلب، اظهر فی الثانی و لفظ الارادة اظهر فی الاوّل مع کون کل من لفظی الطلب و الارادة حقیقة فی کلا الصنفین جمیعا. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 351.
2- شی ء و موضوعی.
3- فرضا واجب مطلق باشد یا اگر واجب مشروط و مقیّد هست شرطش حاصل شده.
4- کما اذا علم بوجوب الصلاة و بوجوب الطهارة مرددا بین کونه نفسیا او غیریا. ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 148.

تذنیبان: الأوّل: لا ریب فی استحقاق الثّواب علی امتثال الأمر النّفسیّ و موافقته، و استحقاق العقاب علی عصیانه و مخالفته عقلا، و اما استحقاقهما علی امتثال الغیریّ و مخالفته، ففیه إشکال، و إن کان التّحقیق عدم الاستحقاق علی موافقته و مخالفته بما هو موافقة و مخالفة؛ ضرورة استقلال العقل بعدم الاستحقاق إلا لعقاب واحد، أو لثواب کذلک، فیما خالف الواجب و لم یأت بواحدة من مقدّماته علی کثرتها، أو وافقه و أتاه بماله من المقدّمات [1].

******

- شرح :

2- اگر آن ذی المقدّمه ای را که احتمال می دهید فلان شی ء برای آن، وجوب غیری داشته باشد، وجوبش فعلی نباشد(1) در حقیقت، شما شک دارید که آیا آن شی ء که مردّد بین واجب نفسی و غیری هست اکنون اتیان آن واجب است یا نه.

اگر واجب نفسی باشد و ارتباطی با آن غیر نداشته باشد، اکنون لازم التّحصیل است امّا اگر واجب غیری باشد چون ذی المقدّمه اش فعلا وجوب ندارد، مقدمه آن هم واجب نیست پس کسی که شاکّ در نفسیّت و غیریّت هست در نتیجه، مردّد است که: آیا الآن اتیان آن شی ء، واجب است یا نه و شکّ او در وجوب فعلی و عدم وجوب فعلی آن شی ء هست و در شبهه وجوبیّه بدویّه، مقتضای اصل برائت، این است که «لا یجب الاتیان به.»

آیا موافقت و مخالفت با امر غیری، موجب استحقاق ثواب و عقاب است
اشاره

[1]- تردیدی وجود ندارد که اگر امر نفسی، امتثال شود، عقل، حکم به استحقاق مثوبت می کند و چنانچه با آن، مخالفت شود، حکم به استحقاق عقوبت می نماید. ضمنا این مطلب، تقریبا مورد تعرّض و بیان تمام اصولیین می باشد امّا آنچه که محلّ بحث، واقع شده، این است که:

آیا امتثال امر غیری، موجب استحقاق مثوبت می شود و همچنین آیا مخالفت با امر غیری، باعث استحقاق عقوبت می گردد؟

ص: 297


1- مثلا نماز، قبل از زوال، وجوب فعلی ندارد.

جواب: ابتداء مصنّف فرموده اند: «ففیه اشکال» امّا سپس تحقیق مطلب را چنین بیان کرده اند:

مخالفت و موافقت امر غیری، موجبی برای استحقاق ثواب و عقاب نیست.

توضیح ذلک: واجبات غیریّه، همان واجبات مقدّمیه هستند که یکی از آثارشان این است که ثواب و عقابی بر موافقت و مخالفتشان مترتّب نمی شود یعنی: مقدّمه در عین حال که وجوب غیری دارد اگر کسی آن را اتیان کند مستحق ثواب نیست و چنانچه آن را ترک نماید از نظر ترک واجب غیری، استحقاق عقوبت ندارد و علّتش این است که:

مسأله استحقاق مثوبت و عقوبت، مربوط به قرب و بعد از مولا می باشد، آنچه که موجب قرب به مولا شود به تبعش استحقاق ثواب حاصل می گردد و آنچه که باعث بعد از او گردد، مقتضی استحقاق عقوبت است بنابراین استحقاق ثواب و عقاب از آثار و تبعات قرب و بعد از مولا می باشد.

سؤال: آیا اتیان «مقدّمه»، موجب قرب به مولا و ترک آن، سبب بعد از مولا هست؟

جواب: خیر، البته بدیهی است که ترک مقدّمه، سبب می شود ذی المقدّمه ترک شود و ترک ذی المقدّمه، موجب بعد از مولا می شود امّا فعل و ترک مقدّمه- بما هی مقدّمة- اقتضای قرب و بعد از مولا ندارد بنابراین، واجبات غیری نه بر موافقتشان استحقاق مثوبت، ترتّب پیدا می کند و نه بر مخالفتشان استحقاق عقوبت حاصل می شود، فرضا کسی که وضو را ترک کرد و به تبعش ترک نماز، تحقق پیدا کرد به او خطاب نمی شود «هلا توضّأت» بلکه به او می گویند «هلا صلّیت.»

اگر ذی المقدّمه با انجام ده مقدّمه، اتیان شود، انسان، استحقاق یک ثواب پیدا می کند که آن هم مربوط به ذی المقدّمه می باشد و چنانچه ذی المقدّمه با ده مقدّمه اش ترک شود فقط یک عقوبت برآن مترتّب می شود که مربوط به ذی المقدّمه می باشد.

ص: 298

نعم لا بأس باستحقاق العقوبة علی المخالفة عند ترک المقدّمة، و بزیادة المثوبة علی الموافقة فیما لو أتی بالمقدّمات بما هی مقدّمات له، من باب أنّه یصیر حینئذ من أفضل الأعمال، حیث صار أشقّها، و علیه ینزّل ما ورد فی الأخبار من الثواب علی المقدّمات، أو علی التّفضّل فتأمّل جیّدا، و ذلک لبداهة أنّ موافقة الأمر الغیریّ- بما هو أمر لا بما هو شروع فی إطاعة الأمر النّفسیّ- لا توجب قربا، و لا مخالفته- بما هو کذلک- بعدا، و المثوبة و العقوبة إنّما تکونان من تبعات القرب و البعد [1].

******

- شرح :

[1]- معنای عبارت مذکور، این است که: استحقاق عقوبت بر مخالفت ذی المقدّمه مترتب می شود امّا زمان استحقاق عقوبت، موقعی است که مکلّف، مقدّمه را ترک می کند زیرا با ترک مقدّمه، معقول نیست که ذی المقدّمه وجود پیدا کند مثلا کسی که مستطیع هست و می تواند مقدّمات سفر حج را فراهم کند امّا آن را ترک نمود، استحقاق عقوبت او بر ترک حج از زمان ترک مقدّمه، ثابت است و چنانچه شخص عادلی بوده «یصیر فاسقا» درعین حال که زمان انجام مناسک حج نرسیده امّا چون او مقدّمات را ترک نموده و در ظرف خودش نمی تواند ذی المقدّمه را اتیان کند از هم اکنون استحقاق عقوبت دارد.

اشکال: اگر بر موافقت «مقدّمه»، ثوابی مترتّب نمی شود پس چرا در بعضی از روایات، مثوبات فراوانی برای بعضی از مقدّمات، ذکر شده از جمله:

الف: ... عن ابی سعید القاضی قال: دخلت علی ابی عبد اللّه علیه السّلام «فی غرفة له فسمعته یقول: من أتی قبر الحسین ماشیا کتب اللّه له بکلّ خطوة و بکلّ قدم یرفعها و یضعها عتق رقبة من ولد إسماعیل الحدیث(1)

ب: ... عن أبی المنکدر، عن ابی جعفر علیه السّلام قال: قال ابن عبّاس: ما ندمت علی شی ء صنعت ندمی علی ان لم احجّ ماشیا لانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول من حجّ بیت اللّه ماشیا کتب اللّه له سبعة آلاف حسنة من حسنات الحرم، قیل: یا رسول اللّه و ما حسنات الحرم؟ قال حسنة الف الف حسنة و قال: فضل المشاة فی الحج کفضل القمر لیلة

ص: 299


1- ر. ک: وسائل الشیعة، 10/ 343 باب 41 از ابواب مزار، حدیث 6.

البدر علی سایر النجوم(1) ...»

جواب: 1- طبق قواعد و از نظر عقل، بر هیچ یک از مقدّمات، ثوابی(2) مترتب نمی شود امّا پروردگار متعال از باب تفضّل و لطفی که نسبت به بندگان خود دارد برای بعضی از مقدّمات، مثوبات فراوانی قرار داده است.

2- کسی که مقدّمه ای را اتیان می کند باید بررسی کنیم که هدف او چیست؟ مثلا گاهی فردی لباسش را تطهیر می کند امّا تطهیر لباس به خاطر خواندن نماز نیست بلکه به نظافت و طهارت لباس خود، علاقه دارد. امّا گاهی انسان، اوّلین مقدّمه ای را که انجام می دهد، منظورش توصّل به ذی المقدّمه و نماز هست.

در دو مورد مذکور باید قائل به فرق شد: کسی که به تطهیر لباس، علاقه دارد و نظری به ذی المقدّمه ندارد هیچ گونه ثوابی بر عملش مترتّب نیست و استحقاق مثوبت و عقوبت فقط بر فعل و ترک ذی المقدّمه، مترتّب می شود امّا کسی که فرضا ده مقدّمه را برای توصّل به ذی المقدّمه انجام می دهد و ساعت ها وقت خود را مشغول می کند، عنوان دیگری به نام شروع در موافقت واجب نفسی و عنوان «اشقّ الاعمال» محقّق می شود لذا برای تحقّق عنوان شروع در اطاعت امر نفسی و عنوان «افضل الاعمال احمزها(3)»، مسأله زیادی مثوبت مطرح می گردد و این مطلب، طبق قاعده و از نظر عقل هم صحیح است.

اینکه در روایات برای مقدّمات مثوباتی ذکر شده، آن مثوبات، مربوط به مقدّماتی هست که برای تحقّق ذی المقدّمه باشد، هر قدمی را که انسان برای زیارت سید الشّهدا علیه السّلام برمی دارد، دارای اجر جزیل می باشد امّا فرضا کسی که برای سیاحت به عراق و کربلا می رود و ضمنا به زیارت ابا عبد اللّه علیه السّلام مشرّف می شود، زیارت او با زیارت کسی که از

ص: 300


1- ر. ک: وسائل الشیعة، 8/ 56 باب 32 از ابواب وجوب حج، حدیث 9.
2- استحقاق ثواب.
3- فی حدیث ابن عباس« افضل الاعمال احمزها» ای اشقها و أمتنها و اقواها ر. ک: مجمع البحرین 4/ 16.

اشکال و دفع: امّا الأوّل(1): فهو أنّه إذا کان الأمر الغیریّ بما هو لا إطاعة له، و لا قرب فی موافقته، و لا مثوبة علی امتثاله، فکیف حال بعض المقدّمات؟ کالطّهارات، حیث لا شبهة فی حصول الإطاعة و القرب و المثوبة بموافقة أمرها [1].

******

- شرح :

ابتدای سفر، هر قدمش به منظور رسیدن به آن مرقد مطهّر بوده، متفاوت است و بین آن دو زیارت فاصله کاملا مشهودی وجود دارد.

سؤال: چرا می گوئید بر امتثال و مخالفت امر غیری ثواب و عقابی(2) مترتّب نمی شود و چرا روایات را برآن معنا حمل می کنید؟

جواب: بدیهی است که موافقت امر غیری «بما هو امر غیری»- نه به عنوان شروع در اطاعت امر نفسی- موجب قرب الی المولی نمی شود و همچنین مخالفت امر غیری باعث بعد از مولا نمی گردد درحالی که استحقاق مثوبت و عقوبت از تبعات قرب و بعد از مولا هست و تا وقتی که قرب الی المولی حاصل نشود استحقاق مثوبتی وجود ندارد و همچنین تا بعد عن المولی محقّق نشود، استحقاق عقوبت مطرح نمی گردد.

بیان دو اشکال در مقدمات عبادیّه

[1]- دو اشکال در باب مقدّمات عبادیّه، مانند طهارات ثلاث- وضو، غسل و تیمم- شده:

1- شما- مصنّف- فرمودید امر غیری(3)- بما هو امر غیری- ثواب و عقابی(4) بر موافقت و مخالفتش مترتب نمی شود به عبارت دیگر، امتیاز و فرق امر غیری با امر نفسی، این است که در موافقت و مخالفت امر غیری، مسأله استحقاق عقوبت و مثوبت،

ص: 301


1- ای الاشکال.
2- استحقاق عقاب.
3- موجب قرب به مولا نمی شود و همچنین باعث بعد از مولا نمی گردد.
4- استحقاق عقاب و ثواب.

هذا مضافا إلی أنّ الأمر الغیریّ لا شبهة فی کونه توصّلیّا، و قد اعتبر فی صحتها إتیانها بقصد القربة [1].

******

- شرح :

مطرح نیست درحالی که بیان شما درباره طهارات ثلاث، صادق نیست و چنانچه کسی آن ها را اتیان نماید، موجب قرب الی المولی را فراهم نموده و در بعضی از روایات، نسبت به وضوی تجدیدی، تعبیر به «نور علی نور» شده پس آن ها موجب قرب الی المولی و استحقاق مثوبت هستند.

خلاصه اشکال(1): چرا فرمودید بر امر غیری، اثری مترتّب نمی شود درحالی که موافقت امر غیری و تحصیل طهارت، موجب قرب به مولا و استحقاق مثوبت است؟

[1]- 2- تردیدی نیست که تمام اوامر غیری، توصّلی هستند و منظور از امر توصّلی، این است که در موافقت و اطاعت آن ها نیازی به قصد قربت نیست، لزومی ندارد که مأمور به، به امر غیری به داعی امر و قصد قربت، اتیان شود بلکه صرف اتیان مأمور به به هر نیّتی، کفایت می کند مثلا پرداخت دین، یکی از واجبات توصّلیّه شرعیّه هست که به هر قصدی- و لو ریاء- ادا شود، کافی است و ذمّه مدیون بری می شود. اوامر غیریّه هم توصّلی هستند مثلا طهارت لباس مصلّی یکی از شرائط نماز هست، شما به هر نیّتی لباس خود را تطهیر نمائید، کفایت می کند.

اشکال: اوامر غیری بدون تردید، توصّلی هستند و در اوامر توصّلی، نیازی به رعایت قصد قربت نیست امّا این مطلب در مورد طهارات ثلاث- وضو، غسل و تیمّم- صحیح نیست زیرا آن ها حتما باید به داعی امر و به قصد قرب، اتیان شوند مثلا اگر کسی بدون

ص: 302


1- و لا سبیل الی دفع الاشکال بما تقدم فی مثل مقدمات الجهاد او نقل الاقدام الی زیارة الحسین علیه السّلام من احتمال التفضل او التوزیع اذ لعله قد یأباه مساق الاخبار الدالة علی ذلک. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 385.

و أمّا الثّانی(1): فالتّحقیق أن یقال: إنّ المقدّمة فیها بنفسها مستحبّة و عبادة، و غایاتها(2) إنّما تکون متوقّفة علی إحدی هذه العبادات، فلا بد أن یؤتی بها عبادة، و إلا فلم یؤت بما هو مقدّمة لها، فقصد القربة فیها إنّما هو لأجل کونها فی نفسها أمورا عبادیّة و مستحبّات نفسیّة، لا لکونها مطلوبات غیریّة [1].

******

- شرح :

قصد قربت وضو بگیرد، عملش صحیح نیست و چنانچه با آن حالت، نماز بخواند نمازش مانند صلات بدون قصد قربت و باطل می باشد.

خلاصه: چه سبب شده که طهارات ثلاث درعین حال که امر غیری دارند و اوامر غیری، توصّلی هستند، مع ذلک در آن ها قصد قربت معتبر شده و باید به داعی امر، اتیان شوند؟

جمع بندی: در مقدّمات عبادی مانند طهارات ثلاث، دو اشکال به نحو مذکور وجود دارد که باید پاسخ آن را بیان کرد.

تذکّر: مصنّف رحمه اللّه برای حلّ اشکال، یک طریق، ارائه نموده و مرحوم شیخ دو راه حل بیان کرده اند، ضمنا راه حلّ چهارمی هم از بعضی دیگر نقل شده.

طریق دفع اشکال به نظر مصنّف

[1]- دفع اشکال: بین طهارات ثلاث و سائر مقدّمات، فرقی هست که: طهارات ثلاث با قطع نظر از مقدمیّتشان ذاتا از عبادات مستحبّه هستند، وضو، غسل، و تیمّم(3) ذاتا عبادت مستحب هستند(4) و با همان کیفیّت- با وصف مستحب ذاتی بودن- مقدّمه نماز و

ص: 303


1- ای الدّفع.
2- الف: الی الطهارات. ب: مقصود مصنف از عبارت مذکور و بعد از آن، دفع اشکال دوّم، می باشد.
3- البته مصنف فرموده اند« تیمم» هم مانند وضو، عبادت مستحب هست. ولی این مطلب نیاز به بحث دارد.
4- مخصوصا اگر قائل شویم که وضو، برای انسان، یک طهارت معنوی ایجاد می کند اگرچه تصمیم خواندن نماز و انجام طواف- اموری که مشروط به طهارت هستند- را هم نداشته باشد.

و الاکتفاء بقصد أمرها الغیری، فإنّما هو لأجل أنّه یدعو إلی ما هو کذلک فی نفسه، حیث أنّه لا یدعو إلا إلی ما هو المقدّمة، فافهم(1) [1].

******

- شرح :

امثال آن، واقع شده اند.

با توجه به نکته مذکور، هر دو اشکال قبلی دفع می شود زیرا: علّت ترتّب ثواب بر موافقت و اتیان آن ها این است که عبادت و مستحبّ نفسی هستند و همان مستحبّ نفسی با حفظ استحباب نفسی، مقدّمیّت برای نماز دارد به نحوی که اگر کسی جنبه استحباب و عبادیّت آن را رعایت نکند اصلا مقدمه را در خارج اتیان نکرده، غسلات و مسحات که مقدّمه نماز نیست بلکه آن عمل عبادی، مقدّمه نماز هست و برای حفظ عبادیّت آن، لازم است قصد قربت را هم رعایت نمود و وضو را به داعی امرش اتیان کرد، عبادت نیاز به قصد قربت دارد و برآن، مثوبت هم مترتّب می شود بنابراین هر دو اشکال- مسأله عدم استحقاق مثوبت و اعتبار قصد قربت- دفع شد.

[1]- اشکال: اگر شما طهارات ثلاث و وضو را به خاطر عبادیّت ذاتی، مستحب نفسی می دانید بنابراین، نباید به داعی امر غیری آن را اتیان کنید بلکه باید به داعی امر استحباب نفسی آن را تحصیل کنید- زیرا عبادیّت آن ها به خاطر استحباب نفسی هست- درحالی که فقها فرموده اند: تحصیل طهارت و وضو به داعی امر غیری کافی هست و قصد امر نفسی در آن ها معتبر نیست و این مطلب، کاشف از این است که طهارات ثلاث،

ص: 304


1- لعله اشارة الی: ان الموجب لعبادیة شی ء اذا کان دعوة امره العبادی بحیث یکون منشأ عبادیته قصد ذلک الامر تفصیلا او اجمالا، فهو مفقود فی المقام، اذ مع الجهل بعبادیته أو الغفلة عنها لا یکون الداعی الی اتیانه الا الامر الغیری المغایر للامر العبادی، فکیف یکون الداعی ح- و لو اجمالا- الامر العبادی، مع عدم انطباق الامر الغیری علیه، لمغایرتهما بالتضاد. فالامر النفسی لیس داعیا لا تفصیلا و لا اجمالا الی عبادیة الشی ء، لانه مجهول او مغفول عنه حسب الفرض، فلا محیص ح عن الالتزام ببطلان الطهارات. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 265.

دارای امر غیری می باشند «فیعود المحذور».

جواب: اینکه دیده اید از نظر فقها، تحصیل وضو به داعی امر غیری، کفایت می کند، جهتش این است که امر غیری مقدّمی، علّت و واسطه ای برای رسیدن به آن استحباب نفسی هست، شما وضو را به داعی امر غیری اتیان می کنید، امر غیری هم شما را هدایت و دعوت به مقدّمه می کند، بعد از دقّت مشخّص می شود که عبادت، مقدّمه نماز، قرار داده شده پس در حقیقت، امر غیری شما را به یک عبادت می خواند و اگر امر غیری را نیّت کردید کأنّ با واسطه، آن امر استحبابی نفسی نیّت شده و او شما را تحریک به اتیان متعلّقش نموده.

نتیجتا(1) طبق نظر مصنّف اگر کسی وضو را صرفا به داعی امر غیری، اتیان کند- آن امر غیری، عنوان طریقیّت و واسطیّت نداشته باشد- عملش باطل است امّا اگر کسی وضو را به داعی امر غیری تحصیل نماید ولی امر غیری را به منزله مرآتی ببیند، برای رساندن انسان به آن امر استحبابی نفسی، عملش صحیح است.

خلاصه: امتیاز طهارات ثلاث، این است که ذاتا عبادت هستند و امر استحبابی نفسی به آن ها تعلّق گرفته منتها این عبادتی که دارای استحباب نفسی هست با حفظ عبادیّت و استحباب نفسی، برای نماز و امثال آن، مقدّمیّت دارد به نحوی که باید برای تحقّق مقدّمه، عبادیّت و قصد قربتش رعایت شود و در نتیجه بر موافقت آن، ثوابت مترتّب می شود و این همان راه حلّی بود که مصنّف رحمه اللّه انتخاب نموده و پاسخ هر دو اشکال را به نحو مذکور، بیان کرده اند. اینک به بیان شیخ اعظم رحمه اللّه می پردازیم.

ص: 305


1- مصنّف رحمه اللّه با جمله« فافهم» اشاره به این مطلب دارند.

و قد تفصّی عن الإشکال بوجهین آخرین: أحدهما ما ملخّصه: إنّ الحرکات الخاصّة ربما لا تکون محصّلة لما هو المقصود منها، من العنوان الذی یکون بذاک العنوان مقدّمة و موقوفا علیها فلا بد فی إتیانها بذاک العنوان من قصد أمرها، لکونه لا یدعو إلا إلی ما هو الموقوف علیه، فیکون عنوانا إجمالیّا و مرآة لها، فإتیان الطّهارات عبادة و إطاعة لأمرها لیس لأجل أنّ أمرها المقدّمی یقضی بالإتیان کذلک، بل إنّما کان لأجل إحراز نفس العنوان، الذی یکون بذاک العنوان موقوفا علیها [1].

******

- شرح :

طریق دفع اشکال به نظر شیخ اعظم

طریق دفع اشکال(1) به نظر شیخ اعظم

[1]- مرحوم شیخ به دو طریق، اشکال مذکور را حل کرده اند که با توضیحاتی به بیان آن می پردازیم:

الف: عناوینی که متعلّق امر- اعم از نفسی و غیری- قرار می گیرند بر دو گونه هستند:

1- عناوین غیر قصدیّه: عناوینی می باشند که نیازی نیست، مکلّف، آن ها را قصد و اراده نماید مثلا اگر غسل ثوب، مأمور به واقع شد، لزومی ندارد که انسان، هنگام تطهیر لباس، نیّت غسل ثوب نماید بلکه به هر کیفیّتی ثوب انسان، مغسول شود، کافی است گرچه با وزش باد، لباس انسان در میان حوضی قرار گیرد و قهرا غسل ثوب، محقق شود.

2- عناوین قصدیّه: که لازم است، انسان، هنگام اتیان عمل، آن ها را قصد نماید مانند عنوان تعظیم و توهین، مثلا صرف قیام نمودن در هنگام ورود فردی به مجلسی، عنوان تعظیم ندارد بلکه اگر انسان، به قصد تعظیم، قیام کند آن عنوان محقّق می شود و ...

تمام یا اکثر عبادات از امور قصدیّه هستند مثلا صلات، صرف تحقّق آن حرکات و

ص: 306


1- در مقدمات عبادیه مانند طهارات ثلاث.

افعال نیست بلکه باید آن افعال به قصد صلات اتیان شوند.

گاهی یا اکثر اوقات، عناوین قصدیّه برای ما مشخّص است مانند عنوان صلات امّا گاهی از اوقات، یکی از عناوین قصدیّه، متعلّق امر، قرار می گیرد امّا مستقیما برای ما مشخص نیست تا آن را قصد نمائیم بلکه باید بالواسطه، طریقی پیدا کنیم تا به آن عنوان قصدی برسیم و آن عنوان، تحقّق پیدا کند.

طهارات ثلاث از امور قصدیّه هستند امّا صرف وضو، غسل و تیمّم، یعنی همان غسلات و مسحات، محصّل مقدّمه نیستند بلکه برآن اعمال، عناوینی متعلّق است که محصّل و مؤثّر در حصول مقدّمه هست امّا آن عناوین برای ما مشخّص نیست و اگر می دانستیم، مستقیما آن ها را قصد می نمودیم امّا طریق و راه مشخّص شدن و قصد نمودن عناوین مزبور، این است که:

مثلا وضو را به داعی امر غیری تحصیل نمائیم، شما هم اشکال نکنید که امر غیری، توصّلی هست و لزومی ندارد انسان، آن را به داعی امرش انجام دهد زیرا پاسخ ما، این است که:

کأنّ مجبور هستیم آن اعمال را به قصد قربت و به داعی امر غیری، انجام دهیم، البته نه به خاطر اینکه امر غیری، عبادت است- عبادیّت از طریق مذکور، درست نمی شود- بلکه علّتش این است که امر غیری، مکلّف را دعوت به متعلّق خود می کند و متعلّقش همان عنوان قصدی مجهول می باشد بنابراین اگر انسان، آن حرکات و افعال را به داعی امر غیری اتیان نمود، کأنّ بالواسطه، آن عنوان متعلّق امر غیری را قصد و ایجاد کرده.

خلاصه: کأنّ برای توصّل به آن عنوان مجهول که از عناوین قصدیّه می باشد، مجبور هستیم امر غیری را در نظر بگیریم و ...

ص: 307

و فیه(1): مضافا إلی أنّ ذلک لا یقتضی الإتیان بها کذلک، لا مکان الإشارة إلی عناوینها التی تکون بتلک العناوین موقوفا علیها بنحو آخر، و لو بقصد أمرها وصفا لا غایة و داعیا، بل کان الدّاعی إلی هذه الحرکات الموصوفة بکونها مأمورا بها شیئا آخر غیر أمرها [انّه] غیر واف بدفع إشکال ترتّب المثوبة علیها، کما لا یخفی(2) [1].

******

- شرح :

[1]- مصنّف رحمه اللّه دو اشکال، نسبت به کلام مرحوم شیخ دارند:

1- شما فرمودید: امر غیری، طریقیّت به آن عنوان مجهول قصدی دارد و افعال و حرکات وضوئی را به داعی امر غیری اتیان می کنیم تا ما را به عنوان مذکور برساند امّا اشکال ما این است که:

طریق توصّل به آن عنوان مجهول، منحصر به راه شما نمی باشد بلکه از طریق دیگر می توان به آن عنوان، اشاره کرد، مثلا هنگام وضو به نحو توصیف می گوئیم:

آن وضوی مأمور به، به امر غیری اتیان می کنیم و لزومی ندارد قصد قربت و داعی امر را مطرح نمود، شما به هر انگیزه ای- و لو خواهش دل- می توانید تحصیل وضو نمایید و همان توصیف، شما را به آن عنوان مجهول قصدی می رساند زیرا وضوی مأمور به، به امر غیری، دارای همان عنوان قصدی هست که برای شما مجهول می باشد، خلاصه اینکه از طریق توصیف به نحو مذکور، می توان آن عنوان مجهول را اجمالا نیّت کرد.

2- برفرض که از اشکال قبل، صرف نظر نمائیم، طریق شما برای حلّ مشکل عبادیّت(3)- به معنی قصد امر- صحیح است امّا مشکله ترتّب ثواب بر مقدمات عبادی مانند طهارت ثلاث را حل ننمود، خلاصه، اینکه به چه مناسبت بر تحصیل وضو، ثواب

ص: 308


1- خبر مقدّم است و مبتدای آن در پایان عبارت مذکور آمده یعنی:« و فیه انه غیر واف ...».
2- ( و فیه) ان التقریرات کما تقدم آنفا قد اجاب عن اشکال ترتب المثوبة بقوله الاخیر ان الثواب من جهة عموم فضله و سعة رحمته او احتمال التوزیع و هذه الوجوه الثلاثة انما ذکرها لخصوص التفصی عن اشکال اعتبار قصد القربة فقط لا لغیره( و علیه) فلا وجه للایراد علیها بانها غیر وافیة بدفع اشکال ترتب المثوبة فافهم جیدا. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 362.
3- در مورد مقدمات عبادی مانند طهارات ثلاث.

ثانیهما: ما محصّله أن لزوم وقوع الطّهارات عبادة، إنما یکون لأجل أنّ الغرض من الأمر النفسی بغایاتها، کما لا یکاد یحصل بدون قصد التّقرب بموافقته، کذلک لا یحصل ما لم یؤت بها کذلک، لا باقتضاء أمرها الغیری.

و بالجملة وجه لزوم إتیانها عبادة، إنّما هو لأجل أنّ الغرض فی الغایات، لا یحصل إلا بإتیان خصوص الطّهارات من بین مقدّماتها أیضا، بقصد الإطاعة. و فیه أیضا: انّه غیر واف بدفع إشکال ترتّب المثوبة علیها [1].

******

- شرح :

مترتّب می شود؟

اشکال: قصد امر غیری- قصد قربت- موجب می شود که مکلّف، استحقاق ثواب پیدا کند، همان طور که در واجبات توصّلی و ادای دین می توان قصد قربت نمود و مستحق ثواب شد.

جواب: شما- شیخ اعظم- برای امر غیری اصالتی قائل نشدید بلکه فرمودید آن امر غیری، جنبه طریقیّت به آن عنوان مجهول قصدی دارد.

اگر عنوانی به نحو مذکور مطرح بود به چه دلیل بر تحقّق عنوان مذکور، ثواب مترتّب می شود؟

به عبارت واضح تر: در مواردی که امر غیری اصالت پیدا می کند و شما نفس آن را در نظر می گیرید، در این صورت، مسأله استحقاق مثوبت، صحیح است- مانند تمام واجبات توصّلیّه- امّا در مواردی که امر غیری، اصالت ندارد بلکه طریقی برای رسیدن به آن عنوان مجهول قصدی هست به چه دلیل بر عنوان مذکور، ثواب مترتّب است. بیان شما ثابت نکرد که عنوان مذکور، یک عنوان عبادی و مستحبّ نفسی هست. شما فقط فرمودید امر غیری، طریقی به عنوان مذکور است، امّا آیا بر هر عنوانی ثواب مترتّب می شود؟

[1]- ب: طریق دوّمی را که شیخ اعظم برای حلّ اشکال مذکور- در طهارات ثلاث-

ص: 309

ارائه و اختیار کرده اند این است که: عبادیّت طهارات، ارتباطی به امر غیری آن ها ندارد و آن امر، مقتضی عبادیّت برای آن ها نیست بلکه جنبه عبادیّت طهارات، مربوط به ذی المقدّمه،- مانند نماز و طواف- هست به این نحو که:

همان طور که امر متعلّق به ذی المقدّمه و صلات- غایات طهارات سه گانه- عبادی هست و تا وقتی که به نحو عبادیّت، تحقّق پیدا نکند «غرض» از آن، حاصل نمی شود(1)، در باب طهارات ثلاث هم امر غیری مربوط به آن ها، اقتضای عبادیّت ندارد امّا حصول «غرض» از امر به ذی المقدمه آن ها متوقّف بر این است که: از میان مقدمات صلات و طواف، آن سه مقدّمه- وضو، تیمّم و غسل- باید به عنوان عبادیّت، اتیان شوند مثلا اگر وضو و غسل به نحو عبادیّت و با قصد قربت، تحصیل نشوند، «غرض» از نماز- معراجیّت مؤمن، نهی از فحشا و منکر و ...- حاصل نمی شود بنابراین، نفس امر مربوط به آن ها نقشی ندارد(2).

خلاصه: ملاک و مناط عبادیّت طهارات، مسأله وجود امر غیری نمی باشد بلکه ارتباطی هست که آن ها با غرض از نماز و هدف از امر به صلات، دارند و آن خصوصیّت، این است که: اگر طهارات ثلاث و وضو به نحو عبادی، اتیان نشوند، نهی از فحشا و منکر، تحقّق پیدا نمی کند. و ...

مصنّف رحمه اللّه فقط یک اشکال بر بیان شیخ اعظم دارند که: حلّ اشکال به نحو مذکور، مشکله ترتّب ثواب بر طهارات ثلاث را حل نمی کند بلکه فقط مصحّح عبادیّت آن ها می باشد.

ص: 310


1- مثلا نهی از فحشا و منکر درصورتی حاصل می شود که صلات به عنوان، یک عبادت، تحقّق پیدا کند.
2- زیرا امر مربوط به آن ها غیری و توصّلی هست نه تعبّدی.

و أمّا ربّما قیل(1) فی تصحیح اعتبار قصد الإطاعة فی العبادات، من الالتزام بأمرین:

أحدهما کان متعلّقا بذات العمل، و الثّانی بإتیانه بداعی امتثال الأوّل، لا یکاد یجزی [یجدی] فی تصحیح اعتبارها فی الطهارات، إذ لو لم تکن بنفسها مقدّمة لغایاتها، لا یکاد یتعلق بها أمر من قبل الأمر بالغایات، فمن أین یجی ء طلب آخر من سنخ الطّلب الغیری متعلّق بذاتها، لیتمکّن به من المقدّمة فی الخارج. هذا مع أنّ فی هذا الالتزام ما فی تصحیح اعتبار قصد الطّاعة فی العبادة علی ما عرفته مفصّلا سابقا، فتذکّر [1].

******

- شرح :

تذکّر: ایراد مصنّف، وارد نیست زیرا مرحوم شیخ در صدد حلّ اشکال عبادیّت طهارات سه گانه بوده اند نه مسأله ترتّب ثواب بر آن ها.

دفع اشکال به طریق دیگر

دفع اشکال به طریق(2) دیگر

[1]- طریق دیگری برای حلّ اشکال- در مقدّمات عبادی، مانند طهارات(3) ثلاث- ارائه شده که: در مورد هریک از طهارات سه گانه، دو امر مطرح هست:

الف: یک امر به ذات وضو- مسحات و غسلات- تعلّق گرفته.

ب: امر دوّمی هم وجود دارد که مفادش این است: وضو و مأمور به به امر اوّل را با قصد قربت و به داعی امر، اتیان کنید.

سؤال: آن دو امر، تعبّدی هستند یا توصّلی؟

جواب: آن دو امر، توصّلی می باشند. علّت توصّلی بودن امر دوّم، این است که قصد امر دوّم، لزوم ندارد و لازم نیست که وضوی به داعی امر را مجموعا به داعی امر دوّم، اتیان کنید. و علّت توصّلی بودن امر اوّل، این است که: اگر امر ثانی نبود، اصلا مسأله قصد

ص: 311


1- ر. ک: مطارح الانظار/ 71.
2- نظیر این مطلب را در بحث واجب تعبدی و توصلی- المبحث الخامس ان اطلاق الصیغة ...« و توهم امکان تعلّق الامر» ...- بیان کردیم.
3- بلکه برای تصحیح اعتبار قصد اطاعت در تمام عبادات،- نه عباداتی که جنبه مقدمیت دارند.

قربت هم مطرح نبود، نتیجه آن دو امر، عبادیّت وضو می باشد.

اشکال: مصنّف رحمه اللّه اشکالاتی به بیان مذکور دارند که در بحث تعبّدی و توصّلی مفصلا بیان کردیم و همان اشکالات در بحث فعلی هم جریان دارد لکن ایشان در بحث فعلی، اشکال خاصی دارند که:

امر اوّلی که به ذات وضو- با قطع نظر از قصد قربت- متعلّق شده چگونه امری هست؟

مسلّما می گوئید، امر غیری هست.

در پاسخ شما می گوئیم: امر غیری به مقدّمه، تعلّق می گیرد امّا ذات وضو که مقدّمیّتی برای نماز ندارد بلکه وضوی عبادی، مقدّمه صلات هست، وقتی ذات وضو، مقدّمیّت نداشت، امر اوّل به چه مناسبت به آن متعلّق شده؟

اگر بگوئید: ذات وضو هم مقدّمة المقدمة یا جزء المقدّمه هست، پاسخ ما این است که نمی توان جزء مقدّمه را مأمور به به امر غیری دانست زیرا در این صورت باید ده ها بلکه صدها امر غیری در مورد وضو، تصوّر نمود که مثلا یک امر غیری، مربوط به غسل فلان نقطه از دست هست، یک امر غیری، مربوط به یک سانت بالاتر از آن هست، یک امر غیری مربوط به قسمتی پائین تر از آن می باشد درحالی که چنین مطلبی، واقعیّت ندارد بلکه یک امر غیری، مربوط به وضوی عبادی داریم، پس چگونه می توان گفت به وضوی غیر عبادی- ذات وضو- امر غیری، متعلّق شده و علّت تعلّق امر غیری به آن چیست؟

خلاصه: ذات وضو(1) نمی تواند متعلّق امر غیری شود زیرا ملاک امر غیری در آن نیست.

ص: 312


1- و ذات طهارات ثلاث.

الثانی(1): إنّه قد انقدح ممّا هو التّحقیق، فی وجه اعتبار قصد القربة فی الطّهارات صحّتها و لو لم یؤت بها بقصد التوصّل بها إلی غایة من غایاتها، نعم لو کان المصحّح لاعتبار قصد القربة فیها امرها الغیری، لکان قصد الغایة ممّا لا بد منه فی وقوعها صحیحة، فانّ الأمر الغیری لا یکاد یمتثل إلا إذا قصد التّوصّل إلی الغیر، حیث لا یکاد یصیر داعیا إلا مع هذا القصد، بل فی الحقیقة یکون هو الملاک لوقوع المقدّمة عبادة، و لو لم یقصد أمرها، بل و لو لم نقل بتعلّق الطّلب بها أصلا [1].

******

- شرح :

[1]- «تذنیب» دوّم هم درباره طهارات سه گانه هست.

سؤال: آیا کسی که طهارات ثلاث، مانند وضو را تحصیل می کند باید یکی از غایات آن ها را در نظر داشته باشد. به عنوان مثال آیا لازم است تحصیل وضو برای خواندن نماز، طواف و مسّ قرآن مجید و امثال آن باشد به نحوی که اگر هیچ یک از آن غایات، منظور نباشد، وضوی انسان، باطل است؟

جواب: بنا بر مبنای ما- در دفع اشکال عبادیّت طهارات- که گفتیم آن ها مستحب نفسی و عبادت ذاتی می باشند(2) در هر لحظه ای انسان، بخواهد تحصیل وضو نماید، مانعی ندارد گرچه منظورش اتیان غایات آن، مانند صلات نباشد امّا طبق مبنای کسانی(3) که عبادیّت وضو را از طریق امر غیری، تصحیح و بیان نمودند، چگونه می توان گفت تحصیل وضو، بدون نظر به غایت و ذی المقدّمه صحیح است؟

ص: 313


1- هذا هو التذنیب الثانی.
2- این مطلب، نسبت به وضو، مشکلی ندارد و همچنین نسبت به غسل چندان مئونه ای ندارد امّا در مورد تیمّم، خیلی مشکل است که انسان، تیمّم را در هر زمان و شرایطی مستحب نفسی بداند- استاد معظم دام ظلّه.
3- مانند شیخ اعظم- مخصوصا طبق وجه اوّلی که ایشان در دفع اشکال، بیان کردند و ما اخیرا توضیح دادیم.

طبق مبنای ایشان- شیخ اعظم- تقریبا دو اشکال، مطرح است که مصنّف رحمه اللّه یکی از آن ها را بیان کرده اند که:

اگر عبادیّت وضو به خاطر امر غیری مربوط به آن هست، حتّی بعد از زوال که انسان، تحصیل وضو می کند باید اراده خواندن نماز(1) ظهر را داشته باشد زیرا کسی که امر غیری را در نظر می گیرد و وضو را به داعویّت امر غیری، اتیان می کند، نباید نسبت به ذی المقدّمه، غافل و بی توجّه باشد و آیا صحیح است که او وضو را برای غیر از ذی المقدّمه، اتیان کند؟

داعی او عبارت از امر غیری می باشد و امر غیری از نماز، ترشّح شده آن وقت چگونه انسان می تواند امر غیری مترشّح از نماز را اراده کند درحالی که وضو را برای نماز، تحصیل نمی کند لذا طبق مبنای مذکور باید در حال اتیان طهارات ثلاث، مانند وضو، ذی المقدّمه را منظور و وضو را به قصد توصّل به آن، تحصیل نمود.

مصنّف رحمه اللّه: آن امری غیری، اصالت و چندان نقشی ندارد بلکه حقیقت مقدّمیّت- توصّل به ذی المقدّمه از طریق مقدّمه- اصالت دارد. بلکه کسانی که امر غیری را انکار نموده و در بحث مقدّمه واجب، اصلا ملازمه بین وجوب ذی المقدّمه و مقدّمه را قبول ندارند، قصد توصّل و حقیقت مقدمیّت- که حافظ عبادیّت طهارات هست- را پذیرفته اند.

جمع بندی: طبق مبنای ما، تحصیل وضو در تمام حالات، مستحبّ نفسی و عبادت ذاتی هست امّا طبق سائر مبانی چنین نیست که تقریبا شرح آن،

ص: 314


1- یا سائر غایات.

و هذا(1) هو السرّ فی اعتبار قصد التّوصّل فی وقوع المقدّمة عبادة، لا ما توهّم(2) من أنّ المقدّمة إنّما تکون مأمورا بها بعنوان المقدمیة، فلا بد عند إرادة الامتثال بالمقدّمة من قصد هذا العنوان، و قصدها کذلک لا یکاد یکون بدون قصد التّوصّل إلی ذی المقدّمة بها، فإنّه فاسد جدّا؛ ضرورة أنّ عنوان المقدمیة لیس بموقوف علیه الواجب، و لا بالحمل الشّائع مقدّمة له، و إنّما کان المقدّمة هو نفس المعنونات بعناوینها الأوّلیّة. و المقدّمیّة إنّما تکون علّة لوجوبها [1].

******

- شرح :

بیان شد.

[1]- توهّم: گفته اند مقدّمه درعین حال که وجوب غیری دارد امّا آن وجوب به لحاظ عنوان مقدّمیّت هست و اگر از عنوان مذکور، صرف نظر کنید اصلا وجوب غیری، مطرح نیست در نتیجه:

اگر شما در مورد وضو از عنوان مقدمیّت، صرف نظر کنید. وجوب غیری ندارد درحالی که عبادیّت وضو از طریق وجوب غیری، بیان و تصحیح شده پس برای اینکه عبادیّت آن مشکلی نداشته باشد. نیاز به وجوب غیری دارد و برای تصحیح وجوب غیری باید عنوان مقدمیّت که یکی از عناوین قصدیّه هست. وجود داشته باشد و هنگامی که در صدد قصد عنوان مقدّمیت هستید، لا محاله باید به «ذی المقدّمه»- نماز یا سائر غایات- توجّه داشته باشید.

دفع توهّم- مقدّمه: پاسخ متوهّم را ابتدای بحث مقدّمه واجب. بیان کردیم که: عناوین

ص: 315


1- یعنی: و کون التوصل الی الغیر ملاک عبادیة الطهارات هو السر فی اعتبار قصد التوصل الی الغیر فی وقوع الطهارات عبادة. لا ما نسب الی تقریرات شیخنا الاعظم قدّس سرّه- و ان کان فی النسبة تأمل ... ر. ک: منتهی الدّرایة 2/ 277.
2- المتوهم هو التقریرات و هو یتوقف علی مقدمات ... ر. ک: کفایة الاصول محشی به حاشیه مشکینی رحمه اللّه 1/ 180.

بر دو قسم هستند:

الف: عنوان تقییدی، مثلا «خمر» یک عنوان تقییدی هست و حکم شارع بر عنوان مذکور مترتّب شده و در هر موردی آن عنوان، ثابت شود، حکم شارع هم ثابت است و هنگامی که عنوان خمریّت، زائل شد- فرضا آن خمر، مبدل به سرکه شد- آن حکم هم منتفی می شود.

ب: عنوان تعلیلی: نفس آن عنوان، موضوعیّت ندارد بلکه شبیه دلال و واسطه ای بین بایع و مشتری می باشد.

در باب تعلّق احکام، عناوینی داریم که احکام را برای موضوعات، ثابت می کنند، بدون اینکه دخالتی در موضوعیّت آن ها داشته باشند مثلا اگر یکی از اوصاف سه گانه آب- بو، رنگ و طعم- به خاطر نجاست متغیّر شد، اثر تغیّر، این است که حکم به نجاست را برای آن آب، ثابت می کند امّا نفس تغیّر، موضوع نجاست نیست، بلکه تغیّر، علّت و واسطه ای برای ثبوت حکم به نجاست می باشد.

در محلّ بحث هم «عنوان» مقدّمیّت که علّت وجوب غیری هست، موضوعیّت ندارد زیرا: آنچه که انسان را بر «کون علی السّطح» قادر می کند، «عنوان» مقدمیّت نیست بلکه کون علی السّطح، بر نصب سلّم، توقّف دارد نه بر عنوان مقدّمه و همچنین عنوان مقدّمه، انسان را نسبت به صلات، قادر نمی کند بلکه وضو، مقدّمه نماز هست و قدرت بر نماز را ایجاد می کند بنابراین:

عنوان مقدّمیّت، نقشی ندارد بلکه دارای حیث تعلیلی هست یعنی: سبب می شود که وجوب غیری را نسبت به آن چیزهائی که به حمل شایع، مقدّمه هستند، ثابت کند. خلاصه اینکه: نمی توان از طریق عنوان مقدّمیت، مسأله عبادیّت را تصحیح نمود.

ص: 316

الأمر الرّابع: لا شبهة فی أنّ وجوب المقدّمة بناء علی الملازمة، یتبع فی الإطلاق و الاشتراط وجوب ذی المقدّمة، کما أشرنا إلیه فی مطاوی کلماتنا، و لا یکون مشروطا بإرادته، کما یوهمه ظاهر عبارة صاحب المعالم رحمه اللّه فی بحث الضد [حیث] قال: «و أیضا فحجّة القول بوجوب المقدّمة علی تقدیر تسلیمها إنّما تنهض دلیلا علی الوجوب، فی حال کون المکلّف مریدا للفعل المتوقّف علیها، کما لا یخفی علی من أعطاها حقّ النّظر» [1].

******

- شرح :

وجوب مقدّمه از نظر اطلاق و اشتراط، تابع وجوب ذی المقدّمه هست
«نقد و بررسی کلام صاحب معالم»

[1]- تذکّر: فعلا هم بحث ما در مقدّمات مقدّمه واجب هست و هنوز بحث نکرده ایم که آیا بین وجوب ذی المقدّمه و وجوب مقدّمه، ملازمه هست یا نه؟

یکی دیگر از مقدّمات بحث مقدّمه واجب، این است که: اگر قائل به وجوب غیری مقدّمه شده- ملازمه بین وجوب ذی المقدّمه و مقدّمه را پذیرفتیم- همان طور که مقدّمه، در اصل وجوب، تابع ذی المقدمه هست(1) در وصف وجوب- اطلاق و اشتراط- هم تابع ذی المقدّمه می باشد یعنی اگر وجوب مقدّمه، مطلق باشد، مقدّمه هم واجب مطلق است و چنانچه ذی المقدّمه، واجب مشروط باشد، مقدّمه هم واجب مشروط می باشد.

مثال: نماز ظهر نسبت به وقت، واجب مشروط است یعنی قبل از زوال وجوبی برای آن ثابت نیست، وجوب وضو هم همان طور است یعنی باید چنین بگوئیم:

«یجب الوضوء اذا زالت الشّمس» و نمی توان گفت: وجوب نماز، مشروط به زوال هست

ص: 317


1- یعنی هر زمانی که ذی المقدمه وجوب پیدا کرد، مقدمه هم واجب می شود، زیرا وجوب مقدمه، غیری هست و از ناحیه وجوب ذی المقدمه، ترشح می شود.

امّا وجوب وضو، مشروط به زوال نمی باشد و همچنین اگر ذی المقدّمه، واجب مطلق بود، مقدّمه اش هم واجب مطلق است مثلا اگر «کون علی السّطح» به نحو واجب مطلق، وجوب پیدا کرد، مقدّمه اش هم که نصب سلّم باشد، واجب مطلق است.

خلاصه: همان طور که مقدّمه در اصل وجوب، تابع ذی المقدّمه هست در وصف اطلاق و اشتراط هم تبعیّت دارد.

سؤال: آیا در مسأله مذکور، مخالفی هم وجود دارد؟

جواب: ظاهر عبارت صاحب معالم رحمه اللّه مخالف آن مطلب است.

بیان ذلک: ایشان در کتاب معالم(1) در بحث «ضد(2)» به مناسبت اینکه یکی از پایه های آن بحث، مسأله مقدّمیّت هست- ترک ضد، مقدّمه وجود ضد دیگر است- ضمن جواب هائی که در برابر مخالفین، بیان کرده، عبارتی آورده اند که:

اینکه می گوئید مقدّمه واجب، وجوب دارد مورد قبول ما نیست مسأله مذکور محلّ اختلاف هست و ما هم فعلا بحثی با صاحب معالم نداریم امّا عمده اختلاف ما با ایشان، این است که:

صاحب معالم فرموده اند: برفرض که مقدّمه، واجب باشد خیال نکنید وجوب آن «مطلق» است بلکه همیشه وجوب مقدّمه، مشروط هست و شرطش اراده انجام ذی المقدّمه می باشد، اگر آن اراده در شما تحقّق پیدا کرد، مقدّمه، واجب می شود و اگر آن اراده، موجود نشد، مقدّمه هم واجب نمی شود(3).

مثال: اگر شما «کون علی السّطح» را اراده کنید، نصب سلّم، واجب می شود و اگر اراده

ص: 318


1- ر. ک: معالم الدین/ 74.
2- که آیا امر به شی ء، مقتضی نهی از ضد هست یا نه؟
3- بنا بر ظاهر عبارت صاحب معالم، اراده ذی المقدمه شرط وجوب مقدمه و قید حکم هست.

و أنت خبیر بأنّ نهوضها علی التّبعیّة واضح لا یکاد یخفی، و إن کان نهوضها علی أصل الملازمة لم یکن بهذه المثابة، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

انجام آن را نداشته باشید اصلا مقدّمه، وجوب ندارد پس همیشه و به طور کلّی، مقدّمه به نحو واجب مشروط می باشد و شرطش اراده انجام ذی المقدّمه هست.

تذکّر: مخفی نماند که وجوب ذی المقدّمه، مشروط به اراده نفس آن نمی باشد و چنین نیست که وجوب نماز، مشروط به اراده صلات باشد- بلکه وجوب نماز، نسبت به اراده، مطلق است یعنی باید اراده کنید و خارجا نماز را اتیان نمائید- به نحوی که اگر مکلّف، اراده انجام نماز را ننماید، کسی نگفته است صلات هم وجوب ندارد بلکه وجوب نماز، نسبت به اراده، مطلق است امّا از کلام صاحب معالم، استفاده می شود که وضو- مقدّمه- درصورتی واجب است که مکلّف، اراده انجام صلات را داشته باشد و چنانچه اراده ای نسبت به آن نداشته باشد اصلا وضو، واجب نیست. بنابراین طبق بیان و عبارت ایشان، بین نماز و وضو از نظر اراده، تفاوتی هست که: اراده صلات، شرط وجوب نماز نیست امّا اراده صلات شرط وجوب وضو می باشد.

خلاصه: همیشه مقدّمه به نحو واجب مشروط، وجوب دارد و شرطش هم اراده انجام ذی المقدّمه می باشد.

[1]- مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: بیان مذکور، واضح البطلان است زیرا: اصل وجوب مقدّمه- مسأله ملازمه بین وجوب ذی المقدّمه و وجوب مقدّمه- مورد اختلاف و اشکال هست امّا اگر کسی قائل به ملازمه شد، بدیهی است که وجوب مقدّمه و وجوب ذی المقدّمه با یکدیگر تفاوتی ندارد و مقدّمه در وصف اطلاق و اشتراط، تابع ذی المقدّمه می باشد، اگر ذی المقدّمه، واجب مطلق هست، مقدّمه، وجوب مطلق دارد و بالعکس- به عبارت دیگر: ذی المقدّمه، نسبت به هر چیزی که مطلق باشد، مقدّمه اش هم نسبت به آن چیز، مطلق است و علّتش این است که مقدّمه،

ص: 319

و هل یعتبر فی وقوعها علی صفة الوجوب أن یکون الإتیان بها بداعی التّوصّل بها إلی ذی المقدّمة؟ کما یظهر مما نسبه إلی شیخنا العلامة- أعلی الله مقامه- بعض أفاضل مقرّری بحثه، أو ترتّب ذی المقدّمة علیها؟ بحیث لو لم یترتّب علیها یکشف عن عدم وقوعها علی صفة الوجوب، کما زعمه صاحب الفصول قدّس سرّه أو لا یعتبر فی وقوعها کذلک شی ء منهما [1].

******

- شرح :

وجوب ترشّحی و تبعی دارد و وجوب ترشّحی نمی تواند با «ما یترشّح منه» مخالفتی پیدا کند.

خلاصه: همان طور که وجوب صلات و وجوب کون علی السّطح، نسبت به اراده صلات و اراده صعود بر بام، اطلاق دارد و مشروط به اراده نیست، وجوب وضو و همچنین وجوب نصب سلّم از نظر اراده ذی المقدّمه، وجوب مطلق است.

تذکّر: احتمالات دیگری هم در عبارت و کلام صاحب معالم، داده شده(1).

قصد توصّل «نقد و بررسی کلام شیخ اعظم رحمه اللّه»
اشاره

[1]- مصنّف رحمه اللّه بحث دیگری با شیخ اعظم و صاحب فصول قدّس سرّهما دارند که هریک از آن دو بزرگوار، نظری مخالف با یکدیگر دارند و مصنّف هم با آن دو نظر، مخالفت نموده است.

بیان ذلک: بنا بر وجوب مقدّمه- بنا بر ملازمه- چه چیزی واجب می شود و وجوب مقدّمی، نسبت به چه امری تحقّق پیدا می کند؟

برای پاسخ مسئله، به بیان سه قول می پردازیم:

ص: 320


1- محتمل است مقصود ایشان، با نظر شیخ اعظم که در متن بعدی آورده ایم- متحد باشد یعنی به نظر صاحب معالم هم اراده انجام ذی المقدّمه، قید واجب باشد نه شرط وجوب مقدمه.

1- بنا بر آنچه که از تقریرات شیخ اعظم، استفاده می شود، ایشان فرموده اند:

ذات مقدّمه، واجب نیست بلکه مقدّمه ای که همراه با «قصد توصّل» به ذی المقدمه باشد، وجوب دارد(1) مثلا نصب سلّم به تنهائی واجب نیست بلکه نصب سلّم با قصد توصّل به ذی المقدّمه، واجب است به نحوی که اگر نصب سلّم به عنوان مقدّمیّت برای کون علی السّطح، واقع نشد، وجوب مقدّمی ندارد. البتّه اگر بعدا مانعی هم پیش آید و انسان نتواند ذی المقدّمه را اتیان کند، اشکالی ندارد و همین که مکلّف، مقدّمه را به داعی توصّل به ذی المقدّمه، انجام دهد، کفایت می نماید.

2- صاحب فصول رحمه اللّه فرموده اند: مقدّمه ای واجب است که دارای عنوان «ایصال» باشد یعنی خارجا برآن مقدّمه، ذی المقدّمه، مترتّب شود به نحوی که اگر مقدمه ای اتیان شد، نمی توان گفت آن مقدّمه، واجب است بلکه باید تأمّل نمود که آیا ذی المقدّمه در خارج، واقع می شود یا نه؟ اگر ذی المقدمه، تحقق پیدا کرد کشف از وجوب مقدّمه می کند و چنانچه واقع نشد، کاشف از عدم وجوب مقدّمه هست. فرضا اگر به دنبال تحصیل طهارت، صلات را اتیان کردید، کشف می کنیم که آن وضو، واجب بوده و چنانچه بعد از آن مقدّمه، نماز اتیان نشد کشف می نمائیم که آن وضو، واجب نبوده، بنابراین در وقوع مقدمه «علی صفة الوجوب»، قیدی مطرح است که مربوط به قصد نمی باشد بلکه آن قید، عبارت از ترتّب ذی المقدّمه بر مقدّمه هست. خلاصه اینکه به نظر ایشان «مقدّمه موصله» واجب است.

3- مشهور از علما، معتقدند که: «ذات مقدّمه» بدون قید و شرط، واجب است مثلا

ص: 321


1- بنا بر عقیده شیخ اعظم، قصد توصل- اراده انجام ذی المقدمه- قید« واجب» هست یعنی باید مکلف، قصد توصل را ایجاد کند پس به نظر ایشان دو چیز واجب است: الف: ایجاد نصب سلم. ب: قصد توصل، نسبت ذی المقدمه.

الظّاهر عدم الاعتبار: أمّا عدم اعتبار قصد التّوصّل، فلأجل أن الوجوب لم یکن بحکم العقل إلا لأجل المقدّمیّة و التّوقّف، و عدم دخل قصد التّوصّل فیه واضح(1)، و لذا اعترف بالاجتزاء بما لم یقصد به ذلک فی غیر المقدّمات العبادیّة، لحصول ذات الواجب، فیکون تخصیص الوجوب بخصوص ما قصد به التّوصّل من المقدّمة بلا مخصص(2)، فافهم.

نعم انّما اعتبر ذلک فی الامتثال، لما عرفت من انّه لا یکاد یکون الآتی بها بدونه ممتثلا لأمرها، و آخذا فی امتثال الأمر بذیها، فیثاب بثواب أشقّ الأعمال [1].

******

- شرح :

نصب سلّم، بدون هیچ قیدی برای کون علی السّطح، واجب است.

[1]- سؤال: بالاخره بنا بر وجوب مقدّمه، وجوب مقدّمی نسبت به چه چیز، تحقّق پیدا می کند به عبارت دیگر: کدام یک از اقوال سه گانه مذکور صحیح است؟

جواب: «ظاهر»، این است که قول سوّم، صحیح و بیان شیخ اعظم و صاحب فصول، مردود است و اینک به ترتیب به ردّ آن دو قول می پردازیم.

بیان مرحوم شیخ، مردود است، زیرا از نظر عقل، ملاک وجوب مقدّمه(3). همان مقدّمیت هست یعنی بدون مقدّمه نمی توان ذی المقدّمه را اتیان نمود زیرا اگر نصب سلّم، تحقّق پیدا نکند، کون علی السّطح محقّق نمی شود و اگر وضو تحصیل نشود،

ص: 322


1- اذ مع أنّه خلاف الوجدان انه لو کان دخیلا لزم الدور لان قصد التوصل ایضا موقوف علی المقدمیة اذ لا معنی للتوصل بما لیس بمقدمة فلو توقفت المقدمیة علی قصد التوصل کان دورا. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 271.
2- اذ مع فرض عدم دخل قصد التوصل فی التوقف و المقدمیة و وجود ملاک الوجوب الغیری فی صورتی قصد التوصل و عدمه لا وجه لتخصیص الوجوب بالمقدمة المقیدة بقصد التوصل. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 288.
3- بنا بر وجوب مقدمه.

امکان تحقّق نماز، وجود ندارد پس ملاک ثبوت ملازمه و وجوب غیری مقدّمه، همان «مقدمیة المقدّمه» هست و قصد توصّل، مدخلیّتی در وجوب مقدّمه ندارد(1) و لذا مرحوم شیخ هم اعتراف نموده اند که: اگر کسی فرضا مقدّمه(2) و نصب سلّم را بدون قصد توصّل اتیان کرد، کافی و مجزی هست(3)- لحصول ذات الواجب.

سؤال: علّت کفایت چیست؟ اگر هدف مقدّمیّت و وجوب مقدّمه را تحصیل نمی کند پس چرا مجزی هست و اگر تحصیل می نماید پس معلوم می شود قصد توصّل، مدخلیّتی ندارد و ملاک، نفس مقدّمیّت است، بنابراین: تخصیص وجوب مقدّمه به خصوص آن مقدّمه ای که «قصد به التوصّل من المقدّمة»، بلامخصّص است زیرا وقتی هدف و ذات واجب، تحقّق پیدا کرد، نباید گفت آن مقدّمه، واجب نیست.

قوله: «فافهم.»(4)

ص: 323


1- آری اگر قصد توصّل، همراه مقدمه باشد و مکلّف، مقدّمات را به خاطر ذی المقدمه انجام دهد، عنوان اشق الاعمال و احمز الاعمال برآن ذی المقدمه، مترتب می شود لذا به آن جهت، ثواب بیشتری نصیب مکلّف می شود لکن مسأله استحقاق مثوبت با مسأله وجوب مقدّمه، دو بحث مستقل هست و ما فعلا بحثی درباره ثواب نداریم بلکه مقصودمان این است که: آن وجوب مقدّمی که برای مقدّمه، ثابت است آیا موضوعش ذات مقدّمه هست یا اینکه ذات مقدّمه به ضمیمه قصد توصل، مقدّمه می باشد؟
2- البته مقدّمه غیر عبادی، امّا مقدمات عبادی مانند طهارات ثلاث، بحث خاصی داشتند که اخیرا بیان کردیم.
3- گرچه واجب نیست چون قصد توصل در آن، مطرح نبوده.
4- و لعلّه اشارة الی ان مجرد الاجتزاء بما لم یقصد به التوصل مما لا یکشف عن اتصافه بالوجوب الغیری و هذا کما فی المقدمة المحرمة حیث یجتزئ بها و لیست هی متصفة بالوجوب قطعا الا ان عدم الاتصاف بالوجوب فیها کما سیأتی لیس الا لاجل المانع عنه و هو الاتصاف بالحرمة لا لفقد المقتضی ای الملاک کما لا یخفی و علیه فلا یبقی وجه لقوله« فافهم»، فافهم جیدا. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 370.

فیقع الفعل المقدّمی علی صفة الوجوب، و لو لم یقصد به التّوصّل کسائر الواجبات التّوصّلیّة، لا علی حکمه السّابق الثّابت له، لو لا عروض صفة توقّف الواجب الفعلی المنجّز علیه، فیقع الدّخول فی ملک الغیر واجبا إذا کان مقدّمة لإنقاذ غریق أو إطفاء حریق واجب فعلیّ لا حراما، و إن لم یلتفت إلی التّوقّف و المقدّمیّة، غایة الأمر یکون حینئذ متجرّئا فیه [1].

******

- شرح :

[1]- بنا بر مبنای(1) ما هر مقدّمه ای در هر حال، واجب است خواه مکلّف، قصد توصّل به ذی المقدّمه داشته باشد یا اینکه اصلا توجّهی به قصد توصّل، نداشته باشد. به عبارت دیگر: همان طور که در سائر واجبات توصّلی(2)، ذات واجب، مقصود است و قصد توصّل در آن ها مدخلیّتی ندارد، در محلّ بحث هم ذات مقدّمه و نصب سلّم، واجب است خواه قصد توصّل، مطرح باشد یا نباشد بنابراین: فعل مقدّمی بر صفت وجوب، واقع می شود نه بر حکم سابقش مثلا وقتی نصب سلّم، مقدّمه «کون علی السّطح» واقع شد، وجوب غیری، پیدا می کند و حکم قبلی آن، منتفی می شود- خواه حکم قبلی آن، اباحه باشد یا غیر از آن. این مطلب، زمینه ای برای بیان یک فرع فقهی هست.

«فرع فقهی»

ثمره بین نظریّه شیخ اعظم و عقیده مصنّف رحمه اللّه در این فرع فقهی، ظاهر می شود که:

فرض کنید مسلمانی در معرض غرق شدن یا مال او در معرض آتش، قرار گرفته و مکلّفی نسبت به آن، توجّه پیدا کرده در این صورت مسلّما انقاذ غریق و اطفاء حریق، وجوب فعلی پیدا می کند امّا اگر مقدّمه انقاذ و اطفا، دخول در ملک غیر باشد و طریقی غیر از عبور از ملک مردم نداشته باشد، آن مقدّمه- دخول در ملک غیر- چه حکمی دارد؟

ص: 324


1- که ذات مقدمه، واجب است.
2- در واجبات توصّلی- مانند غسل ثوب، دفن میّت و ادای دین- ذات واجب، مقصود است و حتی اگر مکلّف، دین خود را ریاء ادا کند، کفایت می نماید.

کما أنّه مع الالتفات یتجرّأ بالنسبة إلی ذی المقدّمة، فیما لم یقصد التّوصّل إلیه أصلا و أمّا إذا قصده، و لکنّه لم یأت بها بهذا الدّاعی، بل بداع آخر أکّده بقصد التّوصّل، فلا یکون متجرّئا أصلا [1].

******

- شرح :

مسئله، دارای صوری هست و طبق نظر شیخ اعظم و مصنّف، احکام مختلفی پیدا می کند:

الف: ممکن است فردی که وارد ملک غیر می شود اصلا توجّهی به مقدّمیت دخول در ملک غیر- برای انقاذ غریق- ندارد(1) و درعین حال، وارد آن ملک می شود، در این صورت طبق مبنای مرحوم شیخ، ورود در آن ملک بر حرمت اصلی و قبلی خود، باقی هست زیرا او توجّهی به مقدمیّت ندارد تا قصد توصّل به ذی المقدّمه داشته باشد و در نتیجه، آن عمل، واجب غیری نیست و چون واجب غیری نیست بر حکم سابق خود- حرمت محض- باقی هست. امّا طبق مبنای مصنّف که ذات مقدّمه، وجوب غیری دارد، نفس دخول در ملک غیر، دارای وجوب مقدّمی هست- خواه مکلّف، نسبت به مقدّمیت، التفات داشته باشد، خواه توجّهی به آن نداشته باشد- در نتیجه، ورود در ملک غیر، حرام نیست بلکه دارای وجوب غیری می باشد منتهی اگر آن مکلّف، توجّه به مقدمیّت، پیدا نکرده و در ذهنش بوده که دخول در ملک غیر، حرام است- با اینکه به حسب واقع، حرام نبوده- در این صورت از نظر حرمت ورود در ملک غیر، متجرّی محسوب می شود مانند کسی که فلان مایع خارجی را به عنوان خمر، شرب نموده لکن به حسب واقع، خمر نبوده، در این صورت، آن فرد، متجرّی محسوب می شود.

[1]- ب: ممکن است فردی که وارد ملک غیر می شود، التفات به مقدّمیّت دخول.

نسبت به انقاذ غریق- داشته و می دانسته که طریق منحصر انقاذ، ورود در ملک غیر است

ص: 325


1- به عبارت دیگر: قبلا دخول در ملک غیر، حرام بود امّا اکنون به علّت مزاحمت با یک واجب اهمّی، عنوان حرمت، منتفی شده لکن آن مکلّف به این مسئله، توجّهی ندارد.

امّا منظور او از دخول در ملک غیر، انقاذ غریق نبوده(1) بلکه به منظور تفریح، وارد آن ملک شده، در فرض مذکور، طبق مبنای شیخ اعظم، دخول در ملک غیر، حرام و عصیان واقعی هست زیرا به نظر ایشان، آن مقدّمه ای واجب است که مکلّف، قصد توصّل به ذی المقدّمه آن داشته باشد و چون مکلّف، چنان قصدی نداشته پس آن مقدّمه هم وجوب غیری ندارد و هنگامی که وجوب مقدّمی نداشت، حرمت قبلی و اصلی ورود به ملک غیر به قوّت خود، باقی هست امّا طبق مبنای مصنّف که ذات مقدّمه، وجوب مقدّمی دارد گرچه انسان، قصد توصّل به ذی المقدّمه را نداشته باشد، دخول در ملک غیر، وجوب غیری دارد و حرمت سابقش منتفی می شود امّا آن مکلّف به خاطر عدم قصد امتثال، نسبت به ذی المقدّمه- واجب فعلی و انقاذ غریق- متجرّی محسوب می شود زیرا مسلمان مکلّف، وقتی توجه به تکلیف پیدا کرد باید عزم بر امتثال داشته باشد و ...

ج: اگر داعی و انگیزه دخول در ملک غیر، توصّل به ذی المقدّمه و انقاذ غریق نباشد بلکه انسان به منظور دیگری مانند تفریح، وارد ملک غیر می شود لکن درعین حال، قصد توصّل، محرّک و مؤکّد آن داعی هست، به عبارت دیگر: قصد توصّل، اصالت ندارد بلکه اصالت، مربوط به همان داعی- تفریح- می باشد منتها قصد توصّل هم مؤیّد آن داعی بوده به نحوی که اگر قصد توصّل، مطرح نبود، وارد آن ملک نمی شد در فرض مذکور، حکم مسئله، چنین است که:

طبق نظر شیخ اعظم که فرموده اند: مقدّمه باید به قصد توصّل به ذی المقدّمه، اتیان شود، دخول در ملک غیر که به منظور تفریح بوده بر حکم اصلی و قبلی خود- حرمت- باقی هست و آن فرد به سبب ورود در ملک دیگری، مرتکب حرام شده امّا طبق نظر مصنّف رحمه اللّه نه تنها او مرتکب حرام نشده بلکه هیچ گونه تجری- نسبت به مقدّمه یا ذی المقدّمه- از او تحقّق، پیدا نکرده.

ص: 326


1- البتّه او می دانسته که انقاذ غریق، واجب فعلی هست.

و بالجملة(1): یکون التّوصّل بها إلی ذی المقدّمة من الفوائد المترتّبة علی المقدّمة الواجبة، لا أن یکون قصده قیدا و شرطا لوقوعها علی صفة الوجوب، لثبوت ملاک الوجوب فی نفسها بلا دخل له فیه أصلا، و إلا لما حصل ذات الواجب و لما سقط الوجوب به، کما لا یخفی. و لا یقاس(2) علی ما إذا أتی بالفرد المحرّم منها، حیث یسقط به الوجوب، مع أنّه لیس بواجب، و ذلک لأنّ الفرد المحرّم انما یسقط به الوجوب، لکونه کغیره فی حصول الغرض به(3)، بلا تفاوت أصلا، إلا أنّه لأجل وقوعه علی صفة الحرمة لا یکاد یقع علی صفة الوجوب، و هذا بخلاف [ما] هاهنا، فإنّه إن کان کغیره مما یقصد به التّوصّل فی حصول الغرض، فلا بد أن یقع علی صفة الوجوب مثله، لثبوت المقتضی فیه بلا مانع، و إلا لما کان یسقط به الوجوب ضرورة، و التّالی باطل بداهة، فیکشف هذا عن عدم اعتبار قصده فی الوقوع علی صفة الوجوب قطعا، و انتظر لذلک تتمّة توضیح [1].

******

- شرح :

علّت عدم تجرّی، نسبت به مقدّمه، این است که: آن مقدّمه، اتّصاف به مقدّمیّت و وجوب غیری، پیدا کرده و علّت عدم تجرّی، نسبت به ذی المقدّمه، این است که: مکلّف، قصد توصل به ذی المقدّمه و انقاذ غریق هم داشته امّا قصد توصّل، عامل اصلی انجام مقدّمه نبوده.

[1]- تذکّر: مصنّف رحمه اللّه مجدّدا به تعقیب بحث خود با مرحوم شیخ، پرداخته اند که:

ص: 327


1- بمعنی ان التوصل بها الی ذی المقدمة هو الغرض الاقصی الذی یترتب علی المقدمة غالبا و یجوز انفکاکه عن الواجب احیانا فی قبال الغرض الادنی الباعث للامر الذی لا یکاد ینفک عن الواجب اصلا و لیس قصد التوصل قیدا و شرطا لوقوع المقدمة علی صفة الوجوب و الا لم یتجز بما لم یقصد به التوصل و لم یسقط به الوجوب الغیری ابدا و قد اعترف التقریرات بالاجتزاء بذلک کما تقدم منه قبلا فتذکر.
2- اشارة الی ما قد یقال من ان سقوط الوجوب بما لم یقصد به التوصل و حصول الاجتزاء به لا یکاد یکشف عن اتصافه بالوجوب و هذا کما فی الفرد المحرم من المقدمة حیث یجتزئ به و یسقط به الوجوب و لیس بواجب( فیقول) کما اشیر قبلا ان عدم اتصافه بالوجوب لیس الا لمانع عنه و هو الحرمة لا لفقد المقتضی فیه ای الملاک من التوقف و المقدمیة فلو لا المانع لاتّصف الفرد المحرم بالوجوب کغیره من الفرد المباح قطعا] ر. ک: عنایة الاصول 1/ 373 و 372.
3- مرجع ضمیر مذکور و سه ضمیر قبل از آن،« الفرد المحرم» می باشد.

مرحوم آقای آخوند کأنّ از ایشان سؤال می کنند که: آیا مقدّمه ای که بدون قصد توصّل، اتیان شود کافی هست یا نه؟ به عبارت دیگر: نصب سلّمی که قصد توصّل، همراهش نباشد، کفایت می کند یا نه؟

جواب: شیخ اعظم، اعتراف کرده اند که: اگر مقدّمه، بدون قصد توصّل، اتیان شود، کافی هست(1).

قاعدتا هم باید کافی باشد زیرا اگر نصب سلّم، بدون قصد توصّل هم اتیان شود، انسان را قادر بر «کون علی السّطح» می نماید.

سؤال: اگر اتیان مقدّمه، بدون قصد توصّل، کفایت می کند پس چرا به نظر شما- شیخ اعظم- وجوب غیری ندارد؟ به عبارت دیگر: اگر بر یک عمل اختیاری و غیر حرام، همان اثر واجب، مترتّب می شود(2)، چرا آن عمل اختیاری و غیر حرام، وجوب پیدا نکند و نقص آن چیست که وجوب غیری نداشته باشد؟

به عبارت واضح تر: نصب سلّم بدون قصد توصّل اگر تمام هدف واجب غیری را تأمین می کند پس چرا دارای وجوب غیری نباشد؟

جواب: ممکن است مرحوم شیخ یا دیگران چنین پاسخی را بیان کنند که: ما مورد- یا مواردی- را به شما ارائه می دهیم که یک شی ء، هدف واجب را تأمین کند، بدون اینکه وجوب داشته باشد.

مثال: مورد واضح و روشن مسئله، همان مثال قبل است که: فرض کنید، مسلمانی در معرض غرق و هلاکت است امّا شما از دو طریق می توانید او را نجات دهید: یکی اینکه وارد ملک غیر شوید و بدون رضایت مالک از آنجا عبور کنید و دیگر اینکه از زمین

ص: 328


1- گرچه به نظر ایشان واجب نیست، چون قصد توصل به آن نشده.
2- همان نتیجه ای که بر واجب، مترتّب می شود برآن عمل اختیاری هم همان اثر، مترتّب می شود.

مباح، عبور نمائید و باعث انقاذ غریق شوید.

در فرض مذکور اگر شما طریق دوّم را اختیار کرده و آن غریق را نجات دادید که بحث و مشکلی نداریم امّا اگر کسی از طریق اوّل و راه حرام عبور کرد و غریق را نجات داد، از شما سؤال می کنیم که: آیا آن حرمت قبلی، باقی هست یا نه؟

چون طریق انقاذ، منحصر به آن راه نبوده، مسلّما حرمت دخول در ملک غیر به قوّت خود باقی هست.

در فرض مذکور، دخول در ملک مردم- عبور از راه حرام و غصبی- درعین حال که حرمتش محفوظ است(1)، مع ذلک نتیجه مقدّمه- تمکّن و دسترسی به انقاذ غریق- برآن، مترتّب شده(2).

ممکن است مرحوم شیخ یا طرفداران نظریّه ایشان، چنین نقضی بر ما وارد نمایند که: ما یک عمل حرامی را به شما ارائه دادیم که نتیجه واجب را می دهد و درعین حال، حرام است پس چرا شما می گوئید هر چیزی که نتیجه واجب را می دهد باید واجب باشد؟ در فرض مذکور با اینکه مسأله حرمت، مطرح است امّا نتیجه واجب برآن بار شده، در این صورت است که ما هم ادّعا می کنیم، نصب سلّمی که قصد توصّل به آن نشده «لیس بواجب» امّا اثر واجب(3) برآن بار شده بنابراین، شما به صورت اعتراض و انتقاد به ما نگوئید که چگونه ممکن است یک شی ء غیر واجب، اثر واجب را داشته باشد.

سؤال: آیا طرفداران نظریّه شیخ اعظم می توانند چنان ادّعائی علیه مصنّف رحمه اللّه

ص: 329


1- چون مقدّمه، غیر منحصره بوده.
2- مثلا اگر کسی با مرکب غصبی هم به مکّه برود، قدرت بر انجام مناسک حج را دارد. در محل بحث هم آن فرد از زمین غصبی عبور کرده لکن فعلا قدرت بر انقاذ غریق پیدا کرده است.
3- قدرت بر انجام ذی المقدمه.

داشته باشند یا نه؟

جواب: در فرض مذکور که طریق حرامی هم مطرح است، علّت اینکه آن راه حرام(1) درعین حال که اثر واجب برآن بار هست- وجوب غیری ندارد، این است که آن حرمت، مانع وجوب غیری هست- و ما هم که نمی توانیم آن را دفع نمائیم(2)- زیرا طریق انقاذ، منحصر به راه حرام نیست بلکه دو طریق- حرام و مباح- دارد و حرمت طریق حرام، مانع می شود که دخول در ملک غیر، وجوب مقدّمی، پیدا کند امّا اگر در موردی چنان مانعی نداشتیم مانند نصب سلّم مورد بحث و قصد توصّل به آن نشد و اثر واجب هم برآن، مترتّب شد، ملاک وجوب غیری هم در آن بود، چه چیز، مانع وجوب غیری نصب سلّم می شود؟

آری اگر وجوب غیری، مبتلا به مانع- حرمت- بود آن حرمت، ممانعت از وجوب غیری می نمود- همان طور که شما در آن مثال، بیان کردید- امّا اکنون که نصب سلّم مباح، گرفتار مانع نیست، و اثر واجب برآن، مترتّب است امّا مکلّف، قصد توصّل به آن ننموده چرا وجوب غیری نداشته باشد و عمده بحث ما- مصنّف- با ایشان در همین مطلب است که:

«وجوب غیری» با تحقّق ملاک و عدم ابتلا به مانع، چرا نباید ثابت باشد.

خلاصه: علّت عدم تحقّق وجوب غیری در مثال شما- طرفداران نظریّه شیخ اعظم- ابتلاء به مانع هست امّا در محلّ بحث چون ابتلاء به مانع، مطرح نیست، حتما باید نصب سلّم- و امثال آن مقدّمه- وجوب غیری پیدا کند.

ص: 330


1- دخول در ملک غیر.
2- فرض مسئله در موردی است که مکلف از طریق حرام، انقاذ غریق نموده- طریق، غیر منحصر بوده.

و العجب أنّه(1) شدّد النّکیر علی القول بالمقدّمة الموصلة، و اعتبار ترتّب ذی المقدّمة علیها فی وقوعها علی صفة الوجوب(2)، علی ما حرّره بعض مقرری بحثه قدّس سرّه بما(3) یتوجّه علی اعتبار قصد التّوصّل فی وقوعها کذلک، فراجع تمام کلامه زید فی علو مقامه، و تأمّل فی نقضه و إبرامه [1].

******

- شرح :

قوله: «و انتظر لذلک(4) تتمة توضیح(5)

[1]- مصنّف رحمه اللّه: عجب این است که شیخ اعظم رحمه اللّه در جواب صاحب فصول- که به زودی بیان می کنیم- برای انکار مقدّمه موصله، اشکالاتی دارند که عین همان ها بر کلام خودشان وارد است مثلا در پاسخ صاحب فصول فرموده اند: موصله بودن مقدّمه، چه دخالت و خصوصیّتی دارد بلکه ملاک، «مقدّمیّت»- ذات مقدّمه- هست درحالی که ما به ایشان- مرحوم شیخ- پاسخ می دهیم که: قصد توصّل، چه مدخلیّتی دارد که شما آن را اعتبار کردید بلکه ملاک، «مقدّمیّت» هست و مقدّمیّت، هم با قصد توصّل موجود است و هم بدون قصد توصّل، وجود دارد.

ص: 331


1- ای الشیخ قدّس سرّه.
2- که مختار صاحب فصول است.
3- جار و مجرور، متعلّق به« شدد النکیر» می باشد.
4- ای: لعدم اعتبار قصد التوصل فی اتصاف المقدمة بالوجوب، فلاحظ قول المصنف فی الاشکال علی الفصول فی قوله:- ان قلت- الثانی.
5- لا یخفی انه قد یوجّه ما عن الشیخ قدّس سرّه من:« اشتراط قصد التوصل فی اتصاف المقدمة بالوجوب» بان المراد اعتباره فی مقام المزاحمة، لا مطلقا کما اذا کان اذا کان واجب نفسی کانقاذ غریق. او اطفاء حریق متوقفا علی ارتکاب حرام، کالسلوک فی ارض الغیر بدون اذنه فیقع المزاحمة بین الوجوب الغیری للمقدمة و بین الحرمة النفسیة، و لا ترفع الحرمة عن التصرف فی ارض الغیر الا بقصد التوصل به الی الواجب النفسی و هو الانقاذ او الاطفاء الذی هو اهم من حرمة التصرف، فان لم یقصد المکلف التوصل بالسلوک فی ارض الغیر الی الواجب النفسی بل قصد التنزه و نحوه لم یتصف السلوک بالوجوب، بل کانت الحرمة باقیة. « و بالجملة»: فبناء علی کون معروض الوجوب الغیری ذات المقدمة من دون دخل لقصد التوصل فیه یلزم وجوب السلوک فی الارض المغصوبة و ان لم یکن قاصدا للانقاذ او الاطفاء الواجب، هذا.« و انت خبیر» بان المقام من صغریات الترتب، توضیحه ...]. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 295.

و أمّا عدم اعتبار ترتّب ذی المقدّمة علیها فی وقوعها علی صفة الوجوب، فلأنّه لا یکاد یعتبر فی الواجب إلا ما له دخل فی غرضه الدّاعی إلی إیجابه و الباعث علی طلبه، و لیس الغرض من المقدّمة إلا حصول ما لولاه لما أمکن حصول ذی المقدّمة، ضرورة أنّه لا یکاد یکون الغرض إلا ما یترتّب علیه من فائدته و أثره، و لا یترتّب علی المقدّمة إلا ذلک، و لا تفاوت فیه بین ما یترتّب علیه الواجب، و ما لا یترتّب علیه أصلا، و أنّه لا محالة یترتّب علیهما، کما لا یخفی. و اما ترتّب الواجب، فلا یعقل أن یکون الغرض الدّاعی إلی إیجابها و الباعث علی طلبها، فإنّه لیس بأثر تمام المقدّمات، فضلا عن إحداها فی غالب الواجبات فإنّ الواجب إلا ما قلّ فی الشّرعیّات و العرفیّات فعل اختیاری، یختار المکلّف تارة إتیانه بعد وجود تمام مقدّماته، و أخری عدم إتیانه، فکیف یکون اختیار إتیانه غرضا من إیجاب کلّ واحدة من مقدّماته، مع عدم ترتّبه علی تمامها [تامها] فضلا عن کلّ واحدة منها؟ [1].

******

- شرح :

بحث ما با شیخ اعظم، پایان پذیرفت و ثابت کردیم که: ذات مقدّمه، وجوب غیری دارد و «قصد توصّل»، مدخلیّتی در آن ندارد.

مقدّمه موصله
«نقد و بررسی کلام صاحب فصول رحمه اللّه»

[1]- به لحاظ مفصّل بودن بودن بحث ما با صاحب فصول، مجدّدا نظر ایشان را بیان می کنیم که: به عقیده ایشان، مقدّمه ای واجب است که دارای عنوان «ایصال» باشد یعنی خارجا برآن، ذی المقدّمه مترتّب شود به نحوی که اگر مقدّمه ای اتیان شد، نمی توان گفت آن مقدّمه، واجب است بلکه باید تأمّل نمود که آیا ذی المقدّمه در خارج، واقع می شود یا نه اگر ذی المقدّمه، تحقّق پیدا کرد، کشف از وجوب مقدّمه می کند و چنانچه واقع نشد، کاشف از عدم وجوب مقدمه هست فرضا اگر به دنبال تحصیل طهارت، صلات را اتیان کردید، کشف می کنیم که آن وضو، واجب بوده و چنانچه بعد از آن مقدّمه، نماز اتیان نشد، کشف می نمائیم که آن وضو، واجب نبوده، بنابراین در وقوع مقدّمه،

ص: 332

«علی صفة الوجوب»، قیدی مطرح است که مربوط به قصد نمی باشد بلکه آن قید، عبارت از ترتّب ذی المقدّمه بر مقدّمه هست و خلاصه، اینکه: به نظر ایشان «مقدّمه موصله»، واجب است.

سؤال: آیا بیان و نظر صاحب فصول، صحیح است یا نه؟

جواب: بیان ایشان مردود است منتها مصنّف، ابتدا خودشان دو دلیل بر بطلان کلام صاحب فصول، اقامه و سپس دلیل ایشان را بیان کرده و بعد از آن، جواب از دلیل صاحب فصول را ذکر کرده اند.

دلیل اوّل مصنّف بر بطلان کلام صاحب فصول: مقدّمه: «ابتداء باید ملاحظه نمود که غرض و هدف از ایجاب یک شی ء(1) چیست، به عبارت دیگر: باید توجّه نمود که چه امری سبب شده که نماز را واجب نمایند؟

بعد از دقّت درمی یابیم آن چیزی که بنا هست داعی بر ایجاب یکی شی ء باشد، مسلّما فائده و خاصیّتی هست که در نفس آن شی ء، وجود دارد فرضا اگر صلات را ایجاب کرده اند، داعی و محرّک بر ایجاب نماز، همان اثری هست که در نفس صلات، موجود است و معنا ندارد خاصیتی که در صوم هست، موجب وجوب نماز شود.

نتیجه: شی ء واجب، بدون جهت وجوب پیدا نکرده بلکه به خاطر غرضی بوده و آن غرض هم مربوط به اثر و خاصیّتی هست که در نفس واجب بوده است.»

سؤال: خاصیّت و اثر واجب غیری- مقدّمه- چیست؟

جواب: اثری که بر مقدّمه و نصب سلّم، مترتّب می شود، این است که اگر انسان، نصب سلّم ننماید، قدرت بر «کون علی السّطح» و ذی المقدّمه پیدا نمی کند پس با نصب سلّم، تمکّن بر انجام ذی المقدّمه، حاصل می شود. در مقدّمات شرعی هم مطلب، چنین است که: مثلا مکلّف، بدون تحصیل طهارت، متمکّن از اتیان نماز صحیح نیست و

ص: 333


1- خواه آن شی ء، واجب نفسی باشد یا غیری.

خاصیّت مقدّمیّت وضو، این است که: با تحصیل آن، قدرت بر ایجاد نماز صحیح، حاصل می شود.

خلاصه: اثر مقدّمه، این است که انسان عاجز را قادر بر انجام ذی المقدّمه می نماید.

سؤال: خاصیّت و اثر مذکور در چه حالتی در مقدّمه، موجود است؟

جواب: در تمام حالات(1)، اثر مزبور وجود دارد، خواه مکلّف به دنبال اتیان مقدّمه، ذی المقدّمه را ایجاد نماید یا اینکه اصلا آن را موجود نکند. فرضا به دنبال نصب سلّم، قدرت بر «کون علی السطح» تحقّق پیدا می کند خواه مکلّف از آن قدرت، استفاده کند خواه استفاده ننماید.

نتیجه: فائده و خاصیّت اتیان مقدّمه، اختصاص به صورت خاصّی ندارد بلکه آن اثر، پیوسته در مقدّمه، موجود است و ایجاب مقدّمه هم به همان منظور است پس باید مقدّمه، وجوب غیری داشته باشد.

اشکال: اثر و فائده مقدّمه، این است که به دنبال آن، ذی المقدّمه حاصل شود- شاید منظور صاحب فصول هم همین مطلب بوده.

جواب: در اغلب(2) واجبات(3) شرعی و عرفی با اتیان یک یا تمام مقدمات، اثری از نظر ترتّب ذی المقدّمه، بار نمی شود و آنچه که بعد از انجام تمام مقدّمات، مدخلیّت دارد، اراده فاعل هست یعنی: ممکن است او اراده انجام ذی المقدّمه را بنماید یا اینکه اصلا اراده اتیان آن را ننماید، مثلا کسی که مستطیع بوده، تمام مقدّمات سفر حج را فراهم نموده و وارد مکّه معظّمه شده، مخیّر است که مناسک حج را انجام دهد(4) یا اینکه از انجام آن،

ص: 334


1- خواه مقدمه، موصله باشد یا غیر موصله.
2- به استثنای واجبات تولیدی- تسبیبی- که به زودی در این زمینه، توضیح خواهیم داد.
3- خواه یک مقدّمه داشته باشد یا اینکه هرکدام از آن ها دارای چند مقدّمه باشد.
4- البته بدیهی است که شرعا باید مناسک حج را اتیان نماید.

نعم فیما کان الواجب من الأفعال التّسبیبیّة و التولیدیّة، کان مترتّبا لا محالة علی تمام مقدّماته، لعدم تخلّف المعلول عن علته. و من هنا قد انقدح أنّ القول بالمقدّمة الموصلة، یستلزم إنکار وجوب المقدمة فی غالب الواجبات، و القول بوجوب خصوص العلّة التّامّة فی خصوص الواجبات التّولیدیّة [1].

******

- شرح :

خودداری کند و چنین نیست که با انجام تمام مقدّمات، مجبور به اتیان مناسک حج باشد و اراده او مدخلیّتی در آن نداشته باشد.

خلاصه: اثر و خاصیّت مقدّمه، محقّق شدن واجب و ذی المقدّمه نیست به عبارت دیگر: غرض اصلی از ایجاب مقدّمه، ترتب واجب نمی باشد.

[1]- آری در تعداد قلیل و نادری از واجبات- افعال تولیدی(1) و تسبیبی- به مجرّد اتیان جمیع مقدّمات- اتیان آخرین مقدّمه و آخرین جزء علت تامّه- قهرا ذی المقدّمه، موجود می شود(2). فرضا وقتی القاء حطب در آتش، تحقّق پیدا کرد، قهرا احراق محقّق می شود و چنین نیست که احراق هم نیاز به اراده مستقیم فاعل داشته باشد بنابراین تنها در افعال و واجبات تولیدی، خاصیّت اتیان مقدّمه، ترتّب ذی المقدّمه هست نه در تمام واجبات شرعی و عرفی.

تذکّر: با توضیحات اخیر، مشخّص شد که لازمه بیان صاحب فصول- پذیرش مقدّمه موصله- این است که: مقدّمات اغلب واجبات، خارج از دائره وجوب باشد و فقط مقدّمات(3) واجبات تولیدی و تسبیبی که موصلیّت قهریّه دارند، واجب غیری باشد.

ص: 335


1- کفری الاوداج بشرائطه لحصول التذکیة فالترتب لیس من آثار طبیعة المقدمیة بل من آثار خصوصیّة فیها و هی العلة التامة. ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 158.
2- زیرا نباید معلول از علت خود تخلف نماید.
3- که عنوان علّت تامّه دارند.

فإن قلت: ما من واجب إلا و له علّة تامّة؛ ضرورة استحالة وجود الممکن بدونها، فالتّخصیص بالواجبات التّولیدیّة بلا مخصص [1].

قلت: نعم و إن استحال صدور الممکن بلا علّة، إلا أنّ مبادئ اختیار الفعل الاختیاری من أجزاء علّته، و هی لا تکاد تتّصف بالوجوب، لعدم کونها بالاختیار، و إلا لتسلسل، کما هو واضح لمن تأمّل [2].

******

- شرح :

[1]- اشکال: شما- مصنّف- بالاخره پذیرفتید که در واجبات تسبیبی، علّت تامّه، عنوان موصلیّت دارد ولی ایراد ما این است که: «شی ء» هم یکی از مصادیق «ممکن» هست و هر ممکنی نیاز به علّت دارد. همان طور که وجود من و شما محتاج به علّت هست، افعال و اعمال ما هم از ممکنات و محتاج به علّت می باشد و شما- مصنّف- که علّت تامّه را از نظر کلام صاحب فصول پذیرفتید باید آن را در تمام موارد، قبول کنید. هر واجبی نیاز به علت تامّه دارد و هر فعلی، «ممکن» و محتاج به علّت هست پس چرا شما فرمودید: خصوص مقدّمات واجبات تسبیبی، وجوب غیری دارد؟ وجهی برای آن تخصیص، وجود ندارد.

[2]- جواب: کلّی مطلب را قبول داریم که: هر ممکنی محتاج به علّت تامّه هست امّا در محلّ بحث و در اغلب واجبات- به استثنای واجبات تسبیبی- جزء اخیر علّت تامّه، نفس اراده مکلّف هست یعنی: او بعد از اتیان تمام مقدّمات باید اراده انجام ذی المقدّمه را بنماید و چنانچه آن را اراده نکند، ذی المقدّمه، حاصل نمی شود مثلا بعد از اتیان تمام مقدّمات نماز باید مکلّف، اراده صلات نماید و الا نماز، محقّق نمی شود پس در اغلب واجبات، اراده مکلّف، متمّم علّت تامّه هست به خلاف افعال و واجبات تولیدی که هنگامی که القاء حطب در آتش، محقّق شد، قهرا احراق، حاصل می شود، خواه مکلّف، اراده احراق نماید یا ننماید پس فرق بین واجبات تولیدی با سائر واجبات، این است که در اکثر افعال،

ص: 336

اراده مکلّف، آخرین جزء علّت هست امّا در افعال تسبیبی اراده انسان، چنان مدخلیّتی ندارد.

سؤال: آیا مانعی دارد که اراده هم در ردیف سائر مقدّمات- مانند وضو و غسل- وجوب غیری داشته باشد؟

جواب: ایشان همان پاسخی را که در موارد مختلف، بیان کرده فعلا هم به ذکر آن پرداخته اند که:

اراده، دارای مبادی و مقدّماتی هست که نمی توان گفت آن مبادی، اختیاری هستند و لذا وجوب غیری هم به آن، تعلّق نمی گیرد زیرا اگر بنا باشد مبادی اراده، اختیاری باشد، نقل کلام در آن مبادی می شود که آیا مسبوق به اراده هست یا نه؟ اگر مسبوق به اراده باشد، نقل کلام در آن اراده، می شود و در نتیجه، مستلزم تسلسل می گردد لذا برای اینکه گرفتار تسلسل نشویم، می گوئیم: مبادی اراده، اختیاری نیست و به همین علّت نمی توان برای اراده در ردیف سائر مقدمات، وجوب غیری، ثابت نمود زیرا واجب، خواه نفسی باشد یا غیری باید از امور اختیاری باشد و همان طوری که امر غیر اختیاری نمی تواند متعلّق وجوب نفسی، واقع شود، نمی تواند متعلّق وجوب غیری هم قرار گیرد(1).

خلاصه بیان مصنّف در جواب از صاحب فصول: فائده مقدّمیّت، قدرت بر اتیان ذی المقدّمه هست یعنی: انسان همیشه به دنبال اتیان مقدّمه، قدرت بر انجام ذی المقدّمه پیدا می کند، خواه ذی المقدّمه برآن مترتب شود یا نشود.

ص: 337


1- لکن ما در بحث جبر و تفویض به نحو مشروح، ثابت کردیم که بیان مصنف صحیح نیست و نیز ر. ک: ایضاح الکفایة 1/ 447.

و لأنّه(1) لو کان معتبرا فیه التّرتّب، لما کان الطّلب یسقط بمجرّد الإتیان بها، من دون انتظار لترتّب الواجب علیها، بحیث لا یبقی فی البین إلا طلبه و إیجابه، کما إذا لم تکن هذه بمقدّمة، أو کانت حاصلة من الأول قبل إیجابه، مع أن الطّلب لا یکاد یسقط إلا بالموافقة، أو بالعصیان و المخالفة، أو بارتفاع موضوع التکلیف، کما فی سقوط الأمر بالکفن أو الدفن، بسبب غرق المیّت احیانا أو حرقه، و لا یکون الإتیان بها بالضّرورة من هذه الأمور غیر الموافقة [1].

******

- شرح :

[1]- دلیل دوّم مصنّف بر بطلان کلام صاحب فصول: سؤال اوّل: اگر مکلّف، مقدّمه را اتیان- و فرضا نصب سلّم نمود- لکن هنوز ذی المقدّمه را ایجاد نکرده، در این صورت آیا وجوب غیری مقدّمه، ساقط شده یا نه؟

جواب: از نظر مقدّمه، و تحقّق نصب سلّم، هیچ گونه نقصی وجود ندارد و بدون تردید، تکلیف متعلّق به مقدّمه، ساقط و وجوب غیری، منتفی شده و غیر از تکلیف به ذی المقدّمه، وجوب دیگری وجود ندارد. اگر مقدّمه، قبل از امر مولا نسبت به ذی المقدّمه- کون علی السّطح- حاصل شده بود، وجوب غیری در آن مورد، مطرح نبود اکنون هم که مکلّف، نصب سلّم نموده، وجوب غیری مقدّمه، ساقط شده و چنانچه اصلا نصب سلّم، مقدمیّتی برای ذی المقدّمه نمی داشت، غیر از وجوب مربوط به ذی المقدّمه، تکلیف دیگری مطرح نبود پس اکنون هم که مکلّف، مقدّمه را اتیان نموده، غیر از وجوب ذی المقدّمه، طلب و تکلیف دیگری وجود ندارد.

خلاصه: به مجرّد اتیان مقدّمه، مسلّما وجوب غیری آن، ساقط می شود امّا طبق نظر صاحب فصول نباید آن وجوب ساقط گردد(2).

سؤال دوّم: علّت سقوط وجوب غیری مقدّمه چیست؟

جواب: سقوط تکلیف به یکی از این سه طریق ممکن است که:

ص: 338


1- معطوف بر قول مصنّف- فلانه لا یکاد یعتبر فی الواجب الا ما له دخل ...- می باشد.
2- بدیهی است که به نظر صاحب فصول، مقدّمه موصله واجب است.

إن قلت: کما یسقط الأمر بتلک الأمور، کذلک یسقط بما لیس بالمأمور به فیما یحصل به الغرض منه، کسقوطه فی التّوصّلیّات بفعل الغیر، أو المحرّمات [1].

******

- شرح :

1- گاهی علّت سقوط تکلیف، اتیان مأمور به و موافقت با آن هست.

2- ممکن است علّت سقوط تکلیف، عصیان مکلّف، نسبت به آن باشد مثلا اگر کسی از زوال شمس تا غروب آفتاب، نماز ظهر را نخواند، تکلیف ادائی او نسبت به نماز ظهر، ساقط می شود البتّه بدیهی هست که وظیفه او نسبت به قضاء نماز، تکلیف دیگری می باشد.

3- گاهی علّت سقوط تکلیف، منتفی شدن موضوع آن می باشد مثلا انسان، مکلّف به تجهیز، کفن و دفن میّت مسلمان هست حال اگر قبل از تجهیز، آن میّت، طعمه حریق و مبدّل به خاکستر شد و یا اینکه بر اثر سیل، ناپدید گردید و مأیوس از دسترسی به آن شدیم، در فرض مذکور چون موضوع تکلیف، منتفی شده، تکلیف انسان هم ساقط می گردد.

سؤال سوّم: علّت سقوط تکلیف در محلّ بحث- اتیان مقدّمه و نصب سلّم- چیست؟

جواب: مسلّما علّت سقوط تکلیف به خاطر عصیان یا منتفی شدن موضوع تکلیف نیست زیرا عبد، با آن مقدّمه، مخالفتی ننموده و همچنین موضوع آن تکلیف، منتفی نشده بلکه باید گفت علّت سقوط تکلیف، موافقت با آن هست زیرا عبد، آن را اتیان و سلّم را نصب نموده پس نتیجه می گیریم که: وجوب غیری، مربوط به نصب سلّم و ذات مقدّمه هست، ترتّب و انجام ذی المقدّمه، مدخلیّتی در وجوب غیری آن نداشته و این مطلب، همان دلیل دوّم مصنّف در برابر صاحب فصول است که فرموده مقدّمه موصله واجب است.

[1]- اشکال: راه های سقوط تکلیف، منحصر به سه طریق مذکور نیست بلکه راه چهارمی هم برای آن مطرح است که: اگر در موردی، هدف از تکلیف، تحقّق پیدا کرد امّا حصول غرض، ارتباطی به فعل مکلّف نداشت، آن تکلیف ساقط می شود.

ص: 339

قلت: نعم، و لکن لا محیص عن أن یکون ما یحصل به الغرض، من الفعل الاختیاری للمکلّف متعلّقا للطّلب فیما لم یکن فیه مانع، و هو کونه بالفعل محرّما، ضرورة أنّه لا یکون بینهما تفاوت أصلا، فکیف یکون أحدهما متعلقا له فعلا دون الآخر؟ [1].

******

- شرح :

مثال: لباس مصلّی باید طاهر باشد حال اگر در موردی، لباس نمازگزار، غیر طاهر بود، لازم است که غسل ثوب، محقّق شود چنانچه تطهیر لباس به وسیله فعل شخص دیگری حاصل شود، وظیفه مکلّف، نسبت به غسل ثوب، ساقط می شود(1) و حتّی اگر غرض از یک تکلیف وجوبی به وسیله فعل محرّمی، حاصل شود، تکلیف ساقط می گردد مثلا اگر برای انقاذ غریقی(2) دو راه- طریق حلال و طریق حرام، مانند عبور از ملک غیر بدون رضایت او- وجود داشت امّا مکلّفی عمدا از طریق حرام، عبور کرد در این صورت، وجوب غیری متعلّق به مقدّمه، ساقط می شود لکن سقوطش به وسیله فعل محرّمی بوده(3) بنابراین، ممکن است بگوئیم محلّ بحث هم از این قبیل است که: وقتی مقدّمه و نصب سلّم، تحقّق پیدا کرد- در زمانی که ذی المقدّمه، حاصل نشده- چون هدف از واجب غیری، محقّق شده، لذا وجوب غیری مقدّمه، ساقط می شود.

[1]- جواب: راه اخیر- طریق چهارم سقوط تکلیف- مورد قبول ما هست امّا فائده ای برای محلّ بحث ما ندارد.

بیان ذلک: در محلّ بحث، بین (مسأله نصب سلّم) و (مسأله فعل غیر و فعل محرّم)، تفاوتی هست: در موردی که شخص دیگری لباس شما- مصلی- را تطهیر می کند، معقول نیست و معنا ندارد که فعل غیر، متعلّق تکلیف شما قرار گیرد- یعنی شما موظّف باشید که لباستان را دیگری غسل نماید- به عبارت دیگر: صحیح نیست که شارع مقدّس بفرماید:

بر شما واجب است که شخص دیگری لباستان را تطهیر نماید بلکه بر خود

ص: 340


1- بدیهی است که فعل غیر، واجب نیست.
2- حفظ نفس محترم.
3- نه به خاطر منتفی شدن موضوع تکلیف یا موافقت با تکلیف یا مخالفت و عصیان، نسبت به آن.

و قد استدلّ صاحب الفصول علی ما ذهب إلیه بوجوه، حیث قال بعد بیان أنّ التّوصّل بها إلی الواجب، من قبیل شرط الوجود لها لا من قبیل شرط الوجوب، ما هذا لفظه: «و الذی یدلّک علی هذا- یعنی الاشتراط بالتّوصّل- أنّ وجوب المقدّمة لمّا کان من باب الملازمة العقلیّة، فالعقل لا یدلّ علیه زائدا علی القدر المذکور [1].

******

- شرح :

مصلّی، واجب است که لباسش را غسل نماید بنابراین، صحیح نیست فعل غیر، متعلّق تکلیف قرار گیرد و همچنین در موردی که انقاذ غریق، دارای دو طریق- حلال و حرام- هست آن طریق حرام و فعل محرّم درعین حال که غرض از واجب غیری را تأمین می کند، به خاطر وجود مانع- حرمت- نمی شود وجوب غیری داشته باشد.

در محلّ بحث، نصب سلّم که فعل اختیاری مکلّف هست- نه فعل غیر- و ابتلاء به مانع(1) ندارد و غرض از واجب غیری را تأمین می کند، چرا وجوب غیری نداشته باشد لذا باید بگوئیم: دارای وجوب غیری هست و اتیان آن، مسقط وجوب غیری می باشد(2).

نتیجه: اتیان مقدّمه و نصب سلّم، خواه موصله باشد یا غیر موصله، محصّل غرض هست و نمی توان گفت مقدّمه موصله، متعلّق طلب و دارای وجوب غیری هست امّا غیر موصله، فاقد وجوب غیری می باشد.

تذکّر: مصنّف دو دلیل در برابر بیان صاحب فصول، اقامه و کلام ایشان را رد نمودند.

ادلّه صاحب فصول بر وجوب خصوص مقدّمه موصله
اشاره

[1]- صاحب فصول رحمه اللّه ابتدا، این مطلب را بیان کرده اند که: عنوان موصلیّت از قبیل شرط وجود هست و باید تحصیل شود مثلا: «الواجب نصب السّلّم بضمیمة کونه موصلا الی الکون علی السّطح»، نه اینکه از قبیل شرط وجوب باشد به عبارت دیگر: موصلیّت، مانند طهارت برای نماز هست که بر مکلّف، لازم است آن را تحصیل نماید و مانند

ص: 341


1- حرمت.
2- نه به خاطر اینکه خودش مأمور به نیست ولی هدف از مأمور به را تحصیل می کند.

و أیضا لا یأبی العقل أن یقول الآمر الحکیم: أرید الحجّ، و أرید المسیر الذی یتوصّل به إلی فعل الواجب، دون ما لم یتوصّل به إلیه، بل الضّرورة قاضیة بجواز تصریح الآمر بمثل ذلک، کما أنّها قاضیة بقبح التّصریح بعدم مطلوبیّتها له مطلقا، أو علی تقدیر التّوصّل بها إلیه، و ذلک آیة عدم الملازمة بین وجوبه و وجوب مقدّماته علی تقدیر عدم التّوصّل بها إلیه [1].

******

- شرح :

استطاعت(1)، نسبت به حج نیست.

صاحب فصول بعد از بیان این مطلب به ذکر سه دلیل بر مدّعای خود پرداخته اند که:

1- اساس بحث ما در مقدّمه واجب، ملازمه بین وجوب ذی المقدّمه و وجوب مقدّمه هست و حاکم به آن ملازمه، عقل هست و عقل حکم به وجوب غیری مطلق مقدّمه نمی کند بلکه از دید عقل، حکم به ملازمه، بین وجوب مقدّمه و ذی المقدّمه، مربوط به خصوص مقدمات موصله هست.

خلاصه: عقلی که حاکم به ملازمه هست فقط مقدّمه موصله را طرف ملازمه می داند و مقدّمه غیر موصله را خارج از طرف ملازمه عقلی می داند.

[1]- 2: عقل، تجویز می کند که: مولای حکیم می تواند تصریح کند که: ذی المقدّمه و «کون علی السّطح» مطلوب من هست و همچنین آن مقدّمه و نصب سلّمی مطلوبیّت دارد که به دنبالش ذی المقدّمه محقّق شود و همچنین اگر از آن مولا سؤال شود که اگر به دنبال نصب سلّم، «کون علی السّطح» واقع نشد، آیا آن مقدّمه، مطلوب شما هست یا نه، او می تواند بگوید چنان مقدّمه ای از نظر من مطلوبیّت(2) ندارد(3).

سؤال: اگر مطلق مقدّمه، واجب باشد، آیا صحیح است که مولای حکیم چنان

ص: 342


1- تحصیل استطاعت بر مکلّف لازم نیست امّا اگر حاصل شد، حج هم واجب می شود.
2- و لو مطلوبیّت غیری.
3- و همچنین مولا می تواند بگوید:« ارید الحج و ارید المسیر الذی یتوصل به الی فعل الواجب دون ما لم یتوصل به الیه ...».

و أیضا حیث أنّ المطلوب بالمقدّمة مجرّد التّوصّل بها إلی الواجب و حصوله، فلا جرم یکون التّوصّل بها إلیه و حصوله معتبرا فی مطلوبیّتها، فلا تکون مطلوبة إذا انفکّت عنه، و صریح الوجدان قاض بأنّ من یرید شیئا بمجرّد حصول شی ء آخر، لا یریده إذا وقع مجرّدا عنه، و یلزم منه أن یکون وقوعه علی وجه المطلوب منوطا بحصوله».

انتهی موضع الحاجة من کلامه، زید فی علوّ مقامه [1].

******

- شرح :

تصریحی نماید؟

جواب: نه تنها عقل، چنان تصریحی را تجویز، می نماید بلکه بداهت و ضرورت عرفی حکم به جواز آن می نماید که: مولا می تواند بین مقدمات، تفکیک قائل شود و بگوید مقدّمه موصله، مطلوب من هست و غیر موصله، مطلوبیّتی ندارد.

البتّه ضرورت عرفیّه، نسبت به این مطلب هم حکمی دارد که: قبیح است مولای حکیم، تصریح و بیان نماید که مثلا «کون علی السّطح» مطلوب من است امّا هیچ کدام از مقدمات آن، مطلوبیّتی ندارد و از این مطلب قبیح تر، اینکه بگوید: مقدّمه موصله، مطلوب من نیست امّا غیر موصله برای من مطلوب است.

نتیجه: جواز تصریح و قبح تصریح به نحو مذکور، دلیل و اماره ای بر این است که بین وجوب ذی المقدّمه و وجوب مقدمه برفرض عدم توصّل، ملازمه نیست.

[1]- 3: دلیل دیگر صاحب فصول مراجعه به وجدان هست که: آیا اگر شی ء برای خاطر غایتی، مورد طلب و اراده، واقع شد و تحقّق هم پیدا کرد امّا آن هدف برآن، مترتّب نشد، باز هم آن شی ء، مورد طلب و علاقه انسان هست یا نه؟

خیر، ذات مقدّمه و نصب سلّم برای مولا مطلوبیّتی(1) ندارد بلکه اراده متعلّق به نصب سلّم برای غایت و «کون علی السّطح» می باشد و چنانچه آن هدف بر مقدّمه، مترتّب نشود، وجود و عدم مقدّمه از نظر مولا مساوی هست لذا می گوئیم: اگر مقدّمه و نصب سلّم به منظور حصول غایتی، متعلّق اراده، واقع شد، وجود آن غایت در مراد مولا مدخلیّت

ص: 343


1- مطلوبیّت غیری.

و قد عرفت بما لا مزید علیه، أنّ العقل الحاکم بالملازمة دلّ علی وجوب مطلق المقدّمة، لا خصوص ما إذا ترتّب علیها الواجب، فیما لم یکن هناک مانع عن وجوبه، کما إذا کان بعض مصادیقه محکوما فعلا بالحرمة، لثبوت مناط الوجوب حینئذ فی مطلقها، و عدم اختصاصه بالمقیّد بذلک منها [1].

******

- شرح :

دارد و ذات مقدّمه، مطلوب او نبوده بلکه مقدّمه ای مطلوب است که به دنبالش ذی المقدّمه، تحقق پیدا کند و این مسئله، یک امر وجدانی می باشد.

پاسخ مصنّف، نسبت به ادلّه صاحب فصول
«بطلان دلیل اوّل»

پاسخ مصنّف، نسبت به ادلّه صاحب فصول(1)

«بطلان دلیل اوّل»

[1]- خلاصه دلیل اوّل: عقلی که حاکم به ملازمه هست فقط مقدّمه موصله را طرف ملازمه می داند و غیر موصله را خارج از جانب ملازمه می شمارد.

پاسخ دلیل اوّل: مناط حکم عقل، مجرّد مقدّمیّت است یعنی: اگر مقدّمه موجود نشود، امکان ندارد که ذی المقدّمه، تحقّق پیدا کند و ملاک مذکور در تمام مقدّمات، اعمّ از موصله و غیر موصله، تحقّق دارد لذا از نظر عقل، وجوب غیری، عارض تمام مقدّمات می شود.

البتّه گاهی بعضی از مقدّمات، مبتلا و گرفتار مانع هستند و لذا نمی توانند وجوب غیری پیدا کنند.

مثال: در موردی که انقاذ غریق(2)، دارای دو طریق- راه حلال و طریق حرام، یعنی:

عبور از ملک غیر، بدون رضایت او- باشد، آن طریق حرام، درعین حال که دارای ملاک مقدّمیّت هست امّا به خاطر ابتلاء به مانع- حرمت- نمی تواند متّصف به وجوب غیری

ص: 344


1- در رابطه با وجوب مقدّمه موصله.
2- حفظ نفس محترم.

و قد انقدح منه، أنّه لیس للآمر الحکیم الغیر المجازف بالقول ذلک التّصریح، و أنّ دعوی أنّ الضّرورة قاضیة بجوازه مجازفة، کیف یکون ذا مع ثبوت الملاک فی الصّورتین بلا تفاوت أصلا؟ کما عرفت. نعم إنما یکون التّفاوت بینهما فی حصول المطلوب النّفسی فی إحداهما، و عدم حصوله فی الأخری، من دون دخل لها فی ذلک أصلا، بل کان بحسن اختیار المکلّف و سوء اختیاره، و جاز للآمر أن یصرّح بحصول هذا المطلوب فی إحداهما، و عدم حصوله فی الأخری، بل من حیث أنّ الملحوظ بالذّات هو هذا المطلوب، و إنّما کان الواجب الغیری ملحوظا إجمالا بتبعه، کما یأتی أن وجوب المقدّمة علی الملازمة تبعیّ، جاز فی صورة عدم حصول المطلوب النّفسی التّصریح بعدم حصول المطلوب أصلا؛ لعدم الالتفات إلی ما حصل من المقدمة، فضلا عن کونها مطلوبة، کما جاز التّصریح بحصول الغیری مع عدم فائدته لو التفت الیها، کما لا یخفی، فافهم [1].

******

- شرح :

شود(1) امّا در مواردی که مانعی وجود ندارد و حرمت فعلیّه ای نسبت به مقدّمه تحقّق ندارد- مانند مقدّمه غیر موصله(2)- چرا متّصف به وجوب غیری نشود؟ به عبارت دیگر: وقتی مقتضی در آن، موجود است و مانعی هم مطرح نیست، نمی توان گفت بین مقدّمه موصله و غیر موصله، تفاوتی وجود دارد و مقدّمه غیر موصله، وجوب مقدّمی ندارد.

خلاصه: چون که از نظر عقل، ملاک و مناط در هر دو قسم مقدّمه، موجود است و فرقی بین آن دو، وجود ندارد، هر دو متّصف به وجوب غیری هستند.

بطلان دلیل دوّم صاحب فصول رحمه اللّه

[1]- خلاصه دلیل دوّم: برای مولای حکیم، جائز است که تصریح کند: مقدّمه

ص: 345


1- بدیهی است که در فرض مسئله اگر طریق انقاذ غریق، منحصر به راه حرام باشد، حرمت آن، منتفی می شود و مقدّمه، وجوب غیری پیدا می کند.
2- در محل بحث ما.

غیر موصله، مطلوب من نیست و همچنین قبیح است که او تصریح نماید: ذی المقدّمه، مطلوب من می باشد امّا هیچ یک از مقدّمات آن، مطلوبیّتی ندارد و ...

پاسخ دلیل دوّم: از جواب(1) ما نسبت به دلیل اوّل برای شما مشخّص شد که: اگر مولا، حکیم باشد، اهل گزاف گوئی نباشد و بخواهد بر مبنای حکمت سخن بگوید، حق ندارد که مقدّمه غیر موصله را از دائره مطلوبیّت، خارج و تصریح کند که مقدّمه غیر موصله، وجوب غیری ندارد(2). و علّتش این است که: عنوان موصلیّت و غیر موصلیّت، وصف مقدّمه نیست و ارتباطی به آن ندارد و نمی توان گفت «مقدّمه»، موصله و غیر موصله هست و آن صفتی را که صاحب فصول برای مقدّمه عنوان کرده، موجب شده به ذهن انسان، خطور کند که مقدّمه بر دو قسم هست و کأنّ غیر موصله، مرتکب جرمی شده که عنوان ایصال برآن، مترتّب نیست.

سؤال: معنای مقدّمه موصله و غیر موصله چیست؟

جواب: مقدّمه موصله، آن است که در دنبالش ذی المقدّمه، واقع شود امّا باید توجّه نمود که چه کسی ذی المقدّمه را ایجاد می کند؟

بدیهی است که مکلّف، آن را اتیان می نماید و علتش این است که او عبد مطیعی بوده و بررسی کرده که اگر بعد از انجام مقدّمه، ذی المقدّمه را اتیان نکند، موجب مخالفت با مولا و استحقاق عقوبت می شود لذا آن را اتیان نموده، امّا شما بعد از انجام مقدّمه، صفتی به نام

ص: 346


1- که گفتیم ملاک حکم عقل- یعنی مقدمیت- در مطلق مقدمه، موجود است و اختصاصی به مقدّمه موصله ندارد.
2- اشکال: صاحب فصول، ادعای ضرورت عرفیه نمود که مولای حکیم می تواند بین مقدمات، تفکیک قائل شود و بگوید مقدمه موصله، مطلوب من هست و غیر موصله، مطلوبیتی ندارد. جواب: نفس آن ادعا هم جزاف گوئی و بدون دلیل هست. درعین حال که ملاک وجوب غیری در هر دو قسم مقدّمه، موجود است، چگونه مولای حکیم، مجاز به چنان تصریحی هست؟

«موصله» برای آن مقدّمه ترتیب دادید درحالی که عنوان مذکور، حقیقتا ارتباطی به مقدّمه ندارد بلکه مربوط به حسن اختیار مکلّف می باشد.

البته همین نکته در مقدّمه غیر موصله هم موجود است که: موصله نبودن، ارتباطی به مقدّمه ندارد بلکه مربوط به مکلّف هست، چون او خوفی از استحقاق عقوبت نداشته و روح اطاعت در او قوی نبوده، ذی المقدّمه را اتیان نکرده و در نتیجه شما عنوان «غیر موصله» را برای آن مقدّمه انتخاب کردید درحالی که نقصی در مقدّمه نبوده و هرچه هست، مربوط به سوء اختیار مکلّف می باشد.

نتیجه: عنوان موصلیّت و عدم موصلیّت، ارتباطی به مقدّمه و مقدمیّت ندارد بلکه نصب سلّم در هر دو صورت یکسان و مساوی هست.

با توجّه به نکته مذکور، چگونه مولای حکیم می تواند چنان تفکیکی بین اقسام مقدّمه قائل شود و بگوید مقدّمه غیر موصله برای من مطلوبیّتی ندارد. آیا در نصب سلّم، نقصی وجود دارد که در یک صورت، مطلوب غیری مولا باشد و در صورت دیگر، مطلوب او نباشد؟

خلاصه: مولای حکیم غیر مجازف نمی تواند چنان تفکیکی قائل شود.

آری مولا در مورد مقدّمه غیر موصله می تواند چنین تصریحی به عبد نماید که: به هدف اصلی و مطلوب نفسی که فرضا «کون علی السّطح» بود، نرسیدی لکن این مطلب، ارتباطی به بحث ما ندارد و صحبت ما درباره مطلوب و واجب نفسی نمی باشد بلکه بحث ما درباره مقدّمه و واجب غیری هست.

تذکّر: از یک جهت می توان با صاحب فصول، مماشات نمود که برای بیان آن به ذکر مقدّمه ای می پردازیم:

مقدّمه: در مباحث آینده خواهیم گفت که واجب، دارای اقسامی هست:

ص: 347

الف: واجب تبعی. ب: واجب اصلی.

واجب اصلی(1): آن است که مولا آن را مورد التفات قرار داده، به خصوصیّاتی که دخالت در وجوب و مطلوبیّت آن داشته، توجّه نموده و در نتیجه، طلب و اراده مستقل به آن متعلّق نموده.

واجب تبعی: آن است که نفس شی ء اصلا مورد توجّه مولا قرار نگرفته اما در عین حال که التفاتی به آن نشده، مولا چیزی را اراده کرده که لازمه تعلّق اراده به آن چیز، این است که آن شی ء- غیر ملحوظ- هم مراد باشد یعنی اراده اجمالی و تبعی به آن تعلّق گرفته.

مثال: مولا «کون علی السّطح» را واجب نموده بدون اینکه توجّهی به مقدّمه آن داشته باشد و معنای عدم التفات به مقدّمه، این نیست که اصلا خارج از اراده مولا باشد بلکه اراده او به آن، تعلّق گرفته، منتها اراده تبعی که مبادی آن به نحو تفصیل حاصل نشده. بنابراین، معنای واجب تبعی، چنین است که اگر مولا توجّهی به آن می نمود، تصریح به وجوبش می کرد امّا فعلا هم که توجّهی به آن ننموده، عقل، حکم به وجوب آن می کند و این مطلب در تمام واجبات غیری، صادق است.

با توجّه به مقدّمه مذکور، نتیجه می گیریم که: واجب غیری و مقدّمی، دارای دو عنوان می باشد: الف: واجب غیری. ب: واجب تبعی- که مورد التفات مولا نیست لکن در حقیقت، اتّصاف به وجوب دارد.

طبق مبنا و بیان مذکور می توان با صاحب فصول، مماشات کرد و چنین گفت که: اگر مولا صحنه خارج را بررسی کرد و دید ذی المقدّمه، وجود خارجی پیدا نکرده، می تواند تصریح نماید که: اصلا مطلوب من در خارج، محقّق نشده زیرا آنچه که مطلوب نفسی او

ص: 348


1- در تعریف واجب اصلی و تبعی اشکالاتی هست که در محل خودش بیان خواهیم کرد.

إن قلت: لعلّ التّفاوت بینهما فی صحّة اتّصاف إحداهما بعنوان الموصلیّة دون الأخری، أوجب التفاوت بینهما فی المطلوبیة و عدمها، و جواز التّصریح بهما، و إن لم یکن بینهما تفاوت فی الأثر، کما مرّ [1].

******

- شرح :

بوده، وجود پیدا نکرده و مطلوب غیری او هم گرچه در خارج، واقع شده لکن اصلا مورد التفات او نبوده و لذا به خاطر عدم توجّه او به اصل مقدّمه، می تواند تصریح نماید که: اصلا مطلوب من در خارج، واقع نشده پس با فرض تبعیّت، چنان تصریحی از ناحیه مولا جائز است امّا فائده ای ندارد(1).

قوله: «کما جاز التّصریح بحصول الغیری مع عدم فائدته لو التفت الیها کما لا یخفی فافهم(2)

اگر مولا به مقدّمه، توجّه و مشاهده نمود که حاصل شده امّا ذی المقدّمه تحقّق پیدا نکرده، می تواند تصریح نماید مطلوب غیری من حاصل شده البته فائده ای برآن، مترتّب نیست.

[1]- اشکال: بالاخره مقدّمه بر دو قسم- موصله و غیر موصله- هست و شاید آن دو قسم از نظر مولا متفاوت باشد.

ص: 349


1- آنچه که برای بحث ما مفید می باشد، این است که: اگر مولا توجه به مقدمه و مقدمیت پیدا کرد[ و حتی مقدمه هم تحقق پیدا کرد]، می تواند تصریح کند که مطلوب غیری من حاصل نشده؟ به نظر ما- مصنف- مولای حکیم، مجاز نیست چنان تصریحی نماید زیرا موصلیت و غیر موصلیت، فضیلت و نقصی نیست که مربوط به مقدّمه باشد بلکه مربوط به حسن و سوء اختیار مکلّف است به نحوی که اخیرا توضیح دادیم.
2- و لعله اشارة الی ضعف قوله کما جاز التصریح بحصول الغیری مع عدم فائدته فان الغیری الذی لم یترتب علیه الواجب اذا لم تکن فیه فائدة کان الحق اذا مع الفصول فلا وجه لاتصافه بالوجوب اصلا بل الغیری الذی لم یترتب علیه الواجب فیه فائدة جدا و هو الغرض الادنی ای حصول القدرة بوسیلته علی الاتیان بالواجب النفسی و بها قد اتصف بالوجوب الغیری و ان لم یکن فیه الغرض الاقصی و هو ترتب الواجب علیه خارجا. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 381.

قلت: إنّما یوجب ذلک تفاوتا فیهما، لو کان ذلک لأجل تفاوت فی ناحیة المقدّمة، لا فیما إذا لم یکن فی ناحیتها أصلا- کما هاهنا- ضرورة(1) أنّ الموصلیّة إنّما تنتزع من وجود الواجب، و ترتّبه علیها من دون اختلاف فی ناحیتها، و کونها فی کلا الصّورتین علی نحو واحد و خصوصیة واحدة، ضرورة أنّ الإتیان بالواجب بعد الإتیان بها بالاختیار تارة، و عدم الإتیان به کذلک أخری، لا یوجب تفاوتا فیها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

به عبارت دیگر: شاید تفاوت بین دو قسم مقدّمه در این جهت که صحیح است یکی از آن ها اتّصاف به موصلیّت پیدا کند و دیگری نتواند متّصف به عنوان موصلیّت شود، سبب شده که مولا بگوید: مقدّمه موصله، مطلوب من هست و غیر موصله، مطلوبیّتی ندارد گرچه در نتیجه مقدّمیّت هم حق با شما هست- فرقی بین آن دو قسم نیست- لکن نفس عنوان موصلیّت و غیر موصلیّت از نظر مطلوبیّت و عدم مطلوبیّت، موجب تفاوت است.

[1]- جواب: اگر مقدّمه بر دو قسم- موصله و غیر موصله- باشد، عنوان موصلیّت و غیر موصلیّت، موجب تفاوت در مطلوبیّت و عدم مطلوبیّت می شود لکن به عقیده ما هیچ گونه تفاوتی در ناحیه مقدّمه، وجود ندارد و موصلیّت و غیر موصلیّت، مربوط به حسن و سوء اختیار مکلّف است و ارتباطی به مقدّمه ندارد.

ص: 350


1- و محصل التعلیل: ان الموصلیة لیست من الاوصاف المنوّعة حتی تکون الموصلة نوعا مغایرا للمقدمة غیر الموصلة، و ذلک لان الموصلیة- کما تقدم- من الامور الانتزاعیة و لیست الا منتزعة عن وجود الواجب و ترتبه علی المقدمة، فالموصلیة تکون فی المرتبة المتأخرة عن نفس المقدمة، و غایة لها، و لیست فی رتبتها حتّی تکون منوّعة لها و تنقسم بها الی قسمین: موصلة و غیرها. و الصفات المنوّعة للشی ء لا بد أن تکون مقارنة له فی الوجود، و لیس الغایة منها، لتأخرها عن ذیها، کتأخر وجود ذی المقدّمة- الذی هو غایة المقدمة کما هو المفروض- عن نفس المقدمة نظیر سائر الغایات المتأخرة عن ذواتها. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 321.

و أمّا ما أفاده قدّس سرّه من أنّ مطلوبیّة المقدّمة حیث کانت لمجرّد التّوصّل بها، فلا جرم یکون التّوصّل بها إلی الواجب معتبرا فیها.

ففیه: إنّه إنّما کانت مطلوبیّتها لأجل عدم التّمکن من التّوصّل بدونها، لا لأجل التّوصّل بها، لما عرفت من أنّه لیس من آثارها، بل مما یترتّب علیها أحیانا بالاختیار بمقدّمات أخری، و هی مبادئ اختیاره، و لا یکاد یکون مثل ذا غایة لمطلوبیّتها و داعیا إلی إیجابها [1].

******

- شرح :

بطلان دلیل سوّم صاحب فصول رحمه اللّه

[1]- دلیل سوّم: مطلوبیّت مقدّمه، غیری و برای توصّل به ذی المقدّمه هست پس می توان چنین گفت که: غایت و نتیجه مطلوبیّت مقدّمه، ترتّب ذی المقدّمه بر مقدّمه می باشد و صاحب فصول به دنبال آن صغرا، ضابطه ای بیان کرده اند که: نفس تحقّق غایت در مطلوبیّت، مدخلیّت دارد و اگر شی ء برای غایتی واجب شد، معنایش این است که آن شی ء به تنهائی وجوب و مطلوبیّت ندارد بلکه وجود آن غایت به صورت قید و شرط در دائره مطلوبیّت، دخیل است و اگر از ما سؤال کنند چه چیز، مطلوب هست، نمی توانیم آن شی ء را خالیا عن الغایة به عنوان مطلوبیّت، بیان کنیم بلکه باید بگوئیم آن شی ء مقیّد به ترتّب غایت، مطلوبیّت دارد پس نتیجه می گیریم:

ذات مقدّمه، مطلوبیّت ندارد بلکه آن غایت، ترتّب ذی المقدّمه هست و ترتّب آن در مطلوبیّت، دخیل است لذا به صورت قید در دائره مطلوبیّت، وارد می شود یعنی باید بگوئید مطلوب غیری: عبارة عن المقدّمة المقیّدة بترتّب ذی المقدّمة علیها.

پاسخ دلیل سوّم: مصنّف رحمه اللّه دو جواب از استدلال صاحب فصول، بیان کرده اند، گرچه ظاهر عبارت ایشان، چندان ظهوری در بیان و ارائه دو پاسخ ندارد امّا چنانچه

ص: 351

دقّت کنیم، مشخّص می شود که ایشان ابتداء، صغرا را منع نموده و در جواب دوّم به منع کبرا پرداخته اند.

الف: منع صغرا: اصلا قبول نداریم که مقدّمه برای توصّل به ذی المقدّمه، واجب شده باشد و در دلیل اوّلی که خودمان، علیه صاحب فصول، اقامه نموده، بیان کردیم که: هر واجبی باید برای اثر و فائده ای که بر خودش مترتّب می شود، واجب باشد(1).

شما وجدانا ملاحظه کنید که چه اثری بر وجوب مقدّمه، مترتّب هست؟

اثر وجوب مقدّمه، تحقّق ذی المقدّمه نیست بلکه اثر و فائده اش این است که مکلّف بعد از تحقّق مقدّمه می تواند ذی المقدّمه را اتیان نماید و به تعبیر علمی، شما به وسیله مقدّمه، «تمکّن» از ایجاد ذی المقدّمه، پیدا می کنید(2)، فرضا اگر انسان، نصب سلّم ننماید، قدرت بر «کون علی السّطح» پیدا نمی کند و همچنین اگر مکلّف، طهارت را تحصیل ننماید، متمکّن از اتیان نماز صحیح نمی شود.

خلاصه: شما- صاحب فصول- نباید بگوئید مقدّمه برای «توصّل»، واجب شده بلکه باید گفت مقدّمه برای تمکّن از توصّل، واجب گشته و بین آن دو، کاملا تفاوت است.

ص: 352


1- اگر صلات را ایجاب کرده اند، داعی و محرک ایجاب نماز، همان اثری هست که در نفس صلات، موجود است و معنا ندارد خاصیّتی که در صوم هست، موجب وجوب نماز شود.
2- قبلا هم بیان کردیم که در اغلب واجبات شرعی و عرفی- به استثنای واجبات تولیدی و تسبیبی- با اتیان مقدّمات، اثری از نظر ترتّب ذی المقدّمه، بار نمی شود و آنچه که بعد از انجام مقدمات، مدخلیّت دارد« اراده» فاعل آن هست یعنی: ممکن است او اراده انجام ذی المقدّمه را بنماید یا اینکه اصلا اراده اتیان آن را ننماید و ...

و صریح الوجدان إنّما یقضی بأنّ ما أرید لأجل غایة، و تجرّد عن الغایة بسبب عدم حصول سائر ما له دخل فی حصولها(1)، یقع علی ما هو علیه من المطلوبیّة الغیریّة، کیف؟ و إلا(2) یلزم أن یکون وجودها من قیوده، و مقدّمة لوقوعه علی نحو یکون الملازمة بین وجوبه بذاک النّحو و وجوبها. و هو کما تری(3)، ضرورة أنّ الغایة لا تکاد تکون قیدا لذی الغایة بحیث کان تخلّفها موجبا لعدم وقوع ذی الغایة علی ما هو علیه من المطلوبیّة الغیریّة، و إلا یلزم أن تکون مطلوبة بطلبه کسائر قیوده، فلا یکون وقوعه علی هذه الصّفة منوطا بحصولها، کما أفاده [1].

******

- شرح :

[1]- ب: منع کبرا: بحث قبلی مصنّف، با صاحب فصول رحمهما اللّه در رابطه با منع صغرا بود یعنی: قبول نداریم که غایت از ایجاب مقدّمه، ترتّب ذی المقدّمه باشد امّا بحث فعلی ایشان این است که: می پذیریم که غایت، توصّل باشد لکن شما- صاحب فصول- چه استفاده ای از آن می نمائید؟

آیا مقصودتان این است که اگر شی ء به خاطر غایتی واجب شد، وجود آن غایت هم به نحو قیدیّت در واجب، اخذ می شود، یعنی اگر مقدّمه ای به خاطر ترتّب ذی المقدّمه، واجب شد، معنایش این است که: مقدّمه به تنهائی واجب نیست بلکه مقدّمه مقیّد به ترتّب

ص: 353


1- تاکنون عنوان« مقدّمه» و« واجب»، مطرح بود که ضمیر راجع به« مقدّمه» مؤنث و ضمیر مربوط به« واجب»، مذکر بود. از این قسمت عبارت به بعد، مطلب عکس شده زیرا ذی المقدّمه، عنوان غایت پیدا کرده و ضمیر مربوط به آن، مؤنّث است و مقدّمه، عنوان ذی الغایه پیدا کرده لذا ضمیری که به مقدّمه رجوع می کند- به عنوان ذی الغایه- مذکر می باشد.
2- ای کیف و ان لم یکن کذلک بل کان التجرد عن الغایة مغیرا له عما هو علیه من المطلوبیة الغیریة ... ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج عبد الحسین رشتی 1/ 160.
3- ای کون الغایة من قیود المقدمة و مقدمة لوقوع المقدمة علی نحو تکون الملازمة بین وجوبها الغیری و وجوبها النفسی امر مستحیل لاستلزامه الدور فان الواجب النفسی الذی هو الغایة اذا صار من قیود المقدمة یصیر مقدمة للمقدمة واجبا بوجوب مترشح من المقدمة علیه و الحال ان وجوب المقدمة ناش من وجوب ذی المقدمة فلو نشأ وجوب ذی المقدمة من وجوبها لزم الدور و الی هذا اشار بقوله« ضرورة ان الغایة ...» ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 160.

ذی المقدّمه، وجوب دارد؟

پاسخ ما- مصنّف- این است که چه دلیلی برآن، وجود دارد، آنچه که روی تسلّم، ثابت می باشد، عبارت از این است که: «المقدّمة صارت واجبة» و غایت وجوبش هم بنا بر قول شما ترتّب ذی المقدّمه هست، امّا چرا ترتّب ذی المقدّمه در ردیف نفس مقدّمه، مدخلیّت در واجب داشته باشد به نحوی که واجب مقدّمی، مقیّد شود و بگوئید «لیست المقدّمة بذاتها واجبة» بلکه مقدّمه مقیّد به ترتّب ذی المقدّمه، واجب است.- چه دلیلی برآن دارید؟

اگر «ترتّب» عنوان غائیّت، پیدا کرد چه ملازمه ای هست بین اینکه غایت باشد و بین اینکه در واجب، مدخلیّت داشته باشد، یعنی واجب، مقیّد باشد، مانند صلات که مقیّد به طهارت هست- در محلّ بحث هم مقدّمه، مقیّد به ترتّب ذی المقدّمه باشد و به آن مقیّد، وجوب غیری تعلّق گرفته باشد.

مصنّف رحمه اللّه: علاوه بر اینکه بین آن دو، ملازمه ای نیست، اصلا چنان مطلبی، غیرممکن و مستحیل است و علّتش این است که: اگر ترتّب ذی المقدّمه به عنوان غایت و قیدیّت در وجوب مقدّمه، مدخلیّت داشته باشد به نحوی که اگر از شما سؤال کنند واجب غیری کدام است، جواب می دهید که: مقدّمه به قید ترتّب و به قید تحقّق ذی المقدّمه، واجب است. و نتیجه بیان مذکور، این است که نفس تحقّق ذی المقدّمه به عنوان قید واجب غیری، وجوب غیری پیدا کند یعنی همان طور که نصب سلّم، وجوب غیری دارد- چون ذات مقیّد هست- اگر ذات مقیّد، وجوب غیری پیدا کرد، قید آن هم که عبارت از تحقّق ذی المقدّمه هست، دارای وجوب غیری و نتیجه اش این می شود که: نفس ذی المقدّمه به عنوان اینکه ذی المقدّمه هست، وجوب نفسی دارد و درعین حال دارای وجوب غیری(1) هم هست.

ص: 354


1- به عنوان اینکه قید مقدّمه ای هست که مقدّمه با این قید، وجوب غیری پیدا کرده.

و لعلّ منشأ توهمه، خلطه بین الجهة التّقییدیّة و التّعلیلیّة، هذا مع ما عرفت من عدم التّخلف هاهنا، و أنّ الغایة إنّما هو حصول ما لولاه لما تمکّن من التّوصّل إلی المطلوب النّفسی، فافهم و اغتنم [1].

******

- شرح :

سؤال: آیا امکان دارد که ذی المقدّمه، هم وجوب غیری داشته باشد و هم وجوب نفسی؟

جواب: مستحیل است، زیرا اگر ترتّب ذی المقدّمه، غایت شد، وجود آن غایت نمی تواند در واجب غیری، دخیل باشد به نحوی که وجوب غیری، شامل وجود قید هم بشود و تحقّق ذی المقدّمه، وجوب غیری پیدا کند بنابراین، نتیجه اخذ غایت در وجوب مقدّمه، این می شود که: ذی المقدّمه، دارای دو وجوب شود، به عنوان ذی المقدّمه، واجب نفسی شود و درعین حال، واجب غیری هم باشد(1)

[1]- سؤال: منشأ توهم صاحب فصول رحمه اللّه چه بوده است؟

جواب: شاید برای ایشان بین جهت تعلیلی و تقییدی، خلطی واقع شده.

بیان ذلک: در جواب دوّم- منع کبرا- فرضا قبول کردیم که مقدّمه، برای ترتّب ذی المقدّمه واجب شده امّا عنوان ترتّب، تعلیلی هست یعنی: علّت وجوب مقدّمه، ترتّب ذی المقدّمه هست لکن شما نمی توانید به ترتّبی که دارای عنوان تعلیلی هست، عنوان تقییدی بدهید، ترتّب را در دائره واجب غیری قرار دهید و بگوئید واجب غیری، مقیّد است.

مثلا اگر یکی از اوصاف سه گانه آب- بو، رنگ و طعم- به خاطر نجاست، متغیّر شد، اثر تغیّر، این است که حکم به نجاست را برای آن ثابت می کند امّا نفس تغیّر، موضوع نجاست نیست بلکه تغیّر، علّت و واسطه ای برای ثبوت حکم به نجاست می باشد.

در محلّ بحث هم مسأله ترتّب ذی المقدّمه، حیث و جهت تعلیلی دارد یعنی: «ترتّب

ص: 355


1- به عنوان اینکه قید مقدّمه ای هست که آن مقدّمه، وجوب غیری دارد و لازمه اینکه مقیّدی وجوب غیری پیدا کرد، این است که قیدش هم واجب غیری شود و ...

ثمّ إنّه(1) لا شهادة علی الاعتبار(2) فی صحّة منع المولی عن مقدّماته بأنحائها، إلا فیما إذا رتّب علیه الواجب لو سلم أصلا، ضرورة أنّه و إن لم یکن الواجب منها حینئذ غیر الموصلة، إلا أنّه لیس لأجل اختصاص الوجوب بها فی باب المقدّمة، بل لأجل المنع عن غیرها المانع عن الاتّصاف بالوجوب هاهنا، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

ذی المقدّمة صار علّة لوجوب المقدّمة» امّا وجوب، عارض نفس مقدّمه هست نه اینکه عارض مقدّمه مقیّده به ترتّب ذی المقدّمه باشد.

خلاصه: صاحب فصول رحمه اللّه خیال کرده اند که اگر چیزی جهت تعلیلی پیدا کرد، به صورت قیدیّت در موضوع و متعلّق حکم، مدخلیّت پیدا می کند درحالی که هیچ مدخلیّتی در متعلّق حکم ندارد بلکه آن شی ء فقط واسطه ای برای ثبوت حکم هست.

قوله: «... مع ما عرفت من عدم التّخلّف هاهنا ...»

کأنّ مصنّف، پاسخ اوّل- منع صغرا- را تکرار نموده اند که: اشتباه نکنید، مطالبی را که ما بیان کردیم فرضی بود و الا غایت، ترتّب ذی المقدّمه نیست بلکه هدف از مقدّمه، این است که مکلّف با اتیان آن، قدرت بر انجام ذی المقدّمه پیدا کند که این مطلب را قبلا(3) به نحو مشروح، بیان کردیم.

دلیل دیگر بر وجوب خصوص مقدّمه موصله

[1]- دلیل چهارمی به نفع صاحب فصول- بر وجوب خصوص مقدّمه موصله- بیان شده.

توضیح ذلک: آیا جائز است مولا مقدّمات غیر موصله را تحریم کند یا نه؟

ص: 356


1- الضمیر للشأن و هذا اشارة الی دلیل آخر علی وجوب خصوص المقدمة الموصلة منسوب الی السید الفقیه صاحب العروة قدّس سرّه ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 327.
2- یعنی: اعتبار ترتّب مطلوب نفسی- ذی المقدّمه- بر مقدّمه.
3- ر. ک: ایضاح الکفایة 2/ 333.

به نظر مستدل، مانعی ندارد که مولا مقدّمات غیر موصله را تحریم نماید و مثلا بگوید:

هر مقدّمه ای که در دنبالش ذی المقدّمه، تحقّق پیدا نکند، حرام است و تحریم مولا دلیل بر این است که مقدّمات غیر موصله، واجب نیست.

سؤال: چه دلیلی بر این مطلب وجود دارد؟

جواب: جائز و معقول نیست که مولا مقدّمات موصله را تحریم نماید- و بگوید: هر مقدّمه ای که در دنبالش ذی المقدّمه، اتیان شود، حرام است- امّا تحریم مقدّمات غیر موصله، مانعی ندارد و تحریم مولا، دلیل بر این است که: ملاک وجوب مقدّمی در مقدّمات موصله، تحقّق دارد امّا غیر موصله، فاقد ملاک وجوب هست.

سؤال: آیا دلیل مذکور از نظر دلالت بر وجوب مقدّمه موصله، تمام است یا نه؟

جواب: الف: اگر قبول کنیم که جائز است مولا مقدّمات غیر موصله را تحریم نماید و کلام شما- مستدل- را بپذیریم، نتیجه دلخواه شما برآن، مترتّب نمی شود.

توضیح ذلک: اگر مولا بگوید مقدمات غیر موصله، حرام است ما هم می گوئیم فقط مقدمات موصله، واجب است امّا ثمره آن با نتیجه بیان شما، مختلف است زیرا در فرض مذکور، مقدّمه موصله، واجب می شود و غیر موصله واجب نمی شود امّا علّتش این است که مولا آن را تحریم کرده نه، «به خاطر اینکه ملاک وجوب غیری در آن، تحقّق ندارد.»

همان طور که قبلا بیان کردیم اگر انقاذ غریق و حفظ نفس محترم، دارای دو طریق- حلال و حرام، یعنی عبور از ملک غیر، بدون رضایت او- باشد، آن طریق حرام، وجوب غیری و مقدّمی ندارد امّا علّتش، نداشتن ملاک مقدّمیّت نیست بلکه به خاطر ابتلاء به مانع- حرمت- وجوب مقدّمی پیدا نمی کند(1).

در محلّ بحث هم اگر مولا مقدمات غیر موصله را تحریم نماید ما هم می گوئیم

ص: 357


1- فرض مسئله در موردی هست که طریق انقاذ، منحصر به عبور از ملک مردم نیست بلکه دارای دو طریق- حلال و حرام- هست.

مع أنّ فی صحّة المنع عنه کذلک نظرا(1)، وجهه أنّه یلزم أن لا یکون ترک الواجب حینئذ مخالفة و عصیانا، لعدم التّمکن شرعا منه، لاختصاص جواز مقدّمته بصورة الإتیان به. و بالجملة یلزم أن یکون الإیجاب مختصا بصورة الإتیان، لاختصاص جواز المقدّمة بها و هو محال(2) فإنّه یکون من طلب الحاصل المحال، فتدبّر جیّدا [1].

******

- شرح :

مقدمات غیر موصله حرام است لکن علّتش این است که آن حرمت، مانع تحقّق وجوب غیری می شود و الا ملاک مقدّمه در تمام اقسام، اعمّ از موصله و غیر موصله، وجود دارد.

[1]- ب(3): اصلا قبول نداریم که صحیح باشد مولا مقدمات غیر موصله را- به عنوان غیر موصله- تحریم نماید.

گاهی مولا مقدّمه ای را به عنوان دخول در ملک غیر، تحریم می کند که بحث و مشکلی نداریم. امّا او حق ندارد و صحیح نیست که بگوید: «المقدمة الغیر الموصلة حرام» زیرا

ص: 358


1- و حاصل وجه النظر انه لو منع المولی عن تمام المقدمات الا الموصلة منها یلزم ان لا یکون ترک الواجب مخالفة و عصیانا لان وجوب الواجب یتوقف علی جواز المقدمة لئلا ینسد طریق الوصول الی الواجب و جواز المقدمة یتوقف علی الاتیان بالواجب اذ مع الاتیان به تکون المقدمة موصلة جائزة بخلاف ما اذا لم یأت به فاذا یتوقف وجوب الواجب علی الاتیان به فاذا لم یأت به فلا وجوب و لا مخالفة و لا عصیان و هو عین ما ذکرناه من لزوم ان لا یکون ترک الواجب مخالفة و عصیانا و ان اتی به فعند ذلک یجب الواجب اذ فی هذا الفرض یجوز مقدمته و ینفتح طریق الوصول الیه و هو محال لاستحالة طلب الحاصل( و من هنا یظهر) ان فی صحة المنع عن المقدمات الا الموصلة منها محذورین احدهما علی تقدیر و الآخر علی تقدیر آخر و قد اشار المصنف فی الکتاب الی کلا المحذورین بعبارة مضطربة و له عبارة اخری فی تعلیقته علی الکتاب یشیر فیها الی المحذور الثانی فقط( و علی کل حال) یرد علی المصنف ان وجوب الواجب و ان کان یتوقف علی جواز المقدمة و لکن جواز المقدمة فی المقام مما لا یتوقف علی الاتیان بالواجب فان الاتیان به لیس شرطا لجواز المقدمة بل هو شرط متأخر لوجود المقدمة و قد اخذ علی نحو لا یترشح الیه الوجوب و قد اشیر الی تفصیل الاخذ کذلک آنفا فی ذیل التعلیق علی قوله و صریح الوجدان انما یقضی ... الخ. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 385.
2- « حیث کان الایجاب فعلا متوقفا علی جواز المقدمة شرعا، و جوازها کذلک کان متوقفا علی ایصالها المتوقف علی الاتیان بذی المقدمة بداهة، فلا محیص الا عن کون ایجابه علی تقدیر الاتیان به و هو من طلب الحاصل الباطل» منه قدّس سرّه ر. ک: کفایة الاصول محشی به حاشیه مرحوم مشکینی 1/ 192.
3- پاسخ مصنف، بسیار دقیق می باشد و امید است که بتوان آن را« کما هو حقّه» بیان نمود- نگارنده.

مستلزم تالی فاسد می باشد. که اکنون به توضیح آن می پردازیم.

بیان ذلک: تذکّر: خارجا می دانیم که مقدّمه ای می تواند وجوب غیری داشته باشد که «جائز» باشد اگر مقدّمه ای حرام و مبتلای به مانع شد، نمی تواند وجوب غیری پیدا کند پس شرط وجوب غیری مقدّمه، این است که حرام نباشد و الا آن حرمت، مانع وجوب غیری می شود.

اکنون مولا فرموده، مقدّمه غیر موصله حرام است، ما در صدد هستیم که ابتدا، برای سائر مقدّمات، جواز اتیان، ترتیب دهیم سپس وجوب غیری، تحقّق پیدا کند، به عبارت دیگر: مقدّماتی که غیر موصله نیستند- مقدّمات غیر غیر موصله- باید ابتداء جواز اتیان داشته باشند سپس وجوب غیری آن ها تحقّق پیدا کند، اکنون که بنا هست یک مقدّمه، جواز اتیان داشته باشد از شما سؤال می کنیم در چه صورتی، مقدّمه، جواز اتیان دارد؟

مسلّما می گوئید شرطش این است که غیر موصله نباشد یعنی اوّل باید موصله باشد تا جواز اتیان پیدا کند، سؤال دیگر ما این است که در چه صورتی مقدّمه، موصله می شود؟ پاسخ شما این است: باید بعد از آن، ذی المقدّمه حاصل شود بنابراین باید مقدّمه، تحقّق پیدا کند و به تبع آن، ذی المقدّمه، موجود شود، عنوان موصلیّت، پیدا کند تا اینکه مقدّمه، جائز الاتیان شود و بعد از جواز اتیان، وجوب غیری پیدا کند.

سؤال: آیا بعد از اینکه مقدّمه، حاصل شد و ذی المقدّمه هم تحقّق پیدا کرد شما در صدد هستید که وجوب غیری، ترتیب دهید؟

وجوب غیری برای چه منظوری هست؟ این تحصیل حاصل می باشد- و تحصیل حاصل اگر محال هم نباشد با مقام حکمت مولا سازگار نیست- نه تنها مقدّمه حاصل شده بلکه ذی المقدّمه آن هم تحقّق پیدا کرده و خلاصه اینکه به چه منظوری وجوب غیری تحقّق پیدا کند.

به عبارت دیگر: اگر مولا مقدمات غیر موصله را تحریم نمود، معنایش این است که

ص: 359

بقی شی ء و هو أنّ ثمرة القول بالمقدّمة الموصلة، هو تصحیح العبادة التی یتوقّف علی ترکها فعل الواجب، بناء علی کون ترک الضّدّ مما یتوقّف علیه فعل ضدّه، فإنّ ترکها علی هذا القول لا یکون مطلقا واجبا، لیکون فعلها محرّما، فتکون فاسدة، بل فیما یترتّب علیه الضّدّ الواجب، و مع الإتیان بها لا یکاد یکون هناک ترتّب، فلا یکون ترکها مع ذلک واجبا، فلا یکون فعلها منهیّا عنه، فلا تکون فاسدة [1].

******

- شرح :

ترک ذی المقدّمه نباید عنوان مخالفت و عصیان داشته باشد. اگر مکلّف «کون علی السطح» را ایجاد ننمود، استحقاق عقابی برآن، مترتّب نمی شود زیرا او تمکّن شرعی از انجام آن ندارد و علّتش این است که شارع مقدّس فرموده است: مقدّمه غیر موصله و فرضا نصب سلّم، حرام است و اگر نصب سلّم، حرام شد، چگونه مکلّف می تواند ذی المقدّمه را اتیان کند؟

ممکن است گفته شود: او نصب سلّم نماید و سپس «کون علی السّطح» را اتیان کند، پاسخ ما این است که همان مسأله تحصیل حاصل، پیش می آید.

سؤال: برای اینکه مکلّف، گرفتار تحصیل حاصل نشود، چه کند؟

جواب: فعلا مکلّف، قدرت شرعی بر «کون علی السّطح» ندارد زیرا مولا فرموده، مقدمات غیر موصله، حرام است و می دانیم که مانع شرعی هم مانند مانع عقلی می باشد لذا می گوئیم: «فعل الواجب»، مقدور مکلّف نیست و هنگامی که فعل واجب، مقدور نشد، ترک آن هم مقدور نیست و در نتیجه، عقاب، عصیان و سائر عناوین برآن، مترتّب نمی شود.

ثمره عملیّه پذیرش مقدّمه موصله چیست؟

[1]- بین صاحب فصول و مشهور، بحثی واقع شده که: آیا مقدّمه، مقیّدا بالایصال- مقدّمه موصله- واجب است یا اینکه مطلق مقدّمه، واجب می باشد؟

گفتیم عقیده صاحب فصول برخلاف نظر مشهور، این است که مقدّمه موصله، واجب است.

ص: 360

سؤال: آیا ثمره عملیّه بر کلام صاحب فصول- وجوب خصوص مقدّمه موصله- مترتّب است یا نه؟

بر نزاع مذکور، ثمره ای مترتّب کرده اند و در نتیجه، مورد نقض و ابرام هم واقع شده که:

مقدّمه: بدیهی است که ضدّین، دو امر وجودی و درآن واحد، غیر قابل اجتماع هستند لکن این مسئله، محلّ کلام است که: آیا بنا بر مضادّه و عدم امکان اجتماع ضدّین، اگر بنا باشد یک ضد، تحقّق پیدا کند، یکی از مقدّمات آن، ترک ضدّ دیگر هست یا نه؟

مثلا سواد و بیاض، دو امر وجودی و متضاد می باشند که قابل اجتماع نیستند. حال اگر بنا باشد، جسمی اتّصاف به سواد پیدا کند، آیا یکی از مقدّماتش این است که ضدّ دیگرش ترک شود و وجود نداشته باشد که در حقیقت، ترک یکی از دو ضد، «مقدّمه» وجود ضدّ دیگر باشد؟

مسئله، محلّ کلام است و بعدا به نحو مشروح درباره آن بحث می کنیم لکن بنا بر اینکه ترک احد الضّدّین، مقدّمه فعل ضدّ دیگر باشد، بین نظر صاحب فصول و مشهور- مقدّمه موصله و غیر موصله- ثمره ای مترتب می شود که:

مثلا فردی دو ساعت بعد از زوال شمس به منظور خواندن نماز ظهر، وارد مسجد شد و مشاهده نمود که آن مکان مقدّس، متنجّس شده در فرض مذکور که وقت اتیان نماز ظهر، موسّع هست، وظیفه اوّلی مکلّف، این است که ازاله نجاست نماید سپس نماز ظهر را بخواند. بدیهی است که تطهیر مسجد، واجب «اهم» و «فوری» می باشد امّا اتیان صلات به لحاظ اینکه وقتش توسعه دارد، واجب «مهم» محسوب می شود(1).

صلات و ازاله، دو امر وجودی و متضاد هستند و امکان ندارد که مکلّف درآن واحد

ص: 361


1- صلات از اهمّ واجبات است ولی در فرض مذکور به لحاظ توسعه وقتش واجب مهم، محسوب می شود.

هم اشتغال به نماز داشته باشد هم مشغول تطهیر مسجد باشد(1) و گفتیم ازاله، واجب اهم و صلات، واجب مهم هست پس به مجرّدی که آن مکلّف، وارد مسجد و متوجّه شد که آنجا متنجّس شده، امر شارع- یجب علیک ازالة النّجاسة عن المسجد- متوجّه او شد و ترک یکی از ضدّین هم مقدّمه وجود ضدّ دیگر است(2) و ازاله، دارای مقدّماتی می باشد که یکی از آن ها ترک الصلات هست، مشهور در مقابل صاحب فصول می گویند مقدّمه واجب، مطلقا واجب است بنابراین وقتی ازاله، واجب شد، ترک صلات هم واجب می شود(3) پس لا محاله، فعل صلات، حرام است(4) و هنگامی که فعل صلات حرام شد، نتیجه اش این است که: اگر مکلّف، ازاله را ترک و ابتداء نماز را اتیان کند، طبق مبنای مشهور، نمازش باطل است زیرا فعل صلات، حرام و نهی در عبادت هم مقتضی فساد است(5).

سؤال: طبق مبنای صاحب فصول، حکم فرع مذکور چیست؟

جواب: به نظر ایشان که خصوص مقدمات موصله، واجب است، صلات، محکوم به بطلان نیست بلکه صحیح می باشد زیرا به عقیده صاحب فصول هم ازاله نجاست- تطهیر مسجد- واجب(6) می باشد لکن تمام مقدّمات، وجوب ندارد بلکه آن ترک نمازی واجب است که بعد از آن، ازاله، تحقّق پیدا کند امّا اگر بعد از ترک صلات، ازاله نجاست، محقّق نشود و ذی المقدّمه، ترتّب پیدا نکند، آن مقدّمه، واجب نیست در فرع مذکور هم ترک

ص: 362


1- تطهیر مسجد و اتیان صلات درآن واحد- بدون فعل منافی با صلات- از محل بحث ما خارج است.
2- فرض مسئله درصورتی است که ترک احد الضدّین، مقدّمه فعل ضدّ دیگر باشد.
3- و آن مکلّف، قبل از ازاله نباید نماز بخواند زیرا ترک صلات، مقدّمه ازاله نجاست است و مقدّمه واجب، بنا بر قول مشهور، مطلقا واجب است.
4- اگر ترک شی ء واجب شد، نقیض ترک- فعل- حرام می شود همان طور که اگر فعل شی ء واجب شد، ترکش حرام می شود مثلا ترک نماز در مواقع عادی، اتصاف به حرمت دارد.
5- بدیهی است که اگر نهی- حرمت- متعلّق معاملات شود، اقتضای فساد ندارد که در مباحث آینده، درباره آن بحث خواهیم کرد.
6- واجب اهم.

و ربما أورد(1) علی تفریع هذه الثّمرة بما حاصله بأنّ فعل الضّدّ، و إن لم یکن نقیضا للتّرک الواجب مقدّمة، بناء علی المقدّمة الموصلة، إلا أنّه لازم لما هو من أفراد النّقیض، حیث أنّ نقیض ذاک التّرک الخاصّ رفعه، و هو أعمّ من الفعل و الترک الآخر المجرّد، و هذا یکفی فی إثبات الحرمة، و إلا لم یکن الفعل المطلق محرّما فیما إذا کان الترک المطلق واجبا؛ لأنّ الفعل ایضا لیس نقیضا للتّرک، لأنّه أمر وجودی، و نقیض التّرک إنّما هو رفعه، و رفع التّرک إنّما یلازم الفعل مصداقا، و لیس عینه، فکما أنّ هذه الملازمة تکفی فی إثبات الحرمة لمطلق الفعل، فکذلک تکفی فی المقام، غایة الأمر أنّ ما هو النّقیض فی مطلق التّرک، إنّما ینحصر مصداقه فی الفعل فقط، و أمّا النّقیض للتّرک الخاصّ فله فردان، و ذلک لا یوجب فرقا فیما نحن بصدده، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

نماز، مقدّمه فعل ازاله، واقع نشده زیرا آن مکلّف، ازاله را ترک نموده و ذی المقدّمه را خارجا اتیان نکرده است پس چون که ذی المقدّمه- ازاله- در خارج، تحقّق پیدا نکرده، بنابراین، مقدّمه آن هم وجوب نداشته و ترک صلات، واجب نبوده.

آری اگر بعد از ترک صلات، ازاله محقّق می شد، وجوب، پیدا می کرد امّا چون ازاله، محقّق نشده پس ترک نماز هم واجب نیست و اگر ترک صلات، واجب نباشد پس فعل صلات هم حرام نیست و اگر فعل الصّلات حرام نباشد، وجهی برای بطلان نماز، وجود ندارد.

خلاصه: طبق مبنای صاحب فصول که تنها مقدّمات موصله، واجب است، در فرض مذکور، باید قائل به صحّت نماز شد نه بطلان آن امّا طبق مبنای مشهور باید بگوئیم:

صلات، محکوم به فساد است و باید در وقت، اعاده و خارج از وقت، قضا شود.

آنچه را که بیان کردیم ثمره مهمّی است که بین نظر صاحب فصول و مبنای مشهور، وجود دارد لکن بعضی به آن اشکال کرده و مورد نقض و ابرام قرار داده اند.

[1]- اشکال: ایرادی بر ثمره مذکور شده که: اگر شما اعمال دقت نمائید، هم طبق

ص: 363


1- المورد شیخنا الاعظم رحمه اللّه علی ما فی التقریرات. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 285.

مبنای مشهور و هم طبق نظر صاحب فصول، آن عبادت و نماز، صحیح هست و چنانچه دقّت نظر ننمائید، طبق هر دو مبنا، آن نماز، محکوم به بطلان هست و نباید بین آن دو مبنا، قائل به فرق شد.

توضیح ذلک: در فرع مذکور، طبق مبنای مشهور، ما هم قبول داریم که ترک نماز، واجب است امّا وقتی ترک صلات واجب شد، چرا فعل آن، حرام باشد؟ شما می گوئید فعل صلات، نقیض ترک صلات هست لکن قبول نداریم که فعل نماز، نقیض ترک باشد زیرا معنای نقیض(1) را در علم منطق برای ما بیان کرده اند که: «نقیض کلّ شی ء رفعه» یعنی نقیض هر چیزی از بین بردن و برطرف کردن آن چیز است، نقیض ترک الصّلات مسلّما، فعل الصّلات نیست بلکه نقیض ترک صلات، رفع و برطرف کردن ترک صلات هست منتها باید توجّه داشت که: اگر بنا باشد خارجا ترک صلات برطرف شود، لا محاله در ضمن فعل صلات، تحقّق پیدا می کند امّا مستقیما نمی توان گفت:

فعل الصّلات، «نقیض للتّرک»، نقیض ترک، رفع و اعدام ترک هست منتها برطرف کردن آن، خارجا با وجود صلات، محقّق می شود امّا وجود صلات، نقیض ترک نیست و چون به حسب دقّت، نقیض نیست، اگر ترک الصّلات واجب شد، چرا فعل الصّلات، طبق مبنای مشهور، حرام شود، حرمت نقیض، ارتباطی به فعل صلات ندارد بنابراین، با اعمال دقّت، طبق مسلک مشهور هم فعل صلات، محرّم نیست و لذا عبادت که همان صلات باشد، فاسد و محکوم به بطلان نمی باشد.

اگر از اعمال دقّت، صرف نظر نموده و تا حدّی نظر عرف را ملاک، قرار داده و

ص: 364


1- « نقیض کل رفع او مرفوع تعمیم رفع لهما مرجوع» - محقق حکیم سبزواری قدّس سرّه.

بگوئید: فعل صلات، نقیض ترک صلات هست و چون ترک الصّلات، واجب هست، فعل الصّلات حرام است در این صورت می گوئیم طبق مبنای صاحب فصول هم، چنین است که: ترک نمازی که موصل به ازاله باشد، واجب است و نقیض آن ترک صلات موصل- الی الازالة- حرام است و آن نقیض، طبق مبنای ایشان دارای دو فرد هست:

الف: آن مکلّف نه نماز بخواند و نه ازاله نجاست نماید. ب: نماز بخواند و ازاله ننماید.

صرف اینکه طبق مبنای صاحب فصول، نقیض دارای دو فرد هست و طبق مبنای مشهور، یک فرد دارد، سبب اختلاف حکم نمی شود، اگر نقیض، حرام است هر دو فرد آن حرام است و اگر نفس نقیض، حرام است و به فرد سرایت نمی کند، در آن موردی که فردش منحصر باشد- طبق مبنای مشهور- ارتباطی به فرد ندارد، «رفع ترک الصلاة حرام» امّا به چه دلیل، فعل صلات، اتّصاف به حرمت پیدا کند.

خلاصه: اگر تمام خصوصیّات را با دقت ملاحظه کنید، طبق مبنای مشهور و طبق نظر صاحب فصول، آن عبادت و نمازی که به جای ازاله، اتیان شده، حرام و فاسد نیست و چنانچه از اعمال دقّت، صرف نظر کنید و تا حدّی نظر عرف را ملاک قرار دهید، طبق هر دو مبنای مذکور، آن عبادت و نماز، حرام و فاسد است زیرا عبادت، نقیض «ما هو الواجب» است منتها طبق نظر مشهور، فرد منحصر نقیض «ما هو الواجب» هست امّا بنا بر مبنای صاحب فصول، یکی از دو فرد نقیض «ما هو الواجب» هست و این مسئله، مدخلیّتی در حکم ندارد و موجب تفاوتی بین نظر مشهور و عقیده صاحب فصول نمی شود.

ص: 365

قلت: و أنت خبیر بما بینهما من الفرق، فإنّ الفعل فی الأوّل لا یکون إلا مقارنا لما هو النّقیض، من رفع التّرک المجامع معه تارة، و مع التّرک المجرد أخری، و لا یکاد یسری حرمة الشّی ء إلی ما یلازمه، فضلا عمّا یقارنه أحیانا. نعم لا بد أن لا یکون الملازم محکوما فعلا بحکم آخر علی خلاف حکمه، لا أن یکون محکوما بحکمه، و هذا بخلاف الفعل فی الثّانی، فإنّه بنفسه یعاند التّرک المطلق و ینافیه، لا ملازم لمعانده و منافیه، فلو لم یکن عین ما یناقضه بحسب الاصطلاح مفهوما، لکنّه متّحد معه عینا و خارجا، فإذا کان التّرک واجبا، فلا محالة یکون الفعل منهیّا عنه قطعا، فتدبّر جیّدا [1].

******

- شرح :

[1]- جواب: مصنّف رحمه اللّه: به استثنای قسمت اخیر کلام مستشکل، سایر مطالب ایشان مورد قبول ما هست زیرا: می توان بین یک فرد و دو فرد، قائل به فرق شد. بیان مصنّف در تفاوت بین یک فرد و دو فرد، چنین است که:

در موردی(1) که نقیض، منحصر به فعل صلات هست که ترک صلات واجب و نقیض ترک صلات- رفع ترک- حرام و مصداق رفع ترک، منحصر به فعل صلات هست، چنین می گوئیم: نفس فعل صلات و نفس امر وجودی اگر به حسب اصطلاح هم نقیض ترک صلات نباشد لکن به علّت اینکه: اگر بنا باشد در خارج، وجود پیدا کند، جز در ضمن فعل صلات، امکان تحقّق ندارد و لا محاله اتحاد وجودی با فعل صلات پیدا می کند، می توان ادّعا نمود که: چون نقیض با فعل صلات، کاملا متّحد است و جز در ضمن آن فعل نمی تواند، تحقّق پیدا کند، فعل صلات یا به عنوان اینکه نقیض هست یا به عنوان اینکه نقیض، جز در ضمن آن نمی تواند، تحقّق پیدا کند، «یصیر حراما» و چون عبادت محرّمی هست، طبق مبنای مشهور، فاسد است امّا بنا بر عقیده صاحب فصول، آن چنان نیست بلکه: نقیض، عنوان عامّی هست که عنوان مذکور گاهی اتّحاد و ارتباط با فعل صلات پیدا می کند و گاهی هم در ضمن ترک صلات و ترک ازاله، تحقّق پیدا می کند و نتیجه داشتن دو فرد، این است که: گاهی نقیض، مقارن با فعل صلات هست و گاهی با فرد دیگر،

ص: 366


1- مانند نظر مشهور که ...

ارتباط و مقارنت پیدا می کند لذا وجهی ندارد که اگر «رفع التّرک الموصل»(1)، حرام شد ما حکم به حرمت فعل صلات نمائیم که گاهی رفع الترک با آن، مقارنت دارد. چرا فعل صلات حرام باشد؟ و آیا اگر سؤال کنند، علّت حرمت فعل صلات چیست می توان جواب داد که، چون نقیض التّرک الموصل، حرام است و نقیض التّرک گاهی مقارنت با فعل صلات پیدا می کند.

تذکّر: آنچه گفتیم در صورت، مقارنت بود لکن اگر دو فعل خارجی داشتیم که: با یکدیگر متلازم بودند و شارع مقدّس، یکی از آن دو را واجب نمود، در این صورت- آیا چون احد المتلازمین واجب شده-، حکم ملازم دیگر هم وجوب است؟

خیر، مجرّد تلازم بین دو فعل، مقتضی سرایت نیست و اقتضا نمی کند که اگر یکی از متلازمین، واجب شد، ملازم دیگر هم واجب باشد.

آری آنچه که ثابت می باشد این است که: اگر یکی از متلازمین، واجب شد، ملازم دیگر نمی تواند حکم مخالفی با آن داشته باشد و امکان ندارد احد المتلازمین، واجب و دیگری حرام باشد امّا مانعی ندارد که احدهما واجب و دیگری مستحب یا مباح باشد.

خلاصه اینکه: «تلازم» اقتضای سرایت ندارد و در محلّ بحث که تلازم هم نیست بلکه مسأله مقارنت اتّفاقی مطرح هست یعنی: گاهی نقیض ترک صلات موصل، مقارنت با فعل صلات، پیدا می کند و گاهی هم ارتباط به فعل صلات ندارد و در ضمن ترک صلات و ترک ازاله- معا- تحقّق پیدا می کند بنابراین، مسأله ملازمه، مطرح نیست بلکه مقارنت، مطرح است و با وجود مقارنت، وجهی ندارد که اگر نقیض، حرام شد، مقارن آن هم اتّصاف به حرمت پیدا کند.

خلاصه: به نظر مصنّف رحمه اللّه، ثمره علمیه ای که بنا بر پذیرش مقدّمه موصله بیان شده صحیح است.

ص: 367


1- یعنی: نقیض الترک الموصل.

و منها(1): تقسیمه إلی الأصلی و التّبعی، و الظّاهر أن یکون هذا التّقسیم بلحاظ الأصالة و التّبعیّة فی الواقع و مقام الثبوت، حیث یکون الشی ء تارة متعلّقا للإرادة و الطّلب مستقلا، للالتفات إلیه بما هو علیه مما یوجب طلبه فیطلبه، کان طلبه نفسیّا أو غیریّا، و أخری متعلّقا للإرادة تبعا لإرادة غیره، لأجل کون إرادته لازمة لإرادته، من دون التفات إلیه بما یوجب إرادته [1].

******

- شرح :

واجب اصلی و تبعی

[1]- برای واجب، تقسیمات متعدّدی بیان نموده اند از جمله، اینکه آن را به «اصلی» و «تبعی» تقسیم کرده اند.

سؤال: آیا تقسیم مذکور، مربوط به واقع و مقام ثبوت هست(2) یا اینکه مربوط به مقام دلالت و لفظ می باشد(3).

جواب: مختار مصنّف رحمه اللّه این است که: تقسیم مزبور، ارتباطی به مقام لفظ و دلالت ندارد، بلکه مربوط به واقع و مقام ثبوت می باشد(4). یعنی هنگامی که واجب در قالب لفظ، ریخته نشده، مفاد دلیل قرار نگرفته و مولا مطلب خود را بیان ننموده، در همان عالم اراده و طلب، تقسیم مذکور تحقق دارد.

طبق مبنای ایشان به ذکر تعریف آن دو واجب می پردازیم:

1- واجب اصلی: آن است که مولا آن را مورد التفات خود قرار داده، به

ص: 368


1- کان اللازم ذکر هذا التقسیم فی الامر الثالث المنعقد لتقسیمات الواجب من المطلق و المشروط و المعلق و المنجز و النفسی و الغیری لا فی هذا الامر الرابع المنعقد لبیان تفصیل المعالم و الشیخ و الفصول المتقدم شرح کل منها علی حدة و کانه نسیه هناک و تذکره هاهنا ... ر. ک: عنایة الاصول 1/ 390.
2- یعنی واجب واقعی و آنچه که متعلق طلب حقیقی هست بر دو قسم می باشد: 1- واجب اصلی 2- واجب تبعی.
3- یعنی واجب اصلی، آن است که از نظر مقام دلالت و لفظ، اصالت داشته باشد به خلاف واجب تبعی- شرح این مطلب بزودی بیان می شود.
4- دلیل آن را هم به زودی بیان می کنند.

لا بلحاظ(1) الأصالة و التّبعیّة فی مقام الدّلالة و الإثبات، فإنّه یکون فی هذا المقام أیضا تارة مقصودا بالإفادة، و أخری غیر مقصود بها علی حدّة، إلا أنّه لازم الخطاب، کما فی دلالة الإشارة(2) و نحوها(3) [1].

******

- شرح :

خصوصیّاتی که دخالت در وجوب و مطلوبیّت آن داشته، توجّه نموده و در نتیجه، طلب حقیقی و اراده مستقل به آن متعلّق نموده(4)، البته فرقی ندارد که مولا نفس آن شی ء را طالب باشد یا اینکه آن شی ء «بما انّه مقدّمة للواجب» مطلوبش باشد، فرضا او به نصب سلّم، توجّه نموده، جهات وجوبیش را درنظر گرفته و اراده استقلالی- طلب حقیقی- خود را متعلّق آن نموده.

2- واجب تبعی: آن است که نفس شی ء، اصلا مورد توجّه مولا قرار نگرفته امّا درعین حال که التفاتی به آن نشده، مولا چیزی را اراده کرده که لازمه تعلّق اراده به آن شی ء، این است که آن شی ء- غیر ملحوظ- هم مراد باشد یعنی اراده اجمالی و تبعی به آن، تعلّق گرفته.

مثال: مولا «کون علی السّطح» را واجب نموده بدون اینکه توجّهی به مقدّمه آن داشته باشد و معنای عدم التفات به مقدّمه، این نیست که اصلا خارج از اراده مولا می باشد بلکه اراده مولا به آن تعلّق گرفته منتها اراده تبعی، اراده ای که مبادی آن به نحو تفصیل، حاصل نشده.

[1]- ظاهر(5)، این است که تقسیم مزبور، مربوط به مقام ثبوت است نه اینکه ارتباطی به عالم لفظ و دلالت داشته باشد، بدیهی است که طبق این مبنا، عنایت و توجّهی به اراده و

ص: 369


1- معطوف بر کلام قبلی مصنف- بلحاظ الاصالة ...- می باشد یعنی: ان الظاهر کون هذا التقسیم بلحاظ الاصالة و التبعیة فی مقام الثبوت لا بلحاظهما فی مقام الاثبات.
2- مانند این دو آیه: الف:« وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ». ب:« وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً.» دو آیه مذکور در صدد بیان افاده اقلّ حمل نیستند امّا وقتی آن دو را به یکدیگر ضمیمه و توأمان ملاحظه نمائیم از آن، استفاده می شود که اقلّ حمل شش ماه می باشد.
3- کدلالة المفاهیم کما صرح به فی الفصول. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 289.
4- که تمام مسائل، مربوط به قلب و نفس مولا می باشد و هیچ ارتباطی به عالم لفظ و دلالت ندارد.
5- وجه« ظهور» به زودی بیان می شود.

طلب حقیقی مولا نیست.

لازم است، تعریف آن دو واجب را طبق مبنای کسانی که می گویند تقسیم مزبور، مربوط به مقام دلالت می باشد، بیان کنیم.

1- واجب اصلی: آن است که مقصود اصلی به افاده از کلام می باشد به عبارت دیگر واجب اصلی، آن است که جمله و لفظ ریخته شده برای افاده وجوب و برای دلالت بر ایجاب آن- صیغ لافادة بیانه.

2- واجب تبعی: اگر جمله ای برای مقصود دیگری- مقصود اصلی متکلّم- بیان شود ولی لازمه افاده آن مقصود اصلی، این است که دلالت بر شی ء و واجب دیگر هم می کند در این صورت به آنچه که اصالتا لفظ، دلالت برآن نمی کند، واجب تبعی می گوئیم.

استاد(1) مرحوم مشکینی، مثال جالبی ذکر کرده اند که: فرضا دلیلی، دلالت می کند که اگر شما چهار فرسخ، مسافت را پیمودید- و از ابتدای سفر، قصد پیمودن چهار فرسخ و مراجعت را داشتید- در این صورت، نماز شما قصر می شود.

منظور اوّلی و اصلی از دلیل مذکور، بیان موضوع قصر صلات هست امّا شما طبق یک ملازمه شرعی می دانید که بین نماز قصر و عدم وجوب صوم، ملازمه هست یعنی در هر مکانی که نماز، قصر باشد، روزه، واجب نیست و هرکجا نماز، تمام باشد روزه هم واجب است پس باتوجّه به آن ملازمه از دلیل مذکور دو مطلب، استفاده می شود: 1- شکسته شدن نماز فردی که چهار فرسخ مسافت به نحو مذکور پیموده. 2- عدم وجوب صوم برآن مسافر.

باتوجّه به دلیل مذکور، از نظر افاده قصر صلات می گوئیم: نماز، واجب اصلی هست و از جهت دلالتش بر عدم وجوب صوم گفته می شود عدم وجوب روزه به نحو تبعیّت از آن استفاده می شود یعنی دلیل مزبور برای بیان عدم وجوب صوم ریخته نشده بلکه آن دلیل

ص: 370


1- محقق قوچانی رحمه اللّه.

و علی ذلک، فلا شبهة فی انقسام الواجب الغیری إلیهما، و اتّصافه بالأصالة و التّبعیّة کلیهما، حیث یکون متعلّقا للإرادة علی حدّة عند الالتفات إلیه بما هو مقدّمة، و أخری لا یکون متعلّقا لها کذلک عند عدم الالتفات إلیه کذلک، فإنّه یکون لا محالة مرادا تبعا لإرادة ذی المقدمة علی الملازمة. کما لا شبهة فی اتّصاف النّفسی أیضا بالأصالة، و لکنّه لا یتّصف بالتّبعیّة، ضرورة أنّه لا یکاد یتعلّق به الطّلب النّفسی، ما لم یکن فیه المصلحة النّفسیّة، و معها یتعلّق الطّلب بها مستقلا، و لو لم یکن هناک شی ء آخر مطلوب أصلا، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

به مسأله شکسته شدن و قصر نماز، دلالت دارد.

[1]- سؤال: آیا بر اختلاف مزبور- در بیان واجب نفسی و تبعی- ثمره ای هم مترتّب می شود؟

جواب: آری، اگر تقسیم مزبور به حسب مقام ثبوت باشد، ثمره اش این است که:

واجبات غیریّه- مقدّمات- هم امکان دارد واجب نفسی باشند و هم ممکن است واجب تبعی باشند.

بیان ذلک: مولا «نصب سلّم» را که مقدّمه «کون علی السّطح» می باشد در نظر گرفته، مقدّمیّت و وجوب غیری آن را ملاحظه می نماید، طلب حقیقی و اراده مستقل به آن شی ء متعلّق می کند، بدیهی است که منظور از اراده مستقل، اراده ذی المقدّمه نمی باشد بلکه مقصود، این است که اراده حقیقی به آن مقدّمه- نصب سلّم- متعلّق شده- اراده حقیقی، نسبت به واجب غیری- او توجّه نموده که نصب سلّم، دارای ملاک وجوب هست لذا طلب حقیقی و اراده مستقل متوجه آن نموده بنابراین می گوئیم عنوان نصب سلّم «الواجب الغیری الاصلی» هست.

ممکن است واجب غیری، «تبعی» باشد و آن در موردی هست که مولا اصلا التفاتی

ص: 371

به نصب سلّم و مقدّمیّت آن نداشته، در فرض مذکور، نصب سلّم، «وجوب غیری تبعی(1)» دارد.

نتیجه: واجبات غیری هم امکان اصلیّت در آن ها متصوّر است و هم تبعیّت.

امّا واجبات نفسیّه که تعدادشان هم فراوان است، فقط اصالت می توانند، داشته باشند مثلا مولا «کون علی السّطح» را ملاحظه و وجوب نفسی آن را لحاظ کرده، طلب حقیقی مستقل، متوجّه آن نموده پس واجب نفسی اصلی هست.

امّا سؤال ما این است که: آیا واجب نفسی تبعی هم داریم یا نه به عبارت دیگر آیا یک شی ء می تواند هم واجب نفسی باشد و هم تبعی؟

جواب: جمع بین نفسیّت و تبعیّت، ممکن نیست زیرا واجب نفسی، آن است که دارای جهات موجبه و مصلحت ملزمه باشد خواه در کنارش شی ء دیگری واجب باشد یا نباشد مانند صلات که واجب نفسی است خواه روزه، واجب باشد یا نباشد.

سؤال: اگر گفتیم «کون علی السطح» دارای وجوب نفسی هست درعین حال می توان گفت که آن وجوب نفسی، تبعی هم می باشد؟

جواب: خیر، زیرا معنای تبعیّت، این است که اراده متعلّقه به آن، لازمه تعلّق اراده به شی ء دیگر است به نحوی که اگر اراده به شی ء دیگر، متعلّق نشود به آن شی ء هم تعلّق نمی گیرد.

آیا می توان گفت واجب نفسی، تابع غیر است به نحوی که اگر اراده به آن غیر، متعلّق نشود به این هم تعلّق پیدا نمی کند.

خیر، واجب نفسی نمی تواند لازمه اراده متعلّقه به شی ء دیگر باشد به نحوی که اگر آن شی ء، متعلّق اراده نشود به این هم اراده ای تعلّق نگیرد و این مطلب با نفسیّت واجب، سازگار نیست.

ص: 372


1- بدیهی است که تبعیّت، بنا بر مبنای ملازمه هست- یعنی کسانی که مقدّمه واجب را واجب می دانند- امّا بنا بر عقیده منکرین ملازمه اصلا تبعیّتی مطرح نیست کما اینکه وجوب غیری هم تحقّق ندارد.

نعم لو کان الاتّصاف بهما بلحاظ الدّلالة، اتّصف النّفسی بهما أیضا، ضرورة أنّه قد یکون غیر مقصود بالإفادة، بل افید بتبع غیره المقصود بها، لکن الظّاهر- کما مرّ- أنّ الاتّصاف بهما إنّما هو فی نفسه لا بلحاظ حال الدّلالة علیه، و إلا لما اتّصف بواحد منهما، اذا لم یکن بعد مفاد دلیل، و هو کما تری [1].

******

- شرح :

جمع بندی: طبق بیان مصنّف، واجب غیری هم ممکن است اصلی باشد و هم تبعی امّا واجب نفسی تنها می تواند اصلی باشد بنابراین «واجب نفسی تبعی»، متصوّر نیست.

[1]- بنا بر عقیده کسانی که می گویند تقسیم واجب به اصلی و تبعی، مربوط به مقام دلالت و لفظ هست- نه مقام ثبوت- ثمره اش این است که: همان طور که واجب غیری می توانست اصلی و تبعی باشد، واجب نفسی هم ممکن است تبعی باشد(1).

مانند مثال قبل، فرضا مفاد دلیلی این است که اگر شما از ابتدا، قصد پیمودن چهار فرسخ، مسافت را دارید نمازتان مقصور است در این صورت، شما به ملازمه خارجیّه، استفاده می کنید که روزه هم واجب نیست درحالی که روزه و نماز، دو واجب نفسی مستقل هستند- و مسأله ذی المقدّمه و مقدّمه، مطرح نیست- امّا مانعی ندارد که روزه درعین حال که واجب نفسی هست از نظر برداشت از دلیل به صورت تبعیّت، آن را استفاده کنید یعنی آن دلیل در صدد بیان مسئله و حکم نماز هست امّا شما بالتّبع، حکم روزه را هم از آن دلیل، استفاده می کنید.

قوله: «لکن الظّاهر کما مرّ(2) انّ الاتّصاف بهما انّما هو فی نفسه ...»

ص: 373


1- البته اصلی هم می تواند باشد که امثله فراوانی دارد.
2- یعنی: فی صدر البحث، حیث قال:- و الظاهر ان یکون هذا التقسیم ... الخ. « و لعل» وجه الظهور: ان کون الوصف بحال الموصوف اولی من ان یکون بلحاظ المتعلق، و من المعلوم: ان جعل الاصالة و التبعیة بحسب مقام الثبوت یوجب کون الوصف- و هو الاصلی و التبعی- بحال الموصوف، اعنی: نفس الوجوب کقولنا: الوجوب الاصلی و الوجوب التبعی. بخلاف ما اذا جعلتا بحسب مقام الاثبات فان الوصف ح یکون بحال المتعلق، و هو الدلیل کقولنا: الوجوب الاصلی دلالة دلیله، و الوجوب التبعی دلالة دلیله. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 359.

ثم انّه إذا کان الواجب التّبعیّ ما لم یتعلّق به إرادة مستقلّة، فإذا شکّ فی واجب أنّه اصلیّ أو تبعیّ، فبأصالة عدم تعلّق إرادة مستقلة به یثبت أنّه تبعیّ، و یترتّب علیه آثاره إذا فرض له اثر شرعی، کسائر الموضوعات المتقوّمة بأمور عدمیة. نعم لو کان التّبعیّ أمرا وجودیا خاصّا غیر متقوّم بعدمیّ، و إن کان یلزمه(1)، لما کان یثبت بها إلا علی القول بالأصل المثبت، کما هو واضح، فافهم [1].

******

- شرح :

سؤال: به چه دلیل، تقسیم مزبور، مربوط به مقام ثبوت است نه مقام دلالت؟

جواب: اگر تقسیم مذکور به لحاظ مقام دلالت لفظ باشد، لازمه اش این است که تا زمانی که واجب، مفاد دلیل، واقع نشده و لفظی دلالت بر وجوبش نکرده، نه اصلی باشد و نه تبعی درحالی که نمی توان به آن مطلب، ملتزم شد زیرا واجب از لحظه ای که مورد طلب و اراده مولا واقع می شود و اتّصاف به وجوب(2) پیدا می کند، عنوان اصلیّت یا تبعیّت همراه آن هست.

[1]- سؤال: اگر اصل وجوب شی ء برای ما محرز شد امّا اصالت و تبعیّت آن مردّد بود، راه تشخیص مسئله چیست؟

جواب(3): مسئله، دارای دو صورت است: الف: گاهی شما واجب تبعی را به نحوی معنا می کنید که قوام آن به یک امر عدمی هست(4) مثلا می گوئید واجب تبعی، آن است که:

ص: 374


1- یعنی: و ان کان التبعی امرا وجودیا، لکنه یلزم العدمی، اعنی به: عدم اللحاظ الاستقلالی، فالضمیران المستتران فی- کان- و- یلزمه- راجعان الی الامر الوجودی. و الضمیر البارز المتصل الذی هو مفعول- یلزم- راجع الی العدمی. ر. ک: منتهی الدّرایة 2/ 362.
2- یعنی مطلوبیّت حقیقیه نه بعث و تحریک.
3- مصنّف، پاسخ مسئله را طبق مبنای خود بیان کرده اند- که تقسیم واجب به اصلی و تبعی، مربوط به مقام ثبوت است نه دلالت و لفظ.
4- مانند بعضی از موضوعات که قید اصلی آن ها یک امر عدمی هست مثلا اگر بگوئید« میته»، آن است که« لم یقع علیه التذکیة الشرعیة» در این صورت با شکّ در تذکیه و عدم تذکیه می توان با استصحاب عدم وقوع تذکیه، عنوان« میته» را ثابت کرد زیرا میته« ما لم یقع علیه التذکیة الشرعیة» هست و قوامش به یک قید عدمی می باشد.

«ما لم یتعلّق به ارادة مستقلّة» یعنی واجب تبعی، آن است که اراده مستقلّه به آن تعلّق نگرفته و عنوان «لم یتعلق ...» یک عنوان عدمی و مقوّم واجب تبعی هست در فرض مذکور، در صورت شک در اصالت و تبعیّت واجب می توان به استصحاب، تمسک نمود و گفت: قبل از آنکه شی ء مذکور واجب شود، مسلما اراده مستقلّه به آن متعلّق نشده بود، اکنون که وجوب پیدا کرده و شکّ در تعلّق اراده مستقلّه به آن داریم، استصحاب عدم تعلّق اراده مستقلّه، جاری می شود و نتیجه می گیریم که آن شی ء، واجب تبعی هست و چنانچه واجب تبعی مذکور، آثار شرعیّه ای داشته باشد، همان آثار را برآن مترتّب و ثابت می نمائیم.

ب: ممکن است شما قید و قوام واجب تبعی را یک امر وجودی بدانید و آن را چنین تعریف کنید که «ما تعلّق به ارادة غیر مستقلّة» یعنی واجب تبعی، آن است که: اراده ای به آن تعلّق گرفته امّا وصفش «غیر مستقلّه» هست(1)، طبق تعریف مذکور از واجب تبعی، نمی توان به استصحاب، تمسّک نمود زیرا مستصحب شما یک امر عدمی هست و با استصحاب امر عدمی اگر بخواهید شی ء وجودی را ثابت کنید، مبنی بر این است که اصل مثبت، حجّت باشد، یعنی استصحاب هم بتواند مستصحب را ثابت کند و هم لوازم آن را امّا اگر کسی اصل مثبت را حجت ندانست و گفت استصحاب فقط برای اثبات مستصحب، کارساز است- لوازم و ملزومات مستصحب برآن ترتّب پیدا نمی کند- در این صورت نمی توان به وسیله استصحاب عدم تعلّق اراده مستقلّه، امر وجودی را ثابت کرد و گفت اکنون که اراده غیر مستقلّه

ص: 375


1- « تعلّق به ارادة موصوفة بانّه غیر مستقلّة.»

به آن، تعلّق نگرفته پس لازمه اش این است که اراده مستقلّه به آن متعلّق شده.

قوله: «فافهم(1)

در تعریف اخیر از واجب تبعی که گفتید قید واجب تبعی یک امر وجودی هست درعین حال، قوام آن امر وجودی به همان قید عدمی آن می باشد.

توضیح ذلک: گفتید واجب تبعی، آن است که «ما تعلّق به ارادة موصوفة بانّه غیر مستقلّة»، بدیهی است که اراده ای به آن، تعلّق گرفته امّا قید و عنوان «غیر مستقلّه» را هم در آن اخذ نمودید، اشکال و سؤال ما این است که چرا نتوانیم به وسیله استصحاب، عنوان «غیر مستقلّه» را ثابت کنیم.

همان طور که در تعریف اوّلی، اصل عدم تعلّق اراده مستقلّه، جریان پیدا می کرد، طبق تعریف دوّم هم که اصل تعلّق اراده، مسلّم است امّا استقلالی و عدم استقلالی بودن آن، مشکوک است، مانعی از جریان استصحاب عدم استقلال، وجود ندارد و می توان استصحاب مذکور را جاری نمود.

ص: 376


1- الف:( اقول) و الظاهر أن استصحاب عدم تعلق الارادة المستقلة به بعد العلم الاجمالی بتعلق الارادة به لا محالة اما ارادة مستقلة او ارادة غیر مستقلّة مشکل جدا سواء کان التبعی عبارة عما لم یتعلق به ارادة مستقلة او کان عبارة عما تعلقت به ارادة اجمالیة تبعا لارادة غیره غایته ان الاصل علی الاول معارض بمثله و علی الثانی معارض و مثبت و لعله الیه اشار اخیرا بقوله« فافهم»، فافهم جیدا. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 395. ب: اشارة الی عدم جریان الاصل المذکور علی المثبت ایضا لان القائل به لا یقول بترتب اثر الملزوم کما هو المفروض فی العبارة علی ما استظهرناه او اشارة الی منع کون الوجوب التبعی ملزوما للعدم المذکور کما فی ظاهر العبارة، بل هما متلازمان ... ر. ک: کفایة الاصول، محشی به حاشیه مرحوم مشکینی 1/ 196.

تذنیب: فی بیان الثّمرة، و هی فی المسألة الأصولیّة- کما عرفت سابقا- لیست إلا أن تکون نتیجتها صالحة للوقوع فی طریق الاجتهاد، و استنباط حکم فرعیّ، کما لو قیل بالملازمة فی المسألة، فإنّه بضمیمة مقدّمة کون شی ء مقدّمة لواجب یستنتج انّه واجب [1].

******

- شرح :

ثمره بحث مقدّمه واجب

اشاره

[1]- سؤال: در اصل نزاع و در اینکه آیا ملازمه، بین وجوب ذی المقدّمه و وجوب مقدّمه تحقّق دارد یا نه، چه ثمره ای مترتّب می شود به عبارت دیگر، نزاع در مسأله اصولی مذکور، چه ثمره ای دارد؟

قبل از پاسخ به سؤال مذکور باید بررسی نمود که به طور کلّی، ثمره مسأله اصولیّه چیست و اگر شی ء بخواهد عنوان مسأله اصولی پیدا کند، باید چه ثمره ای داشته باشد.

مکرّرا گفته ایم که ثمره مسئله اصولی، این است که: نتیجه آن مسئله باید بتواند در قیاس استنباط، قرار گیرد یعنی مجتهدی که در صدد استنباط حکم فرعی الهی هست برای استنباط آن، یک قیاس- کبرا و صغرا- ترتیب می دهد که کبرای آن، نتیجه مسئله اصولیّه هست و نتیجه آن قیاس، استنباط یک حکم شرعی می باشد بنابراین، ملاک در ثمره مسأله اصولی، این است که آن مسئله در قیاس مذکور به عنوان کبرا واقع شود و نتیجه قیاس هم یک حکم کلّی الهی باشد بنابراین، ثمره بحث مقدّمه واجب- علی القول بالملازمة- بسیار واضح است که:

اگر شما قائل به ملازمه شده و گفتید بین وجوب ذی المقدّمه و وجوب مقدّمه، ملازمه هست(1) و در نتیجه در صدد برآمده که آیا وضو- حکم کلّی الهی- واجب هست یا نه، قیاسی ترتیب می دهید که کبرای آن، نتیجه مسأله اصولیه، واقع می شود به این شکل: «الوضوء

ص: 377


1- بدیهی است که اصل ملازمه، عقلی می باشد امّا طرفین وجوب، شرعی هست یعنی وجوب ذی المقدّمه شرعی و همچنین وجوب مقدّمه هم شرعی می باشد منتها وجوب شرعی مقدّمه از طریق ملازمه عقلی استفاده می شود.

و منه قد انقدح، أنّه لیس منها مثل برء النّذر بإتیان مقدّمة واجب، عند نذر الواجب، و حصول الفسق بترک واجب واحد بمقدّماته إذا کانت له مقدّمات کثیرة، لصدق الإصرار علی الحرام بذلک، و عدم جواز أخذ الأجرة علی المقدّمة، مع أنّ البرء و عدمه إنّما یتبعان قصد النّاذر، فلا برء بإتیان المقدّمة لو قصد الوجوب النّفسی، کما هو المنصرف عند إطلاقه و لو قیل بالملازمة، و ربما یحصل البرء به لو قصد ما یعم المقدّمة و لو قیل بعدمها، کما لا یخفی. و لا یکاد یحصل الإصرار علی الحرام بترک واجب، و لو کانت له مقدّمات غیر عدیدة، لحصول العصیان بترک أوّل مقدّمة لا یتمکّن معه من الواجب، فلا یکون ترک سائر المقدّمات بحرام أصلا، لسقوط التّکلیف حینئذ، کما هو واضح لا یخفی [1].

******

- شرح :

مثلا مقدّمة لواجب و کلّ ما هو مقدّمة لواجب واجب» و از آن نتیجه می گیرید: «انّ الوضوء واجب لوجوب ذیها کالصلاة.»

با تشکیل قیاس مذکور، آن مجتهد در رساله علمیّه خود می نویسد: «الوضوء واجب شرعا» یا «الوضوء محکوم بالوجوب.»

با توجّه به بیان ما واضح شد که نزاع در باب مقدّمه واجب، دارای ثمره مذکور هست امّا کسی که منکر ملازمه هست، نمی تواند چنان قیاسی تشکیل دهد و استفاده وجوب «شرعی» نماید بلکه او می تواند، بگوید:

«الوضوء مقدّمة للصّلاة» امّا برایش ثابت نشده که مقدّمه واجب به خاطر ملازمه، واجب است، یا بگوئید آن طرف مسئله، برایش ثابت شده که «المقدّمة لیست بواجبة» و او نتیجه می گیرد که «الوضوء لیس بواجب» یعنی درعین حال که وضو، مقدّمیّت دارد امّا چون او قائل به ملازمه نیست، نتیجه ای که می گیرد، این است که:

مقدّمه- وضو- وجوب شرعی ندارد.

ثمره ای که بر نزاع در باب مقدّمه واجب، مترتّب می شود همان است که تفصیلا بیان کردیم، اکنون ببینیم سائر اصولیین چه ثمراتی برآن مترتّب کرده اند.

[1]- در کلمات علما، چندین ثمره بر نزاع در باب مقدّمه واجب ذکر شد، که مصنّف

ص: 378

به بیان بعضی از آن ها پرداخته و درعین حال، مورد اشکال قرار داده اند.

تذکّر: مصنّف برای آن ثمرات- سه ثمره- یک ایراد مشترک(1) بیان کرده و درعین حال نسبت به هرکدام از آن ها یک اشکال اختصاصی ذکر نموده، ما هم برای سهولت تبیین مطلب، ترتیب متن کتاب را رعایت ننموده و به این ترتیب آن را بیان می کنیم که:

ابتدا، اصل ثمره و سپس اشکال مشترک و بعد از آن به ذکر اشکال اختصاصی مربوط به هریک از آن ها می پردازیم.

بیان ثمره اوّل:

گفته اند اگر انسان، نذر کند که یک واجبی را انجام دهد در این صورت اگر مقدّمه واجب را واجب بدانیم، نتیجه اش در نذر مذکور هم ظاهر می شود که: اگر آن مکلّف، مقدّمه یک واجب را انجام دهد به نذر خود، عمل کرده است زیرا «مقدّمة الواجب واجبة» امّا چنانچه قائل به ملازمه نشده و گفتیم مقدّمه واجب، وجوب ندارد، مکلّفی که مقدّمه یک واجب را انجام می دهد به نذر خود موافقت ننموده «لانّ مقدّمة الواجب لیست بواجبة.»

اشکال مشترک(2): مسأله موافقت و مخالفت با نذر و اینکه در چه موردی موافقت با نذر حاصل شده و در کجا مخالفت تحقّق پیدا کرده، حکم شرعی نیست و ارتباطی به شارع مقدّس ندارد.

سؤال: اگر مکلّفی نماز ظهرش را صحیحا اتیان نمود چه کسی حکم می کند که مأتیّ به با مأمور به موافقت و انطباق دارد؟

جواب: اگر نماز انسان از نظر اجزا و شرائط مطابق دستور شارع باشد، عقل حکم می کند آن نماز، مطابق با حکم خداوند متعال است.

ص: 379


1- به نحو اختصار.
2- مصنف رحمه اللّه اشکال مشترک را تحت عنوان« و منه قد انقدح ...» بسیار مختصر و به نحو اشاره بیان کرده اند لذا ما همراه با ذکر هر ثمره، آن اشکال را توضیح می دهیم.

در محلّ بحث و مسأله نذر هم، همین طور است، کسی که نذر کرده یک واجبی را اتیان کند و فرضا مقدّمه واجب هم واجب می باشد در این صورت، عقل حکم می کند که موافقت با نذر حاصل شده، یا اینکه موافقت حاصل نشده. اما موافقت و مخالفت با نذر، حکم شرعی نیست که بتواند ثمره مسأله اصولیّه قرار گیرد و بدیهی است که مسأله اصولیّه باید در طریق استنباط حکم الهی واقع شود و ...

اشکال اختصاصی: اگر از اشکال قبل هم صرف نظر کنیم، ایراد دیگر، این است که:

اساس ثمره مذکور را قبول نداریم زیرا کسی که چنان نذری کرده باید ببینیم مقصود او از انجام «واجب» چه بوده است.

1- ممکن است مقصود ناذر، اتیان یک واجب نفسی(1) بوده در این صورت اگر او مقدّمه یک واجب را اتیان کند و شما هم مقدّمه واجب را واجب بدانید، اتیان «مقدّمه» واجب» نمی تواند اثری برای موافقت نذر داشته باشد.

2- امکان دارد مقصود ناذر از انجام «واجب» اتیان یک واجب- اعمّ از شرعی و عقلی- باشد مثلا گفته است: «للّه علیّ» که یک امر لزومی را اتیان نمایم خواه الزام آن از ناحیه شارع باشد یا از جانب عقل، در فرض مذکور اگر او مقدّمه یک واجب را انجام دهد، موافقت نذر حاصل شده، خواه مقدّمه، واجب باشد(2) یا نباشد زیرا:

اگر مقدّمه، واجب هم نباشد، کسی که ملازمه را انکار کرده. منکر لزوم عقلی مقدّمه نیست بلکه معتقد است که عقل، حکم می کند با وجود امر «کن علی السّطح» نصب سلّم، وجوب عقلی دارد و تفاوت بین قول به ملازمه و عدم ملازمه در همین جهت است که قائلین به ملازمه، برای مقدّمه، وجوب شرعی، اثبات می کنند امّا منکرین ملازمه، لزوم

ص: 380


1- کما اینکه اطلاق لفظ واجب- بدون قید- انصراف به واجب نفسی دارد.
2- یعنی وجوب شرعی داشته باشد یا فاقد وجوب شرعی باشد.

عقلی مقدمه را قبول دارند(1). پس مقدّمه، علی ایّ حال لزوم دارد منتها بنا بر ملازمه، لزوم شرعی و بنا بر انکار ملازمه، لزوم عقلی دارد.

خلاصه: ممکن است مقصود ناذر از انجام واجب، اعمّ از واجب شرعی و عقلی باشد در این صورت، فرقی نمی کند که مقدّمه واجب، وجوب شرعی داشته باشد یا اصلا فاقد وجوب شرعی باشد لذا باید ملاحظه نمود که منظور او چه بوده است و ...

بیان ثمره دوّم:

گفته اند اگر ذی المقدّمه ای دارای چند مقدّمه باشد و فردی آن واجب را باتمام مقدّماتش ترک کند، در این صورت اگر قائل به وجوب مقدّمه باشیم نتیجه اش این است که آن فرد «یصیر فاسقا» و عنوان فسق بر او منطبق می شود زیرا او چند واجب را ترک کرده در حقیقت اصرار بر حرام و گناه دارد و نفس اصرار بر گناه- و لو صغیره باشد- عنوان کبیره پیدا می کند پس کسی که ذی المقدّمه ای را با چند مقدّمه اش ترک کرده، عادل نیست.

امّا اگر گفتیم مقدّمات واجب، وجوب ندارد، فردی که یک واجب را با مقدّماتش ترک کرده او فقط یک واجب- ذی المقدّمه- را ترک نموده و بر ترک یک واجب، عنوان اصرار بر گناه صغیره، تحقّق پیدا نمی کند و فسق، محقّق نمی شود.

اشکال مشترک: این مطلب هم ارتباطی به ثمره مسأله اصولیّه ندارد. فاسق شدن و فاسق نشدن که یک مسئله شرعی نیست(2)، وظیفه شارع، بیان ملاک کلّی فسق و عدالت هست امّا اینکه در چه موردی فسق، محقّق می شود و در کجا فسق تحقّق پیدا نمی کند از شئون شارع نیست بلکه این مطلب یک حکم جزئی و مربوط به عقل است که از حکم

ص: 381


1- که قبلا هم آن را توضیح داده ایم.
2- اینکه زید به خاطر فلان عمل، فاسق شده و عمرو به علت ارتکاب فلان فعل از عدالت خارج شده مربوط به شارع نیست بلکه شارع مقدّس فرموده است شرب خمر، حرام و از گناهان کبیره است و ارتکاب کبیره با عدالت سازگار نیست امّا اینکه فلانی شرب خمر نموده و فاسق شده، ارتباطی به شارع مقدّس ندارد.

کلّی شارع استفاده می کند و در حقیقت، عقل آن را بر مواردش منطبق می نماید.

اشکال اختصاصی: فرض کنید واجبی دارای سه مقدّمه هست و با ترک یک مقدّمه، قدرت مکلّف از انجام آن واجب، سلب می شود، آیا در این صورت، اصرار بر حرام واقع شده؟

مسلّما اصرار بر گناه، تحقّق پیدا نکرده. وقتی مکلّف، اوّلین مقدّمه را ترک کرد، به تبع آن، قدرت بر انجام ذی المقدّمه ندارد لذا به خاطر عدم قدرت بر اتیان ذی المقدّمه، اصل تکلیف، نسبت به واجب، ساقط می شود و به تبع آن چون سائر مقدّمات هم وجوب غیری داشته، آن تکلیف نسبت به مقدّمات هم ساقط می شود لذا از آن مکلّف، فقط یک عصیان و مخالفت، تحقّق پیدا کرده و بر عصیان واحد، عنوان اصرار، صادق نیست و موجب فسق هم نمی شود.

ایراد بر مصنّف رحمه اللّه: بیان مذکور، قابل مناقشه هست زیرا سلب قدرت مکلّف، نسبت به ذی المقدّمه در اثر سوء اختیار بوده و امتناع به سوء اختیار، موجب سقوط تکلیف نمی شود و منافاتی با مسأله اختیار ندارد.

درعین حال، غیر از اشکال مصنّف، ایراد دیگری به اصل ثمره دوّم داریم که:

مخالفت با مقدّمات، موجب معصیت نیست زیرا معصیت آن است که باعث استحقاق عقوبت شود و ما در بحث واجبات غیریّه و طهارت ثلاث گفتیم بر مخالفت واجب غیری، استحقاق عقوبت، مترتّب نمی شود و ترک آن ها موجب فسق نمی گردد که در دنبالش استحقاق عقوبت مطرح باشد و صرف ترک یک یا دو واجب غیری بدون اینکه استحقاق عقوبتی بر مخالفت آن مترتّب گردد، موجب فسق نمی شود.

بیان ثمره سوّم:

گفته اند اگر مقدّمه واجب، دارای وجوب باشد، اخذ اجرت برای انجام مقدّمه واجب، جائز نیست امّا اگر مقدّمه، واجب نباشد مانعی از اخذ اجرت در برابر مقدّمه واجب، وجود ندارد خلاصه اینکه: یکی از ثمرات مقدّمه واجب را چنین

ص: 382

و أخذ الأجرة علی الواجب لا بأس به، إذا لم یکن إیجابه علی المکلّف مجانا و بلا عوض، بل کان وجوده المطلق مطلوبا کالصّناعات الواجبة کفائیّة التی لا یکاد ینتظم بدونها البلاد، و یختل لولاها معاش العباد، بل ربما یجب أخذ الأجرة علیها لذلک، أی لزوم الاختلال و عدم الانتظام لو لا أخذها، هذا فی الواجبات التّوصلیّة [1].

******

- شرح :

بیان کرده اند که: «اذا قلنا بوجوب المقدّمة لا یجوز اخذ الاجرة علیها و اذا لم نقل بوجوب المقدّمة یجوز اخذ الاجرة علیها.»

اشکال مشترک: عدم جواز اخذ اجرت برای انجام مقدّمه، حکم شرعی نیست، همیشه حکم الهی، کلّی هست مثلا «عدم جواز اخذ الاجرة علی الواجب» می تواند حکم اللّه باشد امّا عدم جواز اخذ اجرت در برابر نماز، ارتباطی به شارع مقدّس ندارد.

ثمره مذکور هم ارتباطی به شارع ندارد به عبارت دیگر، مسأله اصولیّه باید مولّد و مستنبط حکم شرعی باشد نه اینکه مسأله اصولی برای تطبیق و پیاده کردن احکام باشد.

شما معتقدید که: شارع مقدّس فرموده است «لا یجوز اخذ الاجرة علی الواجب» و اگر قائل به وجوب مقدّمه شویم آن حکم خدا بر ما نحن فیه(1)، منطبق است، اشکال ما این است که: تطبیق و پیاده کردن حکم نمی تواند ثمره مسأله اصولی واقع شود لذا ثمره سوّم هم از ثمرات مسأله اصولیّه نیست.

[1]- اشکال اختصاصی: مرحوم شیخ در کتاب مکاسب، مسأله اخذ اجرت در مقابل واجبات را مشروحا بیان کرده لکن مصنّف هم اشارتا به بیان آن پرداخته اند که:

اصلا قبول نداریم که اخذ اجرت در برابر واجبات، جائز نباشد.

بیان ذلک: به یک اعتبار، واجبات بر دو گونه هستند: 1- توصّلی 2- تعبّدی، لازم است بحث مذکور را نسبت به هریک از آن دو قسم ادامه دهیم.

الف: واجبات توصّلی: اگر مولا شی ء را واجب نمود و مقصودش صرف وجود آن واجب بود- خواه کسی در مقابل آن، اجرت بگیرد یا مجانی انجام دهد- در این صورت،

ص: 383


1- اخذ اجرت بر مقدّمه واجب.

و اما الواجبات التّعبدیّة، فیمکن أن یقال بجواز أخذ الأجرة علی إتیانها بداعی امتثالها، لا علی نفس الإتیان، کی ینافی عبادیّتها، فیکون من قبیل الدّاعی إلی الدّاعی، غایة الأمر یعتبر فیها- کغیرها- أن یکون فیها منفعة عائدة إلی المستأجر، کی لا یکون المعاملة سفهیّة، و أخذ الأجرة علیها أکلا بالباطل [1].

******

- شرح :

چه مانعی برای اخذ اجرت در برابر آن، وجود دارد؟

مولای حکیم به منظور عدم اختلال نظام جامعه، مردم را بر انجام واجبات کفائیّة صناعیّه، الزام نموده که عدّه ای از آن ها طبیب و بعضی نجّار و عدّه ای سائر صناعات را بیاموزند و نیاز جامعه را برطرف کنند، معنای واجب کفائی صناعی، این نیست که طبیب نتواند در مقابل طبابت خود، اخذ اجرت نماید یا بنّا مجاز نباشد در برابر عمل خود، مزد بگیرد بلکه اگر بگوئیم آن ها مجبور هستند رایگان، کار کنند گاهی موجب نقض غرض و اختلال نظام می شود اگر بنا باشد طبیب و نجّار، مجّانا کار کنند پس زندگی آن ها از چه طریقی تأمین شود.

خلاصه: صرف وجوب یک شی ء، باعث نمی شود که انسان نتواند در برابر انجام آن، اجرت بگیرد بلکه باید نحوه وجوب و فرض آن را ملاحظه کرد، اگر منظور مولا این بوده که فلان شی ء مجّانا در خارج، ایجاد شود در این صورت نمی توان در برابر آن پول گرفت امّا اگر او عنایتی به مجّانی بودن آن نداشته بلکه مقصودش این بوده که آن واجب در خارج، عملی شود در این صورت، مانعی از اخذ اجرت در مقابل آن، وجود ندارد.

[1]- ب: واجبات تعبّدی: قبل از بیان مسئله و حلّ اشکال به ذکر مقدمه کوتاهی می پردازیم که: عقد اجاره باید مانند سائر عقود و معاملات، شرائطش کامل باشد مثلا یکی از شرائط اجاره این است که عمل مستأجر علیه، نفع دنیوی یا اخروی برای مستأجر داشته باشد و چنانچه هیچ گونه نفعی برای او نداشته باشد، سفهی و اخذ اجرت برای آن، اکل مال به باطل و مشمول آیه شریفه «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ ...» می باشد.

فرضا اگر انسان، فردی را اجیر کند که فلان مبلغ بگیرد و نماز ظهرش را بخواند،

ص: 384

صحیح نیست زیرا نفعی برای مستأجر ندارد و نسبت به دهنده پول، یک عمل عقلائی محسوب نمی شود امّا مثلا اگر همان معامله و عقد اجاره را با فرزند خود منعقد کند که فلان مبلغ بگیرد و روزانه نماز خود را بخواند و در نتیجه نسبت به اتیان صلات، اعتیاد پیدا کند، صحیح و نفعی هم برای پدر، متصوّر است زیرا او علاقه دارد فرزندش متدیّن باشد، خلاصه اینکه نباید معامله، سفهی باشد.

نحوه حلّ اشکال در اخذ اجرت بر واجبات(1): این مسئله از مشکلات فقه است و درباره آن، نظرات و راه حل های مختلفی بیان شده.

نظر مصنّف: ایشان مشکله را از طریق داعی بر داعی حل نموده اند، فرضا کسی که اجیر شده برای فلان میّت، یک سال نماز بخواند، او به این کیفیّت عمل می نماید که: نماز را به قصد قربت می خواند امّا صلات با قصد قربت را به تحریک و انگیزه پول انجام می دهد به عبارت دیگر، اخذ اجرت در عرض قصد قربت نیست به نحوی که او هنگامی که نماز استیجاری می خواند، توجّهی به قصد قربت داشته باشد و نگاهی به آن وجه- پول- مأخوذه نماید، بلکه مسأله اخذ اجرت و قصد قربت در طول یکدیگر هستند یعنی نماز را با قصد قربت می خواند و نماز با قصد قربت را به داعی اجرت انجام می دهد و در نتیجه، لطمه ای به آن عبادت، وارد نمی شود.

اگر بنا باشد عملی که به نحو مذکور اتیان می شود، باعث ضربه ای به عبادت شود، نتیجه اش این است که عبادات ما باطل باشد(2) زیرا مردم، عبادات را «خوفا من النّار و طمعا فی الجنّة» انجام می دهند، عبادات ما به خاطر همان مزایائی هست که مربوط به خودمان می باشد، شما این مسئله را چگونه با قصد قربت جمع و حل می کنید؟

جمعش به این است که مکلّف، نماز را به قصد قربت می خواند امّا صلات با قصد قربت را برای طمع در بهشت و خوف از دوزخ، اتیان می کند.

ص: 385


1- مانند اجیر نمودن فردی برای اینکه فرضا یک سال نماز برای میّتی بخواند.
2- البته مصنف، اشاره ای به آن ننموده اند.

و ربما یجعل(1) من الثّمرة، اجتماع الوجوب و الحرمة- إذا قیل بالملازمة- فیما اذا کانت المقدّمة محرمة، فیبتنی علی جواز اجتماع الأمر و النّهی و عدمه، بخلاف ما لو قیل بعدمها [1].

******

- شرح :

گفته اند همان طور که عبادات ما به نحو مذکور صحیح است، بین مسأله (طمع در جنّت و خوف از دوزخ) با مسأله (اخذ اجرت بر واجبات) فرقی نیست.

آری امیر مؤمنان و مولای متقیان علیه السّلام فرموده است: «الهی ما عبدتک خوفا من نارک، و لا طمعا فی جنّتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک»(2).

اگر به عمق عبادات خود، توجّه کنیم، آن عباداتی که خالی از ریا و آلودگی های دنیوی هست برای طمع در بهشت و ترس از جهنّم می باشد و این مطلب با مسأله اخذ اجرت در مقابل واجبات از نظر ملاک، متّحد است.

خلاصه: مصنّف رحمه اللّه از طریق داعی بر داعی در واجبات عبادی، مسأله اخذ اجرت در برابر آن ها را حل نموده اند.

[1]-

بیان ثمره چهارم:

اگر شی ء- مقدّمه ای- قبل از آنکه مقدّمه واجب، قرار گیرد، حرمت ذاتی داشته باشد و آن شی ء محرّم، مقدّمه واجبی، واقع شود، در فرض مذکور اگر قائل به ملازمه و وجوب مقدّمه شویم، نسبت به آن مقدمه، اجتماع وجوب و حرمت(3)، تحقق پیدا می کند یعنی: از مصادیق و صغریات اجتماع امر و نهی، محسوب می شود- مانند صلات

ص: 386


1- الجاعل هو الوحید البهبهانی قدّس سرّه.« توضیح هذه الثمرة»: انه- بناء علی وجوب المقدمة- یجتمع الوجوب و الحرمة فی المقدمة المحرمة کرکوب الدابة الغصبیة لقطع طریق الحج فیبتنی وجوبها ح علی القول بجواز الاجتماع الامر و النهی فی واحد ذی جهتین. لان المقدمة علی هذا تندرج من صغریات مسألة اجتماع الامر و النهی، فان قلنا: بجواز اجتماعهما اتصف بالوجوب کما هی متصفة بالحرمة و ان قلنا: بعدم جواز اجتماعهما لم تتصف بالوجوب. کما انه بناء علی عدم وجوب المقدمة لا تتصف الا بالحرمة( و بالجملة) بناء علی وجوب المقدمة یتوقف اتصافها بالوجوب فیما اذا کانت محرمة علی جواز اجتماع الامر و النهی و بناء علی عدم وجوبها لا تتصف الا بالحرمة. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 374.
2- ر. ک: مرآت العقول 2/ 101.
3- حرمت به خاطر عنوان اوّلی آن شی ء، و وجوب هم برای عنوان مقدّمیّت هست.

و فیه: أوّلا: إنّه لا یکون من باب الاجتماع، کی تکون مبتنیة علیه، لما أشرنا إلیه غیر مرّة، إنّ الواجب(1) ما هو بالحمل الشّائع مقدّمة، لا بعنوان المقدّمة(2)، فیکون علی الملازمة من باب النّهی فی العبادة و المعاملة [1].

******

- شرح :

در دار غصبی که از مصادیق اجتماع امر و نهی هست- و اقوال، اشکالات و جواب هائی که در آن بحث، جاری هست در محلّ بحث هم جریان پیدا می کند امّا اگر قائل به ملازمه نشویم و وجوب مقدّمه را انکار نمائیم، مسأله مذکور، هیچ گونه ارتباطی به بحث اجتماع امر و نهی، پیدا نمی کند.

[1]- مصنّف رحمه اللّه سه اشکال بر ثمره مذکور، وارد نموده اند:

اشکال اوّل: مقدّمه: در بحث اجتماع امر و نهی، آن دو عنوانی که یکی از آن ها متعلّق نهی و دیگری متعلّق امر است، باید عنوان تقییدی و همچنین موضوعیّت داشته باشد امّا چنانچه آن دو یا یکی از آن ها موضوعیّت نداشته باشد و جهت- حیث- آن، تعلیلی باشد، ارتباطی به نزاع در باب اجتماع امر و نهی، پیدا نمی کند.

علّت اینکه صلات در دار غصبی، مرتبط به نزاع در باب اجتماع امر و نهی می باشد، این است که دارای دو جهت تقییدی و دارای دو عنوان هست که موضوع و متعلّق حکم می باشند نه اینکه: علّیّت و واسطیّت داشته باشند به عبارت دیگر: نفس صلات، موضوع و متعلّق حکم است و شارع مقدّس فرموده: «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»* پس عنوان صلات، تقییدی هست و همچنین عنوان غصب هم خودش موضوعیّت دارد و متعلّق نهی، قرار گرفته.

امّا در محلّ بحث: آیا اگر مقدّمه ای واجب شد- درحالی که قبلا حرام بوده- آن مقدّمه هم مانند صلات در دار غصبی هست؟

ص: 387


1- و هو المقدّمة، یعنی: ان معروض الوجوب الغیری هو ما یحمل علیه المقدمة بالحمل الشائع و من المعلوم: انه ذات الشی ء، لا بعنوان کونه مقدمة. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 376.
2- یعنی: نه اینکه عنوان مقدمیّت، جهت تقییدی باشد بلکه مقدمیّت،« حیث» تعلیلی دارد.

خیر، آن حرمتی که اوّلا نسبت به مقدّمه، تحقّق پیدا کرده، مربوط به ذات آن شی ء بوده امّا آیا وجوبی که از ناحیه مقدّمیّت، تحقّق پیدا می کند، مربوط به «عنوان» مقدّمه هست؟

مکرّرا بیان کرده ایم که عنوان مقدّمیّت، حیث تعلیلی هست یعنی: مقدّمیّت، سبب می شود که حکم به وجوب غیری، نسبت به نفس نصب سلّم- یا وضو- بار شود مثلا وضو، مقدّمه نماز هست امّا نمی توان گفت: وضو واجب نیست، مقدّمه، واجب هست، عنوان مقدّمیّت، سبب می شود که وضو، متّصف به وجوب غیری شود پس: عنوان وجوب، عبارت از مقدّمیّت نیست و عنوان حرمت هم عبارت از یک شی ء دیگر و آن دو با یکدیگر جمع شده باشند.

اگر شما مقدّمه محرّمی را فرض کردید و قائل به ملازمه هم شدید، همان چیزی که حرام است، وجوب پیدا می کند، همان چیزی که متعلّق حرمت است، متعلّق وجوب مقدّمی و داخل در بحث «نهی در عبادت و معامله(1)» می باشد.- نه، نزاع اجتماع امر و نهی.

اگر معامله یا عبادتی حرام شد، همان چیزی که متعلّق وجوب قرار گرفته، نهی هم به آن، متعلّق شده امّا در باب اجتماع امر و نهی، آن دو عنوان، متفاوت و جدای از هم هستند یعنی: «الصّلاة واجبة، الغصب حرام» منتها آن دو عنوان در یک وجود خارجی، اجتماع و ائتلاف کرده اند امّا اگر وضو- مقدّمه- فرضا حرام شد، چنین نیست که دو شی ء مطرح باشد، یکی متعلّق وجوب و دیگری متعلّق حرمت قرار گیرد بلکه همان چیزی که متعلّق تحریم است، وجوب هم به آن تعلّق گرفته و همان چیزی که متعلّق وجوب است، حکم تحریمی هم به آن متعلّق شده پس ارتباطی به مسأله اجتماع امر و نهی ندارد.

ص: 388


1- یعنی:« کل ما هو غیر عبادة».- مقصود، معامله بالمعنی الاخص نمی باشد.

و ثانیا: لا یکاد یلزم الاجتماع اصلا، لاختصاص الوجوب بغیر المحرّم فی غیر صورة الانحصار به. و فیها اما لا وجوب للمقدمة؛ لعدم وجوب ذی المقدّمة، لاجل المزاحمة، و اما لا حرمة لها لذلک، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

[1]- اشکال دوّم: سؤال: در کدام مورد، مقدّمه درعین حال که محرّم هست، وجوب هم دارد تا اینکه از مصادیق بحث اجتماع امر و نهی باشد؟

به عبارت دیگر: شما نمی توانید موردی را ارائه دهید که مقدّمه محرّم، وجوب هم داشته باشد.

توضیح ذلک: مقدّمه ای را که می گوئید حرام است(1)، آیا مقدّمه منحصره ذی المقدّمه هست یا غیر منحصره؟ نسبت به هرکدام، پاسخ جداگانه ای برای شما بیان می کنیم.

الف: اگر مقدّمه، غیر منحصره باشد- مثلا انقاذ غریق و نفس محترمی، دارای دو طریق باشد، راه مباح و طریق حرام، یعنی عبور از ملک غیر بدون رضایت او- در این صورت، اصلا عقل، حکم به وجوب مقدّمه حرام نمی کند و وجوب غیری مقدّمی مستقیما، عارض مقدّمه مباح می شود و مقدّمه حرام، وجوبی ندارد تا اجتماع وجوب و حرمت، مطرح شود.

ب: گاهی آن مقدّمه، منحصره می باشد، مثلا مسلمانی در حال غرق شدن هست و راه انقاذ او منحصر به عبور از ملک غیر است، در این صورت باید بین حرمت مقدّمه و وجوب ذی المقدّمه مقایسه ای نمود که اهمیّت کدام یک، بیشتر است. به عنوان مثال، آیا از نظر شارع مقدّس، حرمت تصرّف در مال غیر اهمّ است یا انقاذ نفس محترم؟

اگر اهمیّت ذی المقدّمه، بیشتر باشد، این مطلب، دلیل برآن است که مقدّمه، حرام نیست و چگونه می شود که مقدّمه ای حرام(2) باشد و مع ذلک اهمیّت وجوب ذی المقدّمه، بیش از حرمت مقدّمه باشد؟، در صورت تزاحم، حرمت مقدّمه، رفع می شود و در نتیجه،

ص: 389


1- یعنی: شی ء قبل از آنکه مقدّمه واجب قرار گیرد، حرمت ذاتی داشته و آن شی ء محرّم، مقدّمه واجبی قرار گرفته.
2- در صورت انحصار.

و ثالثا(1): إنّ الاجتماع و عدمه لا دخل له فی التّوصّل بالمقدّمة المحرّمة و عدمه أصلا، فإنّه یمکن التّوصّل بها إن کان توصّلیّة، و لو لم نقل بجواز الاجتماع، و عدم(2) جواز التّوصّل بها إن کانت تعبّدیّة علی القول بالامتناع، قیل بوجوب المقدّمة أو بعدمه، و جواز التّوصّل بها علی القول بالجواز کذلک، أی قیل بالوجوب أو بعدمه. و بالجملة لا یتفاوت الحال فی جواز التّوصّل بها، و عدم جوازه أصلا، بین أن یقال بالوجوب، أو یقال بعدمه، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

آن مقدّمه، واجب می باشد و حرمتی ندارد تا کسی بگوید وجوب و حرمت، اجتماع نموده اند.

گاهی هم ممکن است حرمت مقدّمه از وجوب ذی المقدّمه، مهم تر باشد که در فرض مذکور، ذی المقدّمه از وجوب، ساقط می شود و اگر ذی المقدّمه از وجوب، ساقط شد، مقدّمه هم وجوبی ندارد و اگر وجوب نداشته باشد، اجتماع وجوب و حرمت در مقدّمه، لازم نمی آید.

خلاصه: در صورت انحصار نمی توان تصوّر اجتماع حرمت و وجوب نمود.

[1]- اشکال سوّم: سومین جواب یا اشکالی که مصنّف رحمه اللّه بیان نموده، این است که:

آنچه که در باب مقدّمه برای ما اهمیّت دارد، این است که از طریق اتیان مقدّمه، تمکّن به اتیان ذی المقدّمه پیدا کنیم به عبارت دیگر، اینکه: بتوان از طریق مقدّمه، ذی المقدّمه را در خارج انجام داد لذا باید بررسی نمود که: مسأله ملازمه و عدم ملازمه ای را که شما

ص: 390


1- قد حکی عن بعض اعاظم تلامذة المصنّف قدّس سرّهما: ان الماتن قد ضرب فی الدورة الاخیرة من البحث علی الایراد الثانی و جعل الایراد الثالث مکانه و لذا قال:« و ثانیا ان الاجتماع و عدمه لا دخل له فی التوصل بالمقدمة المحرمة ... الخ» و لا بأس بما صنعه قدّس سرّه، اذا لا وجه لاختصاص الوجوب بغیر المحرم فی صورة عدم الانحصار الا عدم جواز الاجتماع، فالاولی اسقاط الایراد الثانی، فتدبر. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 380.
2- اگر عبارت به صورت:« کما لا یمکن التوصّل بها ان کانت تعبدیة ...» ذکر می شد، مناسب تر بود.

در صدد بودید صغرای برای اجتماع امر و نهی، قرار دهید- به نحوی که بیان کردیم- آیا تأثیری در آن «مهم» در باب مقدّمه می گذارد یا نه؟

مصنّف رحمه اللّه معتقدند که هیچ گونه اثری در آن «مهم» نمی گذارد.

توضیح ذلک: بدیهی است که مقدّمه گاهی تعبّدی هست یعنی: قصد قربت در آن، معتبر است و گاهی توصّلی می باشد که قصد قربت در آن، اعتبار ندارد لذا برای توضیح مطلب باید نسبت به هر دو نوع مقدّمه، مسئله را بررسی نمود که:

الف: اگر مقدّمه واجب، توصّلی شد، آن مقدّمه توصّلی خالی از قصد قربت به هر صورت و به هر کیفیّت، اتیان شود، می توان به ذی المقدّمه، توصّل پیدا کرد، خواه در بحث اجتماع امر و نهی، اجتماعی شوید یا قائل به امتناع(1) شوید.

فرضا اگر مقدّمه، توصّلی و مقصود، رسیدن به مکّه و انجام مناسک حج شد، از نظر درک مناسک، فرقی نمی کند که انسان با مرکب غصبی به مکّه رفته باشد یا غیر غصبی زیرا مسأله عبادیّت در مسیر حج، اعتبار ندارد.

خلاصه: در مقدّمه توصّلی باید ذات مقدّمه، اتیان شود خواه آن مقدّمه، واجب باشد یا حرام، قائل به اجتماع شوید یا امتناع، جانب وجوب را غلبه دهید یا جانب حرمت را غلبه دهید، فرقی ندارد پس: مسأله اجتماع امر و نهی یا امتناع آن در مقدّمات توصّلیّه، اثری ندارد.

ب: اگر مقدّمه ای عبادی، و قصد قربت در آن معتبر بود، ما هم قبول داریم که مسأله اجتماع یا امتناع اجتماع امر و نهی در آن مسأله عبادی، اثر می گذارد امّا مسأله وجوب و عدم وجوب مقدّمه، اثری ندارد، فرضا شما قائل به جواز اجتماع امر و نهی هستید و می گوئید صلات در در دار غصبی صحیح است، اکنون ما این مبنا را در مورد یک مقدّمه عبادی، جاری و پیاده می کنیم که:

طبق مبنای مذکور، آن مقدّمه عبادی، صحیح است امّا علّت صحّت، این نیست که

ص: 391


1- و اگر امتناعی شدید، خواه جانب وجوب را بر حرمت، غلبه دهید یا بالعکس.

اجتماع وجوب و حرمت شده، شما خواه قائل به ملازمه بشوید یا نشوید، درعین حال، بنا بر اجتماع امر و نهی، آن عبادت، صحیح است.

اگر ما در مورد صلات در دار غصبی، حکم به صحّت نموده- گفتیم اجتماع، جائز است- در مورد مقدّمه عبادی هم آن عبادت، صحیح و فاقد نقص می باشد و فرقی نمی کند که شما قائل به وجوب مقدّمه شوید یا قائل به وجوب آن نشوید به هرحال، عبادت شما صحیح است یعنی: اگر قائل به وجوب مقدّمه هم نشوید، چنانچه در آن مسئله، اجتماعی باشید، عبادت مذکور، صحیح است. بنابراین، در صحّت و بطلان، بین وجوب و عدم وجوب مقدّمه، بنا بر اینکه در آن مسئله اجتماعی شوید، هیچ فرقی نمی کند.

اگر کسی در آن مسئله، قائل به امتناع شد(1)، صلات در دار غصبی را باطل می داند، بدیهی است آن فردی که در بحث مذکور، امتناعی هست، می گوید در بحث فعلی که آن مقدّمه، عبادیّت، پیدا کرده، باطل است.

سؤال: آیا بطلان آن بنا بر ملازمه و عدم ملازمه، فرق می کند؟

خیر، چه شما قائل به ملازمه شده، آن مقدّمه را واجب بدانید و بگوئید باطل است یا قائل به ملازمه نشوید، آن را واجب ندانید و بگوئید باطل است- فرقی ندارد.

خلاصه اینکه بین قول به وجوب و عدم وجوب، فرقی مطرح نیست.

جمع بندی: اگر مقدّمه ای عبادیّت پیدا کرد، مسأله اجتماع امر و نهی- اجتماعا و امتناعا- در محلّ بحث، جاری می شود لکن هیچ ارتباطی به باب ملازمه ندارد چه کسی قائل به ملازمه بشود یا نشود، اثری ندارد یعنی: کسی که در آن مسئله، قائل به اجتماع هست، عبادت در محلّ بحث را مطلقا صحیح می داند و کسی که در آن مسئله، قائل به امتناع هست، در محلّ بحث، آن عبادت را مطلقا باطل می داند.

ص: 392


1- قائلین به امتناع، صلات در دار غصبی را باطل می دانند و می گویند جمع بین وجوب و حرمت، قابل تعقل نیست.

فی تأسیس الأصل فی المسألة اعلم أنّه لا أصل فی محلّ البحث فی المسألة، فإنّ الملازمة بین وجوب المقدّمة و وجوب ذی المقدّمة و عدمها لیست لها حالة سابقة، بل تکون الملازمة أو عدمها أزلیّة [1].

******

- شرح :

- سواء قلنا بالملازمة ام لم نقل به.

خلاصه: آن چهار ثمره ای را که دیگران ذکر کرده اند، بی مورد و بدون فائده هست و ثمره ای که در باب مقدّمه واجب، مترتّب می شود، همان است که ما ابتداء بحث- تحت عنوان «تذنیب»- تفصیلا بیان کردیم(1).

در تأسیس اصل

[1]- بحث بسیار طولانی ما در شرف اتمام است، تاکنون مقدّمات بحث مقدّمه واجب را بررسی نموده ایم لکن مطلبی درباره اصل بحث- که آیا ملازمه ثابت است یا نه- بیان نکرده ایم.

لازم به تذکّر است که قبل از ذکر ادلّه قائلین به ملازمه باید ببینیم آیا در صورت شک، اصلی در مسئله، وجود دارد که حالت تردید را بر طرف کند یا نه؟ یعنی: اگر برای ما مشخّص نشد که ملازمه، حقیقت دارد یا نه، اصلی هست که به آن رجوع نمود یا نه، و برفرض وجود اصل آیا آن اصل، موافق قول به ملازمه هست یا موافق قائلین به عدم ملازمه می باشد؟

بیان ذلک: سؤال: محلّ نزاع در بحث مقدّمه واجب چیست؟

جواب: نزاع و بحث ما در مورد وجوب یا عدم وجوب مقدّمه نیست زیرا وجوب یا عدم وجوب مقدّمه، یک بحث اصولی نیست بلکه یک بحث فقهی می باشد اگر بحث ما

ص: 393


1- که نتیجه نزاع در مسأله اصولی، کبرای قیاس استنباط قرار می گیرد و در نتیجه، یک حکم فرعی کلّی الهی استنباط می شود.

در این جهت باشد که: «هل المقدّمة واجبة ام لا»، بحث مذکور، مانند بحث: «هل صلاة الجمعة واجبة ام لا»، یک بحث فقهی هست و ارتباطی به مسائل اصولیّه ندارد لذا اوّل بحث مقدّمه واجب هم بیان کردیم که:

نزاع در باب مقدّمه، این است که: آیا بین وجوب مقدّمه و وجوب ذی المقدّمه، ملازمه «عقلیّه» هست یا نه؟ بنابراین، نفی و اثبات، مربوط به ملازمه عقلیّه هست که آیا عقل، حکم به ملازمه می کند یا نه؟

سؤال: اگر شک کردیم که آیا ملازمه ای مطرح است یا نه، اصلی وجود دارد که به آن، رجوع کنیم یا نه؟

به عبارت دیگر: آیا در صورت شک می توان اصل و استصحاب عدم ملازمه را جاری نمود یا نه؟

جواب: خیر، زیرا استصحاب، نیاز به حالت سابقه دارد، ملازمه و عدم ملازمه، هرکدامشان حقیقت و واقعیّت داشته باشد، چنین نیست که دارای حالت سابقه عدمی یا وجودی باشد. اگر ملازمه، واقعیّت دارد از ازل واقعیّت دارد و چنانچه عدم ملازمه، حقیقت دارد از ازل حقیقت دارد زیرا «ملازمه»، حکم عقل است و ارتباطی به شرع ندارد تا بتوان گفت قبل از اینکه دین اسلام و شریعت، تأسیس شود لا بد آن حکم نبوده و حالت سابقه عدمیّه داشته پس ...

ملازمه و عدم ملازمه از احکام عقلی هست و حکم عقلی، حادث نیست.

از باب مثال اگر کسی تردید کند که آیا ظلم، قبیح است یا نه، می تواند استصحاب عدم قبح ظلم را جاری کند؟

خیر، زیرا آن استصحاب، حالت سابقه ندارد و ظلم، عقلا از ازل، قبیح بوده منتها فرقی که بین مسأله ظلم و ملازمه، وجود دارد، این است که می دانیم ظلم از ازل، قبیح بوده امّا در محلّ بحث نمی دانیم که آیا عقل، حکم به ملازمه از ازل تا ابد می کند یا حکم به عدم

ص: 394

نعم نفس وجوب المقدّمة یکون مسبوقا بالعدم، حیث یکون حادثا بحدوث وجوب ذی المقدّمة، فالأصل عدم وجوبها [1].

و توهّم عدم جریانه، لکون وجوبها علی الملازمة، من قبیل لوازم الماهیّة، غیر مجعولة، و لا أثر آخر مجعول مترتّب علیه، و لو کان لم یکن بمهمّ هاهنا(1)، مدفوع بأنّه و إن کان غیر مجعول بالذّات، لا بالجعل البسیط الذی هو مفاد کان التّامّة، و لا بالجعل التّألیفی الذی هو مفاد کان النّاقصة، إلا أنّه مجعول بالعرض، و بتبع جعل وجوب ذی المقدّمة، و هو کاف فی جریان الأصل [2].

******

- شرح :

ملازمه از ازل تا ابد می نماید یعنی: مدرک عقلی برای ما مشخّص نیست پس نمی توان استصحاب عدم ملازمه را جاری نمود.

خلاصه: در محلّ نزاع- ملازمه- نمی توان تأسیس اصل نمود و اصل نمی تواند هیچ یک از طرفین را اثبات نماید.

[1]- گفتیم در محلّ نزاع- ملازمه- نمی توان اصلی را تأسیس و به آن، تمسّک نمود.

سؤال: آیا نسبت به نفس وجوب مقدّمه- اثر ملازمه- می توان استصحاب عدم وجوب، جاری نمود و چنین گفت: قبل از آنکه وضو(2) برای نماز، تشریع شود مسلّما واجب نبوده زیرا ذی المقدّمه آن، وجوب نداشته تا بفهمیم مقدّمه اش واجب بوده است یا نه پس قبل از تشریع وجوب ذی المقدّمه، مقدّمه، واجب نبوده امّا اکنون که ذی المقدّمه، وجوب شرعی پیدا کرده و شک در وجوب وضو داریم، آیا استصحاب عدم وجوب شرعی وضو را می توان جاری نمود؟

جواب: مانعی از جریان استصحاب وجود ندارد و نتیجه جریان آن، عدم وجوب وضو- مقدّمه- می باشد.

[2]- توهّم: همان طور که استصحاب عدم ملازمه، جریان پیدا نمی کند، استصحاب

ص: 395


1- ای: فی المسألة الاصولیة.
2- البتّه وضو، خصوصیّتی ندارد و این مطلب در مورد سائر مقدّمات هم جریان دارد.

عدم وجوب مقدّمه هم جاری نمی شود زیرا یکی از شرائط جریان استصحاب، این است که: مستصحب یا باید مجعول شرعی باشد- مانند استصحاب وجوب صلات جمعه- و یا چنانچه مجعول شرعی نیست، باید اثر و حکمی داشته باشد که آن حکم، مجعول شرعی باشد. مثلا اگر شما در موردی استصحاب خمریّت را جاری نمودید، مستصحب شما- خمریّت- مجعول شرعی نیست لکن اثری به نام حرمت دارد که آن را شارع مقدّس جعل نموده.

متوهّم می گوید: عدم وجوب مقدّمه- و همچنین وجوب مقدّمه- نه مجعول شرعی هست و نه موضوع برای اثر شرعی می باشد زیرا وجوب مقدّمه، مانند لازم ماهیّت می باشد، همان طور که زوجیّت، لازم ماهیّت اربعه هست و کسی آن را جعل ننموده، مسأله وجوب مقدّمه هم، چنین است یعنی: اگر ملازمه، واقعیت داشته باشد، وجوب مقدّمه، لازم ماهیّت وجوب ذی المقدّمه هست و از لوازم لا ینفکّ اصل ماهیّت، محسوب می شود لذا وجوب مقدّمه و وضو را شارع مقدّس، جعل نمی کند اگر او فرمود: اقیموا الصّلاة، و خارجا برای ما مشخص شد که وضو، مقدّمه نماز هست، آن وجوب وضو، لازم ماهیّت وجوب صلات می باشد و ربطی به شارع مقدّس ندارد پس توهّم نکنید که هرکجا کلمه وجوب، مطرح شد، آن وجوب، مجعول شرعی هست. در محلّ بحث، مقدّمه واجب درعین حال که واجب است لکن ارتباطی به شارع مقدّس ندارد بلکه لازمه ماهیّت وجوب ذی المقدّمه هست بنابراین، وجوب وضو- وجوب مقدّمه- نه مجعول شرعی هست و نه موضوع یک اثر شرعی می باشد. آری اگر کسی نذر کند که چنانچه وضو واجب باشد، فلان مبلغ صدقه می دهم، در فرض مذکور وجوب وضو، موضوع اثر شرعی هست امّا اثری نیست که چندان اهمیّت داشته باشد.

خلاصه: متوهّم می گوید: استصحاب عدم وجوب مقدّمه را هم نمی توان جاری نمود زیرا فاقد ضابطه کلّی استصحاب می باشد.

ص: 396

دفع توهم: آن ضابطه کلّی در باب استصحاب، مورد قبول ما هم هست لکن باید درباره آن، توضیح داد که: شما گفتید یا مستصحب باید مجعول شرعی باشد یا موضوع برای اثر مجعول شرعی باشد لکن توضیحی درباره کلمه «مجعول» می دهیم که:

گاهی شی ء به جعل بسیط، مجعول است که مفاد «کان» تامّه می باشد و نیازی به اسم و خبر ندارد مانند: «کان زید ای: تحقّق زید.»

و گاهی هم شی ء مجعول به جعل تألیفی و ترکیبی می باشد که مفاد «کان» ناقصه هست و نیاز به اسم و خبر دارد مانند «کان زید قائما.»

تذکّر: اشیائی که به دو نحو مذکور، جعل می شوند، جزء مجعولات «ذاتیّه» هستند. مثلا شارع مقدّس، مستقیما وجوب را برای صلات و حرمت را برای خمر، جعل نموده پس آن وجوب و حرمت، مجعول بالذّات هستند.

قسم دیگر از جعل، عبارت از جعل «تبعی» می باشد یعنی: ممکن است جاعل و شارع مستقیما شی ء را جعل نکند لکن چیزی را جعل نماید که لازمه جعل آن مجعول ذاتی، این است که یک مجعول تبعی هم تحقّق پیدا کند. خلاصه اینکه مجعولات بر دو قسم هستند: الف: ذاتی. ب: تبعی.

در جریان استصحاب، فرقی نمی کند که مستصحب ما مجعول ذاتی(1) باشد یا تبعی لذا در محلّ بحث می توان گفت: نفس وجوب مقدّمه، مجعول شرعی هست منتها نه مجعول ذاتی و استقلالی بلکه مجعول تبعی، یعنی: هنگامی که شارع مقدّس، وجوب را برای نماز، جعل نمود، به تبع آن هم وجوبی برای وضو- و سائر مقدمات- جعل شد پس می توان گفت: وجوب وضو، مجعول شرعی هست- منتها مجعول تبعی- و چون مجعول تبعی هست، می توان استصحاب عدم وجوب را نسبت به آن، جاری نمود و گفت: قبل از آنکه شارع مقدّس، نماز را واجب نماید، وضو واجب نبوده اکنون که او نماز را واجب کرده و

ص: 397


1- خواه جعل تألیفی داشته باشد یا بسیط.

و لزوم التّفکیک بین الوجوبین مع الشّک لا محالة، لأصالة عدم وجوب المقدّمة مع وجوب ذی المقدّمة، لا ینافی الملازمة بین الواقعیّین، و إنما ینافی الملازمة بین الفعلیّین، نعم لو کانت الدّعوی هی الملازمة المطلقة حتّی فی المرتبة الفعلیّة لصح التمسک بذلک فی اثبات بطلانها [لما صحّ التّمسک بالأصل] کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

شک در وجوب وضو داریم، استصحاب عدم وجوب وضو جاری می شود.

خلاصه: مانعی ندارد که استصحاب عدم وجوب وضو در مرحله ظاهر، جاری شود.

[1]- مصنّف رحمه اللّه در صدد هستند که از جریان استصحاب عدم وجوب وضو- مقدّمه- نتیجه ای بگیرند.

توضیح ذلک: بدیهی است که به وسیله استصحاب، بین وجوب نماز- ذی المقدّمه- و وجوب وضو- مقدّمه- تفکیک و نتیجه اش این شد که: نماز واجب(1) است امّا وضو، واجب نمی باشد و دلیلش استصحاب عدم وجوب وضو هست.

سؤال: آیا نتیجه استصحاب، نفی قول به ملازمه هست یا اینکه منافاتی با آن ندارد؟

جواب: باید ببینیم قائلین به ملازمه در چه مرحله ای ادّعای ملازمه نموده اند.

1- اگر آن ها فقط بین دو حکم «واقعی»(2)، قائل به ملازمه هستند- یعنی می گویند بین حکم واقعی وجوب ذی المقدّمه و حکم واقعی وجوب مقدّمه، ملازمه تحقّق دارد- در فرض مذکور، استصحاب عدم وجوب وضو نمی تواند ملازمه را نفی کند زیرا استصحاب، حکم ظاهری را ثابت می کند و فقط می گوید: «الوضوء لیس بواجب» و ارتباطی به حکم واقعی ندارد.

خلاصه: اگر قائل به ملازمه، چنان ادّعائی کند، استصحاب عدم وجوب درعین حال که جاری می شود امّا منافاتی با قول به ملازمه ندارد.

2- ممکن است قائلین به ملازمه، دائره ملازمه را توسعه دهند و بگویند: هم بین دو

ص: 398


1- به خاطر دلیل آن، یعنی:« أَقِیمُوا الصَّلاةَ»*.
2- نه بین دو حکم« واقعی» و دو حکم« فعلی».

حکم «واقعی» و هم بین دو حکم «فعلی» ملازمه هست(1).

سؤال: حکم فرض مذکور چیست؟

جواب: نسخ کتاب کفایة الاصول مختلف است و گویا مرحوم آقای آخوند «اعلی اللّه مقامه الشّریف» هم در دوره های مختلف، حکم مسئله را به دو صورت متفاوت، بیان کرده اند که شاگرد ایشان یعنی محقّق قوچانی- صاحب حواشی دقیق بر کفایه- فرموده اند: در دوره اخیر به فلان نحو بیان کرده و نوشتند و من با ایشان- مصنّف- بحث کردم و در نتیجه، مرحوم آقای آخوند، قبول کردند و آن را تغییر دادند. لذا لازم است ما هم طبق هر دو نسخه، حکم مسئله را بیان نمائیم.

الف: قوله: نعم لو کانت الدّعوی هی الملازمة المطلقة حتّی فی المرتبة الفعلیّة «لصحّ»(2) التّمسّک بذلک فی اثبات بطلانها.

اگر قائل به ملازمه، دائره آن را توسعه دهد و بگوید هم بین دو حکم واقعی و هم بین دو حکم فعلی، ملازمه هست، در فرض مذکور می توان استصحاب عدم وجوب مقدّمه را اخذ و قول به ملازمه را نفی کرد زیرا: استصحاب، دالّ بر نفی ملازمه- در مقام فعلیّت- هست(3) امّا قائلین به ملازمه می گویند حتّی در مقام فعلیّت و ظاهر، ملازمه، ثابت است.

ب: قوله: نعم لو کانت الدّعوی هی الملازمة المطلقة حتّی فی المرتبة الفعلیّة «لما صحّ»(4) التّمسّک بالاصل ...

اگر قائلین به ملازمه، دائره آن را توسعه داده و بگویند هم بین دو حکم «واقعی» و

ص: 399


1- یعنی: امکان ندارد که نماز به حسب مقام فعلیّت، واجب باشد ولی وضو، وجوب نداشته باشد، در هر موردی که ذی المقدّمه، وجوب فعلی دارد، مقدّمه هم در مقام فعلیّت، دارای همان حکم هست.
2- و فی بعض النسخ« لما صح» التمسک بالاصل و هو غیر صحیح و الصحیح لصح التمسک بالاصل ای لنفی الملازمة الفعلیة. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 406.
3- درحالی که صلات، واجب است، استصحاب عدم وجوب وضو می گوید:« الوضوء لیس بواجب»، یعنی: وضو از نظر حکم فعلی، وجوب ندارد.
4- بیان مطلب، طبق نسخه مذکور، نیاز به توجیه دارد، به خلاف نسخه قبل که مطلب واضح بود.

إذا عرفت ما ذکرنا، فقد تصدّی غیر واحد من الأفاضل لإقامة البرهان علی الملازمة، و ما أتی منهم بواحد خال عن الخلل، و الأولی إحالة ذلک إلی الوجدان، حیث أنّه أقوی شاهد علی أنّ الانسان إذا أراد شیئا له مقدّمات، أراد تلک المقدّمات، لو التفت إلیها بحیث ربما یجعلها فی قالب الطّلب مثله، و یقول مولویّا (أدخل السّوق و اشتر اللحم) مثلا، بداهة أنّ الطّلب المنشأ بخطاب (أدخل) مثل المنشأ بخطاب (اشتر) فی کونه بعثا مولویّا، و أنّه حیث تعلّقت إرادته بإیجاد عبده الاشتراء، ترشّحت منها له إرادة أخری بدخول السّوق، بعد الالتفات إلیه و أنّه یکون مقدّمة له، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

هم بین دو حکم «فعلی»، ملازمه هست، نمی توان استصحاب عدم وجوب مقدّمه را اخذ و قول به ملازمه را نفی نمود و لازم است که عبارت مذکور را به این نحو، توجیه نمود:

اگر قائل به ملازمه، دائره ملازمه را توسعه داد، معنایش این است که: من یقین دارم در تمام مراتب(1)، ملازمه ثابت است یعنی: هم بین واقعیین و هم بین فعلیین، ملازمه تحقّق دارد و در نتیجه او اصلا شک ندارد تا اینکه استصحاب عدم وجود مقدّمه را جاری نماید، استصحاب، مربوط به فرد شاک هست و او تردیدی ندارد که آیا وضو وجوب دارد یا نه تا اینکه استصحاب عدم وجوب وضو را جاری نماید.

[1]- مقدّمات بحث مقدّمه واجب، پایان پذیرفت فعلا باید به اصل بحث بپردازیم.

مصنّف رحمه اللّه فرموده اند: ادلّه فراوانی برای اثبات ملازمه، ذکر شده لکن تمام آن ها مورد مناقشه هست لذا ایشان ابتداء دلیل خود را بر اثبات ملازمه، بیان نموده و سپس مهم ترین دلیل قائلین به ملازمه را ذکر کرده و مورد اشکال قرار داده اند.

ص: 400


1- حتّی در ظاهر و مقام فعلیّت.

ادلّه مصنّف بر اثبات ملازمه:

الف: «مراجعه به وجدان»

مهم ترین دلیل در باب ملازمه، مسأله مراجعه به وجدان هست که: اگر کسی به وجدان خود، مراجعه کند، متوجّه می شود که اگر اراده مولا فرضا به ذی المقدّمه ای مانند «کون علی السّطح» تعلّق گرفت و توجّه به نفس «نصب سلّم» و «مقدّمیّت» آن نمود- با توجّه به آن دو(1) جهت- مسلّما و بلا اشکال از اراده ای که به ذی المقدّمه، متوجّه شده، اراده ای هم نسبت به مقدّمه و نصب سلّم، مترشح می شود(2).

اگر شما به مثال های عرفی، دقّت کنید، متوجّه می شوید که گاهی مولا ذی المقدّمه و «مقدّمه» را متعلّق امر، قرار می دهد مثلا گاهی انسان به فرزندش دستور می دهد که نردبان را بیاور و بالای بام خانه برو و ...

مثال عرفی و مشهور دیگر: «ادخل السّوق و اشتر اللحم»، در مثال مذکور، دو امر مطرح است- امر به اشترا و امر به دخول سوق- که آن دو در یک ردیف و هر دو مولوی می باشند و چنین نیست که امر «ادخل السّوق»، یک امر ارشادی باشد و مولا بخواهد عبدش را متوجّه نماید که دخول سوق، مقدّمه اشتراء لحم هست بلکه دخول سوق هم مأمور به می باشد منتها تفاوتی هم بین آن دو امر مولوی، وجود دارد که: امر «اشتر اللحم» مولی نفسی امّا امر متعلّق به دخول سوق، یک امر مولوی غیری هست یعنی دخول سوق به خاطر اشتراء لحم، مطلوب مولا هست.

خلاصه: اگر انسان به وجدان خود مراجعه کند و آن را حاکم و شاهد، قرار دهد، مشخّص می شود که حق با قائلین به ملازمه هست یعنی: همان طور که اراده مولا متعلّق به

ص: 401


1- نصب سلم و مقدمیت آن، یعنی: مقدمه و مقدمیت آن.
2- ما هم قبول داریم که گاهی مولا به مقدّمه و نصب سلّم توجه ندارد و گاهی عنایتی به مقدمیت آن ندارد ولی نکته اساسی کلام ما، این است که: وقتی مولا به آن دو جهت، توجه و التفات پیدا کرد مسلّما و وجدانا یک اراده غیری هم متوجّه مقدّمه و نصب سلّم می شود.

و یؤیّد الوجدان، بل یکون من أوضح البرهان، وجود الأوامر الغیریّة فی الشّرعیّات و العرفیّات؛ لوضوح أنّه لا یکاد یتعلّق بمقدّمة أمر غیریّ، إلا إذا کان فیها مناطه، و إذا کان فیها کان فی مثلها، فیصحّ تعلّقه به أیضا، لتحقّق ملاکه و مناطه، و التّفصیل بین السّبب و غیره و الشّرط الشّرعی و غیره سیأتی بطلانه، و أنّه لا تفاوت فی باب الملازمة بین مقدّمة و مقدّمة [1].

******

- شرح :

ذی المقدّمه شده، یک اراده ترشّحی و غیری هم به مقدّمه تعلّق گرفته و ...

مجدّدا متذکّر می شویم که قائلین به ملازمه، ملازمه را «عقلی» می دانند و اصلا نزاع در باب مقدّمه واجب، نزاع در یک امر عقلی هست لکن طرفین ملازمه، شرعی می باشد یعنی قائلین به ملازمه می گویند: همان طور که وجوب متعلّق به ذی المقدّمه، شرعی هست، وجوب متعلّق به مقدّمه هم شرعی می باشد منتها عقل، بین آن دو امر شرعی، ملازمه را درک می کند.

ب: وجود اوامر غیریّه در شرعیّات و عرفیّات

ب(1): وجود اوامر غیریّه در شرعیّات و عرفیّات

[1]- مؤیّد بلکه دلیل دوّم مصنّف بر «ملازمه» این است که: بعضی از مقدّمات در شرعیّات و همچنین در عرفیّات، مورد تعلّق امر مولوی، قرار گرفته درحالی که آن مقدّمات، نسبت به سائر مقدمات، خصوصیّتی ندارد لذا کشف می کنیم که تمام مقدمات، مورد تعلّق امر غیری، قرار گرفته اند.

بیان ذلک: مثال شرعی: شما آیه شریفه:- «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ ...»(2)- را در نظر بگیرید، بدیهی است که وضو، متعلّق امر قرار گرفته لکن امر مربوط به آن، غیری می باشد نه نفسی، زیرا برای تمکّن از اتیان صلات صحیح، امر، متوجّه آن شده و

ص: 402


1- دلیل دوّم مصنف بر اثبات ملازمه.
2- سوره مائده، آیه 6.

همچنین امر مذکور، مولوی هست نه ارشادی زیرا وجهی برای حمل بر ارشاد وجود ندارد(1) بلکه آیه شریفه در مقام ایجاب غسل و مسح، می باشد- ... «فَاغْسِلُوا» وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ ...- بنابراین، امر متعلّق به وضو، «امر مولوی غیری» می باشد.

سؤال: چرا نسبت به وضو، امر مولوی غیری متوجّه شده و آیا وضو با سائر مقدمات تفاوتی دارد و مقدّمیّت آن به نحو خاصّی هست؟

خیر، ملاک آن امر غیری، عبارت از مقدّمیّت وضو هست، چون وضو برای نماز، مقدّمیّت دارد، متعلّق امر، واقع شده و امر غیری به آن تعلّق گرفته بنابراین، وقتی ملاک تعلّق امر غیری، نسبت به وضو، مسأله مقدّمیّت وضو برای نماز شد، می گوئیم ملاک مذکور در تمام مقدّمات جریان دارد و نتیجه اش این می شود که:

از تعلّق امر غیری- در شریعت- و لو نسبت به یک مقدّمه، کشف می کنیم که تمام مقدّمات، دارای امر غیری مولوی هستند.

مثال عرفی: «ادخل السّوق و اشتر اللحم»، امر به دخول سوق، مولوی هست نه ارشادی زیرا نیازی به ارشاد نیست و ظاهر امر، این است که مولوی باشد نه ارشادی پس مولا در صدد ایجاب دخول سوق بوده.

سؤال: دخول سوق، نسبت به سائر مقدّمات، چه خصوصیّتی دارد که متعلّق امر واقع شده و آیا هنگامی که عبد برای اشتراء لحم از خانه خارج می شود فرضا نباید لباس بپوشد و سائر مقدّمات را فراهم کند؟

دخول سوق، موضوعیّتی ندارد، جز اینکه به خاطر مقدّمیّت، مأمور به واقع شده لذا می گوئیم اگر دخول سوق به خاطر مقدّمیّت، مأمور به واقع شد، تمام مقدّمات اشتراء لحم، واجد آن ملاک و متعلّق امر غیری هستند.

ص: 403


1- ظاهر، این است که امر، مولوی باشد نه ارشادی.

و لا بأس بذکر الاستدلال الذی هو کالاصل(1) لغیره- ممّا ذکره الأفاضل من الاستدلالات- و هو ما ذکره أبو الحسن البصری، و هو أنّه لو لم یجب المقدّمة لجاز ترکها، و حینئذ فإن بقی الواجب علی وجوبه یلزم التّکلیف بما لا یطاق، و إلا خرج الواجب المطلق عن کونه واجبا [1].

******

- شرح :

خلاصه: با توجّه به بیانات مذکور، نتیجه می گیریم که: تمام مقدّمات- در عرفیّات- مأمور به موالی عرفیّه هست و جمیع مقدّمات- در شرعیّات- مأمور به شارع مقدّس می باشد و این مطلب فقط منطبق با قول به ملازمه هست زیرا آن ها تمام مقدّمات را مأمور به شرعی می دانند امّا منکرین ملازمه می گویند «الوضوء لیس بواجب» و همچنین معتقدند هیچ یک از مقدّمات، وجوب ندارد تنها یک لزوم و لابدیّت عقلیّه در باب مقدّمات، ثابت است.

تذکّر: سائر اصولیّین مانند صاحب معالم و قوانین، تفصیلاتی در باب مقدّمه، ذکر کرده اند که بعضی بین سبب و غیر سبب و بعضی بین شرط شرعی و غیر شرط شرعی تفاوت هائی قائل شدند که هیچ یک از آن تفاصیل، صحیح نیست و همان دو دلیلی را که ما ذکر کردیم، نسبت به تمام مقدّمات، جریان دارد ضمنا به زودی اشاره ای به آن دو تفصیل هم خواهیم نمود.

دلیل ابو الحسن بصری بر ملازمه

[1]- برای اینکه بحث ما خالی از ادلّه سائر قائلین به ملازمه نباشد به ذکر دلیلی

ص: 404


1- لان سائر الادلة مشتقة منه کاشتقاق المشتقات من المصدر- بناء علی القول به- حیث ان تلک الادلة مشتملة علی بعض ما تضمنه دلیل ابی الحسن البصری کالمحکی عن المحقق الدوانی: من انه لو لم تجب المقدمة لجاز التصریح بجواز ترکها و کالمحکی عن السبزواری من:« انه لو لم تکن واجبة بایجابه یلزم ان لا یکون تارک الواجب المطلق عاصیا» و کقول« ابی الحسین» البصری: من:« انه لو لم تجب لجاز تصریح الآمر بترکها، و التالی باطل، فالمقدم مثله» الی غیر ذلک. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 398.

می پردازیم که به منزله اصل و ریشه سائر ادلّه هم هست و آن دلیل، مربوط به ابو الحسن بصری(1) می باشد که ایشان چنین استدلال نموده اند: مقدّمه، واجب است زیرا اگر مقدّمه واجب، وجوب نداشته باشد، ترک آن جائز است و هنگامی که ترک آن جائز شد(2)، مسئله، دارای دو صورت هست:

آیا با ترک مقدّمه، وجوب ذی المقدّمه- وجوب مطلق- به حال خود، باقی هست یا نه به عبارت دیگر: وقتی مکلّف به احتمال اینکه فرضا شارع، نصب سلّم را واجب ننموده، آن را ترک کرد، وجوب مطلق «کون علی السّطح» باقی هست یا نه؟

اگر بگوئید وجوب آن، باقی هست، مستلزم تکلیف «بما لا یطاق» می باشد زیرا در صورت ترک نصب سلّم، مکلّف قدرت بر کون علی السّطح ندارد چون او سلّم را نصب ننموده و مستند ترکش هم عدم وجوب شرعی نصب سلّم بوده.

اگر بگوئید وجوب ذی المقدّمه و «کون علی السّطح» باقی نیست، نتیجه اش این می شود که آن واجب مطلق از واجب مطلق بودن، خارج شود و مشروط به اختیار مکلّف باشد یعنی: اگر او سلّم را نصب نمود، ذی المقدّمه واجب است امّا اگر او مقدّمه را ترک کرد اصلا ذی المقدّمه هم وجوب ندارد.

سؤال: آیا وجوب ذی المقدّمه و «کون علی السّطح»، وجوبی هست که تابع اراده مکلّف و انجام مقدّمه باشد یا اینکه واجب مطلق است و ارتباطی به اراده مکلّف ندارد؟

جواب: بدیهی است که «کون علی السّطح» واجب و بر اطلاق خود، باقی هست خواه

ص: 405


1- هو« ابو الحسن الاشعری ... کان مولده بالبصرة و منشؤه ببغداد و هو امام الاشاعرة و الیه تنسب الطائفة الاشعریة توفی سنة 334، و دفن بین الکرخ و باب البصرة. قال ابن شحنة فی روضة الناظر: فی سنة 329 توفی ابو الحسن علی بن اسماعیل بن ابی بشر الاشعری و دفن ببغداد بشرعة الزوایا ثم طمس قبره خوفا ان تنبشه الحنابلة فانهم کانوا یعتقدون کفره و یبیحون دمه و ذکر: ان ابا علی الجبّائی کان زوج أمه.» ر. ک: الکنی و الالقاب، 45.
2- و مقدّمه، ترک شد.

و فیه بعد إصلاحه بإرادة عدم المنع الشّرعی من التّالی فی الشّرطیّة الاولی، لا الإباحة الشّرعیّة، و إلا کانت الملازمة واضحة البطلان، و إرادة التّرک عمّا أضیف إلیه الظرف، لا نفس الجواز، و إلا فمجرّد الجواز بدون التّرک، لا یکاد یتوهّم [معه] صدق القضیّة الشّرطیّة الثّانیّة [1].

******

- شرح :

مکلّف، نصب سلّم نماید یا آن را ترک کند و همچنین «الصّلاة واجبة»، خواه مکلّف، تحصیل طهارت و وضو نماید یا آن را ترک کند.

جمع بندی: مستدل می گوید: اگر مقدّمه، واجب نباشد، ترک آن جائز است و هنگامی که ترک آن جائز شد، اگر ذی المقدّمه بر وجوب خود، باقی باشد. تکلیف «بما لا یطاق» است و اگر باقی نباشد، لازمه اش این است که واجب مطلق از «اطلاق»، خارج شود و «هذا خلف» درحالی که باید واجب مطلق بر وجوب خود، باقی باشد و آن دو تالی فاسد از عدم وجوب مقدّمه، ناشی می شود امّا چنانچه مقدّمه، واجب باشد، مستلزم هیچ گونه تالی فاسدی نیست.

تذکّر: دلیل مذکور، تقریبا بهترین دلیل قائلین به ملازمه هست لکن باید ببینیم آن دلیل، خالی از ایراد هست یا نه؟

[1]- مصنّف رحمه اللّه ابتداء ظاهر دلیل مذکور را اصلاح نموده سپس اشکال خود را نسبت به آن بیان کرده اند لذا ما هم ابتدا اصلاحات ایشان را بیان و سپس اصل ایراد مصنّف را توضیح می دهیم.

1- مقصود از «جواز» در قضیّه شرطیّه اوّل- لو لم تجب المقدمة «لجاز» ترکها- چیست؟

اگر مقصود، جواز بالمعنی الاخص- اباحه- باشد آن قضیّه، کذب هست زیرا هر چیزی که واجب نباشد، حکمش اباحه نیست بلکه شاید مکروه یا مستحب باشد بنابراین اگر مقصود از جواز، «جواز بالمعنی الاخص» باشد ملازمه بین مقدّم و تالی- شرط و جزا- صحیح نیست لذا باید قضیّه شرطیّه اوّل را اصلاح کرد و گفت: مقصود از «لجاز ترکها»،

ص: 406

این است که: ترک آن، منع شرعی ندارد یعنی اگر مقدّمه، واجب نشد- و همچنین هر چیزی که وجوب نداشت- ترکش منع شرعی ندارد زیرا منع شرعی در مورد آن چیزی ثابت است که فعلش واجب باشد و ترکش ممنوعیّت شرعیّه داشته باشد پس هر چیزی که وجوب نداشت، ترکش نمی تواند ممنوعیّت شرعیّه داشته باشد بنابراین، اصلاح اوّل ما نسبت به دلیل ابو الحسن بصری، این شد که: مقصود از «جاز» ترکها، این است که: «لا یکون الترک ممنوعا شرعا.»

2- مستدل در قضیّه شرطیّه دوّم، چنین گفت که: و «حینئذ» فان بقی الواجب علی وجوبه یلزم التّکلیف بما لا یطاق ...

سؤال: مقصود از کلمه «حینئذ» چیست به عبارت دیگر: کلمه «اذ»، ظرف هست و اضافه شده لذا باید ببینیم مضاف الیه آن چیست به عبارت واضح تر: آیا مقصود: «و حین اذ جاز ترک المقدّمة» هست یا اینکه منظور: «حین اذ ترک المقدّمة» می باشد؟

بدیهی است که آن دو معنا با یکدیگر متفاوت هستند زیرا ممکن است ترک مقدّمه، جائز باشد امّا مکلّف، خارجا آن را انجام دهد و آیا هر چیزی که ترکش جائز است، انسان، آن را انجام نمی دهد؟

پس اگر «حینئذ» را چنین معنا کنیم: «و حین اذ جاز ترک المقدّمة»، مستلزم تالی فاسد نیست، ممکن است ترک مقدّمه، جائز باشد امّا درعین حال، مکلّف، مقدّمه را اتیان کند و اگر آن را اتیان نمود، تکلیف «بما لا یطاق» مطرح نیست لذا باید اصلاحی هم راجع به کلمه «حینئذ» نمود و آن را چنین معنا کرد: «و حین اذ ترک المقدّمة»، یعنی: وقتی مقدّمه را ترک کرد- منتها به استناد اینکه ترک مقدّمه، جائز است.

نتیجه: مصنّف دو اصلاح در آن دلیل به عمل آوردند امّا درعین حال، دلیل مذکور به خاطر وجود نقاط ضعف، ناتمام است که اینک به بیان آن می پردازیم.

ص: 407

ما(1) لا یخفی؛ فانّ التّرک بمجرّد عدم المنع شرعا لا یوجب صدق إحدی الشّرطیتین، و لا یلزم أحد المحذورین، فإنّه و إن لم یبق له وجوب معه، إلا أنه کان ذلک بالعصیان، لکونه متمکنا من الإطاعة و الإتیان، و قد اختار ترکه بترک مقدّمته بسوء اختیاره، مع حکم العقل بلزوم إتیانها، إرشادا(2) إلی ما فی ترکها من العصیان المستتبع للعقاب [1].

******

- شرح :

[1]- اشکال مصنّف رحمه اللّه نسبت به دلیل ابو الحسن بصری: شما معنای جمله شرطیّه اوّل- لو لم تجب المقدّمة «لجاز» ترکها- را برای ما بیان کنید زیرا: گفتید اگر شرعا مقدّمه، واجب نباشد، ترکش جائز هست، آیا مقصود، این است که: «شرعا» ترک آن، جائز است یا اینکه «شرعا و عقلا» ترک آن جائز می باشد؟

به عبارت دیگر: گفتید اگر وضو و نصب سلّم، وجوب شرعی نداشته باشد، لازمه اش این است که ترک آن ها جائز است، آیا مقصود، این است که فقط «شرعا» ترک آن جائز است یا اینکه «شرعا و عقلا» ترک آن جواز دارد؟

تذکّر: قبلا بیان کردیم که: مقصود از «جواز»، جواز به معنای اعم است- لجاز ترکها ای لکان ترکها غیر ممنوع- فعلا سؤال ما از شما- مستدل- این است که مقصود از «لکان ترکها غیر ممنوع»، این است که فقط شرعا، غیر ممنوع است یا اینکه «شرعا و عقلا»، غیر ممنوع می باشد؟

اگر مقصود، این است که: «لو لم تجب المقدّمة شرعا، لکان ترکها غیر ممنوع «شرعا»، ما هم آن را قبول داریم، واقعا همین طور است که اگر چیزی وجوب شرعی نداشته باشد،

ص: 408


1- ای: و فیه بعد اصلاحه ... ما لا یخفی.
2- هذا اعتراف من المصنّف قدّس سرّه بکون امر المقدّمة ارشادیا اذ لا مصلحة فیها الا امتثال امر ذی المقدمه فلو ترکها لا یترتب علی ترکها غیر عصیان امر ذیها الموجب لاستحقاق العقوبة و هذا الاعتراف ینافی ما افاده سابقا من قوله:« و الاولی إحالة ذلک الی الوجدان ... الخ» لان غرضه من التمسک بالوجدان اثبات الوجوب المولوی للمقدمة فلاحظ و تأمل. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 404.

ترک آن، منع «شرعی» ندارد لکن شما بعد از آن، دو(1) تالی فاسد، بیان کرده و گفتید یکی از آن دو تالی فاسد- احد المحذورین- ثابت و مسلّم است.

اما به نظر ما هیچ گونه تالی فاسدی، لازم نمی آید زیرا ما قائل می شویم که مقدّمه، وجوب شرعی ندارد و همچنین می گوئیم، ترک آن، منع شرعی ندارد و چنانچه نخواهید تحصیل وضو نمائید، شرعا منعی ندارد، امّا درعین حال اگر تحصیل وضو ننمودید و مقدّمه را ترک کردید، ذی المقدّمه از وجوب خود، ساقط می شود امّا علّت سقوط وجوب آن، تحقّق عصیان هست زیرا شما- مکلّف- به سوء اختیار خود، ذی المقدّمه را ترک کردید، اگر شما نصب سلّم ننمائید، تکلیف به «کون علی السّطح»، ساقط می شود امّا علّت سقوط، مسأله موافقت با امر یا انتفاء موضوع تکلیف نیست بلکه علّت آن، تحقق عصیان، نسبت به آن هست.

اگر شما اشکال کنید که: چرا مولا، ترک وضو و ترک نصب سلّم را شرعا ممنوع نکرد، پاسخ ما این است که: لزومی ندارد شارع مقدّس، نسبت به ممنوعیّت ترک، حکمی بیان کند بلکه در باب اطاعت و عصیان، حاکم، عقل می باشد و عقل، انسان را راهنمائی می کند که برای قدرت بر انجام ذی المقدّمه، مقدّمه را اتیان کنید و لزومی ندارد که شارع مقدّس، نسبت به مقدّمه، وجودا یا عدما حکمی داشته باشد و فرضا اگر از او سؤال کنیم:

آیا نسبت به ترک نصب سلّم، حکمی مطرح است، پاسخ می دهد که ممنوعیّت شرعی، نسبت به آن، وجود ندارد امّا باب اطاعت، مسدود نیست و عقل، حکم می کند که باید مقدّمه را خارجا اتیان کنید و لابدیّت مقدّمه، از نظر هیچ کس- حتّی منکرین ملازمه- قابل انکار نیست.

ص: 409


1- الف: مسأله تکلیف« بما لا یطاق». ب: خروج واجب مطلق از اطلاقش و ...

نعم لو کان المراد من الجواز جواز التّرک شرعا و عقلا، یلزم أحد المحذورین، إلا أنّ الملازمة علی هذا فی الشّرطیّة الاولی ممنوعة، بداهة أنّه لو لم یجب شرعا لا یلزم أن یکون جائزا شرعا و عقلا؛ لإمکان أن لا یکون محکوما بحکم شرعا، و إن کان واجبا عقلا إرشادا، و هذا واضح [1].

******

- شرح :

[1]- آری اگر مقصود شما این است که: لو لم تجب المقدّمة شرعا، لجاز ترکها «شرعا و عقلا»، یعنی: اگر مقدّمه، شرعا واجب نباشد، ترک آن هیچ گونه منعی ندارد- لا عقلا و لا شرعا- طبق احتمال مذکور، یکی از آن دو تالی فاسد، تحقّق پیدا می کند لکن ما مقدّمه و شرطیه اوّل- ملازمه بین شرط و جزا- را قبول نداریم. به چه دلیل اگر مقدّمه، شرعا واجب نباشد، لازمه اش این است که ترک آن شرعا و عقلا جائز باشد؟

آیا اگر مقدّمه، شرعا واجب نباشد باید ترک آن، نه از نظر شارع و نه از نظر عقل، ممنوعیّت نداشته باشد؟

ما که انکار ملازمه و فعلا در مقابل شما استدلال می کنیم، معتقدیم که مقدّمه، شرعا واجب نیست امّا درعین حال، ترک آن، ممنوعیّت «عقلی» دارد نه منع «شرعی» لذا می گوئیم ملازمه ای را که شما بین شرط و جزا- مقدّم و تالی- ادّعا کردید(1)، صحیح نیست بلکه لازمه عدم وجوب شرعی مقدّمه، این است که ترک آن، منع شرعی نداشته باشد نه اینکه ممنوعیّت عقلی هم مطرح نباشد بلکه عقل، حکم به لزوم اتیان آن می کند زیرا اگر مقدّمه، ترک شود، ذی المقدّمه هم ترک می شود و در نتیجه، عصیان و استحقاق عقاب، تحقّق پیدا می کند.

ص: 410


1- لو لم تجب المقدمة شرعا لجاز ترکها شرعا و عقلا.

و اما التّفصیل بین السّبب و غیره(1)، فقد استدلّ علی وجوب السّبب، بأنّ(2) التّکلیف لا یکاد یتعلّق إلا بالمقدور، و المقدور لا یکون إلا هو السّبب، و إنّما المسبّب من آثاره المترتّبة علیه قهرا، و لا یکون من أفعال المکلّف و حرکاته أو سکناته، فلا بد من صرف الأمر المتوجّه إلیه عنه إلی سببه [1].

******

- شرح :

بعضی از تفاصیل در وجوب مقدّمه

تفصیل بین «سبب و مسبّب» و سائر مقدّمات

[1]- گفته اند اگر مقدّمه، سببیّه باشد، یک حکم دارد امّا اگر غی رسببیّه باشد- مانند شرط، عدم المانع، معد و سائر مقدّمات- حکم دیگری دارد.

سؤال: مقدّمه سببیّه، چه خصوصیّتی دارد که از سائر مقدّمات، ممتاز گشته؟

جواب: بدیهی است که معنای سبب، این است که بعد از آن، مسبّب، تحقّق پیدا می کند و حقیقتش این است که در باب سبب و مسبّب، امر اصلا به مسبّب، تعلّق نمی گیرد و اگر ظاهرا شما ملاحظه می کنید که امر به مسبّب، تعلّق گرفته، باطنا، متعلّق به سبب شده زیرا در باب سبب و مسبّب، آنچه که مقدور مکلّف هست، عبارت از سبب می باشد به عبارت دیگر: القاء حطب در نار، مقدور مکلّف هست امّا احراق- مسبّب- یک امر

ص: 411


1- بالوجوب فی السبب و عدمه فی الشرط و هذا التفصیل منسوب الی علم الهدی قدّس سرّه و قد نقل هو و التفتازانی و البیضاوی و بعض شرّاح المختصر:« الاجماع علیه» و انت خبیر بما فی هذا الاجماع.
2- هذا ثالث الوجوه المذکورة فی البدائع و هو مؤلف من امرین:« احدهما»: انه لا ریب فی اعتبار القدرة فی متعلّق التکلیف فیقبح تعلقه بغیر المقدور لقبح مطالبة العاجز عقلا.« ثانیهما»: ان المسببات خارجة عن حیّز القدرة و انما المقدور هو الاسباب، و المسببات تعدّ من آثارها المترتبة علیها قهرا. و نتیجة هذین الامرین: لزوم صرف الامر المتعلّق بالمسبّب فی ظاهر الخطاب الی السبب لامتناع الاخذ بظاهره و هو تعلّق التکلیف بغیر المقدور فان هذا قرینة عقلیة علی صرف هذا الظاهر، کالقرینة اللفظیة الحافّة بالکلام الصارفة للظهور.« و علیه»: فاذا امر الشارع بالتزویج او بتحصیل الطهارة الحدثیة و نحو ذلک فلا محیص عن صرفه الی الاسباب المحصّلة للزواج کالعقد و للطهارة کغسل البدن او غسل الوجه و الیدین و مسح مقدم الرأس و الرّجلین، لعدم القدرة علی الزواج و الطهارة بل المقدور اسبابهما.] ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 406.

و لا یخفی ما فیه، من أنّه لیس بدلیل علی التّفصیل، بل علی أنّ الأمر النّفسیّ إنّما یکون متعلّقا بالسّبب دون المسبّب، مع وضوح فساده، ضرورة أنّ المسبّب مقدور للمکلّف، و هو متمکّن عنه بواسطة السّبب، و لا یعتبر فی التّکلیف أزید من القدرة، کانت بلا واسطة أو معها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

غیر اختیاری هست و مقدور مکلّف نیست لذا می گوئیم امری که متعلّق به مسبّب شده در حقیقت به سبب، تعلّق دارد امّا در سائر مقدّمات- مانند شرط و عدم المانع- این مسئله، مطرح نیست.

[1]- دو اشکال بر تفصیل مذکور، وارد است: الف: اگر کلام شما را بپذیریم، نتیجه اش این است که: سبب(1)، امر غیری ندارد و همان امر نفسی که متعلّق به مسبّب هست، متعلّق به سبب می شود، شما می گوئید: صورتا امر، متعلّق به مسبّب هست امّا در باطن به سبب، تعلّق گرفته، سؤال ما این است که: کدام امر به سبب تعلّق گرفته؟ لا بد همان وجوب ذی المقدّمی، همان امر نفسی، متعلّق به سبب شده بنابراین، شما در بحث مقدّمه واجب، قائل به تفصیل نشدید زیرا تفصیل در بحث مذکور، تفصیل در وجوب غیری هست، باید بگوئید: فلان مقدّمه، وجوب غیری دارد و فلان مقدّمه، فاقد وجوب غیری هست امّا لازمه بیان شما، این است که: وجوب غیری را کنار گذاشتید و می گوئید آن امر نفسی متعلّق به مسبّب، حقیقتا تعلّق به مقدّمه سببیّه دارد پس مقدّمه سببیّه، وجوب نفسی و ذی المقدّمی دارد و این مطلب، مربوط به بحث مقدّمه واجب نیست زیرا در بحث مذکور، شما باید نسبت به وجوب غیری، قائل به تفصیل شوید.

خلاصه: اگر بیان شما را بپذیریم، نتیجه ای در بحث مقدّمه واجب ندارد.

ب: اصل بیان شما باطل است. چرا اگر امر، متعلّق به مسبّب شود، بگوئیم مربوط به سبب هست؟

شما که می گوئید مسبّب، مقدور مکلّف نیست، مقصودتان از مقدوریت چیست؟

ص: 412


1- در باب سبب و مسبّب.

و اما التّفصیل بین الشّرط الشّرعی و غیره، فقد استدلّ علی الوجوب فی الأوّل بأنّه لو لا وجوبه شرعا لما کان شرطا، حیث أنّه لیس ممّا لا بدّ منه عقلا أو عادة [1].

******

- شرح :

اگر مقصودتان این است که بدون واسطه، مقدور باشد، این مطلب مورد قبول ما نیست، آنچه که لازم می باشد، این است که: باید مکلّف به، مقدور انسان باشد، خواه با واسطه، مقدور باشد یا بدون واسطه.

در مثال مذکور، احراق، مقدور شما هست و لو اینکه مقدوریّت آن به مقدوریّت سبب است، همان مقدوریّت سبب، کافی هست که مسبّب را مقدور کند و در نتیجه، مسبّب که مقدور شد، امر به نفس آن، متعلّق می شود.

چرا امر متعلّق به مسبّب مقدور مع الواسطه را ما از مسبّب، حذف نمائیم و بگوئیم مربوط به سبب هست؟ لازم نیست، مقدوریّت بلا واسطه، تحقّق داشته باشد.

خلاصه دو اشکال: اوّلا بیان شما فائده ای ندارد و ثانیا اصل کلام شما باطل هست پس تفصیل بین سبب و مسبّب که در کتاب معالم و قوانین، مفصّلا بحث شده، اثری ندارد.

تفصیل بین شرط شرعی و غیر شرعی

[1]- مفصّل می گوید: اگر شرائط مأمور به، شرعیّه باشد، وجوب غیری دارد امّا اگر آن شرائط، عقلی یا عادی باشد، فاقد وجوب غیری هست.

دلیل مفصّل: نیازی نیست که شارع مقدّس، شرائط عقلی و عادی را برای ما ایجاب نماید زیرا خودمان نسبت به آن ها آگاهی داریم امّا شرائط شرعی را باید برای ما ایجاب نماید. اگر شارع مقدّس، وضو را ایجاب ننماید، طریقی نداریم تا بدانیم وضو، نسبت به نماز، شرطیّت دارد در حقیقت اگر دلیل شرعی، وجوب وضو را بیان نکند، نمی توان برای وضو، انتزاع شرطیّت نمود امّا به خلاف شرائط عقلی و عادی که در آن ها نیازی به ایجاب شارع نیست پس علّت اینکه شرط شرعی، امتیاز پیدا کرده، این است که: عقول ما نمی تواند شرائط شرعیّه را درک نماید و عقل انسان، قادر نیست که ارتباط بین وضو و نماز

ص: 413

و فیه- مضافا إلی ما عرفت من رجوع الشّرط الشّرعیّ إلی العقلیّ- أنّه لا یکاد یتعلّق الأمر الغیری إلا بما هو مقدّمة الواجب، فلو کانت مقدّمیّته متوقفة علی تعلّقه بها لدار [1].

******

- شرح :

را درک کند لذا باید شارع مقدّس، وضو را ایجاب نماید تا اینکه ما شرطیّت وضو، نسبت به نماز را استفاده و انتزاع نمائیم.

[1]- سؤال: آیا تفصیل مذکور، صحیح است؟

جواب: تفصیل مذکور، صحیح نیست، مصنّف، متذکّر چند نکته یا اشکال شده اند که:

1- اگر نظرتان باشد ابتدای بحث مقدّمه واجب،- در تقسیم مقدّمه به شرعی و عقلی- بیان کردیم که: تمام مقدّمات، برگشت به مقدّمات عقلیّه می نمایند. شرط شرعی به شرط عقلی برمی گردد و همچنین شرائط عادیّه هم یک قسمش که اصلا جنبه مقدّمیّت ندارد و قسم دیگرش که دارای جنبه مقدّمی هستند، رجوع به شرط عقلی می نماید.

بنا بر تقسیمی که ابتدای بحث مقدّمه واجب، ذکر کردیم، تمام مقدّمات را به مقدّمات عقلیّه برگشت دادیم(1) بنابراین، تفصیل بین شرط شرعی و غیر شرعی، بی مورد است.

2- شما- مفصّل- گفتید(2) اگر وضو- مقدّمه- شرعا واجب نباشد، مقدّمیّت و شرطیّت ندارد. سؤال ما این است که معنای استدلال و عبارت مذکور چیست؟

معنای عبارت شما این است که: شرطیّت وضو، متوقّف بر وجوب وضو هست یعنی شارع مقدّس، وضو را ایجاب نموده و به دنبال وجوب وضو، مسأله شرطیّت، حاصل می شود پس شرطیّت وضو، متوقّف بر وجوب غیری وضو هست درحالی که قضیّه برعکس است یعنی: وجوب غیری وضو، متوقّف بر شرطیّت وضو هست.

چرا وضو، وجوب غیری و لزوم شرعی دارد؟

به خاطر شرطیّتش وجوب غیری دارد، ملاک وجوب غیری، شرطیّت هست پس اگر

ص: 414


1- و الشروط العقلیة کلها واجبة.
2- « لو لا وجوبه شرعا لما کان شرطا ...».

و الشرطیّة(1) و إن کانت منتزعة عن التّکلیف، إلا أنّه(2) عن التّکلیف النّفسی المتعلّق بما قیّد بالشّرط، لا عن الغیری(3) [1].

******

- شرح :

بخواهیم دلیل شما را بپذیریم، مستلزم «دور» می باشد زیرا می دانیم که ابتدا، مسأله شرطیّت، مطرح می شود سپس وجوب غیری، به شرط، متعلق می شود پس: مسلّما وجوب غیری، متوقّف بر شرطیّت هست امّا دلیل شما عکس آن را بیان می کند زیرا مفادش این است که شرطیّت هم متوقّف بر وجوب غیری هست زیرا عبارت شما چنین بود: «لو لا وجوبه شرعا لما کان شرطا ...» پس شرطیّت، متوقّف بر وجوب غیری هست، وجوب غیری هم که متوقّف بر شرطیّت هست پس شرطیّت، متوقّف بر شرطیّت می باشد بنابراین، دلیل شما رجوع به یک «دور محض» می نماید.

[1]- 3- ممکن است مفصّل چنین اشکالی داشته باشد که: شما- مصنف- مسأله دور را مطرح کردید امّا برای ما بیان کنید که شرطیّت مقدّمه و وضو را از چه طریقی استفاده کنیم؟ و آیا شرطیّت مقدّمه را از وجوب غیری، استفاده نمی کنیم؟

خیر، شرطیّت از وجوب غیری، انتزاع نمی شود بلکه شرطیّت به این نحو، [

ص: 415


1- غرضه: انه یمکن للمستدل ان یلزمنا بالدور، کما الزمناه به، بان یقول: انکم تلتزمون باستحالة جعل الشرطیة مستقلة و تقولون بانها منتزعة عن التکلیف فلو توقف التکلیف علی الشرطیة کما هو قضیة توقف کل حکم علی موضوعه لدار. نعم بناء علی کون الشرطیة مجعولة بالاستقلال لا یلزم الدور.
2- هذا دفع اشکال دور الخصم علی المصنف و محصله: عدم لزوم الدور بناء علی مبنی عدم الجعل بالاصالة للشرطیة و کونها منتزعة عن التکلیف.« توضیحه»: ان الشرطیة و ان کانت منتزعة لکنها لیست منتزعة عن الوجوب الغیری المقدمی حتّی یلزم الدور، بل هی منتزعة عن الوجوب النفسی المتعلق بالشی ء المقید بالشرط الشرعی، مثلا اذا امر الشارع بالصلاة عن طهارة فینتزع للطهارة عنوان الشرط فمنشأ انتزاع الشرطیة لها هو هذا الامر النفسی لا الامر الغیری حتی یلزم الدور بل الامر الغیری دلیل إنّیّ علی کونه شرطا لا لمّیّ حتّی یلزم الدور. نعم الامر الغیری یکون بحسب الظاهر و مقام الاثبات علّة للشرطیة فقد اشتبه علی المستدل مقام الاثبات بمقام الثبوت.
3- یعنی: حتّی یتوهم تمامیة کلام المستدل و هو:« انه لو لم یکن واجبا لما کان شرطا» و حتّی یلزم علینا الدور ایضا.] ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 413 و 412.

فافهم(1).

تتمّة: لا شبهة فی أنّ مقدّمة المستحبّ کمقدّمة الواجب، فتکون مستحبّة- لو قیل بالملازمة- [2].

******

- شرح :

انتزاع می شود که: به صلات مقیّد به طهارت، تکلیف نفسی، متعلّق می شود در نتیجه از تعلّق تکلیف نفسی به صلات مقیّد به طهارت، شرطیّت را برای طهارت انتزاع می کنید در غیر این صورت، معنا ندارد که از وجوب غیری، شرطیّت طهارت، انتزاع شود، نفس وجوب غیری، متفرّع بر شرطیّت و متأخّر از شرطیّت هست، آن وقت چگونه از وجوب غیری، شرطیّت را انتزاع می کنید پس باید شرطیّت از وجوب نفسی، انتزاع شود، فرضا دلیلی می گوید: «یجب الصّلاة مقیّدة بالطّهارة» شما از وجوب نفسی متعلّق به صلات مقیّد به طهارت، انتزاع می کنید که: «الطّهارة شرط للصّلاة» پس معنا ندارد که از وجوب غیری، شرطیّت را انتزاع نمود.

«مقدّمه مستحب»

[1]- بحث مقدّمه واجب، پایان پذیرفت، مختار مصنّف رحمه اللّه این شد که: حق با قائلین به ملازمه هست، بین وجوب نفسی ذی المقدّمه و وجوب شرعی غیری مقدّمه، ملازمه، محقّق است و بهترین دلیل ایشان، مسأله مراجعه به وجدان بود که مشروحا بیان شد مصنف می فرمایند:

در باب مقدّمات مستحب هم مطلب به همان کیفیّت است یعنی: اگر کسی قائل به

ص: 416


1- لعله اشارة الی: عدم اندفاع اشکال الدور بجعل منشأ انتزاع الشرطیة الامر النفسی،« توضیحه»: ان الطهارة مثلا ما لم یکن لها دخل فی الصلاة او الطواف لم یتعلق الامر النفسی بالصلاة عن طهارة، فالشرطیة ثابتة قبل تعلّق الامر النفسی، لانها حینئذ جزء من موضوعه فاذا فرض انتزاعها عن الامر النفسی لزم الدور. فجعل منشأ انتزاع الشرطیة الامر النفسی لا یحسم اشکال الدور. و هنا بحث یأتی ان شاء اللّه تعالی فی الاحکام الوضعیة. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 413.

و أمّا مقدّمة الحرام و المکروه فلا تکاد تتّصف بالحرمة أو الکراهة، إذ منها ما یتمکّن معه من ترک الحرام أو المکروه اختیارا، کما کان متمکّنا قبله، فلا دخل له أصلا فی حصول ما هو المطلوب من ترک الحرام أو المکروه، فلم یترشّح من طلبه طلب ترک مقدّمتهما، نعم ما لا یتمکّن معه من التّرک المطلوب، لا محالة یکون مطلوب التّرک، و یترشّح من طلب ترکهما طلب ترک خصوص هذه المقدّمة، فلو لم یکن للحرام مقدّمة لا یبقی معها اختیار ترکه لما اتّصف بالحرمة مقدّمة من مقدّماته [1].

******

- شرح :

ملازمه شد، مقدّمات مستحب هم مانند نفس مستحب، استحباب دارد یعنی ذی المقدّمه، استحباب نفسی دارد و مقدّمات مستحب هم استحباب غیری پیدا می کند.

خلاصه: بنا بر قول به ملازمه، مقدّمات واجب و مستحب، یکسان می باشند یعنی:

آن ها وجوب غیری و این ها استحباب غیری دارند.

«مقدّمه حرام و مقدّمه مکروه»

[1]- سؤال: آیا مقدّمه حرام هم حرام است به عبارت دیگر: اگر در باب مقدّمه واجب، قائل به ملازمه شدیم در مقدّمات حرام هم مطلب به همان کیفیّت است(1)؟ یعنی:

«مقدّمة الحرام حرام کنفس الحرام؟» یا اینکه وجهی برای حرمت مقدّمات حرام، وجود ندارد؟

جواب: کأنّ مصنّف رحمه اللّه تفصیلی بین مقدّمات حرام، قائل شده اند که: اگر مقدّمات حرام به نحوی باشند که بعد از اتیان آن ها لا محاله، ذی المقدّمه هم محقّق شود در این صورت، آن مقدّمات هم حرام هستند(2).

به عبارت دیگر: اگر مقدّمه حرام، علّت تامّه تحقّق حرام باشد به نحوی که بعد از انجام

ص: 417


1- البته بنا بر قول به ملازمه.
2- در پایان همین بحث، راجع به مقدّمه مکروه توضیح خواهیم داد.

لا یقال: کیف؟ و لا یکاد یکون فعل إلا عن مقدّمة لا محالة معها یوجد، ضرورة أنّ الشّی ء ما لم یجب لم یوجد [1].

******

- شرح :

مقدّمه، ذی المقدّمه هم تحقّق پیدا کند،- مثل همان افعال تولیدیّه و تسبیبیّه که قبلا(1) بحث کردیم- در این صورت، مقدّمات حرام هم حرام می باشند لکن نوع و اکثر مقدّمات حرام، به آن کیفیّت نیستند زیرا ممکن است فردی تمام مقدّمات فعل محرّمی را مهیّا کند امّا بعد از اتیان جمیع مقدّمات، اراده ارتکاب حرام ننماید بلکه می تواند مرتکب حرام شود یا اینکه آن را ترک نماید مثلا فردی، تمام مقدّمات شرب خمر را مهیّا می کند امّا بعد از آن، لازم نیست که شرب خمر، تحقّق پیدا کند زیرا اختیار و اراده مکلّف، آخرین جزء علّت هست، اگر بعد از تمامیّت مقدّمات، او اراده نماید، شرب خمر، تحقّق پیدا می کند لذا وجهی ندارد که آن مقدّمات، متّصف به حرمت شود مقدّماتی که وجود و عدمشان تأثیری در حصول حرام ندارد به چه علّت دارای حرمت باشد(2)؟

خلاصه: مقدّمات اکثر افعال محرّم- که جنبه تولیدی و تسبیبی ندارند- اتّصاف به حرمت پیدا نمی کنند زیرا مقدّماتی که وجود و عدمشان در تحقّق حرام، یکسان هست وجهی برای حرمت آن ها تصوّر نمی شود.

[1]- اشکال: چگونه می شود که حرام، علّت تامّه نداشته باشد، درحالی که هر «ممکنی» محتاج به علّت تامّه هست و تمام شئون آن، نیاز به علّت تامّه دارد.

ص: 418


1- ر. ک: ایضاح الکفایة 2/ 335.
2- به عبارت دیگر: در محلّ بحث، ترک« حرام» مطلوب است امّا ترک حرام، متوقّف بر ترک آن مقدّمات نیست بلکه ممکن است فردی، تمام مقدّمات حرام را اتیان نماید امّا درعین حال، حرام را ترک کند و فارق بین« واجب» و« حرام» این است که: در واجب- کون علی السطح- اگر مکلّف، نصب سلّم ننماید، امکان ندارد که ذی المقدّمه، تحقّق پیدا کند امّا در محلّ بحث نمی توان گفت اگر فلان مقدّمه ترک نشود،« ترک حرام»، غیرممکن است زیرا امکان دارد مکلّف، تمام مقدّمات را اتیان کند و مع ذلک ترک حرام که مطلوب مولا واقع شده تحقّق پیدا کند- از طلب ترک حرام،« طلبی» نسبت به ترک مقدمات آن، ترشح پیدا نمی کند.

فإنّه یقال: نعم لا محالة یکون من جملتها ما یجب معه صدور الحرام، لکنّه لا یلزم أن یکون ذلک من المقدّمات الاختیاریّة، بل من المقدّمات الغیر الاختیاریّة، کمبادئ الاختیار التی لا تکون بالاختیار، و الا لتسلسل، فلا تغفل، و تأمل [1].

******

- شرح :

توضیح ذلک: مسلّما شما قبول دارید که هر شی ء- هر ممکنی- محتاج به علّت هست و تا وقتی علّت تامّه آن، تحقّق پیدا نکند، امکان ندارد که وجود پیدا کند به عبارت دیگر: تمام ممکنات، چه در اصل وجود و چه در شئونی که مربوط به ممکن هست، محتاج به علّت تامّه هستند و در فلسفه هم خوانده اید که: «الشی ء ما لم یجب لم یوجد»، یعنی: هر شی ء ممکنی ابتدا باید وجوب وجود، پیدا کند سپس موجود شود و این وجوب وجود، همان وجوبی هست که از ناحیه علّت، حاصل می شود، هنگامی که علّت تامّه یک شی ء، تحقّق پیدا کرد، آن شی ء، واجب الوجود می شود- منتها واجب الوجود بالغیر- و فرق بین «واجب» و «ممکن»، این است که: «واجب»، واجب الوجود بالذّات هست امّا «ممکن»، واجب الوجود بالغیر هست یعنی از ناحیه علّت، وجوب وجود پیدا می کند، اگر علّت ممکن، حاصل شد مسلّما تحقّق پیدا می کند و اگر علّت آن تحقّق پیدا نکند، آن ممکن هم موجود نمی شود پس: «الشی ء ما لم یجب لم یوجد.»

نتیجه بیان مذکور، این است که هر ممکن، هر شی ء و هر اثری باید علّت تامّه داشته باشد تا به استناد آن، وجوب وجود پیدا کند پس چرا شما- مصنّف- بین محرّمات، قائل به فرق شدید؟ تمام محرّمات، نیاز به علّت دارند و فرقی بین آن ها نیست(1) به عبارت دیگر:

چرا فرمودید بعضی از محرمات، علّت تامّه ندارند.

[1]- جواب: ما هم قبول داریم که تمام محرّمات، دارای علّت تامّه هستند لکن بعضی از علل تامّه با بعض دیگر، متفاوت است و باید علّت تامّه و آخرین جزء آن را ملاحظه نمود که:

ص: 419


1- حرامی نداریم که فاقد علّت تامّه باشد.

گاهی اراده، آخرین جزء علّت نیست بلکه اراده مکلّف، همان است که متعلّق به علّت تامّه می شود، یعنی: مکلّف، علّت تامّه را اراده می نماید و به تبعش معلول هم تحقّق پیدا می کند امّا بسیاری از محرّمات، چنین هستند که: نفس اراده حرام و نفس اراده ذی المقدّمه، آخرین جزء علّت تامّه هست یعنی: بعد از اتیان تمام مقدّمات، باید اراده حرام و اراده ذی المقدّمه به آن مقدّمات، ضمیمه شود تا اینکه حرام، تحقّق پیدا کند پس نفس اراده حرام و اراده ذی المقدّمه، آخرین جزء علّت تامّه می باشد و اگر آخرین جزء علّت تامّه شد، همان بیان سابق خود را تکرار می نمائیم(1) که: اراده نمی تواند متعلّق حکم، قرار گیرد چون نفس اراده، یک امر غیر اختیاری هست زیرا امر اختیاری، آن است که مسبوق به اراده باشد و چنانچه بنا باشد اراده هم مسبوق به اراده باشد، نقل کلام در آن اراده دوّم می شود که آیا اختیاری هست یا نه؟ اگر بنا باشد اختیاری باشد آن هم باید مسبوق به اراده سوّمی باشد و بالاخره منجر به تسلسل خواهد شد لذا برای عدم تحقّق تسلسل از ابتدا می گوئیم: اراده، یک امر غیر اختیاری هست و نمی شود تکلیفی- وجوبا یا تحریما- به آن، تعلّق گیرد پس در مواردی که اراده، جزء اخیر از علّت هست، نمی توان بحث کرد که آیا مقدمه حرام، حرام هست یا نه امّا به خلاف سائر موارد- مانند افعال تولیدی و تسبیبی- که به دنبال تحقّق علّت تامّه، ذی المقدّمه، موجود می شود.

خلاصه: تفصیل(2) مصنّف- در مقدّمات حرام- به نحوی که بیان شد، به قوّت خود، باقی هست.

ص: 420


1- ما هم مکرّرا پاسخ مصنف را بیان کرده ایم و برای توضیح بیشتر به بحث جبر و تفویض مراجعه کنید. ایضاح الکفایة 1/ 447.
2- یعنی: تفصیل بین مواردی که نفس مقدّمه، علّت تامّه هست و اراده، واسطیّت ندارد و بین مواردی که اراده، جزء اخیر علّت تامّه می باشد.

فصل

الأمر بالشّی ء هل یقتضی النّهی عن ضدّه، أو لا؟ فیه أقوال(1)، و تحقیق الحال یستدعی رسم أمور: [1].

******

- شرح :

تذکّر: همان تفصیلی که در مقدّمات حرام، بیان شد در مقدّمات مکروه هم به این نحو جاری هست که: علّت تامّه فعل مکروه، اتّصاف به کراهت پیدا می کند امّا در نوع مکروهات- که فعل تولیدی و تسبیبی نیستند- مقدّماتشان متّصف به کراهت نمی باشد.

فصل پنجم مبحث «ضد»

اشاره

[1]- بحث دقیقی در کتب اصولی مطرح است که: آیا امر به شی ء، «اقتضاء» نهی از ضد دارد یا اینکه مقتضی نهی از ضد نیست.

لازم به تذکّر است که اقوال مختلفی در مسأله مزبور ذکر شده امّا فعلا به مقدّمات بحث می پردازیم.

ص: 421


1- و هی: فی( الضد العام) خمسة: احدها: نفی الاقتضاء رأسا ... ثانیها: الاقتضاء علی وجه العینیة، بمعنی ان الامر بالشی ء کالصلاة، و النهی عن ترکه عنوانان متحدان، فالمراد من قوله: « صلّ» حرمة ترکها. ثالثها: الاقتضاء علی وجه التضمن- بناء علی کون المنع من الترک جزءا من ماهیة الوجوب- فقوله:« صلّ» مثلا ینحل الی: وجوب الصلاة، و النهی عن ترکها ... رابعها و خامسها: الالتزام اللفظی و العقلی و هما منسوبان الی جماعة من المحقّقین.( و اما الضد الخاص)، فالاقوال المذکورة جاریة فیه الا القول بالتضمن و یزید علی تلک الاقوال هنا قولان آخران: احدهما: ما عن صاحب المقابیس: من التفصیل بین کون فعل الضد رافعا للقدرة علی الواجب عقلا، کرکوب السفینة فرارا عن الغریم او شرعا کالاشتغال بالصلاة المانع عن اداء الشهادة فقال فی الاول بالاقتضاء و فی الثانی بعدمه. ثانیهما: قول الشیخ البهائی قدّس سرّه- علی ما فی البدائع-:« و هو: ان الامر بالشی ء یقتضی عدم الامر بضده الخاص دون النهی عنه، فیبطل لمکان عدم الامر». ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 421.

الأوّل: الاقتضاء فی العنوان أعمّ من أن یکون بنحو العینیّة، أو الجزئیّة، أو اللزوم من جهة التّلازم بین طلب أحد الضّدّین، و طلب ترک الآخر، أو المقدّمیّة علی ما سیظهر [1].

******

- شرح :

امر اوّل

مقصود از «اقتضا» چیست

[1]- سؤال: مقصود از کلمه «اقتضا» در عنوان بحث چیست؟

جواب: الف: ممکن است مقصود از اقتضا، «عینیّت» باشد یعنی: ممکن است کسی ادّعا کند(1) که امر به شی ء، عین نهی از ضد هست مثلا وقتی مولا می گوید: «یجب علیک الصّلاة»، عین این است که بگوید: «یحرم علیک ترک الصّلاة»- مسأله ملازمه، مطرح نیست.

ب: ممکن است مقصود از اقتضا، «جزئیّت» باشد یعنی: امکان دارد کسی بگوید امر به شی ء به دلالت تضمن، دالّ بر نهی از ضد هست(2).

ج: ممکن است کسی ادّعا کند که مسأله عینیّت و جزئیّت- دلالت مطابقه و تضمّن- مطرح نیست بلکه «تلازم»، مطرح است و هنگامی که مسأله ملازمه به میان آمد در ملازمه دو راه و دو طریق مطرح است که:

1- بین نفس ایجاب یک شی ء و حرمت ضدش، ملازمه، تحقّق دارد یعنی: هنگامی که مولا می گوید «یجب الصّلاة»، وجوب نماز، ملازم با حرمت ترک صلات هست، بین دو حکم، ملازمه هست که یکی از آن دو، وجوبی و دیگری تحریمی هست.

خلاصه: بین نفس حکمین، ملازمه هست، اگر ضدّی واجب شد، وجوب آن ضد، ملازم با حرمت ضد دیگر است.

2- وجود هریک از متضادّین، متوقّف بر عدم دیگری هست و عدم هرکدام برای فعل دیگری، مقدمیّت دارد، اگر احد المتضادین، واجب شد- در بحث مقدّمه واجب هم گفتیم که مقدّمه واجب، وجوب دارد- یکی از مقدّمات وجود ضد، نبودن ضدّ دیگر و

ص: 422


1- در تمام فروع یا بعضی از فروع.
2- این مطلب را ضمن مباحث آینده، توضیح می دهیم.

کما أنّ المراد بالضّدّ هاهنا، هو مطلق المعاند و المنافی وجودیّا کان أو عدمیّا(1) [1].

******

- شرح :

نبودن ضدّ مخالف هست پس نبودن ضدّ مخالف به عنوان مقدّمه این ضد، واجب می شود، آن وقت اگر نبودن ضدّ دیگر، واجب شد، وجوب ترک یک شی ء، معنایش حرمت وجود آن شی ء هست که وجوب ترک را از ناحیه مقدّمیّت، استفاده می کنیم سپس می گوئیم نبودن این ضد به عنوان مقدّمه ضدّ دیگر، وجوب مقدّمی دارد و اگر شی ء عدمش واجب شد، معنایش این است که فعلش حرام است- معنای وجوب ترک شی ء، حرمت وجود آن هست- در این صورت می توان گفت: امر به ضدّ اوّل به دلالت التزامی، دالّ بر حرمت ضدّ دیگر هست زیرا این امر، مقدّماتش را واجب می کند و یکی از مقدّمات آن، نبودن ضدّ دیگر است و در نتیجه، عدم ضدّ دیگر، واجب می شود و اگر عدم چیزی واجب شد، فعلش حرام است پس امر به این ضد، اقتضاء حرمت ضدّ دیگر را می نماید- بنا بر وجوب مقدّمه واجب.

مقصود از کلمه «ضد» چیست

[1]- بدیهی است که گاهی «ضد» به معنای ضدّ خاص هست که در نتیجه، یک امر

ص: 423


1- لا ما هو المصطلح عند اهل المعقول من ان الضد هو الامر الوجودی الذی لا یجتمع مع ضده فی موضوع واحد من جهة واحدة و ذلک لان الاقوال فی المسألة مختلفة فمنهم من ذهب الی ان الامر بالشی ء عین النهی عن الضد و اراد الضد العام بمعنی الترک و قال ان قول المولی صلّ هو عین طلب ترک ترک الصلاة و بعضهم الی ان النهی عن الضد جزء للامر بالشی ء و اراد بالضد ما ذکرناه و بعضهم الی انه لازم له اما من باب المقدمیة او من باب امتناع اختلاف المتلازمین فی الحکم و بعضهم فسر الضد بالضد العام کما اشرنا الیه و بعضهم بالضد الخاص و بعضهم اطلقوه و ما فسروه بشی ء مع ان الکل عنونوا المسألة بعنوان واحد و هو ان الامر بالشی ء هل یقتضی النهی عن الضد ام لا فیستکشف من وحدة العنوان ان المراد من الاقتضاء و الضد هو ما ذکرناه من الامرین اما الاول فلان القول بالعینیة او الجزئیة ناظر الی مقام الاثبات و مقام کیفیة دلالة اللفظ مع الفراغ عن ثبوت الاقتضاء واقعا و القول الاخیر سیما علی الوجه الاخیر ناظر الی مقام الثبوت و الواقع بل هو ظاهر فیه و اما الثانی فواضح اذ مع وجود تفسیر الضد بالترک کیف یمکن ان یراد به خصوص ما هو المصطلح ر. ک: شرح کفایة الاصول، مرحوم حاج عبد الحسین رشتی 1/ 175.

الثانی(1): إنّ الجهة المبحوث عنها فی المسألة، و إن کانت أنّه هل یکون للأمر اقتضاء بنحو من الأنحاء المذکورة، إلا أنّه لمّا کان عمدة القائلین بالاقتضاء فی الضّدّ الخاصّ، إنّما ذهبوا إلیه لأجل توهّم مقدّمیّة ترک الضّدّ، کان المهمّ صرف عنان الکلام فی المقام إلی بیان الحال و تحقیق المقال، فی المقدّمیّة و عدمها، فنقول و علی اللّه الاتّکال:

إنّ توهّم توقّف الشّی ء علی ترک ضدّه، لیس إلا من جهة المضادّة و المعاندة بین الوجودین، و قضیّتها الممانعة بینهما، و من الواضحات أنّ عدم المانع من المقدّمات [1].

******

- شرح :

وجودی متضادّ با مأمور به هست و گاهی هم به معنای ضدّ عام هست که ضدّ عام، یعنی ترک مأمور به، لذا عنوان وجودی ندارد بلکه دارای عنوان عدمی هست.

نتیجه: ضدّ خاص، دارای عنوان وجودی و ضدّ عام، دارای عنوان عدمی هست و کلمه «ضد» که در عنوان بحث، ذکر شده هم شامل ضدّ خاص می شود و هم ضدّ عام پس مراد از «ضد»، مطلق منافی و معاند شی ء هست خواه امر وجودی باشد یا عدمی.

امر دوّم

اشاره

[1]- شما ملاحظه کردید که: «اقتضا»، تقریبا به چهار نحو هست، اقتضاء به نحو عینیّت، جزئیّت و ملازمه- ملازمه به دو طریق، بیان شد که نوع دوّم آن، مربوط به مقدّمه واجب بود.

کسانی که امر به شی ء را مقتضی نهی از ضد می دانند، نوعا بر مسأله مقدّمیّت، اتّکا کرده اند لذا ما هم باید آن را تعقیب و بحث کنیم.

ص: 424


1- الغرض من عقد هذا الامر دفع شبهة، و هی ان جلّ القائلین بالاقتضاء فی الضد الخاص- کاقتضاء الامر بالصلاة للنهی عن ازالة النجاسة مثلا- استندوا فی هذا الاقتضاء الی« مقدمیة» ترک احد الضدین لوجود الآخر، فلا بد أوّلا من بیان الشبهة و ثانیا من تقریب دفعها ... ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 426.

و هو توهّم فاسد؛ و ذلک لأنّ المعاندة و المنافرة بین الشّیئین، لا تقتضی إلا عدم اجتماعهما فی التّحقّق، و حیث لا منافاة أصلا بین أحد العینین و ما هو نقیض الآخر و بدیله، بل بینهما کمال الملاءمة، کان أحد العینین مع نقیض الآخر و ما هو بدیله فی مرتبة واحدة من دون أن یکون فی البین ما یقتضی تقدّم أحدهما علی الآخر، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

ما هم قبول کرده ایم که مقدّمه واجب، وجوب دارد لکن نزاع ما صغروی هست که آیا در محلّ بحث، مقدّمیّتی تحقیق دارد یا نه، آیا سفیدی و سیاهی که دو امر وجودی هستند، اگر بنا باشد، احدهما تحقّق پیدا کند، یکی از مقدّمات تحقّق آن ضد، این است که ضدّ دیگر، وجود نداشته باشد و آیا ترک یکی از دو ضد، برای فعل دیگری مقدّمیّت دارد یا نه؟

قائلین به ملازمه، ادّعای مقدّمیّت دارند لکن مرحوم آقای آخوند، آن را انکار نموده و فرموده اند مقدّمیّتی مطرح نیست، پایه استدلال قائلین به اقتضا، تقریبا بر کلامی هست که ظاهرا قابل قبول و بسیار واضح است که:

ضدّین با یکدیگر تمانع دارند یعنی فرضا این ضد، مانع وجود دیگری هست و آن ضد هم مانع وجود این می باشد پس هرکدام از آن ها نسبت دیگری، عنوان مانعیّت دارد و عدم المانع هم یکی از مقدّمات هست- زیرا شما در تقسیم مقدّمات گفتید: یکی از مقدّمات، مقتضی و مقدّمه دیگر عدم المانع هست و ...- در بحث فعلی، وجود این ضد، مانع از ضدّ دیگر است پس عدم این ضد، عنوان عدم المانع پیدا می کند و عدم مانع هم یکی از مقدّمات هست لذا چرا شما- مصنّف- انکار و مخالفت می کنید که ترک یکی از ضدّین، مقدّمه وجود ضدّ دیگر باشد.

[1]- مصنّف رحمه اللّه مسأله مقدّمیّت را انکار و آن را از طرق متعدّد، ابطال کرده اند که اینک به بیان آن طرق می پردازیم:

دلیل اوّل: مصنّف کأنّ مسئله را به وجدان، احاله نموده اند: آنچه که بین دو ضد،

ص: 425

ثابت می باشد، مسأله معاندت و منافرت هست پس امکان ندارد که ضدّین در آن واحد، اجتماع نمایند و بین آن ها کمال بینونت، تحقّق دارد، لازمه بیان مذکور، این است که هرکدام از آن ها چون با وجود دیگری، معاندت دارد لا بد با نقیض و بدیل دیگری- عدم دیگری- معاندت ندارد بلکه کمال ملائمت و ائتلاف بین آن ها محقّق است امّا بحث، این است که: آیا ارتباط و ملائمت مذکور به نحوی هست که هر دو در عرض واحد باشند یا اینکه شما می گوئید یکی بر دیگری تقدّم دارد، معنای مقدّمیّت هم این است که: از نظر رتبه، تقدّم داشته باشد مثلا مقدّمه بر ذی المقدّمه- و لو در یک لحظه، وجود پیدا کنند- تقدّم رتبی دارد پس معنای مقدّمیّت، تقدّم رتبی هست.

سؤال: تقدّم رتبی مذکور، در کجا و چه موردی تحقّق دارد؟

وقتی بین این ضد با ضدّ دیگر، معاندت بود، معنایش این است که این ضد با عدم دیگری، ارتباط و ملائمت دارد و با عدم او تحقّق پیدا می کند امّا به چه دلیل که عدم او تقدّم رتبی بر وجود این داشته باشد بلکه وجدانا قضیّه برعکس هست و هر دو در یک رتبه می باشند، وجود این ضد با عدم ضدّ دیگر در یک مقام هستند و اگر مقدّمیّت، مطرح باشد، معنایش این است که عدم این، تقدّم رتبی بر وجود دیگری، دارد، سؤال ما این است که چه دلیلی برآن تقدّم رتبی هست؟

وقتی شما دقّت کنید، متوجّه می شوید که سفیدی و سیاهی، قابل اجتماع نیستند، سفیدی با عدم سیاهی باید تحقّق پیدا کند امّا آیا عدم سیاهی هم تقدّم رتبی بر وجود سفیدی دارد؟

نتیجه: چه دلیلی بر مقدّمیّت مذکور، وجود دارد و این مطلب، خلاف آن چیزی هست که شاید وجدان هم برآن دلالت می کند بلکه هر دو در عرض هم و در رتبه واحد هستند- چون با وجودش مخالف است با عدم آن موافق است امّا تقدّم و تأخّری، مطرح نیست.

خلاصه دلیل اوّل مصنّف: کأنّ وقتی به وجدان مراجعه و معنای مضادّه و تضاد را

ص: 426

فکما(1) أنّ قضیّة(2) المنافاة بین المتناقضین لا تقتضی تقدم ارتفاع أحدهما فی ثبوت الآخر، کذلک فی المتضادّین [1].

******

- شرح :

ملاحظه می کنیم، بیش از این نیست که آن دو وجود با یکدیگر جمع نمی شوند، هر وجودی با عدم دیگری، اجتماع پیدا می کند امّا عدم، مقدّمیّتی برای وجود، ندارد.

[1]- دلیل دوّم: مصنّف رحمه اللّه، متضادّین را به متناقضین، تشبیه نموده و فرموده اند:

تنافر و معاندت در متناقضین، شدیدتر از متضادّین هست به عبارت دیگر از نظر امتناع اجتماع، رتبه متناقضین، بالاتر از متضادّین هست ولی آیا کسی در متناقضین، تصوّر و تفوّه مقدّمیّت نموده است؟

مثلا وجود زید و عدم زید با یکدیگر متناقض هستند، وقتی بین وجود و عدم، تناقض، مطرح است، لا بد بین وجود و عدم العدم، ملائمت و ارتباط برقرار است، اکنون سؤال ما، این است که وقتی بین آن دو، ارتباط و ملائمت مطرح شد، باید مقدّمیّت هم باشد یعنی عدم العدم، مقدّمه وجود ضد هست یا اینکه مقدّمیّتی مطرح نیست بلکه وجود زید با عدم زید، امتناع اجتماع دارد بنابراین، وجود زید با عدم زید، سازگار نیست بلکه با عدم عدم زید، ملائمت دارد امّا امکان ندارد که عدم عدم زید، نسبت به وجود زید، مقدّمیّت داشته باشد.

در باب متناقضین با اینکه امتناع اجتماعشان قوی تر از امتناع اجتماع متضادّین هست، کسی تفوّه به مقدّمیّت، ننموده آن وقت شما چگونه در بحث «ضدّین» مقدّمیّت را مطرح کردید؟

ص: 427


1- الف: غرضه: توضیح اتحاد رتبة عدم احد الضدین مع وجود الآخر، و لیس هذا برهانا آخر، بل هو مثبت لقوله:« لان المعاندة ... الخ». ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 429. ب: یمکن ان یکون توضیحا للبرهان السابق بالتنظیر و هو واضح و یمکن ان یکون اشارة الی برهان آخر علی عدم التمانع توضیحه ... ر. ک: شرح کفایة الاصول، مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 177.
2- جمع بین کلمه« قضیة» و« لا تقضی»، چندان جالب نیست اگر کلمه« قضیة» نباشد، معنای عبارت، واضح تر است.

کیف؟ و لو اقتضی التّضادّ توقّف وجود الشّی ء علی عدم ضدّه، توقّف الشّی ء علی عدم مانعه، لاقتضی توقّف عدم الضّدّ علی وجود الشّی ء توقّف عدم الشّی ء علی مانعه، بداهة ثبوت المانعیّة فی الطّرفین، و کون المطاردة من الجانبین، و هو دور واضح(1) [1].

******

- شرح :

خلاصه دلیل دوّم: شما مسأله مقدّمیّت را براساس معاندت بنا کردید و این معاندت در متناقضین به نحو قوی تر، تحقّق دارد و مع ذلک اصلا مسأله مقدّمیّت، مطرح نیست پس چرا در باب متضادّین که معاندت کمتری تحقّق دارد، شما مسأله مقدّمیّت را مطرح نمودید؟

[1]- دلیل سوّم: مقدّمیّت، مستلزم «دور» هست زیرا شما که می گوئید وجود این ضد، توقّف بر عدم آن ضد دارد، اگر از شما سؤال کنیم، علّت توقّف چیست، پاسخ می دهید که این ضد، مانع هست و عدم المانع هم یکی از مقدّمات وجود شی ء هست پس وجود این ضد- بنا بر قول شما- متوقّف بر عدم ضد دیگر هست- همان توقّفی که شی ء بر عدم مانعش دارد- سپس توجّه خود را به عدم المانع جلب نموده، می گوئیم: عدم مانع هم توقّف بر وجود این ضد دارد، چرا این ضد و این مانع، تحقّق پیدا نکرده، علت عدم تحقّق این ضد چیست؟ علّتش وجود این مانع هست زیرا مسأله مانعیّت، یک طرفه و مانند مانع در سائر موارد نیست مثلا شما که می گوئید رطوبت، مانع از تحقّق احراق هست، در آن مثال، مانعیّت، یک جانبه و یک طرفه هست ولی در محلّ بحث، «تمانع» مطرح است یعنی: همان طور که این ضد، مانع برای آن ضد هست، عکس آن هم صادق است، بدیهی است که تمانع از باب تفاعل هست و شما هم در بیان قبلی خود،

ص: 428


1- لتوقف فعل الواجب- کالصلاة- علی ترک ضدها و هو الازالة، اذ المفروض کون الازالة ضدا للصلاة، و الضدان لا یجتمعان، فلا بد فی تحقق الصلاة من ترک الازالة، فالواجب موقوف علی عدم الازالة، و کذلک وجود الازالة منوط بترک الصلاة لمضادتها للازالة، ففعل الواجب موقوف علی ترک ضده، و ترک ضده ایضا موقوف علی فعل الواجب، لکون المطاردة و التضاد من الطرفین و هذا دور، و بطلانه یکشف عن عدم مقدمیة ترک احد الضدین لوجود الآخر. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 432.

و ما قیل(1) فی التّفصّی عن هذا الدّور من أنّ التّوقّف من طرف الوجود فعلی، بخلاف التّوقّف من طرف العدم، فإنّه یتوقّف علی فرض ثبوت المقتضی له، مع شراشر شرائطه غیر عدم وجود ضدّه، و لعلّه کان محالا، لأجل انتهاء عدم وجود أحد الضّدیّن مع وجود الآخر إلی عدم تعلّق الإرادة الأزلیّة به، و تعلّقها بالآخر حسب ما اقتضته الحکمة البالغة، فیکون العدم دائما مستندا إلی عدم المقتضی، فلا یکاد یکون مستندا إلی وجود المانع، کی یلزم الدّور [1].

******

- شرح :

اعتراف کردید که مقتضای معاندت، ممانعت هست یعنی: هرکدام اتّصاف به مانعیّت دارد و اگر هریک اتّصاف به مانعیّت، پیدا کرد، می گوئیم: اگر بنا باشد، این ضد، تحقّق پیدا کند، متوقّف بر عدم آن مانع- و آن ضد- هست، علّت نبودن آن ضد چیست و چرا آن ضد، موجود نشده، لا بد منشأش، وجود این مانع هست و وجود این مانع، سبب شده که آن ضد، تحقّق پیدا نکرده پس وجود این ضد، متوقّف بر عدم آن و عدم آن ضد هم متوقّف بر وجود این هست «فهذا دور محض»، یعنی: اگر بنا باشد قائل به مقدّمیّت شویم، مستلزم دور است و: «وجود هذا الضّدّ متوقّف علی عدم ذاک الضّدّ و عدم هذا الضّدّ یتوقّف علی وجوده»، و الّا چرا این ضد، تحقّق پیدا نکرده؟ این مانع نمی گذارد که آن ضد، وجود پیدا کند پس در حقیقت: «وجود هذا الضّدّ یتوقّف علی نفسه فهذا دور محض».

[1]- اشکال: مستشکل، ایراد دقیق و مفصّلی را بیان کرده و می گوید: مسأله

ص: 429


1- اصل التفصی للمحقق الخونساری و قد تفصی به عما اورده المحقق السبزواری من الدور غیر ان المصنف تصرف فی التفصی بما یؤکده و یؤیده( و حاصله) ان التوقف من طرف الوجوب فعلی بمعنی ان وجود احد الضدین یتوقف علی عدم الضد الآخر علی کل تقدیر فلا یعقل ان یوجد هذا و لا یکون ذاک معدوما ابدا الا ان التوقف من طرف العدم تقدیری بمعنی انه لو فرض المقتضی لذلک الضد موجودا مع بقیة شرائطه غیر عدم المانع کان عدمه حینئذ مستندا الی وجود هذا الضد و متوقفا علیه ...» ر. ک: عنایة الاصول 1/ 424.

«دور» به کیفیّت مذکور، نیست زیرا آن، دو «توقّفی»(1) را که شما بیان کردید، با یکدیگر متفاوت هستند.

بیان ذلک: توقّف اوّل، فعلی، منجّز و بدون قید و شرط است یعنی: اگر بنا باشد، این ضد، وجود پیدا کند، باید تمام مقدّماتش موجود شود، اگر ذی المقدّمه ای بخواهد موجود شود، باید علّت تامّه- بتمام اجزائه و خصوصیّاته- وجود پیدا کند و تمام موانع آن، مفقود باشد تا یک شی ء، تحقّق پیدا کند بنابراین اگر گفتید وجود این ضد، توقّف بر عدم ضدّ دیگر دارد، آن توقّف، حقیقی، فعلی و بدون قید و شرط هست، اگر بخواهد این ضد، وجود پیدا کند باید مقتضی و شرائط آن، موجود و موانعش مفقود باشد، یکی از موانع، وجود آن ضد هست که این هم نباید تحقّق داشته باشد تا اینکه ذی المقدّمه- به قول شما- و این وجود، تحقّق پیدا کند پس: در توقّف اوّل، مسأله فعلیّت و تنجّز مطرح است یعنی:

«وجود هذا الضّدّ یتوقّف بالفعل علی عدم ذاک الضّدّ»- آن توقّفی که شی ء بر عدم مانعش دارد.

امّا توقّف دوّم: شما گفتید عدم آن ضد، متوقّف بر وجود این ضد هست که این مطلب، مورد قبول ما نیست به عبارت دیگر: از شما نمی پذیریم که آن توقّف، فعلی باشد.

اگر شی ء بنا باشد، تحقّق پیدا نکند، آیا حتما باید مستند به وجود مانع باشد؟

اگر ذی المقدّمه، تحقّق پیدا نکرد، معنایش این است که مانعی برای تحقّق آن، وجود داشته یا اینکه نه، در جانب عدم تحقّق، صدها مسئله و راه، وجود دارد، یک علّتش این است که مقتضی، وجود نداشته باشد، راه دیگرش این است که شرائط وجود، نبوده و یک راهش این است که مبتلای به مانع بوده.

ص: 430


1- وجود هذا الضد« یتوقّف» علی عدم ذاک الضد و عدم هذا الضد« یتوقّف» علی وجوده.

اگر «کون علی السّطح»، تحقّق پیدا نکرد، نمی توان گفت عدم تحقّق آن به علّت وجود مانع بوده بلکه ممکن است مقتضی برای آن، تحقّق نداشته و شرائطش مفقود بوده و محتمل است که مستند به وجود مانع باشد.

خلاصه: در توقّف اوّل، مسئله بر محور وجود بود، «وجود هذا الضد یتوقّف علی عدم ذاک الضد»، اگر بخواهد وجود پیدا کند باید تمام مقدّمات آن، تحقّق داشته باشد و چنانچه بنا باشد این ضد، تحقّق پیدا نکند، عدم تحقّق آن، استناد به وجود مانع ندارد، ممکن است مستند به عدم وجود مقتضی باشد که در این صورت، عدم تحقّقش متوقّف بر وجود مانع نیست بلکه متوقّف بر عدم مقتضی و مستند به نبودن شرط هست پس چرا شما آن دو توقّف را یکسان بحساب آورده و می گوئید: وجود این، متوقّف بر عدم آن و عدم آن، متوقّف بر وجود این می باشد، نه، عدم آن، متوقّف، بر وجود این نیست بلکه عدم آن ممکن است مستند به عدم مقتضی باشد.

قوله: «و لعلّه کان محالا لاجل انتهاء عدم وجود احد الضّدّین ...».

شاید اصلا ثبوت مقتضی و شرائط آن ضد، استحاله دارد- از جهت تعلق نگرفتن اراده ازلیه به وجود یکی از ضدین و تعلق گرفتن آن به وجود ضد دیگر.

سؤال: در موردی که اراده ازلیّه، تعلّق گرفته که این ضد موجود نشود، عدم وجود ضد، استناد به چه چیز دارد و آیا می توان گفت مستند به وجود مانع هست؟

خیر، مستند به اراده ازلیّه الهیّه هست(1) که متعلّق به وجودش نشده و لذا استحاله دارد که این ضد موجود شود- ارتباطی به مانع و وجود ضدّ دیگر ندارد.

خلاصه ایراد مستشکل: می توان گفت مسأله «دور» باطل است و آن دو توقّف، یکسان نیست، توقّف در ناحیه وجود، تنجیزی ولی در ناحیه عدم، تعلیقی هست یعنی

ص: 431


1- مستند به عدم مقتضی هست.

إن قلت: هذا إذا لوحظا منتهیین إلی إرادة شخص واحد، و أمّا إذا کان کلّ منهما متعلّقا لإرادة شخص، فأراد مثلا أحد الشّخصین حرکة شی ء، و أراد الآخر سکونه، فیکون المقتضی لکلّ منهما حینئذ موجودا، فالعدم- لا محالة- یکون فعلا مستندا إلی وجود المانع [1].

******

- شرح :

امکان دارد که استناد به وجود مانع، پیدا کند.

[1]- تذکّر: مستشکل- ما قیل- ایرادی بر خورد، وارد نموده و سپس پاسخش را بیان کرده است.

اشکال: شما- مصنّف- در صدد هستید که عدم ضد را به عدم مقتضی، مستند نمائید، ما موردی را به شما ارائه می دهیم که به وجود مانع استناد دارد به عبارت دیگر: مثالی به شما ارائه می نمائیم که «توقّف» از هر دو طرف، فعلی باشد، چنین نباشد که به عدم مقتضی- یا عدم شرط- استناد پیدا کند و آن در موردی است که:

فرض کنید شخص واحد در مقام ایجاد ضد بر نیامده بلکه دو اراده و دو نفر به این کیفیّت، فعالیّت می کنند: یک نفر، تلاش می کند که فلان جسم را حرکت دهد و شخص دیگر هم اراده می کند، همان جسم، سکون داشته باشد- حرکت و سکون هم دو امر متضاد هستند- و در نتیجه، آن کسی که اراده حرکت جسم را داشت بر حریف خود، غلبه پیدا کرد.

مستشکل: در مثال مذکور، توقّف از هر دو طرف، فعلیّت دارد زیرا: «حرکت»، متوقّف بر عدم سکون است و این مسئله را شما هم در توقّف اوّل، قبول کردید که وجود این بر عدم آن، متوقّف است پس حرکت، متوقّف بر عدم سکون هست.

چرا «عدم سکون» تحقّق پیدا کرد و سکون، محقّق نشد و آیا علّت عدم تحقّق سکون، عدم مقتضی بود؟

ص: 432

قلت: هاهنا أیضا مستند إلی عدم قدرة المغلوب منهما فی إرادته، و هی ممّا لا بدّ منه فی وجود المراد، و لا یکاد یکون بمجرد الإرادة بدونها لا إلی وجود الضّدّ، لکونه مسبوقا بعدم قدرته- کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

خیر، زیرا فرض ما این بود که مقتضی نسبت به آن هم موجود بود چون یکی از آن دو نفر، سکون جسم مذکور را اراده کرده بود، مقتضی سکون- اراده حریف مغلوب- تحقّق داشته پس چرا با اینکه مقتضی سکون وجود داشت امّا تحقّق پیدا نکرد؟ لا بد به وجود حرکت و مانع، استناد دارد بنابراین در فرض مذکور، حرکت، مستند به نبودن سکون هست و عدم سکون هم استناد به حرکت- مانع- دارد پس توقّف از هر دو طرف، فعلیّت پیدا می کند و شما در فرض مذکور، چه جوابی دارید؟

اگر در یک مورد هم «دور» تحقّق پیدا کند، اساس کلام، باطل خواهد شد و لزومی ندارد «دور» در تمام موارد، محقّق شود زیرا اگر در یک مورد، «دور»، لازم آید، کاشف از بطلان مطلب هست، در مثال مذکور «دور» لازم آمد و ...

[1]- جواب: مستشکل، پاسخ ایراد خود را به این نحو بیان کرده که: در مثال مذکور هم کمبود و نقصان از ناحیه مقتضی هست و ارتباطی به مانع ندارد زیرا نباید مقتضی را صرف «اراده» بحساب آورد و اراده به تنهائی «مقتضی» سکون نیست بلکه باید قدرت هم به آن، ضمیمه شود و الّا اگر کسی اکنون اراده «طیران الی السّماء» نماید، شما می گوئید، مقتضی طیران، تحقّق دارد؟

خیر، قدرت هم در ردیف اراده- در باب مقتضی- مدخلیّت دارد و آن کسی که اراده اش مغلوب شده از نظر قدرت، ضعیف بوده و لذا عدم تحقّق سکون- عدم تحقّق مراد او- استناد به ضعف مقتضی و نبودن بعضی از اجزاء آن دارد نه اینکه مستند به وجود مانع باشد.

ص: 433

غیر(1) سدید، فإنّه و إن کان قد ارتفع به الدّور، إلا أنّ غائلة لزوم توقف الشی ء علی ما یصلح أن یتوقّف علیه علی حالها، لاستحالة(2) أن یکون الشّی ء الصّالح لأن یکون موقوفا علیه الشّی ء موقوفا علیه، ضرورة أنّه(3) لو کان فی مرتبة(4) یصلح(5) لأن یستند إلیه، لما کاد یصحّ أن یستند فعلا إلیه [1].

******

- شرح :

خلاصه: مستشکل می گوید در هیچ موردی نمی توانید مسأله «دور» را مطرح کنید و از طریق دور، مسأله مقدّمیّت عدم احد ضدّین را برای وجود ضد دیگر، تصحیح و تثبیت نمائید.

[1]- خلاصه ایراد قبلی- «ما قیل»-: علّت اینکه فرضا ضدّ «الف»، وجود پیدا نمی کند و ضدّ «ب»، موجود می شود، این است که: پیوسته، مقتضی وجود در ضد «الف» نبوده و آن مقتضی به اراده ازلیّه الهیّه، برگشت می کند که: متعلّق به وجود ضد «الف» نشده امّا متعلّق به ضدّ دیگر شده پس همیشه موجود نشدن یک ضد، استناد به

ص: 434


1- ای:« و ما قیل فی التفصی ... غیر سدید.»
2- تعلیل لبقاء الغائلة.« و محصل تقریبه»: انه یستحیل ان یکون الشی ء الصالح للعلیة معلولا. و المراد بقوله:« الشی ء الصالح» هو وجود الضد کالازالة التی فرضت صلاحیتها للعلیة لعدم الصلاة فیستحیل ان یکون وجود الازالة معلولا لعدم الصلاة کما هو مقتضی مقدمیة عدم احد الضدین لوجود الآخر.
3- هذا تقریب الاستحالة،« و حاصله» الذی تقدم تقریبه فی التوضیح المتقدم هو: ان الشی ء- کوجود الازالة- اذا کان بذاته صالحا لان یکون علة لغیره- کعدم الصلاة- امتنع ان یکون هو معلولا لذلک الغیر فعلا کما هو المفروض فی المقام من مقدمیة ترک احد الضدین لوجود الآخر، لان وجود الازالة اذا کان صالحا لان یستند الیه عدم الصلاة امتنع ان یکون مستندا الی عدم الصلاة فعلا کما هو قضیة مقدمیة ترک احد الضدین لوجود الآخر فیبطل توقف وجود الضد علی عدم ضده.
4- و هی: مرتبة العلیة التی لا تجتمع مع مرتبة المعلولیة و علی هذا، فقوله:« یستند» الاول مبنیّ للمجهول و قوله:« یستند» الثانی مبنی للمعلوم.
5- کاستناد عدم الصلاة الی وجود الازالة فلا یصح استناد وجود الازالة الی عدم الصلاة فعلا. و ضمیرا- کان- و- یصلح- راجعان الی: الشی ء الصالح-] ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 440- 439.

عدم مقتضی دارد نه استناد به وجود مانع، پس چرا می گوئید اگر مسأله ممانعت مطرح است، همان طور که وجود این بر عدم آن، توقّف دارد، عدم آن هم بر وجود این متوقّف است، خیر، این مسئله از نظر ما پذیرفته نیست، وجود این ضد بر عدم آن، متوقّف است امّا عدم آن متوقّف بر وجود این نمی باشد بلکه عدم آن به علّت نبودن مقتضی وجود هست لذا چرا شما مسأله «دور» را مطرح کرده و از طریق دور، مسأله مقدّمیّت را ابطال کردید.

قوله: غیر سدید فانّه و ان کان قد ارتفع به الدّور الا انّ ...»

مصنّف رحمه اللّه: با بیان شما مسأله «دور»، منتفی می شود و ما هم از شما می پذیریم لکن مطلب دیگری داریم که آن هم مانند «دور»، ممتنع است و شما هم نمی توانید آن را انکار نمائید.

بیان ذلک: شما- مستشکل- می گوئید: وجود این ضد، متوقّف بر عدم آن ضد هست و ما خواستیم اشکال کنیم که: عدم آن ضد هم توقّف بر وجود این ضد دارد تا مستلزم دور باشد امّا شما با بیان صحیح خود، مانع تحقّق دور شدید لکن سؤال ما این است که: عدم آن ضد گرچه به وجود این ضد، متوقّف نیست- به قول شما مستند به عدم مقتضی هست- امّا آیا امکان دارد که عدم آن ضد- و لو به صورت قضیّه شرطیّه(1)- به وجود این ضد، مستند باشد؟

آری، فعلا آن ضد، وجود ندارد و عدمش هم پیوسته، استناد به عدم مقتضی دارد امّا

ص: 435


1- مانند قضیّه شرطیّه:« لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا»، هیچ گاه در زمین و آسمان، پروردگاری، جز ذات احدیّت، وجود ندارد امّا قضیّه مذکور، صادق و دالّ بر ملازمه بین شرط و جزا هست و اصلا دلالتی بر تحقّق طرفین قضیّه ندارد.

می توان چنین قضیّه شرطیه ای ترتیب داد و گفت: آری عدم آن، مربوط به عدم مقتضی هست لکن اگر فرض کنید مقتضی و شرائط آن ضد، وجود دارد و مع ذلک آن ضد، وجود پیدا نمی کند، لا محاله- در این صورت فرضی- عدم آن ضد به وجود ضدّ اوّل- مانع- استناد پیدا می کند و شما در صدق قضیّه فرضی و تعلیقی مذکور نمی توانید، تردید کنید.

اگر شما بیان مذکور را پذیرفتید، مسأله دیگری- غیر از «دور»- مطرح می کنیم که مانند دور، مستحیل است.

توضیح ذلک: شما می گوئید وجود این ضد بر عدم آن ضد، متوقّف است، بدیهی است که معنای توقّف، این است که: عدم آن ضد، تقدّم رتبی بر وجود این ضد دارد و شما قضیّه شرطیّه مذکور را هم که نمی توانید، انکار نمائید یعنی:

قبول دارید که عدم آن ضد به صورت قضیّه شرطیّه می تواند بر وجود این ضد، توقّف داشته باشد در این صورت است که می گوئیم لازمه کلام شما این است که وجود این ضد(1) در مرتبه و مرحله ای قرار گرفته که امکان دارد، عدم ضد دیگر به او استناد پیدا کند(2)- وقوعش در این مرحله، قابل انکار نیست- در نتیجه اگر «امکان» به نحو مذکور، ثابت شد، معنایش این است که وجود این ضد، تقدّم رتبی برآن عدم دارد و تقدّم مزبور، الآن ثابت است گرچه استناد و توقّفی، مطرح نیست تا اینکه مستلزم دور باشد، آری اگر استناد و توقّف، مطرح بود، مستلزم دور بود لکن ما بیان مستشکل

ص: 436


1- گرچه فعلا نقشی ندارد و این عدم به این وجود، ارتباطی ندارد بلکه به عدم مقتضی، مستند هست.
2- به عبارت دیگر: قضیّه شرطیّه، چنین حکمی دارد که:« ممکن» است روزی فرضا عدم ضد، استناد به وجود این ضد، پیدا کند.

- ما قیل- را پذیرفتیم که استناد و توقّفی مطرح نیست امّا این معنا را کسی نمی تواند انکار کند که: وجود این ضد، در مرتبه ای قرار گرفته که «امکان» دارد، عدم ضد دیگر به او استناد پیدا کند و بر او متوقّف شود و همین مقدار که شما امکان، صلاحیّت و شایستگی وجود این ضد را برای استناد عدم ضد دیگر- به او- پذیرفتید، استحاله، تحقّق پیدا می کند زیرا معنای صلاحیّت، این است که: وجود این، تقدّم رتبی بر عدم آن داشته باشد، عدم را هم که می گوئید تقدّم رتبی بر وجود دارد پس وجود، متوقّف بر عدم آن هست و عدم آن هم، تأخّر رتبی از وجود این ضد دارد. بنابراین: «عدم»، هم تقدّم رتبی بر وجود ضد دارد و هم تأخّر رتبی از وجود ضد دارد و چگونه می شود که عدم، هم تقدّم رتبی بر وجود ضد، پیدا کند و هم تأخّر رتبی(1)؟

همچنین «وجود» ضد، هم تأخّر رتبی از عدم دارد- زیرا متوقّف بر عدم هست- و هم تقدّم رتبی بر عدم دارد، چون امکان و صلاحیّت دارد که عدم به او استناد پیدا کند و همین صلاحیّت و شایستگی، موضوع تقدّم رتبی را تصحیح می کند گرچه بالفعل، توقّف و استنادی، محقّق نباشد.

نتیجه: اگر ما از مسأله «دور» صرف نظر و با شما موافقت کردیم، غائله اخیر را چگونه حل می کنید- که شی ء نسبت به شی ء دیگر هم تقدم رتبی داشته باشد و هم تأخّر؟

ص: 437


1- علّت تقدّم رتبی، این است که فعلا وجود ضد بر او متوقّف است و تأخّر رتبی هم برای این است که« امکان» دارد، این عدم، استناد به وجود مانع پیدا کند و امکان استناد به وجود مانع، عدم را از وجود مانع، متأخّر می کند.

و المنع(1) عن صلوحه لذلک بدعوی: أنّ قضیّة کون العدم مستندا إلی وجود الضّدّ، لو کان مجتمعا مع وجود المقتضی، و إن کانت صادقة، إلا أنّ صدقها لا یقتضی کون الضّدّ صالحا لذلک، لعدم اقتضاء صدق الشّرطیّة صدق طرفیها [1].

******

- شرح :

[1]- ممکن است شما همان طور که مسأله توقّف را منع کردید، مسأله «امکان» و «صلاحیّت» را هم منع کنید و بگوئید: وجود این ضد، متوقف بر عدم آن هست امّا عدم آن، همان طور که «بالفعل»، بر وجود این، متوقف نیست، «بالامکان» هم توقّف بر وجود این ندارد و اصلا وجود این ضد، صلاحیّت ندارد که آن عدم- و لو فرضا- به او استناد، پیدا کند.

اگر شما چنان ادعائی نمائید و مستندش هم این باشد که: صدق قضایای شرطیّه، تابع ثبوت ملازمه هست امّا لزومی ندارد که طرفین آن هم صادق باشد، همان طور که می گوئید:

قضیّه شرطیّه «لو کان فیهما آلهة الا اللّه لفسدتا»، صادق است و ملاک صدق آن، ملازمه بین شرط و جزا هست، تعدّد الهه با فساد آسمان و زمین، ملازمه دارد امّا نفس شرط و جزا، تحقّق ندارد(2) پس صدق قضیّه شرطیّه، متوقّف بر صدق و تحقّق طرفین آن نیست و در نتیجه بگوئید در محل بحث هم به همین نحو است که: اگر مقتضی و شرائط وجود آن ضد، تحقق داشته باشد عدم آن ضد، به وجود مانع، استناد پیدا می کند. بین وجود مقتضی ضد و استناد عدم وجودش به مانع، ملازمه هست گرچه هیچ گاه استناد به مانع تحقق پیدا نمی کند و همیشه عدم ضد، مستند به نبودن مقتضی هست نه وجود مانع پس چرا شما- مصنّف- مسأله صلاحیّت

ص: 438


1- ... و لما کان هنا مظنة سؤال و هو انه قد قرر فی محله ان صدق القضیة الشرطیة انما هو بصدق الربط بین المقدم و التالی لا بصدق الطرفین و لهذا قد تترکب من کاذبتین نحو قوله تعالی:« لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» اذا عرفت هذا فنقول یصدق هاهنا انه لو کان المقتضی لوجود احد الضدین موجودا بشراشر شرائطه غیر عدم وجود ضدّه لکان عدمه حینئذ لا محالة مستندا الی وجود الآخر لکنه لا یستلزم صدق التالی و هو کون وجود الضد مما یصلح ان یکون موقوفا علیه کی یلزم غائلة لزوم توقف الشی ء علی ما یصلح ان یتوقف علیه لعدم استلزام صدق الربط صدق التالی فاجاب عنه بقوله:« و المنع عن صلوحه لذلک بدعوی ان ...» ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 178.
2- تعدّد الهه، تحقّق ندارد و همچنین فساد آسمان و زمین هم تحقّق ندارد.

مساوق(1) لمنع مانعیّة الضّدّ و هو یوجب رفع التّوقّف رأسا من البین؛ ضرورة أنّه لا منشأ لتوهّم توقّف أحد الضّدیّن علی عدم الآخر، إلا توهّم مانعیّة الضّدّ- کما أشرنا إلیه- و صلوحه لها(2) [1].

******

- شرح :

و شایستگی را مطرح کردید- به نحوی که بیان کردیم.

[1]- مصنّف رحمه اللّه: اگر شما مسأله صلاحیّت را هم منع کنید- و بگوئید وجود ضد، نسبت به عدم، هیچ گونه ارتباطی ندارد، نه توقّف فعلی مطرح است و نه صلاحیّت و شایستگی- لازمه اش این است که: اساس کلام خودتان را از بین ببرید زیرا: پایه کلام شما

ص: 439


1- ای:« و المنع» عن صلوحه ...« مساوق» لمنع مانعیة الضد ...
2- توضیح الجواب ان ما ذکرته من عدم توقف صدق الشرطیة علی صدق المقدم و لا علی صدق التالی بل علی صدق الربط مسلم بحسب طبیعة القضیة الشرطیة من حیث هی هی الا ان خصوصیة المقام اقتضت صدق التالی لا ان القضیة الشرطیة بطبعها اقتضت ذلک فانه لو لم یکن الضد صالحا للمانعیة عن وجود الضد الآخر مع تحقق المقتضی المذکور یلزم ان لا یکون الضد مانعا فان عدم اللازم یکشف عن عدم الملزوم و اذا لم یکن مانعا فلا توقف اصلا لا من طرف الوجود و من لا طرف العدم و هذا خلف و قد علق المصنف فی هذا المقام تعلیقا هذا لفظه:« مع ان حدیث اقتضاء صدق الشرطیة لصدق طرفیها و ان کان صحیحا الا ان الشرطیة هنا غیر صحیحة فان وجود المقتضی للضد لا یستلزم بوجه استناد عدمه الی ضده و لا یکون الاستناد مترتبا علی وجوده ضرورة ان المقتضی لا یکاد یقتضی وجود ما یمنع عما یقتضیه اصلا کما لا یخفی فلیکن المقتضی لاسناد عدم الضد الی وجود ضده فعلا عند ثبوت مقتضی وجوده هی الخصوصیة التی فیه الموجبة للمنع عن اقتضاء مقتضیه کما هو الحال فی کل مانع و لیست فی الضد تلک الخصوصیة کیف و قد عرفت انه لا یکاد یکون مانعا الا علی وجه دائر نعم انما المانع عن الضد هو العلة التامة لضده لاقتضائها ما یعانده و ینافیه فیکون عدمه کوجود ضدّه مستندا الیها فافهم» انتهی کلامه،« حاصله»: ان الجواب المذکور فی المتن مبنی علی تسلیم الربط و الملازمة المستفادة من الشرطیة المذکورة و الاغماض عما فیه و لنا ایضا ان نمنع صدق الربط فی الشرطیة القائلة بانه لو کان وجود المقتضی لاحد الضدین ثابتا لکان وجود الضد الآخر مانعا عنه بان نقول ان کون وجود الضد الآخر مانعا لیس من آثار وجود المقتضی لاحد الضدین و مترتبا علیه و انما المقتضی من شأنه و آثاره طلب وجود المقتضی بالفتح و استدعائه له و المانعیة انما جاءت من قبل العلة التامة للضد الآخر لاقتضائها الضد الآخر الذی یعاند و ینافی الضد فلا تکون هذه الشرطیة صادقة و قوله:« ان قلت التمانع بین الضدین ...» ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 179.

إن قلت: التّمانع بین الضّدّین کالنّار علی المنار، بل کالشّمس فی رابعة النّهار، و کذا کون عدم المانع مما یتوقّف علیه، مما لا یقبل الإنکار، فلیس ما ذکر(1) إلا شبهة فی مقابل البدیهة [1].

******

- شرح :

«تمانع» بود یعنی: «کلّ ضدّ متّصف بانّه مانع عن الآخر»، همان طوری که آن ضد، مانعیّت دارد، این ضد هم مانعیّت دارد پس چگونه امکان دارد که: این ضد، نسبت به آن ضد، مانعیت داشته باشد امّا هیچ ارتباطی با عدم آن ضد، پیدا نکند؟ به عبارت دیگر: آیا مانعیّت از یک طرف، دارای اثر هست امّا از جانب دیگر بی اثر است؟

اگر مسأله مانعیّت، مطرح شد بالاخره ارتباطی هم مطرح است و کمترین ارتباط، امکان استناد عدم آن ضد به وجود این ضد- مانع- هست- گرچه در خارج هم اصلا استنادی حاصل نشود- لکن صلاحیّت را هم اگر بنا باشد انکار کنیم، معنایش این است که لقب مانعیّت را از این ضد برداریم و اگر مانعیت را برداشتیم، آن ضد هم مانعیّت ندارد که در فرض مذکور، وجود این ضد، بر عدم آن ضد، توقفی ندارد درحالی که شما توقف را مسلم می دانستید.

خلاصه: اگر مسأله صلاحیّت را- به نحوی که بیان کردیم- انکار نمائید، اساس کلام شما- مستشکل- متزلزل می شود زیرا پایه کلام شما بر مسأله تمانع و اتّصاف هر ضد به مانعیّت نسبت به ضدّ دیگر بود و ...

جمع بندی: مسأله «دور» مطرح نیست لکن مطلب دیگری نظیر دور از نظر استحاله و محال بودن باقی می ماند.

[1]- اشکال: بالاخره شما- مصنّف- در برابر بیان واضح و بدیهی ما- که مفصّلا بیان کردیم- چه جوابی دارید بالاخره شکّی وجود ندارد که بین ضدّین، تمانع هست و همچنین عدم المانع هم یکی از مقدّمات می باشد پس چرا شما انکار می کنید که: عدم این ضد، مقدّمه وجود ضدّ دیگر باشد.

ص: 440


1- ای: فلیس ما ذکر« من منع التمانع بین الضدین و رفع التوقف رأسا من البین» الا شبهة فی مقابل البداهة.

قلت: التّمانع بمعنی التّنافی و التّعاند الموجب لاستحالة الاجتماع مما لا ریب فیه و لا شبهة تعتریه، إلا أنّه لا یقتضی إلا امتناع الاجتماع، و عدم وجود أحدهما إلا مع عدم الأخر، الذی هو بدیل وجوده المعاند له، فیکون فی مرتبه لا مقدّما علیه و لو طبعا(1)، و المانع الذی یکون موقوفا علیه الوجود هو ما کان ینافی و یزاحم المقتضی فی تأثیره، لا ما یعاند الشّی ء و یزاحمه فی وجوده [1].

******

- شرح :

به عبارت دیگر: ادلّه شما، شبهه ای در برابر یک مطلب واضح و آشکار است و فرض کنید که ما نتوانیم پاسخ کلام شما را بیان کنیم لکن شما در برابر آن مطلب بدیهی، چه پاسخی دارید.

به عبارت صریح تر: کدام یک از این دو مطلب را می توانید، انکار نمائید: 1- بین ضدّین تمانع هست. 2- عدم المانع، یکی از مقدّمات می باشد- ما با توجّه به دو نکته اخیر گفتیم «عدم ذاک الضّدّ یکون مقدمة لوجود هذا الضد.»

[1]- جواب: کلمه «مانع» و «تمانع»- در محلّ بحث- با کلمه «مانعی» که عدم المانع، یکی از مقدّمات هست، متفاوت می باشند و کأنّ بین آن دو، خلطی واقع شده و لذا شما در ما نحن فیه، چنان نتیجه ای گرفتید.

سؤال: معنا و مفهوم مانعی که عدمش یکی از مقدّمات می باشد، چیست؟

جواب: «مانع» یعنی: چیزی که با مقتضی وجود، مزاحمت می کند و نمی گذارد مقتضی در مقتضا تأثیر نماید مثلا «رطوبت»- نسبت به احراق- مانعیّت دارد یعنی:

رطوبت، مانعی هست برای اینکه مقتضی در مقتضا اثر نماید به عبارت دیگر، رطوبت، مانع تحقّق احراق هست یعنی درعین حال که نار- مقتضی- موجود هست امّا مانع- رطوبت- سدّ راه مقتضی می باشد بنابراین، معنای «مانع»: «المانع عن تأثیر المقتضی» می باشد. امّا در محل بحث، آن تمانعی را که شما برای ضدّین، بیان کرده و مثلا گفتید

ص: 441


1- التقدّم الطبعی فی الاصطلاح تقدّم العلة الناقصة علی المعلول و اما تقدّم العلة التّامة فهو التقدم بالعلیّة. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 310.

نعم العلّة التّامة لأحد الضّدّین، ربما تکون مانعا عن الآخر، و مزاحما لمقتضیه فی تأثیره، مثلا یکون شدّة الشفقة علی الولد الغریق و کثرة المحبّة له، تمنع عن أن یؤثر ما فی الأخ الغریق من المحبّة و الشّفقة، لإرادة إنقاذه مع المزاحمة فینقذ الولد دونه، فتأمّل جیّدا.

و ممّا ذکرنا(1) ظهر أنّه لا فرق بین الضّدّ الموجود و المعدوم، فی أنّ عدمه(2) الملائم للشی ء المناقض لوجوده المعاند لذاک، لا بد أن یجامع معه من غیر مقتض لسبقه، بل(3) قد عرفت(4) ما یقتضی عدم سبقه [1].

******

- شرح :

سفیدی و سیاهی، متضاد هستند و در نتیجه، تمانع دارند، معنایش این است که: بین آن دو، عدم امکان اجتماع برقرار هست و آن دو در یک لحظه، قابل اجتماع نیستند بلکه امتناع اجتماع دارند- وجود یکی با عدم دیگری در یک رتبه هست، نه اینکه تقدّم رتبی و طبعی، مطرح باشد، هر دو در یک رتبه می باشند- پس معنای تمانع- در محلّ بحث- معاندت در وجود و عدم امکان اجتماع وجودی هست و این غیر از آن مانعی هست که عدم المانع، یکی از مقدّمات می باشد. آن مانع، با مقتضی، مزاحمت دارد و مانع تأثیر مقتضی می شود امّا در محلّ بحث، مسأله مقتضی، مطرح نیست بلکه مسئله، این است که سفیدی و سیاهی در یک لحظه، قابل اجتماع نیستند.

خلاصه: مانعیّت و تمانع- در محلّ بحث- با آن مانعی که عدمش یکی از مقدّمات هست، هیچ گونه ارتباطی با یکدیگر ندارند.

[1]- آری می توان مطلبی نظیر آنجا تصوّر نمود لکن آن تنظیر، لطمه ای به بیان [

ص: 442


1- من عدم مقدمیة عدم احد الضدین لوجود الآخر ...
2- ای عدم الضد مطلقا، کعدم البیاض الملائم للشی ء کوجود السواد المناقض عدم البیاض لوجوده بالضرورة المعاند هذا الوجود لذلک الشی ء- اعنی السواد-، لوضوح التضاد بین السواد و البیاض.
3- هذا اشارة الی: برهان الدور المترتب علی مقدمیة عدم احد الضدین لوجود الآخر.
4- حیث قال فی اوائل بحث الضد:« کیف و لو اقتضی التضاد توقف وجود الشی ء علی عدم ضده ... الخ.»] ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 453- 450.

ما، وارد نمی کند.

توضیح ذلک: شما از توجّه به نفس ضدّین، صرف نظر و به علّت تامّه احدهما توجّه نمائید، گاهی علّت تامّه یکی از ضدّین می تواند، نسبت به ضد دیگر، مانعیّت پیدا کند یعنی مانع تأثیر مقتضی ضد دیگر شود.

مثال: فرض کنید، فرزند و برادر شخصی در حال غرق شدن هستند و آن فرد، در صدد انقاذ آن ها برآمده امّا می داند که نجات آن دو، غیرممکن است لذا مسأله تضاد، مطرح می شود یعنی: انقاذ ولد، مضادّ با انقاذ برادر و انقاذ برادر، مضادّ با انقاذ ولد هست و جمع بین آن دو، میسر نیست لذا آن فرد، مشغول نجات فرزند خود می شود زیرا علّت تامّه انقاذ ولد، یعنی: کثرت شفقت، نسبت به فرزند، بلا نظیر هست و علّت مذکور، مانع می شود که محبّت برادری، تأثیر در انقاذ اخ نماید و اگر این مسئله مطرح نبود، محبّت برادری تأثیر در انقاذ او می نمود امّا کثرت علاقه به فرزند، سدّ راه محبت برادری می شود و نمی گذارد آن محبّت در انقاذ اخ، تأثیر نماید.

در مثال مذکور، چنان مانعی تصوّر نمودیم لکن آن مانع، ارتباطی به انقاذ ندارد بلکه مربوط به علّت تامّه انقاذ ولد هست، علّت تامّه انقاذ ولد، مانعیّت پیدا می کند و بحث ما در مانعیّت نفس ضدّین هست نه مقتضی و علّت تامّه آن ها به عبارت دیگر: ما مسأله مانعیّت را در نفس ضدّین، بررسی می کنیم و شما به هیچ وجه نمی توانید آن مانعیّتی را که رطوبت، نسبت به احراق دارد در باب ضدّین، جاری نمائید بلکه در باب ضدّین، «تمانع» به معنی عدم امکان اجتماع، مطرح است و نتیجه اش این است که: وجود این ضد با عدم آن ضد، ملازمند، در رتبه واحد قرار دارند و مسأله تقدّم و تأخّر که معنای مقدمیّت هست، مطرح نمی باشد.

نتیجه: در آن دلیلی که به نظر شما بسیار واضح- و کالشّمس فی رابعة النّهار- بود، خلطی واقع شده و شما خیال کردید، کلمه مانع- در محلّ بحث- با مانعی که عدمش یکی از

ص: 443

فانقدح بذلک ما فی تفصیل بعض الأعلام، حیث قال بالتّوقّف علی رفع الضّدّ الموجود، و عدم التّوقّف علی عدم الضّدّ المعدوم، فتأمّل فی أطراف ما ذکرناه، فإنّه دقیق و بذلک حقیق. فقد ظهر عدم حرمة الضّدّ من جهة المقدّمیّة [1].

******

- شرح :

مقدّمات هست، با یکدیگر ارتباط دارند، درحالی که چنین نیست.

[1]- بعضی چنین تفصیلی داده اند که: در یک مورد، مسأله مقدّمیّت، صحیح و در مورد دیگر، غیر صحیح است.

بیان ذلک: گاهی ضدّی تحقّق دارد، مثلا جسمی متّصف به سفیدی هست لکن شما در صدد هستید که ضدّ دیگر را موجود و به جای سفیدی، سیاهی را محقّق نمائید، مفصّل فرموده است: مسأله مقدّمیّت در فرض مذکور، کاملا واضح است زیرا اگر بنا باشد سواد به جای بیاض قرار گیرد، آیا متوقّف بر این نیست که بیاض برداشته شود و آیا رفع ضدّ موجود اوّل، مقدّمه تحقّق ضدّ ثانی نیست؟

آری، در فرض مذکور نمی توان مقدّمیّت را انکار نمود امّا به خلاف آن فرضی که از اوّل، ضدّی، وجود نداشته تا شما بخواهید ضدّ دوّم را جانشین ضدّ اوّل قرار دهید. در فرض و مثال اخیر، بنا بر قول شما- مصنّف- مقدّمیّتی مطرح نیست امّا به خلاف فرض قبل که یک ضد، وجود دارد و فردی در صدد هست که ضدّ دیگر را جانشین او نماید.

در چه صورت می توان ضدّ دوّم را به جای ضدّ اوّل، قرار داد و آیا با وجود ضدّ اوّل، امکان دارد که ضدّ دوّم، تحقّق پیدا کند یا اینکه باید ابتداء- ابتداء رتبی نه زمانی- ضدّ اوّل، رفع و کأنّ زمینه، خالی شود سپس ضدّ دوّم، به جای آن، تحقّق پیدا کند لذا مفصّل می گوید: می توان چنین تفصیلی داد که: اگر ضد- وجود ضد- مسبوق به ضدّ اوّل باشد، متوقّف بر رفع و عدم ضدّ اوّل هست و معنای توقّف(1) هم، مقدّمیّت هست امّا در موردی که ضد، مسبوق به وجود ضدّ دیگر نبوده، کلام شما- مصنّف- صحیح است و مقدّمیّتی مطرح نیست.

ص: 444


1- توقف به معنای تقدم رتبی می باشد.

و أمّا(1) من جهة لزوم عدم اختلاف المتلازمین فی الوجود، فی الحکم، فغایته أن لا یکون أحدهما فعلا محکوما بغیر ما حکم الآخر به، لا أن یکون محکوما بحکمه [1].

******

- شرح :

سؤال: آیا تفصیل مذکور، صحیح است؟

جواب: خیر، علّت اینکه عدم ضدّ اوّل برای تحقق ضدّ دوّم، لازم است، مسأله مقدّمیّت- و توقّف- نمی باشد بلکه علّتش معاندت هست، معاندت ضدّ دوّم با ضدّ اوّل، چنان اقتضائی دارد، امتناع اجتماع، دارای آن اثر هست و امکان ندارد ضدّین در یک لحظه، اجتماع پیدا کنند. هنگامی که ضدّ اوّل، موجود است چگونه امکان تحقّق ضدّ دوّم، وجود دارد، همیشه ضدّ دوّم باید با عدم ضدّ اوّل، تحقق پیدا کند، آن هم به نحو تلازم نه، مقدّمیّت، که عدم ضدّ اوّل، مقدّمه ضدّ ثانی باشد، به عبارت دیگر: چه دلیلی بر مقدّمیّت دارید و ملاک توقّف و مقدّمیّت، چیست و چرا نبودن ضدّ اوّل، تقدّم بر وجود ضدّ دوّم داشته باشد؟ هیچ گونه تقدّمی، مطرح نیست بلکه همان مسأله امتناع اجتماع ضدّین هست، اگر بنا باشد جسمی، معروض ضدّ ثانی شود، آن ضد با ضدّ اوّل، امکان اجتماع ندارد.

خلاصه: در مسأله منع مقدّمیّت، بین رفع ضدّ موجود و عدم ضدّ معدوم، فرقی وجود ندارد و اصلا عنوان مقدّمیّت، تحقّق ندارد.

تذکّر: کسانی که امر به شی ء را مقتضی نهی از ضد می دانند، نوعا بر مسأله مقدّمیّت تکیه کرده اند لذا ما هم همان مسئله را تعقیب و اثبات نمودیم که مقدّمیّتی مطرح نیست.

[1]- شما- مصنّف- مسأله مقدّمیت را انکار و ابطال کردید امّا آیا می توان مسأله

ص: 445


1- ... و توضیحه: ان عدم الضد ان لم یکن مقدمة لفعل الآخر فلا اقل من کونه ملازما له، کعدم الصلاة الذی هو ملازم لوجود الواجب، اعنی: الازالة، و المتلازمان فی الوجود متلازمان فی الحکم، فعدم الصلاة الملازم للواجب- کالازالة- واجب، و وجودها حرام، و وجوب عدم الصلاة من باب التلازم یقتضی النهی التحریمی عن وجودها فالامر بالشی ء یقتضی النهی عن ضدّه لاجل التلازم. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 454.

«تلازم» را هم نادیده گرفت؟

به عبارت دیگر: ممکن است قائلین به اقتضا- کسانی که امر به شی ء را مقتضی نهی از ضدّ خاص می دانند- مسأله ملازمه را مطرح نموده و بگویند: متلازمین باید در حکم، متّحد باشند اگر وجود این ضد، واجب شد- که معنای امر به شی ء هست- و وجود این ضد هم ملازم با عدم آن ضد شد، نتیجه ملازمه، این است: همان طور که این وجود، واجب است آن عدم هم باید واجب باشد، متلازمین نباید اختلاف در حکم داشته باشند، اگر وجود این ضد، واجب است ترک ضدّ دیگر هم واجب است و اگر ترک ضدّ دیگر واجب شد، معنایش این است که وجودش حرام است زیرا اگر ترک، واجب شد، معنای وجوب ترک، حرمت فعل و حرمت وجود است پس لازم نیست که تنها از طریق «مقدّمیّت»، مسئله را حل کرد و شما- مصنّف- هم ملازمه بین وجود احد ضدّین و ترک ضدّ دیگر را قبول دارید.

مصنّف رحمه اللّه: «تلازم» را نباید با «مقدّمیت» مقایسه نمود ما در مسأله مقدّمیت، صغرا را منع نمودیم- یعنی: مقدمیّت تحقّق ندارد تا شما از آن، نتیجه ای بگیرید- امّا در مسأله تلازم، نمی توان صغرا را منع نمود، تلازم، یک مسأله غیر قابل انکار هست لکن در کبرای قضیّه به این نحو، مناقشه می کنیم که:

به چه دلیل، متلازمین باید در حکم، متّحد باشند و این مسئله از چه طریقی ثابت شده که اگر دو شی ء- یا اینکه یک شی ء، وجودی و یک شی ء، عدمی- با یکدیگر متلازم شدند، سپس احد متلازمین، واجب شد، حتما باید ملازم دیگر هم واجب باشد و آیا تلازم، اقتضای اتّحاد در حکم دارد؟

خیر، مقتضای تلازم، این است که: نباید متلازمین از نظر حکم، مختلف باشند به نحوی که امکان اجتماع نداشته باشند، مثل اینکه احد متلازمین، واجب و ملازم دیگر، حرام باشد.

ص: 446

و عدم خلوّ الواقعة(1) عن الحکم، فهو إنّما یکون بحسب الحکم الواقعیّ لا الفعلیّ، فلا حرمة للضّدّ من هذه الجهة أیضا، بل علی ما هو علیه، لو لا الابتلاء بالمضادّة للواجب الفعلی، من الحکم الواقعیّ(2) [1].

******

- شرح :

چگونه می شود که یکی از متلازمین واجب و ملازم دیگرش حرام باشد؟

اگر مکلّف بخواهد واجب را اتیان نماید، آن حرام تحقّق پیدا می کند و چنانچه تصمیم داشته باشد حرام را ترک نماید، آن واجب، ترک می شود پس نباید متلازمین، تغایر حکمی داشته باشند امّا دلیلی نداریم که اگر یکی از آن ها واجب شد، باید ملازم دیگر هم واجب باشد پس ممکن است وجود این ضد- شی ء مأمور به- واجب باشد امّا ترک ضدّ دیگر- که ملازم با آن هست- متّصف به وجوب نباشد.

[1]- سؤال: اگر وجود ضدّی، مأمور به واقع شد در این حالت، عدم آن، چه حکمی دارد؟

جواب: لزومی ندارد که آن عدم- بالفعل- واجد حکمی باشد.

اشکال: هر واقعه ای باید دارای یکی از احکام خمسه تکلیفیّه باشد پس چرا شما می گوئید: لازم نیست که آن عدم، حکمی داشته باشد.

جواب: روایات و همچنین اجماع، دلالت می کنند که به حسب واقع و لوح محفوظ،

ص: 447


1- علی ما هو مذهب الخاصة خلافا للعامة و یشهد لما ذکرنا من ان عدم الخلو انما هو فی الاحکام الواقعیة لا الفعلیة ما نقل عن سید الموحدین علیه السّلام: ان اللّه تعالی سکت عن اشیاء و لم یسکت عنها نسیانا الخبر فان نسیانها کنایة عن عدم بلوغها الی المرتبة الفعلیة. ر. ک: کفایة الاصول محشی به حاشیه مرحوم مشکینی 2/ 210.
2- فربما یکون الضد محبوبا عند المولی الا ان محبوبیة الضد الآخر عنده و بعثه الیه یمنعه ان یبعث الیه ایضا و ذلک لا یستلزم کونه مبغوضا عنده حتی ینتهی عنه و ان کنت فی ریب من ذلک فوازن بین بعث المولی و بین انبعاث من نفسک نحو الضد فانک تجد فی نفسک ان انبعاث نفسک نحو الضد ربما لا یستلزم مبغوضیة الضد الآخر بل ربما یکون محبوبا ایضا لکن المضادّة قد منعت عن انبعاثها الیه فلو لا هذه المضادة لکانت تنبعث الیه ایضا. ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 181.

الأمر الثالث: إنه قیل(1) بدلالة الأمر بالشّی ء بالتّضمّن علی النّهی عن الضّدّ العامّ، بمعنی التّرک، حیث أنّه یدلّ علی الوجوب المرکّب من طلب الفعل و المنع عن الترک.

و التّحقیق أنّه لا یکون الوجوب إلا طلبا بسیطا، و مرتبة وحیدة أکیدة من الطّلب، لا مرکبا من طلبین، نعم فی مقام تحدید تلک المرتبة و تعیینها، ربما یقال:

الوجوب یکون عبارة من طلب الفعل مع المنع عن الترک، و یتخیل منه أنه یذکر له حدا، فالمنع عن الترک لیس من اجزاء الوجوب و مقوّماته، بل من خواصّه و لوازمه، بمعنی أنّه لو التفت الآمر الی التّرک لما کان راضیا به لا محالة، و کان یبغضه البتّة [1].

******

- شرح :

هر واقعه ای دارای یکی از احکام خمسه هست امّا در مقام فعلیّت و از نظر خارج، لزومی ندارد که تمام وقایع، دارای حکمی باشند و دلیلی برآن، قائم نشده پس ممکن است وجود ضدی، واجب و مأمور به باشد امّا ترک ضدّی که ملازم با آن هست به حسب ظاهر، هیچ حکمی از احکام را نداشته باشد.

خلاصه: استدلال قائلین به اقتضا- از طریق ملازمه- به این نحو مخدوش شد که: ما صغرای قضیّه- ملازمه- را پذیرفتیم لکن کبرای قضیّه را قبول نکردیم یعنی: لزومی ندارد که متلازمین در حکم هم متّحد باشند.

جمع بندی: مسأله اقتضای امر به شی ء، نسبت به نهی از ضدّ خاص- چه از طریق ملازمه و چه از طریق مقدّمیّت- بی اساس است و: «الامر بالشی ء لا یقتضی النهی عن الضد.»

آیا امر به شی ء، مقتضی نهی از ضدّ عام هست؟

[1]- تذکّر: ضدّ عام به معنی ترک مأمور به- عدم مأمور به- می باشد و عدم مأمور به

ص: 448


1- ر. ک: معالم الدین، 63.

گاهی در ضمن اضداد خاص هست- مثلا صلات، ضدّ خاص ازاله نجاست می باشد- و گاهی هم به این نحو هست که مکلّف، مأمور به را انجام نمی دهد امّا مشغول انجام ضدّی هم نمی شود فرضا او وارد مسجد و متوجّه می شود که آنجا متنجّس شده و امر به «ازاله» گریبانش را گرفته لکن نه اشتغال به تطهیر مسجد پیدا کرد و نه مشغول فعل دیگری شد به عبارت دیگر: او ازاله نجاست از مسجد را ترک نمود بدون اینکه اشتغال به ضدّی پیدا کند.

سؤال: آیا امر به شی ء، مقتضی نهی از ضدّ عام هست یا نه؟

جواب: الف: گفته شده که امر به شی ء به دلالت تضمّن، دالّ بر نهی از ضدّ عام هست زیرا معنای وجوب از دو امر، مرکّب شده: 1: طلب الفعل. 2: المنع من التّرک.

به عبارت دیگر: معنای وجوب ازاله، این است که فعل آن، مطلوبیّت و ترکش ممنوعیّت دارد و معنای ممنوعیّت ترک، نهی از ضدّ عام هست پس می توان گفت:

امر به شی ء به دلالت تضمّن، مقتضی نهی از ضدّ عام هست، «لانّ الوجوب مرکّب من امرین: طلب الفعل و المنع من الترک فالمنع من التّرک جزء الواجب و ضمن الوجوب.»

مصنّف رحمه اللّه: استدلال مذکور باطل است و دلیلی نداریم که وجوب، از دو جزء، مرکّب باشد بلکه وجوب، عالی ترین و مؤکّدترین مرتبه طلب هست و معنای بسیط دارد که گاهی برای توضیح و تشریح آن امر بسیط می گویند معنایش «طلب الفعل مع المنع من التّرک» هست تا اینکه فارقی بین وجوب و استحباب باشد لکن حقیقتا وجوب، دارای دو جزء نیست بلکه یک امر بسیط و غیر قابل تجزّی- از طلب- هست.

ص: 449

و من هنا(1) انقدح أنّه لا وجه لدعوی العینیّة، ضرورة أنّ اللزوم یقتضی الاثنینیة، لا الاتّحاد و العینیّة. نعم لا بأس بها، بأن یکون المراد بها أن یکون هناک طلب واحد، و هو کما یکون حقیقة منسوبا إلی الوجود و بعثا إلیه، کذلک(2) یصحّ أن ینسب إلی التّرک(3) بالعرض و المجاز و یکون زجرا و ردعا عنه، فافهم [1].

******

- شرح :

[1]- ب: بعضی به جای دلالت تضمّن، مسأله عینیّت را مطرح کرده و گفته اند: امر به شی ء، عین نهی از ضدّ عام هست(4) و فرقی ندارد که شارع مقدّس بفرماید «الازالة واجبة» یا اینکه بگوید «ترک الازالة حرام»، وجوب ازاله، عین حرمت ترک ازاله هست و دلالت تضمّن هم مطرح نیست، چه شما بگوئید «الفعل واجب» و چه بگوئید «الترک حرام»، فرقی بین آن دو نیست، بنابراین وقتی شارع مقدّس فرمود: «الازالة واجبة» عین این است که بگوید «ترک الازالة محرّم» ترک ازاله، «ضدّ عام» و حرمت هم که همان «نهی» هست پس امر به شی ء، عین نهی از ضدّ عام هست.

ص: 450


1- ای: من ابطال الدلالة التضمنیة.
2- ففی مثل قوله تعالی:« أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» یکون طلب واحد و هو کما صح ان ینسب الی الوجود حقیقة کذلک صح ان ینسب الی الترک بالعرض و المجاز بتقدیر ترک آخر یکون هو المتعلق الحقیقی للطلب ای طلب ترک الترک کما صح اسناد الجری الی المیزاب او اسناد السؤال الی القریة بالعرض و المجاز بتقدیر الماء فی الاول و تقدیر الاهل فی الثانی( و فیه) انه یشترط فی الاستعمال الغیر الحقیقی احدی العلائق المعهودة من المجاورة او الحال و المحل و نحو ذلک مما اعتبروه اهل العربیة و لا اقل من حسن الاستعمال بالطبع الذی اشترطه المصنف فی صدر الکتاب فی صحة استعمال اللفظ فی غیر ما وضع له و فی المقام لا یوجد شی ء من الامرین کما لا یخفی فلا یصح الاستعمال ح قطعا و لعله الیه اشار اخیرا بقوله« فافهم» ر. ک: عنایة الاصول 1/ 432.
3- الطلب لا ینسب الی الترک اصلا بل المنسوب الیه المنع و الزجر، فالعبارة لا تخلو من مسامحة و کأن المراد ان الطلب المتعلق بالفعل بما انه متعلق بالفعل منسوب الی الترک فیکون زاجرا عنه لما عرفت من ان الزجر عن الترک ینتزع من مقام اظهار الارادة کما ینتزع الوجوب للفعل. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 314.
4- لذا مصنف، ابتدای بحث ضد فرمودند: باید« اقتضا» را به معنای اعمی لحاظ کنیم که حتی اقتضاء به نحو عینیّت را هم شامل شود.

مصنّف رحمه اللّه: استدلال مذکور هم باطل است.

چگونه می توان گفت: وجوب، عین حرمت است آیا امکان دارد که وجوب با حرمت، عینیّت پیدا کند، گرچه، آن، متعلّق به فعل و این، متعلّق به ترک است امّا حرمت و وجوب، دو صنف از طلب و دو نوع از تکلیف هست(1)، آن هم دو نوعی که به تمام معنا، متضاد هستند لذا معنا ندارد که امر به شی ء، عین نهی از ضد باشد.

قوله: «نعم(2) لا بأس بها بان یکون المراد بها ...»

ممکن است کسی چنین توجیهی نماید و بگوید: یک طلب اجمالی داریم که نمی دانیم چیست لکن خصوصیّتش این است که: اگر به جانب فعل، نسبت داده شود، چهره وجوب به خود می گیرد و چنانچه به جانب ترک، سوق داده شود، قیافه حرمت پیدا می کند.

سؤال: آیا توجیه مذکور، صحیح است؟

جواب: خیر، ما طلبی که دارای دو چهره باشد، نداریم گرچه یکی از آن دو حقیقی و دیگری مجازی باشد.

طلب وجوبی، همان طلب وجوبی است و امکان ندارد تحریمی شود، طلب وجوبی، همان «بعث و تحریک» و طلب تحریمی هم زجر و ردع است، آیا امکان دارد چیزی که عنوان بعث و تحریک دارد، عنوان رادعیّت پیدا کند؟

خلاصه: معقول و صحیح نیست که بگوئیم وجوب و تحریم، عینیّت دارند.

نظر مصنف در بحث «ضد»: امر به شی ء نه اقتضاء نهی از ضدّ خاص دارد و نه مقتضی نهی از ضد عام است.

ص: 451


1- اگر کسی بین آن دو، ادّعای ملازمه کند، تصوّرش امکان پذیر هست امّا ادّعای عینیّت، خیر.
2- غرضه: توجیه دعوی العینیة بما یرجع الی العینیة عنایة، لا حقیقة، بان یقال: ان قوله:« ازل النجاسة» مثلا و ان کان طلبا واحدا نحو الفعل حقیقیة، الا انه تصح نسبته الی الترک ایضا مسامحة، بحیث یصح التعبیر عن طلب فعل الازالة بقوله:« لا تترک الازالة» مجازا، اذ الطلب تعلق حقیقة بالفعل، فتعلقه بالترک لا بد ان یکون بالعرض و المجاز. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 462.

الأمر الرّابع(1): تظهر الثّمرة فی أنّ نتیجة المسألة، و هی النّهی عن الضّدّ بناء علی الاقتضاء، بضمیمة أنّ النّهی فی العبادات یقتضی الفساد، ینتج فساده إذا کان عبادة [1].

******

- شرح :

ثمره مسأله «ضد»

اشاره

[1]- چندین ثمره برای بحث ضد، ذکر کرده اند لکن مهم ترین و مشهورترین ثمره اش این است که: فرض کنید ضدّ یک واجب، عمل «عبادی» باشد- نظیر صلات، نسبت به ازاله که متضادّین می باشند و صلات هم یک امر عبادی هست-، اگر ما قائل شویم که امر به شی ء، مقتضی نهی از ضد هست پس امر به ازاله، اقتضا می کند که صلات، منهی عنه باشد و نهی در عبادت هم که موجب فساد است- پس آن صلات، فاسد است- زیرا نهی در عبادت با قصد قربت، منافات دارد، نمی توان با اتیان چیزی که منهی عنه هست و مولا نهی از آن نموده، قصد قربت نمود.

خلاصه: امر به شی ء، مقتضی نهی از ضد- صلات- هست(2) و نهی در عبادت هم مقتضی فساد است پس صلات، فاسد است و چنانچه مکلّفی، ازاله نجاست و تطهیر مسجد را ترک نماید و مشغول اتیان صلات شود، عملش فاسد است(3).

امّا اگر امر به شی ء را مقتضی نهی از ضد ندانیم- امر به ازاله، مقتضی نهی از صلات نباشد- پس آن صلات هم منهی عنه نیست بلکه دارای «امر» می باشد و چنانچه مکلّف، ازاله را ترک و نماز را اتیان کند عبادتش صحیح است.

نتیجه: ثمره اینکه امر به شی ء، مقتضی نهی از ضد هست یا نه در صحّت و عدم صحّت عبادت، ظاهر می شود- البتّه در صورتی که عبادت، ضدّ یک واجب اهمّی باشد.

ص: 452


1- تذکّر: توضیح عبارات مذکور یعنی از:« الامر الرابع» تا« ثم إنّه تصدی جماعة»- حدود یک صفحه از متن کتاب- مربوط به افاضات حضرت استاد،« مدظلّه» نیست بلکه نگارنده با استفاده از درس سائر اساتید معظّم به رشته تحریر درآورده است.
2- برفرض اقتضا، بحث می کنیم.
3- در صورتی که وقت صلات، موسّع باشد.

و عن البهائی رحمه اللّه أنّه أنکر الثّمرة، بدعوی أنّه لا یحتاج فی استنتاج الفساد إلی النّهی عن الضّدّ، بل یکفی عدم الأمر به، لاحتیاج العبادة إلی الأمر [1].

******

- شرح :

نقد و بررسی کلام شیخ بهائی در ثمره مسأله «ضد»

[1]- بعضی از بزرگان، صحّت ثمره مذکور را انکار و کأنّ چنین فرموده اند: اگر شما قائل به اقتضا شوید، آن عمل عبادی باطل است و چنانچه قائل به اقتضا هم نشوید عمل مذکور باطل است.

اگر بگوئید امر به شی ء، مقتضی نهی از ضد هست، وجه بطلان عمل، بدیهی هست امّا چنانچه قائل به اقتضا نشویم، علّت بطلان صلات- عمل عبادی- این است که: اگر صلات، منهی عنه هم نباشد، وجوب و امر «فعلی» ندارد به عبارت دیگر: امر به ضدّین، محال است و نمی توان در آن واحد، هم امر به ازاله نمود و هم امر به صلات، مولای حکیم، ضدّین را مورد طلب خود، قرار نمی دهد پس با اهمّیّت ازاله- واجب اهم- نمی توان به صلات- واجب مهم(1)- امر نمود(2).

سؤال: آیا صحّت عبادت، متوقّف بر وجود امر نیست؟

جواب: اگر عمل عبادی، فاقد امر باشد صحیح نیست و نمی توان قصد قربت نمود.

خلاصه: صلات بنا بر هر دو قول، باطل است خواه امر به شی ء، اقتضاء نهی از ضد داشته باشد یا فاقد اقتضا باشد.

ص: 453


1- چون فرض مسئله، این است که وقت صلات، موسّع است و الا صلات از ازاله، اهم می باشد.
2- البتّه امر واقعی و شأنی صلات به قوّت خود باقی هست.

و فیه: إنّه یکفی مجرّد الرّجحان و المحبوبیّة للمولی، کی یصحّ أن یتقرّب به منه، کما لا یخفی، و الضّدّ بناء علی عدم حرمته یکون کذلک، فإنّ المزاحمة علی هذا لا توجب إلا ارتفاع الأمر المتعلّق به فعلا، مع بقائه علی ما هو علیه من ملاکه من المصلحة، کما هو مذهب العدلیّة، أو غیرها أی شی ء کان، کما هو مذهب الأشاعرة، و عدم حدوث ما یوجب مبغوضیته و خروجه عن قابلیّة التّقرّب به کما حدث، بناء علی الاقتضاء [1].

******

- شرح :

[1]- اشکال: کلام شیخ بهائی رحمه اللّه مردود و آن ثمره مشهور، صحیح است.

بیان ذلک: اگر نماز، منهی عنه نباشد- امر به ازاله، مقتضی نهی از صلات نباشد- قبول داریم که نماز، فاقد امر است امّا مصلحت، مطلوبیّت و حسن واقعی آن به قوّت خود باقی هست و همان مطلوبیّت، برای رعایت قصد قربت- هنگام اتیان عمل- کفایت می کند.

تذکّر: بنا بر مذهب عدلیّه که احکام، تابع مصالح و مفاسد در متعلّقات هستند، ملاک امر- مصلحت- در نماز به قوّت خود باقی هست و با ابتلاء به تزاحم با ازاله، آن مصلحت از بین نمی رود و مکلّف می تواند- بنا بر عدم اقتضا- ازاله را ترک و مشغول خواندن نماز شود و بگوید: «اصلّی صلاة الظّهر لحسنة قربة الی اللّه». و بنا بر مذهب اشاعره هم- که منکر مصالح و مفاسد هستند- بالاخره صلات، دارای ملاکی هست و خداوند متعال طبق آن ملاک، نسبت به صلات، امر نموده که آن ملاک، باقی هست و مشکلی از نظر رعایت قصد قربت، وجود ندارد و چیزی برآن عمل عبادی، عارض نشده که آن را مبغوض مولا نماید.

نتیجه: ثمره مذکور، صحیح است یعنی: اگر قائل به اقتضا شویم، آن صلات، باطل است- نماز، منهی عنه و نهی در عبادت، موجب فساد است- و چنانچه قائل به اقتضا نشویم، نماز، فاقد امر هست لکن می توان ازاله را ترک و صلات را به داعی مطلوبیّت واقعی، اتیان نمود.

ص: 454

ثمّ انّه تصدّی جماعة من الأفاضل، لتصحیح الأمر بالضّدّ بنحو التّرتّب علی العصیان، و عدم إطاعة الأمر بالشی ء بنحو الشّرط المتأخّر، أو البناء علی المعصیة بنحو الشّرط المتقدّم، أو المقارن، بدعوی أنّه لا مانع عقلا عن تعلّق الأمر بالضّدّین کذلک، أی بأن یکون الأمر بالأهم مطلقا، و الأمر بغیره معلقا علی عصیان ذاک الأمر، أو البناء و العزم علیه، بل هو واقع کثیرا عرفا [1].

******

- شرح :

«ترتّب»

[1]- تذکّر: ثمره مشهوری برای مسأله اقتضای امر به شی ء نهی از ضد، بیان کردیم، مرحوم شیخ بهائی، آن را انکار نموده که: اگر مکلّفی به جای اشتغال به ازاله، مشغول خواندن نماز شود آن صلات، علی کلا القولین(1)، باطل است و علّت بطلان آن عمل عبادی بنا بر اقتضا، این است که صلات، منهی عنه و نهی در عبادت، مقتضی فساد است و علّت بطلان عمل، بنا بر عدم اقتضا، این است که نماز در فرض مسئله، مأمور به نیست زیرا واجب اهم- و فوری- دیگری به نام ازاله، متعلّق امر است و وقتی ازاله، مأمور به شد در این صورت، صلات، مأمور به نیست زیرا مستلزم امر به ضدّین و امر به دو شی ء هست که در آن واحد، قابل اجتماع نیستند پس صلات، مأمور به نیست و صرف نداشتن امر، کفایت در بطلان آن می کند لکن مصنّف فرمودند: در صحّت عبادت، نیازی به وجود امر نیست بلکه ملاک امر- محبوبیّت و مقربیّت- کفایت می کند.

عدّه ای از افاضل در صدد برآمدند که اثبات نمایند، صلات، بنا بر قول به عدم اقتضا، مأمور به هست یعنی هم ازاله مأمور به می باشد و هم صلات.

سؤال: چگونه ضدّین در آن واحد، مأمور به هستند؟

جواب: آن ها مسأله «ترتّب» را مطرح کرده و فرموده اند: آن دو امر در رتبه واحد و در عرض یکدیگر نیستند بلکه یکی از آن دو در طول دیگری و در رتبه متأخّر از آن

ص: 455


1- بنا بر اقتضا و همچنین بنا بر عدم اقتضا.

هست یعنی: امر متعلّق به ازاله در رتبه اوّل، واقع شده- واجب مطلق است-، هیچ قید و شرطی ندارد(1) امّا امر به صلات، مشروط به شرطی هست که تأخّر از امر به ازاله دارد و آن شرط، عبارت از عصیان نسبت به ازاله هست، و بدیهی است که عصیان تکلیف، تأخّر از تکلیف دارد، تا تکلیفی نباشد، عصیان، تحقّق پیدا نمی کند بنابراین امر به صلات، معلّق بر عصیان امر به ازاله هست منتها برای حفظ این جهت که هنگامی که امر به صلات، محقّق است امر به ازاله هم تحقّق داشته باشد، گفته اند عصیان به نحو شرط متأخّر، شرطیّت دارد.

مثلا چنین گفته اند: اگر در آینده و یک ساعت بعد، امر به ازاله را عصیان می کنید، اکنون امر به صلات، متوجّه شما هست، «ازل النّجاسة عن المسجد و ان کنت عصیت فی ساعة آتیة فامر الصّلاة محقّق فی هذا الحال»، نتیجه بیان مذکور، این است که فعلا دو امر، تحقّق دارد(2) و چون امر به صلات در طول و در رتبه متأخّر از امر به ازاله هست، هیچ مانع عقلی در آن تصوّر نمی شود(3).

تذکّر: اگر شرط متأخّر را نپذیرید، می توان قید امر به صلات را چنین تصوّر نمود که:

به جای عصیان، بنای بر معصیت را شرط، قرار داده و می گوئیم: «ازل النّجاسة عن المسجد و ان بنیت علی عصیان الامر بالازالة فصلّ»، بدیهی است که بنای بر معصیت، اکنون محقّق است یا قبلا تحقّق پیدا کرده- به نحو شرط مقارن یا متقدّم- در نتیجه، اکنون دو امر، تحقّق دارد که امر اوّل، بدون قید و شرط و امر دوّم، معلّق بر تصمیم بر معصیت هست و فرض ما

ص: 456


1- یجب الازالة عن المسجد.
2- علت تحقق امر به ازاله، این است که فعلا معصیت، تحقق پیدا نکرده و علت وجود امر به صلات، این است که: عصیان بعدی، سبب می شود که صلات، فعلا مأمور به باشد.
3- بین موالی عرفی- و پدران نسبت به فرزندان- چنان اوامر« طولیّه» هست مثلا پدری به فرزندش دستور می دهد که فلان عمل اهم را انجام بده و چنانچه کوتاهی کردی و آن را انجام ندادی در درجه دوّم، لااقل فلان عمل غیر اهم را انجام بده- البته مصنف، ضمن مباحث آینده آن اوامر را توجیه می کنند.

قلت: ما هو ملاک استحالة طلب الضّدّین فی عرض واحد، آت فی طلبهما کذلک، فإنّه و إن لم یکن فی مرتبة طلب الأهم اجتماع طلبهما، إلا أنّه کان فی مرتبة الأمر بغیره اجتماعهما، بداهة فعلیّة الأمر بالأهمّ فی هذه المرتبة، و عدم سقوطه بعد بمجرّد المعصیة فیما بعد ما لم یعص، أو العزم علیها مع فعلیّة الأمر بغیره أیضا، لتحقّق ما هو شرط فعلیّته فرضا [1].

******

- شرح :

این است که: تصمیم بر معصیت، تحقّق دارد و بدیهی است که عزم بر عصیان، مسقط امر به ازاله نیست بلکه نفس معصیت خارجی، مسقط امر به ازاله هست نه بنای بر معصیت، فرضا اگر کسی تصمیم بگیرد که امر به صلات را بعد از زوال، عصیان کند، آن تصمیم، موجب سقوط امر نمی شود لکن می تواند شرط برای امر به صلات- در مسأله ازاله- واقع شود.

نتیجه: اگر ما چنان امری تصویر نمائیم، پاسخ شیخ بهائی رحمه اللّه داده می شود زیرا ایشان فرمودند: صلات، نیاز به امر دارد و ما برای آن، یک امر تصوّر نمودیم امّا لازم نیست که امر به نماز هم در رتبه امر به ازاله باشد، نماز باید امر داشته باشد، خواه امرش متأخر از امر به ازاله باشد یا در عرض آن.

[1]- سؤال: آیا تصویری که در پاسخ کلام شیخ بهائی رحمه اللّه به نام «ترتّب»، بیان شده صحیح است یا نه؟

جواب: مصنّف رحمه اللّه آن را به شدّت انکار و فرموده اند: نمی توان ضدّین را به نحو مذکور- ترتّب- مأمور به قرار داد، همان ملاکی که در اجتماع امر به ضدّین در آن واحد، اقتضاء استحاله می کند، در مسأله ترتّب هم موجود است به عبارت دیگر:

همان طور که ممتنع است، مولا بدون قید و شرط بگوید: «یجب علیک الصلاة و یجب علیک الازالة»، آن فرض و صورتی را که شما بیان کرده و نامش را ترتّب گذاشتید، آن هم مستحیل است.

ص: 457

توضیح ذلک: علّت اینکه امر به ضدّین در عرض واحد، محال است و مولا نمی تواند، بگوید هم مشغول ازاله نجاست باش و هم اشتغال به نماز داشته باش، این است که: برای مکلّف، مقدور نیست که در آن واحد مشغول آن دو شود و هر دو امر را رعایت کند پس ملاک استحاله، عدم مقدوریّت مکلّف هست، اکنون ببینیم آن ملاک در محلّ بحث، تحقّق دارد یا نه؟

همان ملاک در صورت ترتّب هم موجود است زیرا شما- قائلین به ترتّب- گفتید امر به صلات در رتبه امر به ازاله، تحقّق ندارد بلکه در رتبه بعد و متأخّر هست، ما هم قبول کردیم لکن سؤال ما این است که: در آن رتبه متأخّر که امر به صلات، فعلیّت و تحقّق پیدا کرد، آیا امر به ازاله هست یا نه؟

باید بگوئید آن امر، تحقّق دارد زیرا موجبی برای سقوط آن حاصل نشده پس در همان حالی که امر به صلات- به خاطر تحقّق شرطش- فعلیّت پیدا کرده، امر به ازاله هم گریبان مکلّف را گرفته و آن امر، ساقط نشده و فرض مسئله، این بود که معصیت خارجی، یک ساعت بعد، تحقّق پیدا می کند(1) و فعلا عصیانی وجود ندارد- عزم بر معصیت هم که مسقط امر به ازاله نیست- پس امر به ازاله گرچه رتبه اش تقدّم بر امر به صلات دارد و امر به صلات در رتبه متأخّر هست لکن اشکال در همان، رتبه متأخّر هست که:

هنگامی که امر به صلات فعلیّت پیدا کرده، امر به ازاله هم تحقّق دارد، در همان رتبه متأخّره، مولا می گوید: «یجب علیک الازالة و یجب علیک الصّلاة»، آیا این، اجتماع ضدّین و امر به ضدّین، در آن واحد نیست، و آیا در رتبه امر به صلات، دو امر جمع نشده و دو ضد، مأمور به قرار نگرفته؟

چگونه می شود دو ضد و لو در یک لحظه و در یک رتبه، مأمور به قرار گرفته باشد؟

خلاصه: همان ملاکی که در مسأله استحاله امر به ضدّین در عرض واحد، تحقّق دارد، همان ملاک در رتبه امر به صلات، اقتضاء استحاله می کند و فرضا مولا می گوید اکنون دو

ص: 458


1- آن را به صورت شرط متأخّر، تصوّر نمودید.

لا یقال: نعم و لکنّه بسوء اختیار المکلّف حیث یعصی فیما بعد بالاختیار، فلو لاه لما کان متوجّها إلیه إلا الطّلب بالأهم، و لا برهان علی امتناع الاجتماع، إذا کان بسوء الاختیار [1].

فإنّه یقال: استحالة طلب الضّدّین، لیست إلا لأجل استحالة طلب المحال، و استحالة طلبه من الحکیم الملتفت إلی محالیته، لا تختصّ بحال دون حال، و إلا لصحّ فیما علّق علی أمر اختیاریّ فی عرض واحد، بلا حاجة فی تصحیحه إلی التّرتّب، مع أنّه محال بلا ریب و لا إشکال [2].

******

- شرح :

امر تحقّق دارد: 1- «یجب علیک الازالة.» 2- «یجب علیک الصلاة»، زیرا شرط، قید و معلّق علیه آن، حاصل شده پس در فرض متصوّر شما، مولا در آن واحد به شیئین غیر قابل اجتماع و غیر مقدور برای مکلّف امر می کند.

[1]- اشکال: قبول داریم که در رتبه امر به صلات، امر به ضدّین، تحقّق پیدا کرده لکن آن مشکل را شخص مکلّف، ایجاد نموده زیرا او می توانست، معصیت نکند و بنای بر عصیان نگذارد. آیا اگر او عصیان نمی کرد و تصمیم بر معصیت امر به ازاله نمی گرفت، آن دو امر، متوجّه او می شد یا اینکه فقط یک امر- ازل النّجاسة عن المسجد- گریبان او را می گرفت؟

سوء اختیار مکلّف و روح نافرمانی او چنان مشکلی را ایجاد کرده اگر او عصیان نمی کرد و بنای بر معصیت نمی داشت فقط امر به ازاله، گریبانگیر او بود و امر به صلات نمی توانست فعلیّت پیدا کند- و اصلا شرطش حاصل نمی شد- پس سوء اختیار مکلّف، فعلیّت و زمینه آن را بوجود آورد لذا هیچ مانع عقلی وجود ندارد که در رتبه امر به صلات، دو امر جمع شود- «و لا برهان علی امتناع الاجتماع اذا کان بسوء الاختیار.»

[2]- مصنّف رحمه اللّه، یک جواب نقضی و یک پاسخ حلّی بیان کرده اند:

الف: جواب حلّی: مسأله اجتماع بین ضدّین، امری است که مربوط به مولا می باشد و ارتباطی به سوء اختیار- یا اختیار- مکلّف ندارد یعنی او نمی تواند در آن واحد، ضدّین را طلب نماید به عبارت دیگر: مولای حکیم ملتفت به تضادّ بین ازاله و صلات نمی تواند آن دو

ص: 459

را در یک لحظه، مأمور به قرار دهد. سوء اختیار و اختیاری بودن عصیان مکلّف در موضوعی که مربوط به مولا هست، مدخلیّتی ندارد.

آیا مجرّد اینکه عصیان مکلّف، یک امر اختیاری هست، سبب می شود که طلب ضدّین را برای مولا تجویز نماید؟

خیر، طلب ضدّین با مقام حکمت و توجّه مولا، منافات دارد.

ب: پاسخ نقضی: اگر سوء اختیار- یا اختیار- مکلّف بتواند امر به ضدّین را تصحیح نماید پس مناسب و صحیح است که مولا از ابتدا، امر به ضدّین را در عرض واحد،- لکن معلّق بر امر اختیاری مکلّف- قرار دهد و مثلا چنین بگوید(1): اگر به فلان شهر، مسافرت کردی، جمع بین ضدّین بر تو واجب است، بدیهی است که مسافرت در اختیار شما هست مولا هم نمی گوید مسافرت برو یا اینکه سفر را ترک کن امّا می گوید اگر به اختیار خودت، مسافرت کردی بر تو واجب است، بین ضدّین جمع کنی.

سؤال: آیا جائز است که مولا چنان دستوری به عنوان جمع بین ضدّین- معلّق بر مسافرت اختیاری- صادر نماید یا نه؟

جواب: خیر، مسأله وجوب جمع بین ضدّین، مستحیل است گرچه معلّق بر امری باشد که در اختیار مکلّف هست به عبارت دیگر: چون معلّق علیه در اختیار مکلّف هست، سبب نمی شود که امر به ضدّین، تصحیح شود و همچنین به مجرّد اینکه امر به صلات، معلّق بر یک امر اختیاری هست باعث نمی شود که امر به ضدّین را تصحیح نماید و الا از اوّل باید مولا بتواند- بنا بر تعلیق بر یک امر اختیاری- جمع بین ضدّین را واجب کند، از نظر ملاکی که قائل به ترتّب، بیان می کند، هیچ فرقی بین آن مثال و بین «یجب علیک الجمع بین الضدّین ان سافرت ...» وجود ندارد

خلاصه بیان مصنّف در پاسخ قائلین به ترتّب: شما توهّم کردید که قرار دادن امر به

ص: 460


1- « اذا ضربت زیدا فقم و اقعد فی آن واحد.»

إن قلت: فرق بین الاجتماع فی عرض واحد و الاجتماع کذلک، فإنّ الطّلب فی کل منهما فی الأول یطارد الآخر، بخلافه فی الثّانی، فإنّ الطّلب بغیر الأهمّ لا یطارد طلب الأهم، فإنّه یکون علی تقدیر عدم الإتیان بالأهمّ، فلا یکاد یرید غیره علی تقدیر إتیانه، و عدم عصیان أمره [1].

******

- شرح :

صلات در رتبه متأخّر از امر به ازاله، سبب می شود که استحاله و ملاک آن برطرف شود، درست است که رتبه امر به صلات، متأخّر از رتبه امر به ازاله هست امّا آیا امر به ازاله در رتبه امر به صلات به قوّت خود باقی هست یا نه؟

اگر بگوئید ساقط شده، پاسخ ما این است که موجبی برای سقوط آن، تحقّق پیدا نکرده، عصیانی محقّق نشده و بنای بر معصیت هم که باعث سقوط امر نیست پس امر به ازاله در رتبه امر به صلات به فعلیّت خود، باقی هست و در نتیجه در صورت عصیان- به نحو شرط متأخّر- یا بنای بر معصیت، آن دو امر به فعلیّت خود، باقی هست یکی از آن دو، مکلّف را به اتیان صلات، دعوت می کند و دیگری او را فرمان به ازاله می دهد و صلات و ازاله هم متضاد و در آن واحد، غیر قابل اجتماع هستند پس چگونه امر به ضدّین به نحو ترتّب، تصوّر می شود؟

[1]- اشکال: اگر طلب ضدّین در «عرض» واحد و در رتبه واحد، تحقّق پیدا کند، چون هیچ کدام نسبت به دیگری تقدّم و تأخّری ندارد لذا هریک از آن دو، عنوان طاردیّت پیدا می کند و هرکدام مکلّف را به طرف خود جلب و دیگری را طرد می کند و فرض مسئله هم این است که: مکلّف فقط یک قدرت دارد و آن را می تواند در طریق اتیان یکی از آن دو، صرف کند لذا عنوان «مطارده»، تحقّق پیدا می کند یعنی: این ضد، نسبت به دیگری طاردیّت دارد و ضدّ دوّم هم نسبت به ضدّ اوّل، طاردیّت دارد پس هر دو، متّصف به عنوان طاردیّت هستند.

ولی اگر طلب و امر به ضدّین به نحو ترتّب- «طولیّت»- باشد، یعنی رتبه های آن دو، متفاوت شود و مسأله تقدّم و تأخّر، مطرح گردد، در این صورت، امر مربوط به ضدّ

ص: 461

قلت: لیت شعری کیف لا یطارده الأمر بغیر الأهم؟ و هل یکون طرده له إلا من جهة فعلیّته، و مضادّة متعلّقه له [للأهمّ؟ و المفروض فعلیّته، و مضادّة متعلّقه له](1) و عدم إرادة غیر الأهمّ علی تقدیر الإتیان به(2) لا یوجب عدم طرده لطلبه مع تحقّقه(3)، علی تقدیر عدم الإتیان به و عصیان أمره، فیلزم اجتماعهما علی هذا التّقدیر(4)، مع ما هما(5) علیه من المطاردة، من جهة المضادّة بین المتعلّقین [1].

******

- شرح :

متأخّر، نسبت به امر اوّل، طاردیّت و مانعیتی ندارد و کانّ امر اوّل را تأیید نموده و به مکلّف می گوید در درجه اوّل باید قدرت خود را صرف امتثال امر اوّل کنی لکن اگر نسبت به امر اوّل، عصیان نمودی- یا بنای بر معصیت گذاشتی- لااقل، قدرت خود را در امتثال امر ثانی و متأخّر، صرف کن پس بنا بر مسأله ترتّب، امر به مهم- صلات- در برابر امر به اهم- ازاله- هیچ گونه طاردیّتی ندارد و رتبه اش از آن، متأخّر هست.

نتیجه: چرا شما مسأله ترتّب را با طلب ضدّین در عرض واحد، مقایسه می کنید؟

قیاس شما باطل است زیرا در موردی که آن دو امر- آن دو طلب- در عرض واحد باشند، طرفین، عنوان طاردیّت دارند امّا در فرض ترتّب، هیچ گونه، مطارده ای تحقّق ندارد.

[1]- جواب: الف: در بحث فعلی- ترتّب- هم مطارده، تحقّق دارد و لذا باید ببینیم اگر بنا باشد امری نسبت به امر دیگر، طاردیّت پیدا کند، معنایش چیست؟

آیا معنای طاردیّت، بیش از این هست که این امر، فعلیّت پیدا کرده، متوجّه مکلّف

ص: 462


1- عبارت داخل قلاب مطابق متن حقائق الاصول و شرح کفایه مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی می باشد. ر. ک: 1/ 185 و 1/ 319.
2- ای: بالاهم.
3- ای: مع تحقق طلب غیر الاهم، و ضمیر- طرده- راجع الی- امر غیر الاهم- و ضمائر- لطلبه- و- به- و- امره- راجعة الی الاهم.
4- یعنی: تقدیر عدم الاتیان بالاهم.
5- ... و مرجع ضمیر- هما- حکمیّ، اعنی الطلبین] ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 478.

مع أنّه یکفی الطّرد من طرف الأمر بالأهمّ، فإنّه علی هذا الحال یکون طاردا لطلب الضّدّ، کما کان فی غیر هذا الحال، فلا یکون له معه أصلا بمجال [1].

******

- شرح :

شده و از او می خواهد که قدرتش را صرف انجام آن امر کند(1).

اکنون بررسی کنیم که آیا در محلّ بحث- ترتّب- در آن مرتبه ای(2) که گفتیم امتناع، تحقّق پیدا کرده، مطارده، تحقّق دارد یا نه؟

امر اوّل که فعلا ساقط نشده و فعلیّت آن به قوّت خود، باقی هست و مکلّف را به امتثال و موافقت خود، دعوت می کند. در این رتبه، امر ثانی هم، چون شرط و معلّق علیه آن، حاصل شده، فعلیّت پیدا کرده و مکلّف را به امتثال خود دعوت می کند و می گوید باید قدرت خود را صرف امتثال امر دوّم نمائی زیرا فعلا امر دوّم، نقصانی ندارد و شرطش تحقّق پیدا کرده، واجب مشروط، وقتی شرطش حاصل شد، به واجب منجّز، مبدّل می گردد.

نتیجه: در رتبه امر ثانی، عنوان مطارده، تحقّق دارد یعنی: امر اوّل، مکلّف را به سوی خود می خواند و امر دوّم هم مکلّف را به امتثال خود، دعوت می کند و چون دو امر فعلی منجّز، تحقّق دارد، مطارده هم به قوّت خود باقی هست و اینکه شما- مستشکل- گفتید در بحث فعلی- ترتّب- مطارده ای وجود ندارد ولی در طلب ضدّین در عرض واحد، مطارده محقّق است، امر صحیحی نیست بلکه اینجا هم مطارده، ثابت است و در رتبه امر به مهم- صلات- مطارده به قوت خود باقی هست.

[1]- ب: از شما می پذیریم که امر به مهم در برابر امر به اهم، طاردیّت ندارد و در نتیجه، مطارده محقّق نیست لکن این مطلب را نمی توانید، انکار نمائید که: امر به مهم، ضعیف هست و طاردیّت ندارد امّا امر به اهم که نسبت به مهم، طاردیّت دارد، امر به اهم

ص: 463


1- طاردیّت بر دو پایه، بنا شده: الف: فعلیّت امر ب: عدم امکان اجتماع متعلّقین.
2- رتبه تحقق معصیت یا بنای بر عصیان.

إن قلت: فما الحیلة فیما وقع کذلک من طلب الضّدّین فی العرفیّات؟ [1].

قلت: لا یخلو: إمّا أن یکون الأمر بغیر الأهمّ، بعد التّجاوز عن الأمر به و طلبه حقیقة [2].

******

- شرح :

در رتبه امر به مهم، مکلّف را به امتثال خود، دعوت می کند(1). و طاردیّت از یک طرف- درعین حال که مطارده، تحقّق پیدا نمی کند- کفایت بر استحاله می کند(2) و چگونه مولای حکیم می تواند در آن واحد، دو امر، صادر کند که یکی از آن ها کوبنده و طارد امر دیگر باشد؟

[1]- اشکال: شما- مصنّف- مسأله ترتّب را به نحوی که ما بیان کردیم، نپذیرفتید و از جنبه عقلی با آن موافقت ننمودید امّا: «ادل دلیل علی امکان الشّی ء، وقوع الشّی ء»، یعنی وقتی به عرفیّات و اوامر بین (موالی و عبید)، (پدران و فرزندان)، مراجعه کنیم، مشخّص می شود که بین آن ها اوامر فراوانی به نحو طولیّت، وجود دارد مثلا مولا یا پدری به عبد یا فرزندش دستور می دهد که: در درجه اوّل، فلان عمل را انجام بده امّا اگر سهل انگاری و مخالفت نمودی در رتبه بعد، فلان عمل را باید انجام دهی شما آن مسأله متداول و عرفی را چگونه حل می کنید؟

[2]- جواب: الف: ممکن است بگوئیم: بعد از آنکه عبد با امر اوّل- امر به اهم- مخالفت نمود- یا بنای بر مخالفت داشت- مولا «حقیقتا» از آن امر، صرف نظر می کند و چنین نیست که او در رتبه دوّم- امر به مهم- دو امر داشته باشد به عبارت دیگر: مولا در درجه اوّل، امر خود را به واجب اهم متوجّه می نماید لکن اگر عصیان(3) یا بنای بر معصیت، تحقّق پیدا کرد، در رتبه دوّم اصلا امر اوّل، تحقّق ندارد و علّت نبودنش این است که مولا حقیقتا از آن امر، صرف نظر نموده.

ص: 464


1- چون فرض این است که هنوز عصیان، تحقّق پیدا نکرده و بنای بر معصیت هم که مسقط امر نیست.
2- چنین نیست که فقط« مطارده»، مستحیل باشد.
3- به نحو شرط متأخّر.

و إما أن یکون الأمر به إرشادا إلی محبوبیّته و بقائه علی ما هو علیه من المصلحة و الغرض لو لا المزاحمة، و أن الإتیان به یوجب استحقاق المثوبة فیذهب بها بعض ما استحقّه من العقوبة علی مخالفة الأمر بالأهمّ، لا أنّه أمر مولویّ فعلیّ کالأمر به، فافهم و تأمّل جیّدا [1].

******

- شرح :

سؤال: آیا اگر مولا از امر اوّل صرف نظر کرد، در رتبه امر دوّم، دو امر، جمع شده؟

خیر، مولا از امر دوّم صرف نظر کرده لکن شما- قائلین به ترتّب- در صدد هستید که در رتبه امر دوّم و در آن واحد، دو امر، اجتماع نماید لکن به کیفیّتی که ما- نسبت به اوامر عرفیّه- بیان کردیم، بیش از یک امر، وجود ندارد. در رتبه امر به اهم فقط امر به اهم محقّق است و در رتبه امر به مهم، امری نسبت به اهم مطرح نیست زیرا مولا از آن، صرف نظر نموده.

سؤال: چرا مصنّف رحمه اللّه چنان توجیهی نمودند؟

جواب: اگر مطلبی استحاله عقلی داشت لکن دیدیم آن مطلب در عرف، وجود دارد، باید آن را به نحوی توجیه کنیم که با استحاله عقلی، منافات نداشته باشد و محال عقلی در عرف، واقع نشود.

[1]- ب: شما- قائلین به ترتّب- در صدد هستید که در رتبه امر به مهم- صلات-، دو امر مولوی ترتیب دهید و بگوئید: همان طور که امر به ازاله- اهم- به نحو مولویّت، باقی هست امر به صلات هم در هنگام معصیت امر به ازاله به نحو مولویّت، تحقّق دارد به عبارت دیگر: شما مدّعی اجتماع امرین مولویین هستید، ممکن است ما چنین بگوئیم که:

آن دو امری که در عرفیّات، تحقّق دارد، احدهما مولوی و دیگری ارشادی هست یعنی امر به اهم، مولوی هست و مولا در درجه اوّل، آن را می طلبد و استحقاق عقوبت هم بر مخالفت آن، مترتّب می شود لکن امر دوّم، ارشادی هست.

مولا- از باب فرض و مثال- به نحو امر مولوی می گوید: «یجب علیک الازالة»، لکن اگر عصیان کردی یا بنای بر معصیت داری، لااقل، امر دوّم- مهم- را اتیان کن زیرا آن هم

ص: 465

ثمّ إنّه لا أظنّ أن یلتزم القائل بالتّرتّب، بما هو لازمه من الاستحقاق فی صورة مخالفة الأمرین لعقوبتین، ضرورة قبح العقاب علی ما لا یقدر علیه العبد، و لذا کان سیّدنا الأستاذ قدّس سرّه لا یلتزم به- علی ما هو ببالی- و کنّا نورد به علی التّرتّب، و کان بصدد تصحیحه [1].

******

- شرح :

دارای محبوبیّت و مقربیّت ذاتیّه(1) هست، واجد همان مصلحت(2)، غرض(3) و ملاک امر می باشد.

بدیهی است مولا که امر مولوی نسبت به صلات ندارد(4) بلکه می گوید شما که نسبت به امر به ازاله عصیان می کنید، بهتر است برای تخفیف عقوبت، لااقل صلات را اتیان نمائید و گمان نکنید که نماز، مبغوضیّت دارد بلکه دارای مصلحت هست گرچه نمی توان نسبت به آن- بالفعل-، امر مولوی متوجّه نمود زیرا مستلزم اجتماع طلب ضدّین در آن واحد هست.

خلاصه: اگر شما- قائلین به ترتّب- از طریق وقوع چنان اوامری در عرف بر ما اعتراض کنید، پاسخ شما همان است که مفصّلا بیان کردیم.

[1]- مرحوم آقای آخوند، فعلا خودشان در صدد القاء اشکال بر قول به ترتّب هستند که:

شما می گوئید اجتماع امرین در آن واحد به نحو ترتّب، مانعی ندارد لکن سؤال ما این است که: اگر مکلّف در زمانی که فقط می توانست با یکی از آن دو امر، موافقت کند لکن نسبت به آن دو، مخالفت نمود(5)، آیا استحقاق دو عقوبت، پیدا می کند یا اینکه مستحق

ص: 466


1- به خاطر محبوبیّت ذاتی، موافقت با آن، موجب استحقاق مثوبت است نه، به خاطر موافقت با امر وجوبی.
2- بنا بر قول عدلیّه.
3- بنا بر قول غیر عدلیّه.
4- بلکه مولا نسبت به واجب مهم- صلات-، امر ارشادی دارد.
5- نه واجب اهم را اتیان کرد و نه واجب مهم را.

فقد ظهر أنّه لا وجه لصحّة العبادة، مع مضادّتها لما هو أهمّ منها، إلا ملاک الأمر [1].

******

- شرح :

عقوبت واحده هست؟

الف: اگر بگوئید استحقاق یک عقوبت دارد، اشکال ما این است که: شما که گفتید در «ترتّب»، دو امر مطرح است چرا مخالفت با دو امر، موجب یک استحقاق عقوبت شود؟

ب: اگر بگوئید مکلّف، مستحق دو عقوبت هست، اشکال ما این است که نمی توان به آن، ملتزم شد زیرا در یک زمان، فرضا نیم ساعت وقتی را که مکلّف فقط می تواند صرف اتیان یکی از آن دو ضد نماید و قادر نیست که در آن زمان، ضدّین را اتیان نماید لکن از قدرت خود استفاده نکرد و هر دو ضد را ترک نمود، مستحق دو عقوبت شود و آیا کسی می تواند به آن، ملتزم شود؟

سیّدنا الاستاد(1) هم قائل به ترتّب بودند، ما اشکال مذکور را بر ایشان داشتیم لکن ایشان در صدد تصحیح آن- یعنی ترتّب- بودند.

خلاصه: یکی از اشکالات قول به ترتّب، این است که استحقاق عقوبت واحده با ترتّب، سازگار نیست و استحقاق عقوبتین را هم قائلین به ترتّب نمی توانند، ملتزم شوند.

[1]- تذکّر: هدف قائلین به ترتّب، این بود که پاسخ شیخ بهائی رحمه اللّه را بیان کنند زیرا ایشان فرمودند: بنا بر عدم اقتضا، چون عبادت، فاقد امر هست پس باطل می باشد لکن قائلین به ترتّب فرمودند: آن عبادت، درعین حال که مضادّ با واجب اهمّی هست، ولی به نحو طولیّت- ترتّب- دارای امر و صحیح است لکن مصنّف رحمه اللّه بیان آن ها را نپذیرفتند و

ص: 467


1- هو آیة اللّه مجدد المذهب الحاج میرزا محمد حسن بن السید میرزا محمود الحسینی الشیرازی ولد فی 15 ج 1 1230، حضر درس المحقق السید حسن المدرس و المحقق الکلباسی قصد العراق عام 1259. حضر الاندیة العملیة، اختص فی التلمذة و الحضور بابحاث المحقق الانصاری، عیّن مرجعا بعده، حجّ سنة 1288، و هاجر الی سامراء شعبان سنة 1291 ثم تبعه تلامیذه، اخذ منه کثیر من فحول العلماء، منهم: آقا رضا الهمدانی و الشیخ فضل اللّه النوری و الآخوند الخراسانی، توفی لیلة الاربعاء 24 شعبان 1312 ه. ر. ک: الکنی و الالقاب 3/ 184.

نعم فیما إذا کانت موسّعة، و کانت مزاحمة بالأهم فی بعض الوقت، لا فی تمامه، یمکن أن یقال: إنّه حیث کان الأمر بها علی حاله، و إن صارت مضیّقة بخروج ما زاحمه الأهمّ من أفرادها من تحتها، أمکن أن یؤتی بما زوحم منها بداعی ذاک الأمر، فإنّه و إن کان خارجا عن تحتها بما هی مأمور بها، إلا أنّه لما کان وافیا بغرضها کالباقی تحتها، کان عقلا مثله فی الإتیان به فی مقام الامتثال، و الإتیان به بداعی ذاک الأمر، بلا تفاوت فی نظره بینهما أصلا. و دعوی أنّ الأمر لا یکاد یدعو إلا إلی ما هو من أفراد الطّبیعة المأمور بها، و ما زوحم منها بالأهم، و إن کان من أفراد الطّبیعة، لکنّه لیس من أفرادها بما هی مأمور بها، فاسدة، فإنّه إنّما یوجب ذلک، إذا کان خروجه عنها بما هی کذلک تخصیصا لا مزاحمة، فإنّه معها و إن کان لا یعمّها الطّبیعة المأمور بها، إلا أنه لیس لقصور فیه، بل لعدم إمکان تعلّق الأمر بما یعمّه عقلا، و علی کلّ حال، فالعقل لا یری تفاوتا فی مقام الامتثال و إطاعة الأمر بها، بین هذا الفرد و سائر الأفراد أصلا. هذا علی القول بکون الأوامر متعلّقة بالطّبائع [1].

******

- شرح :

خودشان جواب مستقلّی را ذکر کرده(1) و فرمودند: آن عبادت، صحیح است و فعلا هم در عبارت مذکور- «فقد ظهر انّه لا وجه لصحّة العبادة ...»- همان پاسخ قبلی خود را تکرار و تأکید می نمایند که:

صحّت عبادت، نیاز به امر ندارد و همان ملاک امر که عبارت از محبوبیّت، رجحان و مصلحت باشد، برای صحّت عبادت، کافی هست.

[1]- در یک صورت می توان عبادت را به داعی امرش اتیان نمود بدون اینکه مسأله «ترتّب» و «ملاک امر» مطرح باشد.

بیان ذلک: فرض کنید عبادتی(2) که با واجب اهم، مزاحم هست، موسّع و تزاحمش با آن، در یک قسمت از آن وقت موسّع باشد- نه در تمام وقت- در این صورت می توان

ص: 468


1- شرح آن را مفصلا بیان کردیم.
2- مانند نماز.

عبادت مذکور را به داعی امر، اتیان نمود بدون اینکه مسأله ترتّب یا ملاک امر- مصلحت و محبوبیّت- مطرح باشد مانند مزاحمت صلات با ازاله، به این نحو که:

مثلا شخصی دو ساعت، بعد از زوال، وارد مسجد و متوجّه شد که آنجا متنجّس شده و سه ساعت، وقت برای اتیان نماز ظهر، باقی مانده و فرضا ازاله نجاست هم در تمام وقت صلات با آن، مزاحمت ندارد(1)، حال اگر او ازاله نجاست را ترک کند، می تواند نمازش را به داعی امر، اتیان نماید بدون اینکه مسأله ملاک امر یا ترتّب، مطرح باشد.

خلاصه: با حفظ این دو جهت- که: صلات، یک واجب موسّع هست و مزاحمتش با ازاله در قسمتی از وقت هست نه تمام وقت- مکلّفی که در وقت موسّع، به آلودگی مسجد، توجّه و ازاله را ترک و اشتغال به صلات پیدا می کند، می تواند نمازش را با قصد قربت- به معنی داعی امر- اتیان نماید و نکته اش این است که:

توضیح ذلک: آن فرد(2) از نماز که در خارج، اتیان می شود از دائره طبیعت مأمور به، خارج است زیرا دائره طبیعت صلات مأمور به، شامل آن فرد نمی شود و لذا نمی توان گفت آن صلات از افراد طبیعت مأمور به هست و آیه شریفه: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلی غَسَقِ اللَّیْلِ ...»، شامل آن فرد مزاحم با ازاله نمی شود لکن نکته کلام و بیان ما این است که:

آن نمازی که فرد طبیعت مأمور به نیست و از دائره طبیعت مأمور به، خارج شده، خروجش به نحو تخصیص- نداشتن ملاک- نیست(3) بلکه خروجش به علّت ابتلاء به تضادّ با یک واجب اهم می باشد به عبارت دیگر: خروجش به عنوان مزاحمت هست و اگر

ص: 469


1- مثلا در مدت نیم ساعت می توان مسجد را تطهیر نمود.
2- که مزاحم و مضادّ با ازاله هست.
3- مانند« اکرم العلماء» و« لا تکرم زیدا العالم» نیست،« لا تکرم زیدا» که مخصّص عام می باشد، معنایش این است که اصلا در مورد زید عالم، ملاک وجوب اکرام، تحقّق ندارد- معنای تخصیص، نداشتن ملاک و مناط هست.

چنین شد، معنایش این است که ملاک، مصلحت و تمام خصوصیّاتی که در سائر افراد طبیعت، تحقّق دارد در آن فرد هم موجود است و اگر ملاک، محقّق شد، چه مانعی دارد که مکلّف، صلات را به داعی امر متعلّق به طبیعت، اتیان کند زیرا امر به صلات از عهده مکلّف، ساقط نشده بلکه نماز، یک واجب موسّع هست ولی به علّت مزاحمت با ازاله، مقداری مضیّق شده- امر به صلات به اعتبار اینکه واجب، موسّع هست، باقی می باشد- بنابراین: امر به صلات، مسلّما برعهده آن مکلّف هست و درعین حال، آن فرد از صلات را که به جای ازاله، انتخاب می کند، فاقد ملاک و مناط نیست و همین که فاقد ملاک نشد، از نظر عقل، مانعی ندارد که همان فرد مزاحم با ازاله را به داعی امر متعلّق به طبیعت صلات، اتیان نماید.

آیا از نظر عقل، بین آن فرد مزاحم با ازاله و سائر افراد صلات که مزاحمت با ازاله ندارند، فرقی هست و آیا لازم است که نفس آن فرد- بالخصوص- مأمور به باشد؟

خیر، لزومی ندارد، بلکه امری متوجّه مکلّف شده و او در مقام امتثال، فردی از صلات را اتیان می کند که هیچ نقصانی از نظر مناط و ملاک با سائر افراد ندارد- بدون اینکه مسأله ترتّب و اختلاف رتبه، مطرح باشد.

خلاصه: آن فرد از صلات، دارای ملاک هست و امر متعلّق به نماز هم چون واجب، موسّع هست، معنا ندارد که از عهده مکلّف، ساقط شود، فقط دائره طبیعت، مقداری به این نحو، مضیّق شده که: مثلا وقت صلات کسانی که نمازشان با ازاله، مزاحمت ندارد، پنج ساعت هست ولی وقت موسّع صلات کسانی که نمازشان با تطهیر مسجد، تزاحم دارد، چهار ساعت هست.

نتیجه: اتیان آن فرد از صلات به داعی امر متعلّق به طبیعت، هیچ مانعی ندارد لذا در فرض مذکور می توان با نظر شیخ بهائی رحمه اللّه موافقت نمود و به ایشان گفت:

شما که می گوئید عبادت را باید به داعی امر، اتیان نمود، ما در فرض مذکور، داعی امر

ص: 470

و أمّا بناء علی تعلّقها بالأفراد فکذلک، و إن کان جریانه علیه أخفی، کما لا یخفی، فتأمّل [1].

******

- شرح :

برای شما، تصوّر و تصحیح نمودیم بدون اینکه مسأله ترتّب و طولیّت، مطرح باشد.

تذکّر: اگر احکام، تعلّق به طبایع(1)، پیدا کنند، بیان مصنّف رحمه اللّه بسیار واضح و بدیهی است- و اصلا «فرد»، مأمور به نیست خواه با ازاله، مزاحم باشد یا نباشد- زیرا امر، متعلّق به طبیعت هست و آن امر از عهده مکلّف، ساقط نشده و آن صلات واجب موسّع، درعین حال که یک فردش مزاحمت با ازاله دارد امّا چنین نیست که مکلّف، تکلیفی به نماز و واجب موسع نداشته باشد بلکه «امر»، وجود دارد و در آن فرد، ملاک امر هم هست لذا مانعی ندارد که مکلّف، آن فرد از صلات را به داعی امر متعلّق به طبیعت، اتیان کند.

[1]- امّا اگر کسی بگوید اوامر، متعلّق به افراد هست- نه طبایع- طبق مبنای مذکور هم می توان مشکل را حل نمود، گرچه مسئله، مقداری مخفی و پوشیده هست.

بیان ذلک: در فرض مزبور که اوامر به افراد، متعلق هست، آن فرد از صلات که با ازاله، مزاحم هست فاقد امر می باشد و سائر افراد، مأمور به هستند لکن علّت نداشتن امر، عدم مقتضی و نبودن ملاک نیست بلکه به خاطر وجود مانع هست و الا آن فرد مزاحم با سائر افراد صلات- از نظر محبوبیّت، مقربیّت و معراجیّت- هیچ فرقی ندارد لذا مانعی هم ندارد که مکلّف، همان فرد مزاحم را به داعی امر متعلّق به سائر افراد، اتیان کند گرچه نفس آن فرد، مأمور به نیست.

خلاصه: عقلا مانعی ندارد که مکلّف، آن فرد خارج از دائره مأمور به را به داعی امر متعلّق به سائر افراد، اتیان کند زیرا تمام ملاکی که در سائر افراد صلات هست، در آن فرد هم تحقّق دارد و نیازی به تصویر مسأله «ترتّب» نیست و همان کلام شیخ بهائی رحمه اللّه- که فرمودند عبادت، نیاز به امر دارد- را تصحیح می کنیم و می گوئیم: می توان در آن فرض، عبادت را به داعی امرش اتیان نمود.

ص: 471


1- نه افراد.

ثمّ لا یخفی أنّه بناء علی إمکان التّرتّب و صحّته، لا بدّ من الالتزام بوقوعه، من دون انتظار دلیل آخر علیه، و ذلک لوضوح أنّ المزاحمة علی صحّة التّرتّب لا تقتضی عقلا إلا امتناع الاجتماع فی عرض واحد، لا کذلک، فلو قیل بلزوم الأمر فی صحّة العبادة، و لم یکن فی الملاک کفایة، کانت العبادة مع ترک الأهمّ صحیحة لثبوت الأمر بها فی هذا الحال، کما إذا لم تکن هناک مضادّة [1].

******

- شرح :

تذکّر: اینکه گفتیم می توان عبادت را به داعی امرش اتیان نمود بدون اینکه مسأله ترتّب، مطرح باشد با حفظ و رعایت دو جهت بود: 1- صلات- ضدّ عبادی- واجب موسّع بود. 2- مزاحمتش با ازاله در قسمتی از وقت صلات بود نه در تمام وقت.

[1]- مصنّف رحمه اللّه نکته ای را به منظور تتمیم و تکمیل بحث ترتّب، ذکر کرده اند که:

اگر فرضا با قائلین به ترتّب، مماشات کردیم، آن را پذیرفتیم و از استحاله عقلی، صرف نظر نمودیم، آیا ترتّب فقط یک تصویر عقلی هست که در مقام اثبات، نیاز به دلیل دارد؟

اگر شما ترتّب را تصویر نموده و آن را پذیرفتید، همان تصویرش مساوق با وقوعش- در خارج- هست زیرا خارجا ادلّه، نسبت به ضدّین، دلالت بر ثبوت امر می کند فرضا «ازل النّجاسة عن المسجد»، دالّ بر امر به ازاله هست و «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»*، دلالت بر امر به اقامه نماز می کند پس ادلّه، دالّ بر ثبوت امرین هست. حال اگر ما ترتّب را انکار نمائیم و بگوئیم اجتماع طلبین هم در عرض واحد، محال است و هم به نحو طولیّت، استحاله دارد باید در ظاهر ادلّه، تصرّف نمائیم و بگوئیم اجتماع طلب ضدّین در آن واحد، غیرممکن است امّا اگر کسی ترتّب را قبول، تصویر و تصحیح نمود، او به ظاهر ادلّه، عمل می کند و لازم نیست در ظاهر ادلّه، تصرّف نماید بلکه ظاهر ادلّه- که بقاء و ثبوت امرین هست- را اخذ می نماید.

خلاصه: قائلین به ترتّب در مقام اثبات، مشکلی ندارد و ظاهر ادلّه را اخذ می نمایند ولی ما که منکر ترتّب هستیم در امرین، تصرّف می نمائیم و ...

ص: 472

فصل

لا یجوز أمر الآمر، مع علمه بانتفاء شرطه، خلافا لما نسب إلی أکثر مخالفینا، ضرورة أنّه لا یکاد یکون الشّی ء مع عدم علّته، کما هو المفروض هاهنا، فإنّ الشّرط من أجزائها، و انحلال المرکّب بانحلال بعض أجزائه ممّا لا یخفی [1].

******

- شرح :

فصل ششم امر آمر با علم به انتفاء شرطش چگونه است

[1]- عنوان یکی از مباحث اصولی، این است که: «هل یجوز امر الآمر مع علمه بانتفاء شرطه ام لا»؟

سؤال: مرجع ضمیر در کلمه «شرطه» چیست؟

جواب: چون در عنوان مذکور، بحثی از مأمور به نشده پس به حسب ظاهر، مرجع آن، کلمه «امر» می باشد- نه مأمور به(1)- و معنای عبارت مذکور، این است که: آیا اگر امرکننده ای بداند که شرط امر، تحقق ندارد، جائز و ممکن هست که امر نماید یا ممکن نیست؟

مثلا قدرت بر انجام مأمور به، شرط نفس امر هست- نه مأمور به(2)- حال اگر مولائی می داند که شرط امر، تحقق ندارد، جائز است که امر نماید یا نه؟

اکثر علمای عامّه به حسب ظاهر گفته اند مانعی برای «امر» وجود ندارد لکن اصولیّین از شیعه، قائل به عدم جواز شده اند.

بعد از مشخّص شدن محلّ نزاع، بدیهی است که نیازی به اقامه دلیل برآن نیست زیرا اگر چیزی شرط امر بود و فرض کردید که آن شرط، تحقّق ندارد، پرواضح است که مشروط بدون شرطش تحقّق پیدا نمی کند به عبارت دیگر: باید شرائط، موجود و موانع، مفقود باشد تا علّت تامّه، تحقّق پیدا کند حتّی اگر یک شرط هم حاصل نشود،

ص: 473


1- البته بعضی احتمال داده اند که مرجع ضمیر،« مأمور به» باشد گرچه در عنوان بحث، ذکری از آن نشده لکن چون کلمه« امر»،« آمر» در آن ذکر شده طبیعتا باید مأمور به هم مطرح باشد- البته احتمال مذکور برخلاف ظاهر هست.
2- طهارت، استقبال و ستر، شرط صلات و مأمور به هست.

و کون الجواز فی العنوان بمعنی الإمکان الذّاتی بعید عن محلّ الخلاف بین الأعلام [1].

******

- شرح :

علّت تامّه موجود نمی شود و قهرا معلول هم محقق نمی شود.

خلاصه: طبق ظاهر عنوان محلّ بحث، دلیل بر عدم جواز امر آمر، بدون شرطش بدیهی است.

[1]- سؤال: آیا عامّه- که قائل به جواز امر آمر با علم به انتفاء شرطش شده اند- نمی دانستند که معلول با نبودن بعضی از اجزاء علّت، تحقّق پیدا نمی کند به عبارت دیگر:

آیا آن ها می گویند مشروط، بدون شرط هم تحقّق پیدا می کند؟

جواب: نسبت به کلام آن ها دو توجیه، ذکر می کنیم:

الف: مقدمه: کلمه «یجوز» که در محلّ بحث، عنوان شده به معنای «یمکن» می باشد، جواز و امکان هم، دارای یک معنا هستند. اکنون باید ببینیم مقصود از جواز و امکان، کدام یک از اقسام امکان هست: «الامکان علی قسمین امکان ذاتی و امکان وقوعی.»

امکان ذاتی در مقابل استحاله ذاتی و امکان وقوعی در برابر استحاله وقوعی هست.

معنای امکان ذاتی، این است که شی ء به حسب ذات با قطع نظر از وقوع و عدم وقوعش در خارج، امکان دارد گرچه خارجا به علّتی موجود نشود لکن ذاتا «ممکن» هست امّا امکان وقوعی، این است که: وقوع شی ء، علاوه بر اینکه امکان ذاتی دارد، هیچ گونه تالی فاسدی ندارد پس رتبه امکان وقوعی از امکان ذاتی، متأخّر هست، ابتدا باید بحث کنیم که آیا فلان شی ء، امکان ذاتی دارد یا نه، بعد از آنکه امکان ذاتی آن، مسلّم شد، باید بررسی کنیم که امکان وقوعی هم دارد یا نه و الا اگر چیزی استحاله ذاتی داشته باشد، نوبت به بحث امکان وقوعی نمی رسد.

کسی که در صدد توجیه کلام مخالفین- عامّه- هست چنین می گوید: مقصود از کلمه جواز در محلّ بحث، امکان وقوعی نیست زیرا اگر چنان باشد، معنایش این است که

ص: 474

نعم لو کان المراد من لفظ الأمر، الأمر ببعض مراتبه، و من الضّمیر الرّاجع إلیه بعض مراتبه الأخر، بإن یکون النّزاع فی أنّ أمر الآمر یجوز إنشاؤه [انشاء] مع علمه بانتفاء شرطه، بمرتبة فعلیته. و بعبارة أخری: کان النّزاع فی جواز إنشائه مع العلم بعدم بلوغه إلی المرتبة الفعلیّة لعدم شرطه، لکان جائزا، و فی وقوعه فی الشّرعیّات و العرفیّات غنی و کفایة، و لا تحتاج معه إلی مزید بیان أو مئونة برهان. و قد عرفت سابقا أنّ داعی إنشاء الطّلب، لا ینحصر بالبعث و التّحریک جدّا حقیقة، بل قد یکون صوریّا امتحانا، و ربما یکون غیر ذلک [1].

******

- شرح :

مخالفین می گویند: تحقّق و وجود معلول بدون علّت، مانعی ندارد، مشروط، بدون شرط می تواند تحقّق پیدا کند. عامّه گرچه مخالف ما هستند امّا چنان کلام واضح الفسادی ندارند لذا می گوئیم مقصود از «امکان»، امکان ذاتی هست یعنی: آیا امر آمر با علم به انتفاء شرطش ذاتا ممکن است یا مستحیل و منافاتی ندارد که ذاتا ممکن باشد امّا وقوعا و خارجا محال باشد چون که وقوع معلول، بدون علّت، ممتنع است به عبارت دیگر: استحاله مذکور، استحاله وقوعیّه هست و منافاتی ندارد که شی ء دارای امکان ذاتی لکن وقوعش مستحیل باشد.

خلاصه: مقصود از جواز و امکان در محلّ بحث، امکان ذاتی هست تا اینکه منافاتی با استحاله وقوعی نداشته باشد.

سؤال: آیا توجیه مذکور، صحیح است یا نه؟

جواب: بعید است که اصولیّین درباره امکان ذاتی آن، بحث کنند و اصلا بحث از امکان ذاتی، ارتباطی به علم اصول ندارد. آری بحث های فلسفی به منظور کشف واقعیّات و حقائق است لذا در آنجا بحث می کنند که آیا فلان شی ء، استحاله ذاتی دارد یا نه امّا مباحث اصولی، جنبه مقدّمی دارد و اصولیین درصدد هستند که از آن ها خارجا استفاده کنند به عبارت دیگر: علمای علم اصول در مرتبه وقوع، بحث می کنند که آیا فلان شی ء، ممکن است در خارج، واقع شود یا نه؟

[1]- ب: مصنّف رحمه اللّه توجیهی برای کلام عامّه- مخالفین- بیان کرده که مورد قبول

ص: 475

خودشان هم هست و در نتیجه می توان به آن طریق، بین طرفین، تصالح، ایجاد نمود. که اینک به بیان آن می پردازیم:

مقدّمه: «امر» همان حکم مولا و صیغه افعل هست که از ناحیه او صادر می شود لکن دارای مراتبی هست و فعلا دو مرتبه از آن، شاهد و مورد بحث ما هست.

1- مرتبه انشا(1) 2- مرتبه فعلیّت(2).

مرتبه انشا، همان مرحله قانون گذاری می باشد و مرتبه فعلیّت، همان مرحله ای هست که حکم الهی به مرحله اجرا درمی آید.

اکنون در عنوان بحث- هل یجوز امر الآمر ...- به این نحو، تصرّف می نمائیم که: ضمیر موجود در کلمه «شرطه» را به نفس امر، برمی گردانیم لکن بین مرجع ضمیر و نفس ضمیر از نظر مرتبه حکم، تفکیک قائل شده- از صنعت استخدام، استفاده می کنیم- و عنوان بحث را چنین بیان و مطرح می نمائیم که: «هل یجوز للآمر الامر الانشائی مع علمه بعدم وجود شرط فعلیّته ام لا؟».

به عبارت دیگر: حکم در هر مرتبه ای از مراتب چهارگانه، شرائط خاصّی دارد مثلا مرتبه فعلیّت، دارای شرائطی هست که در مقام انشا، آن شرائط اعتبار ندارد. مثلا قدرت

ص: 476


1- مرحله انشا: بعد از آنکه شی ء، واجد مصلحت یا مفسده بود، مولا در مقام جعل قانون برمی آید و مثلا حکم وجوب یا حرمت شرب خمر را جعل می نماید امّا در این مرحله فقط مسأله قانون گذاری، مطرح است و هنوز آن احکام به مرحله اجرا نرسیده اند.
2- مرحله فعلیّت: اگر مولا بخواهد حکم انشائیش به مرحله اجرا گذاشته شود و مثلا خارجا، نماز اتیان و شرب خمر، ترک شود، نسبت به آن ها، بعث و زجر می نماید و به واسطه آن، مکلّف را به جانب مأمور به، تحریک و یا او را نسبت به منهی عنه، زجر می نماید.- برای روشن شدن دو مرحله دیگر حکم- مرحله اقتضا و تنجّز- می توان به ایضاح الکفایة 4/ 49 مراجعه نمود.

مکلّف بر انجام مأمور به از شرائط مرحله انشا و قانون گذاری نیست بلکه شرط عمل به قانون و اجرای حکم الهی هست به نحوی که اگر مکلّفی قدرت بر انجام آن نداشته باشد، قانون الهی درباره او، فعلیّت پیدا نمی کند و به مرحله عمل نمی رسد.

با توجّه به توجیه و بیان مذکور، صورت مسئله، چنین می شود: مولائی که می داند مکلّف، قدرت بر انجام مأمور به ندارد و به خاطر نداشتن قدرت، تکلیف او درباره مکلّف، فعلیّت پیدا نمی کند، آیا می تواند قانون و حکم را جعل نماید یا نمی تواند به عبارت دیگر:

آیا او می تواند حکم انشائی جعل نماید یا نه؟ به عبارت واضح تر: آیا قانون گذار و آمری که می داند قانونش به علّت فقدان بعضی از شرائط به مرحله فعلیّت نمی رسد، نفس جعل حکم و قانون از ناحیه او، غلط و غیر جائز است یا اینکه مانعی برای جعل قانون، وجود ندارد؟

با توجّه به توجیه اخیر، ما هم مانند مخالفین- عامّه- می گوئیم: درعین حال که مولا می داند حکمش به مرحله فعلیّت نمی رسد، مانعی برای جعل قانون و حکم انشائی، وجود ندارد و علّت جوازش همان نکته ای است که ابتدای بحث اوامر بیان کرده و گفتیم: همیشه داعی مولا از صدور امر، بعث و تحریک مکلّف، نسبت به انجام مأمور به نیست بلکه دواعی دیگری هم مطرح است از جمله، امتحان، تعجیز و تسخیر(1).

همان طور که در موارد مذکور، داعی مولا، بعث و تحریک مکلّف و تحقّق مأمور به نیست و درعین حال، او امر(2) می کند، در محلّ بحث هم ممکن است مولا غرضی داشته باشد که او را به جعل قانون برمی انگیزد، بدون اینکه هدفش اجرای قانون و عمل به آن حکم باشد.

ص: 477


1- برای توضیح بیشتر به ایضاح الکفایة 2/ 10 رجوع نمائید.
2- و صیغه امر را استعمال می نماید.

و منع کونه امرا إذا لم یکن بداعی البعث جدّا واقعا، و إن کان فی محلّه، إلا أنّ إطلاق الأمر علیه، إذا کانت هناک قرینة علی أنّه بداع آخر غیر البعث توسّعا، ممّا لا بأس به أصلا، کما لا یخفی و قد ظهر بذلک حال ما ذکره الأعلام فی المقام من النّقض و الإبرام، و ربما یقع به التّصالح بین الجانبین و یرتفع النّزاع من البین، فتأمّل جیّدا [1].

******

- شرح :

[1]- اشکال: اوامر امتحانی- و امثال آنکه داعی از آن ها بعث و تحریک مکلّف نیست- حقیقتا، «امر» نمی باشند.

جواب: ما هم قبول داریم که نسبت به اوامر مذکور حقیقتا «امر»، اطلاق نمی شود لکن به واسطه قرینه- مجازا- می توان کلمه امر را بر آن ها اطلاق نمود.

با توجه به توجیه اخیر، بین طرفین به این نحو، تصالح می شود: کسانی که قائل به عدم جواز هستند، ضمیر و مرجع آن را در یک مرتبه، فرض و چنین بحث می کنند:

آیا امر آمر در مرحله انشا با علم به انتفاء شرط- در همان مرحله انشا- جائز است یا نه؟

قائلین به جواز هم با عنایت به اختلاف مراتب حکم بحث نموده و می گویند: «هل یجوز للآمر الامر الانشائی مع علمه بعدم وجود شرط فعلیّته أم لا؟»

در نتیجه، محلّ نزاع، مورد قبول هر دو گروه هست یعنی: آنچه را که قائلین به عدم جواز قبول دارند، مورد قبول گروه دیگر هست و آنچه را که قائلین به جواز پذیرفته اند، قائلین به عدم جواز هم قبول دارند.

قوله: «فتأمّل(1) جیدا.»

ص: 478


1- لعلّه اشارة الی: اباء بعض عبائرهم عن الحمل علی الامر الانشائی، لکون استدلالاتهم ناظرة الی الامر الفعلی، فلاحظ و تأمل و اللّه سبحانه العالم. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 522.

فصل

الحقّ أنّ الأوامر و النّواهی تکون متعلّقة بالطّبائع دون الأفراد، و لا یخفی أنّ المراد أنّ متعلّق الطّلب فی الأوامر هو صرف الإیجاد، کما أنّ متعلّقه فی النّواهی هو محض التّرک، و متعلقیهما(1) هو نفس الطبیعة المحدودة بحدود و المقیّدة بقیود، تکون بها موافقة للغرض و المقصود، من دون تعلّق غرض بإحدی الخصوصیّات اللازمة للوجودات، بحیث لو کان الانفکاک عنها بأسرها ممکنا، لما کان ذلک مما یضرّ بالمقصود أصلا، کما هو الحال فی القضیّة الطّبیعیّة فی غیر الأحکام، بل فی المحصورة، علی ما حقّق فی غیر المقام.

و فی مراجعة الوجدان للإنسان غنی و کفایة عن إقامة البرهان علی ذلک، حیث یری إذا راجعه أنه لا غرض له فی مطلوباته إلا نفس الطّبائع، و لا نظر له إلا إلیها من دون نظر إلی خصوصیّاتها الخارجیّة، و عوارضها العینیّة، و انّ نفس وجودها السّعیّ(2) بما هو وجودها تمام المطلوب، و إن کان ذاک الوجود لا یکاد ینفک فی الخارج عن الخصوصیّة [1].

******

- شرح :

فصل هفتم آیا اوامر و نواهی به طبایع، متعلّق است یا افراد

[1]- سؤال: آیا اوامر و نواهی به طبایع، متعلّق است یا به افراد(3) به عبارت دیگر: آیا وقتی مولا می فرماید: «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»*، امر و طلب او به طبیعت صلات متعلّق می شود یا به افراد؟

ص: 479


1- ای الایجاد و الترک.
2- وسعته انما هی باعتبار اتحاده مع وجود کل فرد بخلاف وجود الفرد فانه لا سعة فیه، لعدم اتحاده مع فرد آخر. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 528.
3- بدیهی است که افراد، همان وجودات طبیعت به ضمیمه خصوصیّاتی هست که لازمه وجود طبیعت می باشند مانند خصوصیّت مکانی، زمانی و امثال آن دو.

جواب: احتمالاتی در آن مطرح است لذا ابتدا باید به بیان احتمالات(1) بپردازیم تا اینکه مشخّص شود، کدام یک از آن ها صحیح است.

احتمال اوّل(2): طلب مولا به ایجاد طبیعت، متعلق می شود(3) مثلا مولا از عبد خود طلب می کند، آن مأمور به- و آن طبیعت- را که در خارج تحقّق ندارد، ایجاد نماید.

بدیهی است که اگر بنا باشد طبیعتی در خارج، وجود پیدا کند، خصوصیّات فردیّه ای، همراه آن هست، اکنون سؤال ما این است که:

آیا آن ویژگی های فردیّه هم در دائره طلب هست یا اینکه اصل ایجاد طبیعت، مطلوب مولا می باشد به عبارت دیگر: آیا اصل و ایجاد طبیعت صلات مطلوب مولا هست یا اینکه صلات با خصوصیّات فردیّه، مطلوبیّت دارد؟

حق، این است که: اوامر و نواهی مولا به ایجاد و ترک طبیعت- بدون مدخلیّت مشخّصات فردیّه- متعلّق می شود و شاهدش این است که:

اگر به وجدان، مراجعه کنید، مشخّص می شود که مثلا وقتی مولا می فرماید:

ص: 480


1- [ 1- طلب به« نفس» طبیعت متعلّق می شود بدون اینکه وجود، واسطه باشد. 2- طلب به نفس طبیعت متعلّق است لکن غرض مولا از تعلّق طلب به طبیعت، وجود طبیعت است. 3- مستقیما طلب به« وجود» طبیعت متعلّق می شود. 4- مختار مصنّف: طلب به ایجاد طبیعت متعلّق است. 5- طلب به ایجاد طبیعت-« همراه با خصوصیات فردیه»- متعلق می شود مثلا وقتی بنا شد که صلات در خارج، تحقق پیدا کند، علاوه بر اصل وجود، خصوصیات فردیه ای هم همراه وجود طبیعت هست، مثلا اینکه می گویند:« زید فرد للانسان»، معنای فردیت زید برای انسان، این است که: زید علاوه بر اینکه« وجودی» برای انسان هست و ماهیت انسان در ضمن زید تحقق پیدا می کند، دارای خصوصیات خلقی و خلقی هست لکن خصوصیات مذکور، مدخلیتی در وجود انسان ندارد البته ویژگی های فردی، با وجود انسان، ملازم هست.]
2- مختار مصنف.
3- نهی مولا هم به ترک طبیعت، متعلّق است.

«أَقِیمُوا الصَّلاةَ»*(1)، مطلوب او ایجاد طبیعت و ماهیّتی هست که ناهی از فحشا و منکر است امّا آن طبیعت، همراه خصوصیّات- زمانی، مکانی و امثال آن دو- هست که دخالتی در «نهی از فحشا» و «معراجیّت» ندارد لذا وجهی ندارد که آن خصوصیّات در دائره طلب باشد و در مطلوب مولا مدخلیّت داشته باشد.

خلاصه: مطلوب آمر، اعمّ از آمر شرعی، عرفی و عقلائی، همان ایجاد طبیعت است که در ضمن تمام افراد به نحو وسیع، تحقّق دارد.

قوله: «کما هو الحال فی القضیّة الطبیعیّة فی غیر الاحکام(2) بل فی المحصورة(3) ....»

باب اوامر و نواهی مانند قضایای طبیعیّه هست یعنی: موضوع قضایای طبیعیّه- در غیر باب احکام شرعیّه- وجود و نفس طبیعت می باشد و خصوصیّات مصادیق، هیچ گونه مدخلیّتی در آن ندارد.

بلکه در قضایای محصوره- مانند کل انسان ضاحک یا کل انسان متعجّب- درعین حال که ظاهر کلمه «کل» این است که نظر بر افراد دارد لکن تحقیق مطلب، این

ص: 481


1- ای:« اطلب منکم ایجاد طبیعة الصّلاة.»
2- ک- الانسان نوع-، و نحوه من القضایا الطبیعیّة الّتی یکون الحکم فیها علی نفس الطبیعة فوجه المشابهة: عدم النظر الی الافراد، مع افتراقهما فی ان الموضوع فی الطبیعیة هو الطبیعة الکلیة من حیث کونها کلیة بخلاف المقام، فان متعلق الطلب فیه هو الطبیعة بما هی، لا بما هی کلیة، فلا یکون قولنا: « الصلاة واجبة» و زان قولنا:« الانسان نوع» و لذا قال قدّس سرّه:« فی غیر الاحکام.» ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 527.
3- و هی القضایا التی یحکم فیها بثبوت المحمول للافراد مع بیان کمیة افراد المحکوم علیها بکلمة کل او لا شی ء او بعض لیس و نحو ذلک مما تسمّی سورا کما فی قولک کل انسان حیوان ناطق او لا شی ء من الانسان بحجر او بعض الانسان عالم او بعض الانسان لیس بجاهل فی قبال المهملة و هی غیر المسورة بما یبین کمیة افراد المحکوم علیها( هذا) علی المشهور عند المنطقیین( و اما المصنف) فیلتزم بثبوت الحکم للطبیعة حتی فی القضایا المحصورة لا للافراد و هو حسن جید فان الخصوصیات الفردیة فی کل من الطبیعة و المحصورة خارجة عن تحت الحکم قطعا غیر انه فی الطبیعیة یحکم علی نفس الطبیعة و فی المحصورة علی وجودات الطبیعة و حصصها المتعددة و فی شی ء منها لا دخل للخصوصیات الفردیة اصلا. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 456.

فانقدح بذلک(1) أنّ المراد بتعلّق الأوامر بالطّبائع دون الأفراد، انّها بوجودها السّعیّ بما هو وجودها قبالا لخصوص الوجود، متعلّقة للطّلب، لا أنّها بما هی هی کانت متعلّقة له، کما ربما یتوهّم، فإنها کذلک لیست إلا هی، نعم هی کذلک تکون متعلّقة للأمر، فإنّه طلب الوجود، فافهم [1].

******

- شرح :

است که قضایای مذکور هم به وجودات متکثّر ناظر است نه، به افراد با خصوصیات فردیّه، و معنای جمله: «کل انسان کذا»، «کل وجود من وجودات الانسان» هست نه، کل فرد من افراد الانسان که علاوه بر وجود، خصوصیّات فردیّه هم همراهش باشد.

نتیجه: در قضایای طبیعیّه(2) و محصوره، نظر به وجودات هست در باب اوامر(3)- در احکام شرعیّه- هم به همان کیفیّت است، در اوامر و نواهی عرفی و عقلائی هم به همان نحو می باشد یعنی: در باب اوامر، نظر به نفس ایجاد طبیعت و در باب نواهی، نظر به ترک طبیعت هست امّا خصوصیّات مقارنه، هیچ گونه مدخلیّتی در آن ندارد.

[1]- اکنون مصنّف در صدد ابطال سایر احتمالاتی هستند که اجمال آن ها را در پاورقی نقل کردیم.

سؤال: مراد از تعلّق اوامر و نواهی به «طبایع» چیست؟

جواب: «ان الطّبائع بوجودها السّعی بما هو وجودها- قبالا لخصوص الوجود- متعلقة للطّلب.» یعنی: طبیعت با وجود سعی(4)- نه، به ضمیمه خصوصیّات- متعلّق طلب هست.

یادآوری: مصنف رحمه اللّه به وسیله قول مختار، احتمال پنجمی را که اخیرا در پاورقی، نقل کردیم، رد نمودند- باتوجّه به مسأله مراجعه به وجدان که شرح آن گذشت.

ص: 482


1- ای: بمراجعة الوجدان المزبور الحاکم بکون المطلوب نفس وجود الطبیعة من دون لوازم الوجود المقومة لفردیة الفرد. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 528.
2- در غیر احکام شرعیه.
3- و نواهی.
4- و هو الوجود الساری فی جمیع افراد الطبیعة المعبر عنه بالجامع الوجودی. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 528.

قوله: «لا انّها بما هی هی کانت متعلّقة له کما ربما یتوهّم ....»

مصنّف در مقام ردّ احتمال اولی هستند که اخیرا به نحو اجمال در پاورقی ذکر کردیم.

بیان ذلک: احتمال اوّل، این بود که طلب به «نفس» طبیعت متعلّق شده بدون اینکه وجود، واسطه باشد مثلا مقصود از امر «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»*، این است که «طبیعة الصلاة مطلوبة للمولی، نفس الطبیعة مطلوبة للآمر.»

سؤال: آیا احتمال مذکور، صحیح است یا نه؟

جواب: خیر، زیرا در فلسفه هم خوانده اید که: «الطبیعة من حیث هی هی لیست الا هی»، طبیعت در عالم طبیعت فقط خودش هست «لا مطلوبة و لا غیر مطلوبة» پس نمی توان گفت: طلب به نفس طبیعت متعلّق می شود به عبارت دیگر: طبیعت، بدون وجود، مطلوبیّت ندارد.

قوله: «نعم هی کذلک تکون متعلّقة للامر فانّه طلب الوجود.»

مصنّف رحمه اللّه به فرق بین «طلب» و «امر» اشاره کرده اند که: نمی توان گفت طلب به نفس طبیعت، متعلّق است بلکه باید گفت: طلب به ایجاد طبیعت، متعلّق می شود، اگر کلمه طلب، مطرح شود، باید مسأله وجود، مطرح گردد ولی اگر به جای کلمه طلب، امر را قرار دادیم، می توان گفت: «الطّبیعة مأمور بها.»

سؤال: علت فرق مذکور چیست؟

جواب: معنای امر، طلب الوجود هست پس نفس «وجود» در معنای امر، دخیل است لذا می توان گفت «الطّبیعة مأمور بها» زیرا معنای «مأمور بها» چنین است ای:

«مطلوبة الوجود» اما اگر به جای کلمه امر، طلب را قرار دهید، نمی توان گفت: «الطّبیعة مطلوبة» زیرا در این صورت، صحبت و اشاره ای از وجود به میان نیامده.

قوله: «فافهم.»(1)

ص: 483


1- لعله اشارة الی الاشکال فی الفرق بین الطلب و الامر من حیث دخل الوجود فی مفهوم الثانی دون الاول. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 328.

دفع و هم: لا یخفی أنّ کون وجود الطّبیعة أو الفرد متعلّقا للطّلب، إنّما یکون بمعنی أنّ الطّالب یرید صدور الوجود من العبد، و جعله بسیطا الذی هو مفاد کان التّامّة، و إفاضته، لا أنّه یرید ما هو صادر و ثابت فی الخارج کی یلزم طلب الحاصل، کما توهّم [1].

******

- شرح :

[1]- مصنّف در صدد ردّ احتمال سوّمی هستند که ابتدای همین بحث به نحو اجمال در پاورقی ذکر کردیم:

توضیح ذلک: احتمال سوّم، این بود که: از ابتدا و مستقیما طلب به «وجود» طبیعت، متعلّق می شود(1) نه، به نفس طبیعت تا اینکه اشکال کنند، طبیعت، من حیث هی هی لیست الا هی.

سؤال: معنای تعلّق طلب به وجود طبیعت چیست به عبارت دیگر: آیا معنای تعلّق طلب به وجود طبیعت، مانند عروض بیاض بر جسم است؟

بدیهی است که در عروض سفیدی بر جسم باید اوّل، معروض و جسمی داشته باشیم سپس سفیدی برآن، عارض شود به نحوی که اگر جسمی موجود نباشد، معنا ندارد سفیدی برآن عارض شود.

آیا کسی که می گوید طلب به وجود طبیعت، متعلّق و برآن، عارض می شود، معنایش این است که ابتدا باید طبیعت، وجود پیدا کند سپس طلب به عنوان یک عارض برآن متعلق شود؟

جواب: اگر چنان باشد، مستلزم تحصیل حاصل است زیرا اگر طبیعت در خارج، موجود شد، معنا ندارد که مولا آن را طلب کند، هدف مولا این است که به واسطه تعلّق طلب، به طبیعت، لباس وجود بپوشاند به عبارت دیگر: غرض او این است که به وسیله «طلب»، مکلّف را تحریک نماید که نمازی را که در خارج تحقّق ندارد، ایجاد کند و کأنّ جعل بسیط درباره صلات تحقّق پیدا کند.

خلاصه: معقول نیست که ابتدا، طبیعت، وجود پیدا کند سپس طلب مولا به آن

ص: 484


1- و همچنین مطلوب مولا در باب نواهی، ترک و عدم طبیعت است.

و لا جعل الطّلب متعلّقا بنفس الطّبیعة، و قد جعل وجودها غایة لطلبها.

و قد عرفت أنّ الطّبیعة بما هی هی لیست إلا هی، لا یعقل أن یتعلّق بها الطّلب لتوجد(1) أو تترک(2)، و أنّه لا بدّ فی تعلّق الطّلب من لحاظ الوجود أو العدم معها، فیلاحظ وجودها فیطلبه و یبعث إلیه، کی یکون و یصدر منه [1].

******

- شرح :

تعلّق گیرد لذا می گوئیم احتمال سوم هم مردود است.

[1]- اکنون مصنّف در مقام ردّ احتمال دوّمی هستند که اخیرا در پاورقی کتاب ذکر کردیم.

بیان ذلک: طلب به نفس طبیعت متعلّق است امّا غرض مولا از تعلّق طلب به طبیعت، وجود طبیعت است یعنی وجود طبیعت در مطلوب، دخالت ندارد بلکه جنبه غایت دارد به عبارت دیگر می توان مطلب را چنین بیان کرد:

سؤال: طلب به چه تعلق گرفته؟

جواب: به نفس طبیعت، متعلّق شده.

سؤال: هدف از تعلّق طلب به طبیعت چیست؟

جواب: غرض، وجود طبیعت است- وجود طبیعت، جنبه غایت دارد.

سؤال: آیا احتمال و بیان مذکور، صحیح است یا نه؟

جواب: خیر، زیرا اشکال ما در اصل تعلّق طلب به طبیعت است، طلب نمی تواند به ذات طبیعت، متعلّق شود- الطّبیعة لا یعقل أن تکون مطلوبة- خواه غایت تعلّق طلب به طبیعت، نفس طبیعت باشد یا وجود طبیعت پس احتمال اخیر هم مردود است.

خلاصه نظر مصنّف: در باب اوامر، نظر به نفس ایجاد طبیعت است و در باب نواهی، نظر به ترک طبیعت می باشد اما خصوصیّات مقارنه، هیچ گونه مدخلیّتی در آن ندارد. لازم به تذکّر است که مصنّف از پنج احتمال مذکور، همان احتمال و قول چهارم را انتخاب و

ص: 485


1- ای: لتوجد الطبیعة فی الاوامر.
2- ای: تترک الطبیعة فی النواهی.

هذا بناء علی أصالة الوجود و أمّا بناء علی أصالة الماهیّة، فمتعلّق الطّلب لیس هو الطّبیعة بما هی أیضا، بل بما هی بنفسها فی الخارج، فیطلبها کذلک لکی یجعلها بنفسها من الخارجیّات و الأعیان الثّابتات، لا بوجودها کما کان الأمر بالعکس علی أصالة الوجود و کیف کان فیلحظ الآمر ما هو المقصود من الماهیة الخارجیّة أو الوجود فیطلبه و یبعث نحوه لیصدر منه و یکون ما لم یکن، فافهم و تأمّل جیّدا [1].

******

- شرح :

سایر احتمالات را رد کردند.

[1]- مقدّمه: بحث بسیار مهمی در فلسفه هست که آیا اصل در تحقق و ملاک در ثبوت و محقّق بودن، «وجود» است که قائلین به اصالت الوجود معتقدند یا اینکه اصل در تحقّق، ماهیّت است- که قائلین به اصالت الماهیّت معتقد می باشند- و وجود، یک امر اعتباری هست.

سؤال: آیا بحث فعلی ما ارتباطی به آن مسأله فلسفی دارد که: اگر کسی در مسأله وجود، به اصالت الوجود، قائل شود در بحث فعلی بگوید: اوامر و نواهی به «وجود»- و افراد-، تعلق می گیرد و اگر کسی قائل به اصالت الماهیّت باشد، بگوید اوامر و نواهی به ماهیّات و طبایع، متعلّق می شود؟

جواب: خیر، بحث فعلی هیچ گونه ارتباطی به آن بحث ندارد و آنچه را که ما بیان کردیم، طبق هر دو مبنای فلسفی، قابل تتمیم و بیان هست.

بنا بر مسلک اصالت الوجود، مسئله، بسیار واضح است زیرا ما نگفتیم مطلوب، نفس طبیعت است بلکه عقیده ما این بود که: طلب به ایجاد طبیعت، متعلّق می شود یعنی: مولا از عبد می خواهد آن مأمور به را که در خارج وجود ندارد، ایجاد نماید.

بنا بر مسلک اصالت الماهیّت همچنین می گوئیم: طلب به نفس ماهیّت تعلّق نگرفته بلکه به ماهیّت متحقّقه، متعلّق است و معنای ماهیّت متحقّقه، این نیست که ابتدا، ماهیّت، تحقّق پیدا کند سپس متعلّق طلب شود بلکه منظور، این است که: مکلّف، نفس ماهیّت را محقّق کند منتها قائلین به اصالت الماهیّت می گویند ماهیّت، خودش محقّق می شود و لازم نیست که وجود، سبب تحقّق ماهیّت شود- وجود، یک امر اعتباری هست امّا ماهیّت از

ص: 486

فصل

إذا نسخ الوجوب(1) فلا دلالة لدلیل النّاسخ و لا المنسوخ، علی بقاء الجواز بالمعنی الأعمّ، و لا بالمعنی الأخصّ، کما لا دلالة لهما علی ثبوت غیره من الأحکام، ضرورة أنّ ثبوت کلّ واحد من الأحکام الأربعة الباقیة بعد ارتفاع الوجوب واقعا ممکن، و لا دلالة لواحد من دلیلی النّاسخ و المنسوخ- بإحدی الدّلالات- علی تعیین واحد منها، کما هو أوضح من أن یخفی، فلا بد للتّعیین من دلیل آخر [1].

******

- شرح :

اعیان ثابته و قابل تحقّق می باشد.

خلاصه: «طلب»، بنا بر قول به اصالت الوجود، متعلّق به ایجاد طبیعت است و معنایش این است که مکلّف، طبیعت را به وسیله وجود، محقّق کند امّا طلب، بنا بر قول به اصالت الماهیّت، متعلّق به طبیعت است و معنایش این است که مکلّف، ماهیّت را خودبه خود، محقّق کند بدون اینکه «وجود»، واسطه شود و مدخلیّتی در آن داشته باشد. لذا بحث فعلی، هیچ گونه ارتباطی به آن مسأله فلسفی ندارد.

قوله: «فافهم(2) و تأمّل جیّدا.»

فصل هشتم نسخ وجوب

[1]- اگر شی ء متعلّق حکم وجوبی باشد سپس دلیل ناسخی آن را نسخ کند به مقتضای دلیل ناسخ، وجوب، رفع می شود لکن سؤال، این است که:

ص: 487


1- بأن رفع نفس الوجوب أو جزئه الاخص و هو المنع من الترک لا الجزء الاعم ای الاذن فی الفعل و لا کلا الجزءین فانه لا ریب و لا خلاف فی ارتفاع الجواز فی الصورتین الاخیرتین و انما الخلاف فی الصورتین الاولیین فی انه هل یرتفع الجواز ایضا برفع نفس الوجوب أو برفع جزئه الاخص ام لا و المصنّف قد اختار عدم البقاء لعدم دلیل اجتهادی و لا فقاهتی یدل علی ذلک و الیه اشار بقوله:« فلا دلالة لدلیل ...» ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 193.
2- الظاهر: ان الامر بالفهم- اینما وقع- اذا کان ملحوقا بالامر بالتأمل مطلقا او مقیدا بالجودة، فانما هو اشارة الی دقة المطلب، لا ضعفه و لیس تمریضیّا. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 535.

آیا بعد از رفع آن حکم وجوبی، می توان گفت «جواز» قبلی آن شی ء، باقی هست؟

بدیهی است که جواز هم بر دو گونه است: الف: جواز به معنای اعم که در ضمن وجوب، استحباب، اباحه و کراهت تحقّق دارد. پس معنای جواز به معنای اعم، این است که اتیان فعل مانعی ندارد. ب: جواز به معنای اخص، همان اباحه هست یعنی جواز فعل و جواز ترک، بدون اینکه رجحانی مطرح باشد.

خلاصه: اگر یک حکم وجوبی، منسوخ شود، آیا می توان گفت: آن شی ء که سابقا واجب بوده، فعلا جواز به معنای اعم دارد و حرام نیست و یا حتی بالاتر آیا می توان گفت فعلا جواز به معنای اخص دارد و عنوان «اباحه» پیدا کرده؟

جواب: آیا دلیل ناسخ بر یکی از آن دو جواز، دلالت می کند و همچنین آیا دلیل منسوخ دالّ بر یکی از آن دو جواز هست؟

خیر، دلیل منسوخ، وارد شده که وجوب را در ظرف خودش ثابت کند و دلیل ناسخ هم وجوب را رفع نموده امّا فعلا که وجوب قبلی، رفع شده، شما شبهه و احتمال حرمت را چگونه دفع می کنید؟

ممکن است آن شی ء که قبلا واجب بوده و بعد از مدّتی وجوبش نسخ شده، حرمت، جانشین آن شده باشد. آیا شما در برابر احتمال مذکور، دلیلی دارید؟ و آیا دلیل ناسخ یا دلیل منسوخ، دلالت بر نفی حرمت می کند؟

خیر، دلیل منسوخ، وجوب را در مدت خاصّی ثابت نموده و دلیل ناسخ هم آن وجوب را رفع نموده و فعلا هم که وجوب، مرفوع است، دلیلی بر خلافت و جانشینی نداریم، ممکن است بعد از وجوب، حرمت جانشین آن شود یا استحباب، کراهت یا اباحه به جای آن واقع شود.

ص: 488

و لا مجال لاستصحاب الجواز، إلا بناء علی جریانه فی القسم الثّالث من أقسام استصحاب الکلّی، و هو ما إذا شکّ فی حدوث فرد کلّی مقارنا لارتفاع فرده الآخر، و قد حقّقنا فی محلّه، أنّه لا یجری الاستصحاب فیه، ما لم یکن الحادث المشکوک من المراتب القویّة أو الضّعیفة المتّصلة بالمرتفع، بحیث عدّ عرفا- لو کان- أنّه باق، لا أنّه أمر حادث غیره. و من المعلوم أنّ کلّ واحد من الأحکام مع الآخر عقلا و عرفا، من المباینات و المتضادّات، غیر الوجوب و الاستحباب، فإنّه و إن کان بینهما التفاوت بالمرتبة و الشّدّة و الضّعف عقلا إلا أنهما متباینان عرفا، فلا مجال للاستصحاب إذا شکّ فی تبدّل أحدهما بالآخر، فإنّ حکم العرف و نظره یکون متّبعا فی هذا الباب [1].

******

- شرح :

[1]- ممکن است گفته شود که از طریق استصحاب کلی قسم ثالث می توان جواز به معنای اعم را ثابت نمود. لذا ما هم ابتدا به بیان استصحاب کلّی می پردازیم که:

در استصحاب کلّی قسم سوّم می دانیم که کلّی در ضمن فرد خاصّی تحقّق پیدا کرده و یقین داریم که آن فرد، مرتفع شده لکن منشأ شکّ ما در بقاء کلّی، این است که احتمال می دهیم مقارن وجود فرد اوّل یا مقارن ارتفاع فرد اوّل، فرد دیگری هم وجود داشته و تحقّق کلّی، منحصر به آن فردی که اکنون- قطعا- از بین رفته، نبوده بلکه احتمال می دهیم فرد دیگری همراه فرد اوّل یا مقارن زوال فرد اول بوده است که اگر آن فرد دوّم تحقّق داشته، اکنون که فرد اوّل، مرتفع شده است، کلّی در ضمن فرد دوّم باقی هست.

مثال(1): یقین داریم که کلّی انسان در ضمن زید در خانه تحقّق پیدا کرده و اکنون می دانیم که زید از خانه خارج شده امّا احتمال می دهیم هنگامی که زید در خانه بود عمرو هم در آنجا بوده و یا اینکه مقارن خروج زید از خانه- بدون هیچ فاصله ای- عمرو وارد خانه شده است.

ص: 489


1- مثال شرعی: زید، یقین دارد که به حدث اصغر محدث شده- پس کلی حدث در ضمن حدث اصغر، متیقن شده- لکن احتمال می دهد مقارن تحصیل وضو- که حدث اصغر، مرتفع شده- به حدث اکبر، محدث شده باشد.

نتیجه: در صورت جریان استصحاب کلی قسم ثالث می توان گفت: مثلا کلّی انسان در خانه، موجود است بدیهی است که نمی توان به وسیله استصحاب مذکور، اثبات نمود که عمرو در خانه هست زیرا مثبت می شود و مثبتات اصول حجت نیست.

امّا در محل بحث: آن شی ء که قبلا واجب بوده، مسلّما جواز به معنای اعم داشته زیرا جواز به معنای اعم، یکی از مصادیقش وجوب است- شی ء واجب، جائز الاتیان هست- پس قطعا کلّی جواز در ضمن وجوب سابق، محقّق بوده و فعلا یقین داریم آن وجوب، رفع شده، لکن احتمال می دهیم که مقارن رفع وجوب، حکم دیگری از مصادیق جواز به معنای اعم،- که شامل حرمت نمی شود- جانشین وجوب شده لذا مانعی ندارد که استصحاب جواز به معنای اعم را جاری نمود و گفت: فلان شی ء در زمان سابق- که وجوبش نسخ نشده بود- قطعا دارای عنوان جواز بود و فعلا که شک داریم جواز به قوّت خود، باقی هست یا نه، با توجّه به «لا تنقص الیقین بالشک» جواز به معنای اعم را استصحاب می کنیم پس از طریق استصحاب کلّی قسم ثالث می توان جواز به معنای اعم را اثبات نمود.

سؤال: آیا اجرای استصحاب کلّی قسم ثالث، صحیح و بدون اشکال است؟

جواب: مصنّف رحمه اللّه در جلد دوّم کتاب کفایه(1) چنین فرموده اند: «ففی استصحابه اشکال اظهره عدم جریانه ...»

مصنّف رحمه اللّه: در یک صورت می توان استصحاب کلّی قسم ثالث را جای نمود.

بیان ذلک: اگر آن فرد دوّم که احتمال حدوثش مطرح است- و ممکن است جانشین فرد اوّل شده باشد- با فرد اوّل مغایر نباشد بلکه از مراتب قوی یا ضعیف فرد اوّل شناخته شود، می توان استصحاب کلّی قسم سوّم را جاری نمود.

ص: 490


1- و نیز ر. ک: ایضاح الکفایة 5/ 375.

مثال: فرضا جسمی قبلا متّصف به رنگ سفید- در حدّ متوسّط(1)- بوده و فعلا یقین دارید که آن رنگ سفید متوسّط، زائل شده امّا احتمال می دهید(2) رنگ سفید ضعیف تر یا شدیدتری جانشین آن شده باشد، در این صورت، مانعی از اجرای استصحاب کلّی بیاض وجود ندارد زیرا آن فرد محتمل الحدوث، نسبت به فرد اوّل، مباینت ندارد بلکه از مراتب همان فرد است.

سؤال: آیا طبق بیان اخیر مصنّف می توان در محلّ بحث، استصحاب جواز به معنای اعم را جاری نمود و چنین گفت:

گرچه اکثر احکام با یکدیگر تضاد و تباین دارند امّا احکامی هم داریم که اختلافشان رتبی(3) و مورد قبول شما- مصنّف- هست، مانند وجوب و استحباب(4) که اختلاف آن ها رتبی می باشد یعنی: وجوب، عبارت از طلب مؤکّد. و استحباب، طلب غیر مؤکّد است.

در محلّ بحث هم شی ء سابقا واجب بوده و فعلا وجوبش، نسخ شده لکن احتمال می دهیم مقارن زوال وجوب، «استحباب»- که نسبت به وجوب، رتبه اش ضعیف است- جانشین آن شده و همان طور که شما در مثال عرفی اخیر، استصحاب را جاری نمودید در بحث فعلی هم استصحاب، جاری می شود و در نتیجه می گوئیم: نه تنها جواز به معنای اعم بلکه استحباب، تحقّق دارد.

مصنّف رحمه اللّه: گرچه اختلاف بین آن ها رتبی می باشد و بین آن ها تباین نیست لکن عدم مباینت از نظر حکم عقل است امّا عرف، وجوب و استحباب را متباین می داند

ص: 491


1- بدیهی است که بیاض، دارای مراتب شدید و ضعیف هست.
2- مقارن ارتفاع بیاض متوسّط.
3- مانند اختلاف مراتب بیاض که شدت و ضعف دارد.
4- حرمت و کراهت هم به همان کیفیت است منتها علت اینکه مصنّف، متعرض کراهت و حرمت نشده، این است که ارتباطی به بحث فعلی ندارد زیرا فعلا بحث ما در موردی است که شی ء قبلا واجب بوده و اکنون وجوبش نسخ شده.

فصل

إذا تعلّق الأمر بأحد الشّیئین أو الأشیاء، ففی وجوب کلّ واحد علی التّخییر، بمعنی عدم جواز ترکه إلا إلی بدل، أو وجوب الواحد لا بعینه(1)، أو وجوب کلّ منهما مع السّقوط بفعل أحدهما، أو وجوب المعیّن عند اللّه، أقوال [1].

******

- شرح :

به عبارت دیگر: همان طور که عرفا بین (وجوب و اباحه)(2) مباینت هست بین (وجوب و استحباب) هم تضاد هست و در باب استصحاب باید نظر عرف(3) را مراعات نمود و «لا تنقض الیقین» روایت و حکمی است که بر عرف القا شده و او باید تشخیص دهد در چه موردی تباین هست و کجا تباین تحقّق ندارد و نمی توان آن را با مسأله بیاض که شدّت و ضعف دارد مقایسه نمود.

جمع بندی: همان طور که دلیل ناسخ و منسوخ- هیچ کدام- دلالت بر جواز به معنای اعم ندارد، استصحاب(4) هم دالّ بر جواز به معنای اعم نیست.

فصل نهم وجوب تخییری

[1]- واجب تخییری، آن است که لزومی ندارد تمام اطرافش اتیان شود بلکه اگر

ص: 492


1- المراد منه اما وجوب الجامع بین الامرین و هذه العبارة کنایة عنه او وجوب الواحد لا بعینه المصداقی و هو الفرد المنتشر او وجوب الواحد لا بعینه المفهومی. ر. ک: کفایة الاصول محشی به حاشیه مرحوم مشکینی 1/ 225.
2- و همچنین( وجوب و حرمت).
3- ملاک، نظر عرف است نه عقل که بین وجوب و استحباب، مباینتی قائل نیست.
4- « اقول»: یکفی فی اثبات الجواز استصحاب الرضاء بالفعل الثابت حال وجوبه اذ لو ثبت الرضاء به بعد ارتفاع الوجوب لا یکون وجودا آخر للرضاء بل یکون الرضاء الاول باقیا و اذا ثبت الرضاء به- و لو بالاستصحاب- کان جائزا عقلا لان الاحکام التکلیفیة انما تکون موضوعا للعمل فی نظر العقل بمناط حکایتها عن الارادة و الکراهة و الرضاء لا بما هی هی و یکفی فی اثبات الاستحباب، استصحاب نفس الارادة النفسانیة اذ مجرد رفع الوجوب لا یدل علی ارتفاعها و اذا ثبتت الارادة المذکورة ثبت الاستحباب لانه یکفی فیه الارادة للفعل مع الترخیص فی الترک الثابت قطعا بنسخ الوجوب. ر. ک: حقائق الاصول 1/ 331.

مکلّف، یک طرف- یک عدل- را اتیان نماید، کفایت می کند به عبارت دیگر اگر یکی از دو شی ء- یا اشیاء- را اتیان نماید کافی هست مانند کفّاره افطار روزه ماه رمضان که مکلّف، بین سه امر، مخیّر است: 1- شصت روز، روزه بگیرد. 2- شصت مسکین را اطعام نماید. 3- یک بنده در راه خداوند آزاد نماید.

سؤال: حقیقت و ماهیّت وجوب تخییری چیست و کدام یک از آن اشیا واجب است؟

جواب: چهار بلکه پنج قول در مسئله، وجود دارد:

1- وجوب تخییری هم نوعی از وجوب است مثلا گاهی می گوئید فلان شی ء، وجوب دارد و معنایش این است که حتما باید خود آن اتیان شود و هیچ گونه بدلی هم ندارد مانند نماز ظهر که واجب تعیینی است و برای سقوط تکلیف حتما باید آن را اتیان نمود امّا گاهی نحوه دیگری از وجوب مطرح است که آن هم سنخی از وجوب است و آن در واجب تخییری می باشد که لزومی ندارد تمام اطرافش اتیان شود بلکه می توان آن ها را ترک نمود، مشروط به اینکه یک عدل از آن، اتیان شود که در این صورت، تکلیف از ذمّه مکلّف، ساقط و مستحق ثواب می شود ضمنا استحقاق عقاب در صورتی است که تمام اطراف واجب تخییری ترک شود.

2- قوله: «او وجوب الواحد لا بعینه» مثلا در موردی که تخییر بین دو طرف- دو عدل- هست یکی از آن دو- لا علی التعیین- واجب است.

لازم به تذکّر است که از عبارت بعدی(1) مصنّف، استفاده می شود که نسبت به «وجوب الواحد لا بعینه» دو احتمال مطرح است:

الف: فرضا یکی از آن دو عدل- لا علی التعیین- به نحو «مفهومی» واجب است یعنی: واجب، عبارت است از: احد هذین الشیئین لا علی التعیین، برخلاف اینکه

ص: 493


1- قوله:« فلا وجه فی مثله بکون الواجب هو احدهما لا بعینه مصداقا و لا مفهوما کما هو واضح».

و التّحقیق أن یقال: إنّه إن کان الأمر بأحد الشّیئین، بملاک أنّه هناک غرض واحد یقوم به کلّ واحد منهما، بحیث إذا أتی بأحدهما حصل به تمام الغرض، و لذا یسقط به الأمر، کان الواجب فی الحقیقة هو الجامع بینهما، و کان التّخییر بینهما بحسب الواقع عقلیّا لا شرعیا، و ذلک لوضوح أنّ الواحد لا یکاد یصدر من اثنین [الاثنین] بما هما اثنان، ما لم یکن بینهما جامع فی البین، لاعتبار نحو من السّنخیّة بین العلّة و المعلول. و علیه: فجعلهما متعلّقین للخطاب الشّرعی، لبیان أنّ الواجب هو الجامع بین هذین الاثنین [1].

******

- شرح :

می توان گفت الصّلاة واجبة در محلّ بحث نمی توان گفت فرضا صوم ستّین یوما یا اطعام ستّین مسکینا یا عتق رقبه، واجب است بلکه واجب، احدی الخصال لا علی التعیین است، نفس مفهوم احدی الخصال لا علی التعیین واجب است.

ب: معنای واجب، نفس آن مفهوم نیست بلکه به عنوان مثال احدهما- یا احدها- مصداقا واجب است یعنی مصداق یکی از آن سه شی ء، واجب است که هم قابلیّت دارد شامل شی ء اوّل شود و هم قابلیّت دارد شامل شی ء دوّم شود و ...

خلاصه: در قول دوّم، دو احتمال مطرح بود: الف: واحد لا بعینه مفهومی واجب است. ب: واحد لا بعینه مصداقی واجب است.

3- قوله: «او وجوب کلّ منهما مع السّقوط بفعل احدهما»، یعنی هر دو اتصاف به وجوب دارند لکن وقتی مکلّف، یکی از آن دو را اتیان نمود، تکلیف دیگر، ساقط می شود.

4- قوله: «او وجوب المعین عند اللّه»، واجب، احدهما- یا احدها- هست و نزد خداوند متعال، معیّن است امّا برای ما مشخّص نیست و آنچه را که مکلّف اتیان می کند اگر همان چیزی باشد که نزد خداوند هم معیّن است آن مکلّف، واجب را اتیان نموده و اگر غیر از آن باشد- که عند اللّه مشخص است- مکلّف، «واجب» را انجام نداده بلکه فعل مباحی را اتیان نموده و نقش آن عمل مباح، این است که تکلیف وجوبی را از ذمّه مکلّف، ساقط می کند و مانعی ندارد که گاهی اتیان شی ء مباح، مسقط تکلیف باشد.

[1]- بحث ما در کیفیّت و نحوه تعلّق وجوب در واجبات تخییری بود که چهار بلکه

ص: 494

پنج قول بیان کردیم و اینک مصنّف به بیان قول مختار پرداخته و فرموده اند: تحقیق در مسئله، این است که باید بررسی کنیم که مولا به چه ملاکی به احد الشیئین(1)، امر نموده قبل از پرداختن به جواب سؤال، تذکر می دهیم که در واجبات تعیینی، مسئله، واضح است زیرا وقتی مولا صلات را متعلّق امر، قرار می دهد علّتش این است که در نفس صلات، غرض لازم التّحصیل هست که تا نماز اتیان نشود آن غرض هم حاصل نمی شود و اگر کسی به جای صلات، صوم را اتیان نماید غرض از صلات حاصل نمی شود بلکه فقط نماز هست که آن هدف را تأمین می کند.

و اینک به پاسخ سؤال مذکور می پردازیم که: در مسئله، دو احتمال مطرح است و نتیجه آن ها هم متفاوت می باشد:

الف: علّت امر مولا به احد الشیئین این است که او یک هدف و غرض دارد(2) منتها توجّه داشته که هریک از آن دو شی ء، غرض او را تأمین می کند(3) که بنا بر احتمال مذکور، اصلا واجب ما تخییری نیست چون در واجب تخییری، تخییر، شرعی هست یعنی: شارع مقدس، مکلّفین را بین این عدل و آن عدل، مخیّر نموده و در فرض مذکور، تخییر شرعی، تصوّر نمی شود زیرا اگر دو شی ء در یک غرض و دو علّت در یک معلول مؤثّر باشند باید بین آن دو علّت، قدر جامعی باشد که آن قدر جامع در معلول تأثیر کند، امکان ندارد دو علّتی که به تمام معنا، مباین هستند و هیچ گونه قدر جامعی ندارند در یک معلول تأثیر نمایند زیرا در فلسفه هم خوانده اید که «الواحد لا یکاد یصدر الا من الواحد»، معلول واحد باید علّتش هم واحد باشد و امکان ندارد دو علّت با وصف دوئیّت در معلول واحد تأثیر نماید و سرّش هم این است که بین علّت و معلول، یک نحو، سنخیّت و ارتباط

ص: 495


1- یا احد الاشیاء.
2- یک مصلحت لازم التحصیل، منظور مولا هست.
3- مانند واجبات تعیینی نیست که شی ء واحد در حصول غرض، مؤثر باشد.

هست آن وقت چگونه می شود که فرضا این علّت با معلول، سنخیّت داشته باشد و آن علّت هم با معلول سنخیت داشته باشد امّا بین آن دو علّت هیچ گونه ارتباط نباشد.

خلاصه: اگر دو علّت در یک معلول تأثیر نمودند، کشف می کنیم که آن دو علّت، مؤثّر نیستند بلکه قدر جامعی بین آن دو هست که گاهی در ضمن علّت اوّل، تحقّق پیدا می کند و گاهی در ضمن علّت دوّم محقّق می شود و آن قدر جامع با معلول سنخیّت دارد و در آن تأثیر می کند.

در محلّ بحث همچنین است که: اگر شارع مقدّس در مورد کفّاره افطار روزه ماه رمضان فرمود اطعام شصت مسکین یا شصت روز، روزه یا عتق رقبه، کفایت می کند باید بگوئیم بین آن سه خصلت، قدر جامعی موجود است که هدف از کفّاره را- که مثلا تخفیف عذاب و معصیت باشد- تحصیل می کند و اگر قدر جامع در حصول غرض تأثیر نماید، نتیجه می گیریم که در حقیقت، واجب و متعلّق تکلیف، یک چیز هست و همان قدر جامع می باشد زیرا قدر جامع در حصول غرض و مصلحت تأثیر می کند و تخییر در مصادیق قدر جامع، عقلی می باشد نه شرعی. مثلا اگر مولا بگوید «جئنی بانسان» شما مخیّر هستید که زید، بکر یا عمرو را به محضر او ببرید و تخییر مذکور، عقلی هست و عقل، حکم می کند که نظر مولا از جمله «جئنی بانسان» یک فرد از طبیعت انسان است و اینکه کدام فرد را می توان نزد مولا حاضر نمود، به اختیار عبد می باشد. در محلّ بحث هم واجب واقعی، قدر جامع بین خصال هست و تخییر بین آن ها عقلی می باشد نه شرعی.

سؤال: اگر چنین است چرا در لسان ادلّه شرعی، قدر جامع، متعلّق وجوب نشده بلکه وجوب به نحو تردید، نسبت به خصال بیان شده؟

جواب: چون مصادیق برای عقل، مشخّص نیست لذا شارع مقدّس، آن ها را برای ما بیان کرده امّا هدفش این است که جامع بین آن مصادیق، واجب است و جامع هم شی ء واحد و وجوبش تعیینی هست و آن ها به عنوان مصادیق بیان شده و تخییر بین مصادیق،

ص: 496

و إن کان بملاک أنّه یکون فی کلّ واحد منهما غرض، لا یکاد یحصل مع حصول الغرض فی الآخر بإتیانه، کان کلّ واحد واجبا بنحو من الوجوب، یستکشف عنه تبعاته، من عدم جواز ترکه إلا إلی الآخر، و ترتّب الثّواب علی فعل الواحد منهما، و العقاب علی ترکهما [1].

******

- شرح :

عقلی است و ارتباطی به شارع مقدس ندارد.

[1]- ب: احتمال دیگر، این است که در واجبات تخییری، اغراض متعدّد، وجود دارد و بر هر شی ء و هر عدلی یک غرض لازم التّحصیل مترتّب می شود و چنین نیست که تمام اطراف واجب تخییری در یک غرض، مؤثر باشند بلکه بر هرکدام از آن ها یک غرض مخصوص و لازم التّحصیل مترتّب می شود.

سؤال: حال که اغراض متعدّد و لازم التحصیل، مطرح است آیا مکلّف هم باید تمام اطراف واجب تخییری را اتیان نماید؟

جواب: خیر و علّت اینکه مولا مطلوب خود را به نحو واجب تخییری بیان کرده این است که آن اغراض متعدّد، امکان اجتماع ندارند، اگر یکی از آن ها خارجا تحقّق پیدا کرد، امکان تحقّق دیگری وجود ندارد و مسئله، مانند باب صوم و صلات نیست که نماز، یک غرض منحصر به خودش دارد و روزه هم غرض مخصوص به خود دارد به نحوی که آن دو خارجا امکان اجتماع دارند و مکلّف، هم بتواند نماز را اتیان کند تا هدف از آن حاصل شود و هم روزه بگیرد تا غرض از آن تحقق پیدا کند.

در واجب تخییری، اغراض متعدّدی مطرح است که تمامشان لازم التحصیل می باشند لکن اشکالشان این است که اغراض متعدد نمی توانند با یکدیگر جمع شوند یعنی اگر یکی از آن ها حاصل شد، دیگری امکان تحقّق ندارد لذا مولا هم کأنّ مجبور هست که یکی از آن ها را ایجاب نماید و وجوبش را به نحو واجب تخییری بیان نماید.

طبق احتمال اخیر- ب- باید همان قول اوّل از اقوال چهارگانه را قبول کرد و گفت تخییر در واجب تخییری، شرعی و نفس وجوب تخییری، نوعی از وجوب است به

ص: 497

فلا وجه فی مثله للقول بکون الواجب هو(1) أحدهما لا بعینه مصداقا و لا مفهوما، کما هو واضح، إلا أن یرجع إلی ما ذکرناه فیما إذا کان الأمر بأحدهما بالملاک الأوّل، من أنّ الواجب هو الواحد الجامع بینهما، [و] لا أحدهما معیّنا، مع کون کلّ منهما مثل الآخر فی أنّه واف بالغرض [و لا کلّ واحد منهما تعیینا(2) مع السّقوط بفعل أحدهما، بداهة عدم السّقوط مع إمکان استیفاء ما فی کلّ منهما من الغرض، و عدم جواز الإیجاب کذلک مع عدم إمکانه](3) فتدبّر [1].

******

- شرح :

عبارت دیگر گاهی وجوب، تعیینی و گاهی تخییری می باشد.

سؤال: آن سنخ از وجوب را از چه طریقی می توان کشف کرد؟

جواب: از مزایا و امتیازات آن می توان کشف نمود به عنوان مثال:

1- لازم نیست تمام اطراف آن را اتیان نمود.

2- بر، اتیان یکی از اطراف آن، ثواب، مترتّب می شود.

3- استحقاق عقاب بر ترک مجموع، مترتّب می گردد.

4- اگر یک عدل اتیان شود، اصل تکلیف، ساقط می شود.

[1]- وجهی برای قول دوّم، وجود ندارد.

توضیح ذلک: قول دوّم، این بود که در واجب تخییری، متعلّق وجوب، «احدهما

ص: 498


1- فانه و ان کان مما یصح ان یتعلق به بعض الصفات الحقیقیة ذات الاضافة- کالعلم- فضلا عن الصفات الاعتباریة المحضة کالوجوب و الحرمة و غیرهما مما کان من خارج المحمول الذی لیس بحذائه فی الخارج شی ء غیر ما هو منشأ انتزاعه الا انه لا یکاد یصح البعث حقیقة الیه و التحریک نحوه کما لا یکاد یتحقق الداعی لارادته و العزم علیه ما لم یکن مائلا الی ارادة الجامع و التحرک نحوه فتأمل جیدا.« منه قدّس سرّه» متخذ از: حقائق الاصول 1/ 334.
2- در بعضی از نسخ به جای کلمه« تعیینا»،« معینا» آمده ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 197.
3- آنچه را که داخل قلاب، نقل کرده ایم در متن کفایة الاصول محشی به حاشیه مرحوم مشکینی نیست لکن مطابق متن کتاب حقائق الاصول- ص 335- و شرح کفایه مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی- ص 197- و بعضی از نسخ دیگر است.

لا علی التّعیین» باشد که دو احتمال در آن ذکر کردیم:

الف: متعلّق وجوب، «احدهما لا علی التّعیین»- مفهوما- باشد یعنی: تکلیف به نفس مفهوم «احد» متعلّق شده، همان طور که می گوئید «الصّلاة واجبة» در واجب تخییری هم باید بگوئید «احدی هذه الخصال واجبة» که نفس مفهوم احد، متعلّق وجوب باشد.

مصنّف رحمه اللّه: وجهی برای احتمال مذکور نیست زیرا «مفهوم»، مدخلیّتی در حصول غرض ندارد بلکه نفس آن خصال در حصول غرض، مؤثّر هست و بر انجام هریک از آن ها غرض مستقل و خاصّی مترتّب می شود گرچه نمی توان بین آن اغراض، جمع نمود.

ب: احتمال دیگر، این است که مفهوم «احد» متعلّق وجوب نباشد بلکه مصداق احد- مصداق یکی از آن اشیا- متعلّق وجوب باشد به عبارت دیگر: مصادیق یکی از آن خصال، واجب است که یکی از آن ها اطعام شصت مسکین می باشد(1).

مصنّف رحمه اللّه: احتمال دوّم هم مانند احتمال قبل، وجهی ندارد.

زیرا، علّت تعلّق وجوب به خصال ثلاث، این نیست که آن ها مصداق «احدی هذه الخصال» هستند گرچه قبول داریم آن ها مصداق هستند لکن علّت تعلّق وجوب، این است که هریک از آن ها دارای استقلال هستند مثلا نفس اطعام شصت مسکین، استقلال دارد- لا بما انّه مصداق احدی هذه الخصال.

خلاصه: قول دوّم- که متعلّق وجوب، واحد مفهومی یا مصداقی باشد- باطل است و حق، همان است که تحت عنوان «و التّحقیق ان یقال ...» بیان کردیم.

ص: 499


1- مانند مصادیق انسان که زید، بکر و عمرو می باشد.

قوله: «الا ان یرجع الی ما ذکرناه فیما اذا کان الامر باحدهما ....»

مگر اینکه منظور قائل قول دوّم، همان فرض اوّل از کلام ما باشد.

فرض اوّل(1)، این بود که: علّت امر مولا به احد الشیئین این است که او یک هدف و غرض(2) دارد منتها توجّه داشته که هریک از آن دو شی ء، غرض او را تأمین می کند که ما گفتیم در فرض مذکور، قدر جامع، واجب است «لا احدهما معیّنا(3) مع کون کلّ منهما مثل الآخر(4) فی انّه و اف بالغرض و لا(5) کلّ واحد منهما تعیینا [معیّنا] مع السّقوط بفعل احدهما ....»

قوله: «فتدبّر»(6): اشاره به این است که: اگر مقصود قائل قول دوّم، همان فرض

ص: 500


1- ر. ک به ص: 495.
2- نه اغراض متعدد.
3- و اما القول بکون الواجب احدهما المعین- و هو الذی اشار الیه بقوله:« و لا احدهما معینا»- فلما فیه: من ان ایجاب احدهما معینا مع وفاء کل منهما بغرض یصلح لتشریع ایجابه یکون ترجیحا بلا مرجح فقوله:« و لا احدهما» معطوف علی قوله:« احدهما لا بعینه»، یعنی: و لا وجه للقول بکون الواجب حدهما معینا.
4- هذا اشارة الی وجه الضعف و هو: لزوم الترجیح بلا مرجح و بیان لقوله:« فلا وجه».
5- و اما القول بکون الواجب کل واحد منهما تعیینا مع السقوط بفعل احدهما- و هو الذی اشار الیه بقوله: « و لا کل واحد منهما تعیینا»- فلما فیه: من انه مع امکان استیفاء غرض کل واحد من الشیئین او الاشیاء لا وجه للسقوط بفعل واحد منهما اذ المفروض عدم التضاد بین الغرضین و کون کل منهما لازم الاستیفاء و الا لم یکن داع الی ایجاب ما یقوم به. و مع عدم امکان استیفائه لا وجه لإیجاب کل من الشیئین تعیینا لعدم القدرة علیه الموجب لقبح الایجاب ...]. ر. ک: منتهی الدرایة 2/ 553.
6- اللهم الا ان یوجه هذا القول بان مراد القائل به هو ان الغرضین متزاحمان لا یمکن جمعهما فی الوجود الخارجی فیکون الامر بکل منهما مشروط بعدم اتیان الآخر فحینئذ یتوجه علیه انه خلاف ظاهر الدلیل لعدم عین و لا اثر من التعلیق فی ظاهر الخطاب مضافا الی ان التزاحم هنا انما یکون فی الغرض و الملاک و لیس تزاحم بین الفعلین اصلا و الملاک المزاحم لا یصلح لان یکون داعیا فلا محالة یکون احدهما علی البدل ملاکا فعلیا و قابلا لان یکون داعیا فیورث خطابا واحدا باحد الشیئین لا خطابین مشروطین. ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 197.

بقی الکلام فی أنّه هل یمکن التّخییر عقلا(1) أو شرعا(2) بین الأقلّ و الاکثر، أولا؟

ربما یقال، بأنّه محال، فإنّ الأقلّ إذا وجد کان هو الواجب لا محالة، و لو کان فی ضمن الأکثر، لحصول الغرض به، و کان الزّائد علیه من أجزاء الأکثر زائدا علی الواجب [1].

******

- شرح :

اوّل کلام ما هم باشد، صحیح نیست زیرا طبق آن فرض، قدر جامع واقعی- بنا بر سنخیّت بین علّت و معلول- واجب است نه «أحد هذین الشیئین»- عنوان «احد هذین الشیئین» قدر جامع بین تمام متباینات هست.

[1]- اگر اطراف واجب تخییری با یکدیگر متباین باشند مانند خصال ثلاث- کفّاره افطار روزه ماه رمضان- اشکالی وجود ندارد لکن بحث فعلی، این است که: آیا امکان دارد طرفین یا اطراف واجب تخییری، اقل و اکثر باشند یا نه؟

کسی که قائل به تخییر بین اقل و اکثر هست می گوید چه شما در رکعت سوّم نماز، تسبیحات اربعه را یک مرتبه قرائت کنید چه سه مرتبه، واجب، تحقّق پیدا می کند امّا کسی که تخییر را جائز نمی داند، می گوید با اتیان تسبیح اوّل، واجب، محقّق می شود و دو تسبیح دیگر، مستحبّی هستند که زائد بر واجب، اتیان شده.

خلاصه: آیا تخییر بین اقل و اکثر جائز است یا ممتنع؟

گفته شده تخییر به نحو مذکور، ممتنع است زیرا با اتیان اقل، غرض مولا حاصل می شود و با حصول غرض، تکلیف از ذمّه انسان، ساقط می شود لذا «اکثر» موقعیّت و نقشی ندارد که عدل واجب قرار گیرد پس تخییر بین اقل و اکثر، ممتنع است و آن اکثر، عنوان استحباب دارد و واجب، همان اقل هست.

ص: 501


1- کما فی الصورة الاولی و هی: وحدة الغرض و کون متعلق الوجوب الجامع بین الفعلین فان التخییر فیها عقلی کما تقدم.
2- کما هو مقتضی تعدد الملاک علی بعض الاقوال المتقدمة.] ر. ک: منتهی الدرایة 554.

لکنّه لیس کذلک، فإنّه إذا فرض أنّ المحصّل للغرض فیما إذا وجد الأکثر، هو الأکثر لا الأقلّ الذی فی ضمنه، بمعنی أن یکون لجمیع أجزائه حینئذ دخل فی حصوله، و إن کان الأقلّ لو لم یکن فی ضمنه کان وافیا به ایضا، فلا محیص عن التّخییر بینهما، إذ تخصیص الأقلّ بالوجوب حینئذ کان بلا مخصّص، فإنّ الأکثر بحدّه یکون مثله علی الفرض، مثل أن یکون الغرض الحاصل من رسم الخطّ مترتّبا علی الطّویل إذا رسّم بماله من الحد، لا علی القصیر فی ضمنه، و معه کیف یجوز تخصیصه بما لا یعمّه؟ و من الواضح کون هذا الفرض بمکان من الإمکان [1].

******

- شرح :

[1]- حق، این است که ادّعای مذکور، باطل است زیرا ما هم یک فرض در مقابل فرض شما ارائه می دهیم تا مشخّص شود که تخییر بین اقلّ و اکثر، استحاله دارد یا نه.

اگر در خارج فقط اقل، موجود شد، یعنی در دنبال آن، اکثر تحقّق پیدا نکرد در این صورت، «اقل» مؤثر در حصول غرض مولا هست امّا اگر در موردی اقل در ضمن اکثر، تحقّق پیدا کرد، اکثر در حصول غرض مولا مؤثر است.

اگر ما چنان فرضی ارائه کردیم شما- مدعی استحاله- چه می گوئید؟ در فرض مذکور اگر اقل به تنهائی موجود شود خودش محصّل غرض هست امّا اگر اقل، عنوان ضمنیّت پیدا کرد و در ضمن اکثر محقّق شد، همان اکثر در حصول غرض، مؤثّر است.

سؤال: آیا فرض مذکور، ممتنع است؟ خیر، لذا چاره ای جز این نیست که باید بین اقلّ و اکثر، قائل به جواز تخییر شد و مولا هم نمی تواند وجوب را به اقل، اختصاص دهد زیرا اکثر هم مانند اقل در حصول غرض، مؤثّر است کما اینکه نمی تواند وجوب را به اکثر، اختصاص دهد زیرا اقل هم در حصول غرض، مؤثّر می باشد پس چون هر دو در تحصیل غرض، مؤثّر هستند، چاره ای جز تخییر بین اقلّ و اکثر، تصوّر نمی شود.

ص: 502

إن قلت: هبه(1) فی مثل ما إذا کان للأکثر وجود واحد، لم یکن للأقلّ فی ضمنه وجود علی حدة، کالخطّ الطّویل الذی رسّم دفعة بلا تخلّل سکون فی البین، لکنّه ممنوع فیما کان له فی ضمنه وجود، کتسبیحة فی ضمن تسبیحات ثلاث، أو خطّ طویل رسّم مع تخلّل العدم فی رسمه، فإن الأقلّ قد وجد بحدّه، و به یحصل الغرض علی الفرض، و معه لا محالة یکون الزّائد علیه مما لا دخل له فی حصوله، فیکون زائدا علی الواجب، لا من أجزائه [1].

******

- شرح :

[1]- اشکال: در یک صورت، کلام شما- مصنّف- را می پذیریم ولی در صورت دیگر، آن را قبول نمی کنیم که اینک به ترتیب به بیان آن دو فرض می پردازیم:

الف: اگر «اکثر» دفعتا وجود پیدا کند و «اقل» در ضمن اکثر نباشد که خود، یک وجود پیدا کرده باشد در این صورت کلام شما- مصنّف- صحیح است.

مثال: اگر دفعتا خطّ طویلی در خارج، وجود پیدا کند در این صورت می توان گفت آن غرضی که بر رسم خط، مترتّب است بر خطّ طویل، ترتّب پیدا کرده زیرا اقل، وجودی پیدا نکرد و از اوّل، اکثر، موجود شد.

ب: موردی به شما ارائه می نمائیم که اکثر نتواند دفعتا وجود پیدا کند بلکه حتما باید اوّل، اقل موجود شود و به دنبال آن، اکثر تحقّق پیدا کند.

مثال: شما که در رکعت سوّم نماز، قائل به تخییر بین یک تسبیح و سه تسبیح هستید، سه تسبیح نمی تواند دفعتا موجود شود بلکه اوّل، یک تسبیح، بعد دو و سپس سه تسبیح محقّق می شود در فرض مذکور به مجرّدی که تسبیح اوّل، وجود پیدا کرد غرض برآن مترتّب می شود و اقل، تحقّق پیدا می کند و باید بگوئید آن دو تسبیح دیگر، یک عمل

ص: 503


1- دو احتمال در مقصود از کلمه« هبه» ذکر می کنیم: الف:« هبه» به معنی« افرضه» یعنی شما که مشغول تصویر و فرض هستید، کلامتان را در این صورت فرض کنید و ظاهرا کلمه« هبنی» هم که در دعای کمیل آمده به معنی:« افرضنی» می باشد یعنی مرا به این نحو، فرض کن. ب: معنای دیگرش این است که: ببخشید، ما حرف خود را در فرضی که شما بیان کردید پس می گیریم امّا خودمان فرض دیگری بیان می کنیم و در آن، کلام شما را نمی پذیریم و حرف خود را پس نمی گیریم.

قلت: لا یکاد یختلف الحال بذاک، فإنّه مع الفرض لا یکاد یترتب الغرض علی الأقلّ فی ضمن الأکثر، و إنّما یترتّب علیه بشرط عدم الانضمام، و معه کان مترتّبا علی الأکثر بالتمام [1].

******

- شرح :

مستحب زائدی هست که ضمیمه واجب شده.

و همچنین در مثال رسم خط اگر انسان، اوّل یک خطّ قصیر ترسیم کرد سپس مقداری استراحت نمود بعد قدری به آن خطّ قصیر، اضافه کرد و خطّ طویل، تحقّق پیدا کرد، آیا در فرض مذکور هم می توانید بگوئید «اقل» نقشی ندارد؟

خیر، به مجرّدی که اقل، موجود شد، غرض، حاصل می شود پس قسمت اضافه و زائد آن خطّ طویل، باید عنوان استحباب، پیدا کند و نمی تواند عدل واجب تخییری واقع شود.

خلاصه اشکال: اگر اکثری را فرض کردیم که دفعتا وجود پیدا کند، حق با شما- مصنّف- هست و اکثر در غرض مولا مؤثّر است امّا اگر اقل، وجود پیدا کرد و سپس اکثر موجود شد در این صورت به مجرّد تحقّق اقل، غرض مولا تحقّق پیدا می کند و قسمت زائد بر اقل که ضمیمه آن هست، عنوان استحبابی پیدا می کند پس بیان شما کلّیّت ندارد.

[1]- جواب: ایراد مستشکل، وارد نیست زیرا در همان صورتی که اوّل، اقل، وجود پیدا می کند سپس اکثر موجود می شود، ممکن است بگوئیم اقل، نقشی در حصول غرض مولا ندارد(1).

توضیح ذلک: «اقل»، دارای دو حالت و دو صورت است:

الف: اگر اقل به تنهائی- بدون انضمام زائد- وجود پیدا کند در این صورت، خودش

ص: 504


1- خلاصه بیان مصنّف، این است که: اگر اقل به تنهائی موجود نشود یعنی اگر اکثر در خارج، موجود شود- خواه تخلل عدم، مطرح باشد یا نباشد- اکثر در حصول غرض، مؤثر است و اقل در صورتی مدخلیت در غرض دارد که« بشرط لا» باشد امّا اگر« بشرط شی ء» شد، مجموع در حصول غرض مولا مؤثر است- و فرقی نمی کند که اقل، وجود مستقل داشته باشد یا نداشته باشد.

و بالجملة إذا کان کلّ واحد من الأقلّ و الأکثر بحدّه(1) مما یترتّب علیه الغرض، فلا محالة یکون الواجب هو الجامع بینهما، و کان التّخییر بینهما عقلیّا إن کان هناک غرض واحد، و تخییرا شرعیّا فیما کان هناک غرضان، علی ما عرفت.

نعم لو کان الغرض مترتّبا علی الأقلّ، من دون دخل للزّائد، لما کان الأکثر مثل الأقلّ و عدلا له، بل کان فیه اجتماع الواجب و غیره(2)، مستحبّا کان أو غیره، حسب اختلاف الموارد(3)، فتدبّر جیّدا [1].

******

- شرح :

در حصول غرض، مؤثر است.

ب: اگر اقل وجود پیدا کرد و بعد از چند دقیقه، زائد به آن ضمیمه شد- درعین حال که سکون، متخلّل شده و وقفه ای ایجاد گشته- در این صورت، اقل، نقشی ندارد و اکثر در حصول غرض مولا مؤثّر است.

سؤال: آیا دلیل عقلی بر بطلان تصویر مذکور دارید؟

خیر، از نظر تصویر عقلی هیچ گونه امتناعی ندارد پس فرقی ندارد که اقل در ضمن اکثر، وجود مستقلّی داشته باشد- مانند یک تسبیح در ضمن تسبیحات- یا اینکه وجود مستقلّی نداشته باشد.

خلاصه: «اذا کان الاقل خالیا من الانضمام فهو مؤثر فی الغرض و اذا کان مع الانضمام فالمجموع مؤثر فی الغرض و ان تخلل بینهما قدر من الزمان».

[1]- همان دو صورتی را که در واجبات تخییری- که طرفین آن متباین بودند-

ص: 505


1- یعنی:« اقل» به شرط عدم انضمام و« اکثر» با تمام اجزا.
2- من المکروه و المحرم و المباح.
3- کالتکبیرات الست الافتتاحیة المجامعة مع التکبیرة الواجبة و اذکار الرکوع و السجود او التسبیحة فی الرکعتین الاخیرتین علی القول بان المطلوب لزوما هو الاقل و الزائد مطلوب استحبابا، و کالقران بین السورتین علی القولین فیه من التحریم و الکراهة و امثال ذلک.] ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 199.

بیان کردیم(1) در تخییر بین اقلّ و اکثر هم جریان دارد.

توضیح ذلک: الف: گاهی مولا یک هدف دارد و «اقلّ و اکثر»،- هریک از آن دو- در حصول غرض واحد، مؤثّر هستند در این صورت باید قدر جامع بین اقلّ و اکثر، واجب باشد و تخییر بین آن دو، مانند تخییر بین متباینین عقلی هست که تفصیلا در اوّل همین بحث، توضیح دادیم.

ب: گاهی ممکن است مولا دو غرض داشته باشد یعنی یک هدف بر اقل، مترتّب می شود و یک غرض بر اکثر ترتّب پیدا می کند منتها خصوصیّت بین آن دو غرض، این است که امکان اجتماع ندارند و مکلّف نمی تواند آن دو غرض را تحصیل نماید.

اگر هدف از اقل، حاصل شد، غرض از اکثر، قابل تحصیل نیست و چنانچه هدف از اکثر، تحقّق پیدا کرد غرض از اقل، قابل تحصیل نیست که تخییر در فرض مذکور، «شرعی» هست- همان طور که تخییر بین متباینین در صورت تعدّد غرض، شرعی بود.

قوله: «نعم لو کان الغرض مترتّبا علی الاقلّ من دون دخل للزّائد ...»

اگر در موردی «اکثر»، نقشی نداشت و تمام غرض بر «اقل»، مترتّب می شد در این صورت، بحثی نداریم و خارج از بحث تخییر بین اقل و اکثر هست بلکه «اقل» واجب تعیینی هست و حکم آن قسمت زائد به حسب موارد، مختلف می شود ممکن است مانند تسبیح دوّم و سوّم رکعت سوّم نماز، مستحب باشد و یا اینکه فاقد اثر باشد و حتی حکم استحبابی نداشته باشد بلکه عمل مباحی باشد که ضمیمه واجب شده.

ص: 506


1- در اوّل همین بحث، تحت عنوان:« و التحقیق ...» توضیح دادیم.

فصل فی الوجوب(1) الکفائی

و التّحقیق أنّه سنخ من الوجوب، و له تعلّق بکلّ واحد، بحیث لو أخلّ بامتثاله الکلّ لعوقبوا علی مخالفته جمیعا، و إن سقط عنهم لو أتی به بعضهم، و ذلک لأنّه قضیّة ما إذا کان هناک غرض واحد، حصل بفعل واحد، صادر عن الکلّ أو البعض. کما أنّ الظّاهر هو امتثال الجمیع لو أتوا به دفعة، و استحقاقهم للمثوبة، و سقوط الغرض بفعل الکلّ، کما هو قضیّة توارد العلل المتعدّدة علی معلول واحد [1].

******

- شرح :

فصل دهم وجوب کفائی

[1]- سؤال: حقیقت وجوب کفائی چیست به عبارت دیگر، وجوب کفائی چگونه است که مولا تکلیفی را متوجّه عموم می نماید لکن اگر یک نفر، امتثال کرد، تکلیف از عهده بقیّه، ساقط می شود؟

جواب: حق، این است که وجوب کفائی هم نوعی از وجوب است و مزایا و آثارش هم این است که:

1- درعین حال که تکلیف به عموم مردم، متوجّه شده، مثلا همه مکلّف هستند که میّت مسلمان را تجهیز، کفن و دفن نمایند لکن اگر یک نفر، آن واجب را اتیان نمود تکلیف از عهده سائرین ساقط می شود.

2- اگر هیچ کس مأمور به را در خارج انجام نداد، تمام مکلّفین، استحقاق عقوبت پیدا می کنند.

3- اگر همه مکلّفین دفعتا واحده، واجب کفائی را انجام دادند تکلیف، ساقط می شود و منشأ سقوط آن، عمل تمام مکلّفین هست و در نتیجه، تمام آن ها استحقاق ثواب پیدا می کنند(2).

ص: 507


1- در بعضی از نسخ چنین آمده:« فی وجوب الواجب الکفائی».
2- و ظاهر، این است که تمام ثواب آن عمل به هریک از افراد داده می شود و چنین نیست که آن ثواب، بین آن ها توزیع و تقسیم شود.

فصل

لا یخفی أنّه و إن کان الزّمان مما لا بدّ منه عقلا فی الواجب، إلا أنّه تارة ممّا له دخل فیه شرعا فیکون موقّتا، و أخری لا دخل له فیه أصلا فهو غیر موقّت، و الموقّت إما أن یکون الزّمان المأخوذ فیه بقدره فمضیّق، و إمّا أن یکون أوسع منه فموسّع. و لا یذهب علیک أن الموسّع کلّی، کما کان له أفراد دفعیّة، کان له أفراد تدریجیّة، یکون التّخییر بینها کالتّخییر بین أفرادها الدّفعیّة عقلیّا. و لا وجه لتوهّم أن یکون التّخییر بینها شرعیّا، ضرورة أنّ نسبتها إلی الواجب نسبة أفراد الطّبائع إلیها، کما لا یخفی، و وقوع الموسّع فضلا عن إمکانه، مما لا ریب فیه، و لا شبهة تعتریه، و لا اعتناء ببعض التّسویلات کما یظهر من [بعض] المطولات [1].

******

- شرح :

بدیهی است که اقدام تمام مکلّفین در مورد تجهیز میّت، متصوّر نیست لکن در بعضی از واجبات کفائی(1) متصوّر است.

سؤال: نکته وجود وجوب کفائی چیست؟

جواب: نکته اش این است که مولا یک غرض دارد و فرضا می خواهد میّت مسلمان، تجهیز شود و مکلّفین نسبت به یکدیگر امتیازی ندارند لذا مولا خطاب خود را متوجّه تمام مکلّفین می کند و در نتیجه اگر یکی از آن ها واجب کفائی را اتیان کرد، غرض او حاصل می شود و تکلیف سائرین، ساقط می شود و چنانچه آن واجب کفائی، اتیان نشد همه مکلّفین، استحقاق عقوبت پیدا می کنند.

سؤال: چرا بر ترک یک واجب کفائی، تمام مکلّفین استحقاق عقوبت پیدا می کنند؟

جواب: علّتش این است که تکلیف مولا به تمام آن ها توجّه پیدا کرده و در مقام تکلیف، امتیازی هم مطرح نبوده.

فصل یازدهم واجب موسّع و مضیّق

[1]- مکلّفین، «زمانی» هستند پس افعال و واجباتی را هم که انجام می دهند، طبعا در

ص: 508


1- کما فی رد السلام و صلاة المیت. ر. ک: عنایة الاصول 1/ 470.

زمان واقع می شود پس زمان برای تمام واجبات، ظرفیّت عقلیّه دارد یعنی عقلا ممتنع است که واجبی خارج از زمان، واقع شود لکن علاوه بر ظرفیّت زمانی عقلی، بعضی از واجبات، دارای این ویژگی هستند که: در لسان ادلّه شرعی، «زمان» در آن ها اخذ شده پس اختلاف واجبات زمانیّه با غیر زمانیّه از نظر دخالت شرعی هست و الا «زمان» از نظر ظرفیّت عقلی در تمام واجبات مدخلیّت دارد.

خلاصه: «زمان» از نظر شارع مقدّس در حصول غرض از بعضی از واجبات، مدخلیّت دارد مانند نماز که زمان معیّنی در آن دخالت دارد. «اقم الصّلاة لدلوک الشّمس الی غسق اللیل». و در بعضی از واجبات هم «زمان» مدخلیتی ندارد مانند ادای دین در صورتی که فوری نباشد بلکه مقصود، ادای دین فی ایّ زمان باشد پس به یک اعتبار، واجب بر دو قسم است: 1- غیر موقّت. 2- موقّت. که واجبات موقّت هم بر دو قسم هستند:

1- واجب مضیّق: «زمانی» که در آن اخذ شده به اندازه نفس واجب می باشد مانند روزه که زمان مأخوذ در آن- یعنی مجموع نهار- به اندازه نفس صوم هست نه کمتر از آن هست و نه زیادتر.

2- واجب موسّع: «زمانی» که در آن اخذ شده، بیش از مقدار واجب است مانند زمانی که برای نماز ظهر و عصر معیّن شده، فرضا زمان لازم برای اتیان آن دو، پانزده دقیقه هست لکن حدود پنج الی شش ساعت برای آن معیّن شده که می توان در تمام آن ظرف، نماز را اتیان کرد.

تذکّر: امکان ندارد که زمان، کمتر از مقدار احتیاج واجب باشد زیرا استحاله عقلی دارد.

سؤال: در واجب موسّع، تخییر بین افراد تدریجیّه،- یعنی: اجزای زمان- شرعی هست یا عقلی؟

جواب: واجب موسّع، همان طور که از نظر سائر خصوصیّات- از نظر افراد- کلّی

ص: 509

هست و فرضا مکلّف می تواند نمازش را در مسجد، حسینیّه، منزل و یا سائر امکنه بخواند از نظر زمان هم- با محدوده زمانی خاص- کلّی هست مثلا می تواند نمازش را در اوّل وقت، وسط و یا آخر وقت بخواند و همان طور که تخییر بین افراد دفعیّه واجب موسّع، عقلی هست، تخییر بین افراد تدریجی- اجزای زمان- هم عقلی می باشد چون آنچه را که شارع مقدّس بر مکلّف واجب کرده این است که: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلی غَسَقِ اللَّیْلِ» لکن عقل حکم می کند که مکلّف می تواند نمازش را در جزء اوّل از آن زمان یا وسط یا آخرش بخواند.

قوله: «و لا وجه لتوهّم ان یکون التّخییر بینها شرعیا ....»

وجهی برای توهّم تخییر شرعی بین افراد تدریجی- اجزای زمان- نیست زیرا در تخییر شرعی باید هر جزئی دارای غرض خاصّی باشد درحالی که اینجا قدر جامع، واجب می باشد. مثلا نماز بین زوال و غروب شمس، واجب است که آن هم دارای مصادیقی هست و عقل، حکم به تخییر بین آن ها می کند نه شرع. و بدیهی است که نسبت آن مصادیق به واجب موسّع، مانند نسبت افراد طبیعت به نفس طبیعت هست.

خلاصه: همان طور که از نظر مکان، تخییر، عقلی هست از نظر زمان هم عقلی می باشد منتها زمان، محدود به حدّی هست- فرضا محدود به زوال و غروب شمس می باشد.

سؤال: آیا واجب موسّع، ممکن است یا مستحیل؟

جواب: در بعضی از کتب اصولی مانند قوانین و فصول، بحث مفصلی در این زمینه شده که بعضی قائل به استحاله شده و ادلّه ای هم ذکر کرده اند لکن نظر مصنّف رحمه اللّه این است که: مهم ترین دلیل بر جواز واجب موسّع، وقوع آن هست و شما می بینید که در شریعت مقدّس، واجبات موسّع داریم مانند صلوات یومیّه پس بهترین دلیل بر امکان

ص: 510

ثم إنّه لا دلالة للامر بالموقت بوجه(1) علی الامر به فی خارج الوقت بعد فوته فی الوقت(2) لو لم نقل بدلالته علی عدم الامر به [1].

******

- شرح :

واجب موسّع، وقوع(3) آن هست.

[1]- اوّل همین فصل بیان شد که واجبات بر دو نوعند:

1- موقّت: واجبی است که در لسان دلیل شرعی، زمان خاصّی در تحقّق آن دخیل است و نیز بیان شد که واجب موقّت یا موسّع است و یا مضیّق.

2- غیر موقّت: می دانیم گاهی واجب موقّت در همان زمانی که شارع خواسته امتثال می شود و گاهی در زمان مطلوب فوت می شود ولی دلیل خارجی- غیر از دلیل واجب موقّت و دلیل توقیت- می گوید باید آن را در خارج از وقت، تدارک و قضا کرد این دو صورت، روشن است و بحثی ندارد امّا اگر واجب در وقت خودش انجام نشد و دلیل خارجی هم دلالت بر وجوب قضا نکرد، آیا همان دلیل واجب موقّت، دلالت می کند که باید عمل را در خارج وقت اتیان کنیم یا نه؟

جواب: دلیل واجب نه تنها به هیچ وجه دلالتی بر وجوب قضا ندارد بلکه ممکن است بعضی ادّعا کنند(4) دلیل واجب موقّت، دلالت بر عدم وجوب اتیان در خارج وقت دارد و بگویند همان طور که قضایای شرطیّه مفهوم دارند- «إن جاءک زید فاکرمه» مفهومش این است که «ان لم یجی ء زید فلا یجب اکرامه»- قضایای وقتیة و قضایائی که در آن ها قیدی وجود دارد نیز مفهوم دارند بنابراین دلیلی که عملی را مقیّد به

ص: 511


1- من وجه الدلالة لغة و لا عرفا. ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 1/ 202.
2- هذا هو النزاع المعروف علی الالسن من ان القضاء هل هو تابع للاداء او بفرض جدید بمعنی ان الواجب اذا فات فی الوقت فهل الامر بالموقت بنفسه مما یدل علی وجوب الاتیان به فی خارج الوقت فیکون القضاء تابعا للاداء ام لا بل هو یحتاج الی دلیل مستقل آخر فیکون القضاء بفرض جدید ر. ک: عنایة الاصول 1/ 473.
3- ادل دلیل علی امکان الشی ء وقوعه فی الخارج.
4- البته مصنّف، این ادعا را نمی پذیرند.

نعم لو کان التّوقیت بدلیل منفصل(1)، لم یکن له إطلاق علی التّقیید بالوقت، و کان لدلیل الواجب إطلاق، لکان قضیّة إطلاقه ثبوت الوجوب بعد انقضاء الوقت، و کون التّقیید به بحسب تمام المطلوب لا أصله [1].

******

- شرح :

وقت خاصّی واجب می کند، مفهومش این است که اگر این قید و این وقت نبود، وجوبی هم در کار نیست.

[1]- استثنا: گفتیم دلیل واجب موقّت، دلالتی بر وجوب قضا در خارج از وقت ندارد ولی با وجود سه شرط، دلالت بر وجوب اتیان عمل در خارج وقت دارد:

1- توقیت به دلیل منفصل باشد، چون می دانیم گاهی توقیت با دلیل متّصل است و یک دلیل، وجوب و توقیت- هر دو- را بیان می کند مانند «اغتسل فی الجمعة» و گاهی با دلیل منفصل است مثلا مولا ابتدا با «اقیموا الصّلاة» اصل وجوب صلات را بیان می کند و بعد با دلیل منفصل و «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلی غَسَقِ اللَّیْلِ» موقت بودن آن را.

2- دلیلی که بر اصل وجوب، دلالت می کند دارای اطلاق و در صدد بیان واجب، با همه خصوصیّات و حدودش باشد نه در مقام اهمال و اجمال.

3- دلیل دالّ بر توقیت، اطلاق نداشته باشد، از نظر تقیید به وقت و لزوم وقت، اطلاق نداشته باشد، یعنی نگوید این واجب، هرجا بخواهد محقّق شود باید همراه وقت باشد بلکه از آن فی الجملة، استفاده توقیت شود.

سؤال: چرا در صورتی که شرائط سه گانه وجود داشته باشد اگر عمل در وقت خودش انجام نشد باید در خارج وقت اتیان شود؟

جواب: چون همان طور که در ضمن شرائط گفتیم، دلیل واجب، اطلاق دارد و مقتضای اطلاقش این است که: وجوب عمل بعد از گذشتن وقت هم ثابت است و عمل

ص: 512


1- جمله مذکور، صفت دلیل منفصل است نه جواب« لو»، جواب« لو»، لکان ... است.

و بالجملة: التّقیید بالوقت کما یکون بنحو وحدة المطلوب، کذلک ربما یکون بنحو تعدّد المطلوب، بحیث کان أصل الفعل، و لو فی خارج الوقت مطلوبا فی الجملة، و إن لم یکن بتمام المطلوب، إلا أنّه لا بدّ فی إثبات أنّه بهذا النّحو من دلالة، و لا یکفی الدّلیل علی الوقت إلا فیما عرفت [1].

******

- شرح :

باید به هرحال(1) اتیان شود چه در وقت و چه خارج وقت.

سؤال: اگر چنین است پس چرا مولا واجب را به وقت معیّن، تقیید کرد و غرضش از تقیید واجب به وقت خاص چه بوده؟

جواب: تقیید به وقت خاص به حسب تمام مطلوب مولا هست نه اصل مطلوبش.

توضیح: اگر بخواهید مطلوب مولا به طور کامل و تماما حاصل شود باید عمل- مثلا نماز- در وقت معیّن اتیان شود نه اینکه وقت در اصل و اساس مطلوب مولا دخالت داشته باشد به طوری که اگر نماز در خارج وقت انجام شد مطلوب مولا هیچ حاصل نشده باشد به عبارت دیگر: نماز در وقت، دارای صددرجه مصلحت، و نماز خارج از وقت، واجد هشتاد درجه مصلحت است، البتّه این هشتاد درجه مصلحت هم لازم الاستیفاء هست همچنان که مصلحت وقت، لازم الاستیفاء هست. نه اینکه در حدّ استحباب و افضلیّت باشد.

[1]- وحدت و تعدّد مطلوب: واجبی که به وقت خاصّی مقیّد می شود ثبوتا و از نظر واقع، ممکن است تقییدش به آن وقت به نحو تعدّد مطلوب باشد یعنی مولا دو مطلوب داشته باشد یکی اصل عمل و دیگری وقوعش در وقت خاص به طوری که اگر عمل در وقت معیّن انجام نشد باز انجام آن در خارج وقت، مطلوب مولا باشد و ممکن است به نحو وحدت مطلوب باشد یعنی مولا یک مطلوب دارد و آن هم عمل در وقت معیّن، عمل مقیّد به اتیان در وقت خاص، به طوری که اگر عمل در وقت انجام نشد مولا دیگر مطلوبی ندارد و اصل عمل و عمل در غیر وقت را نمی خواهد امّا در ظاهر برای اینکه اثبات کنیم واجب موقت به نحو تعدد مطلوب است، نیاز به دلیل داریم(2) و دلیل

ص: 513


1- و از آن طرف، دلیل توقیت هم اطلاقی ندارد.
2- همچنان که برای اثبات وحدت مطلوب هم محتاج به دلیل هستیم.

و مع عدم الدّلالة فقضیّة أصالة البراءة عدم وجوبها فی خارج الوقت، و لا مجال لاستصحاب وجوب الموقت بعد انقضاء الوقت، فتدبّر جیّدا [1].

فصل

الأمر بالأمر بشی ء، أمر به لو کان الغرض حصوله، و لم یکن له غرض فی توسیط أمر الغیر به إلا تبلیغ أمره به، کما هو المتعارف فی أمر الرّسل بالأمر أو النّهی. و أمّا لو کان الغرض من ذلک یحصل بأمره بذاک الشّی ء، من دون تعلّق غرضه به، أو مع تعلّق غرضه به لا مطلقا، بل بعد تعلّق أمره به، فلا یکون أمرا بذاک الشّی ء، کما لا یخفی. و قد انقدح بذلک انّه لا دلالة بمجرّد الأمر بالأمر، علی کونه أمرا به، و لا بدّ فی الدّلالة علیه من قرینة علیه [2].

******

- شرح :

واجب موقت برای اثبات آن کافی نیست مگر در مورد استثنا، موردی که سه شرط وجود داشت.

[1]- سؤال: اگر دلیلی نداشتیم که دلالت کند واجب موقّت به نحو، تعدّد مطلوب است آیا در صورت فوت واجب در وقت باید در خارج از وقت، آن را اتیان کرد؟

جواب: خیر، چون وجوب صلات در خارج وقت، «مما لا یعلمون» است لذا حدیث رفع و سائر ادلّه برائت، آن را نفی می کنند.

سؤال: آیا با تمسّک به استصحاب می توان وجوب اتیان نماز در خارج از وقت را ثابت کرد؟ یعنی بگوئیم نماز، در وقت، واجب بود، الآن هم که خارج وقت است، بقاء وجوب، نسبت به خارج وقت را استصحاب می کنیم؟

جواب: نه، زیرا برای صحّت و جریان استصحاب باید قضیّه متیقّنه و مشکوکه یکی باشد ولی در اینجا دو قضیّه، متغایرند چون قضیّه متیقّنه، وجوب صلات در وقت- نه وجوب صلات به طور کلّی- و قضیّه مشکوکه وجوب صلات در خارج وقت است بنابراین نمی توان از راه استصحاب وجوب اتیان نماز در خارج از وقت را ثابت کرد.

فصل دوازدهم «امر به امر»

[2]- گاهی مولا امر خود را مستقیما متوجّه مردم نمی کند بلکه با واسطه، امر می کند

ص: 514

مثلا به فردی دستور می دهد که تو به دیگران امر کن، فلان عمل را انجام دهند پس امر مولا مستقیما متوجّه مکلفین نشده مثلا خداوند متعال به پیغمبر دستور می دهد که شما به مسلمانان فرمان بده که صوم و صلات را اتیان کنند پس عنوان بحث «الامر بالامر بشی ء» می باشد یعنی:

مأمور به اوّلی، «امر» است و مأمور به دوّمی همان «شی ء» هست که باید در خارج، اتیان شود.

سؤال: آیا نفس امر مولا درعین حال که واسطه خورده، مانند اوامر بدون واسطه هست به عبارت دیگر: امر مولا به «امر» متعلّق شده و مستقیما به شی ء مأمور به، تعلّق نگرفته، حال اگر «واسطه» مخالفت یا نسیان کرد و فرمان مولا را ابلاغ ننمود لکن فرد سوّمی، نسبت به آن اطّلاع پیدا کرد، در این صورت، امر مولا مانند امر بدون واسطه هست و آن فرد باید از آن اطاعت کند یا اینکه اطاعتش لازم نیست؟

جواب: باید بررسی کنیم که هدف مولا از امر به آن واسطه، چه بوده و چرا به او امر کرده که به دیگران، امر کند، مسئله، دارای سه صورت است:

1- گاهی هدف مولا این است که مأمور به در خارج تحقّق پیدا کند منتها چون دسترسی به مردم ندارد به آن واسطه، دستور می دهد که تو امر کن.

مثال: مردم، شایستگی ندارند که طرف وحی قرار گیرند لذا خداوند متعال به انبیا وحی می نماید و آن ها را واسطه در تبلیغ قرار می دهد لکن هدف پروردگار، این است که مأمور به در خارج، تحقّق پیدا کند.

2- گاهی هدف اصلی مولا این است که به «واسطه» امر کند لذا به او می گوید به دیگران امر کن فلان عمل را انجام دهند که در فرض مذکور، عنایتی به این ندارد که دیگران شی ء مأمور به را خارجا انجام دهند یا انجام ندهند و اصلا غرض او به اتیان شی ء مأمور به تعلّق نگرفته.

3- گاهی هدف مولا این است که مأمور به را دیگران انجام دهند لکن در صورتی که آن واسطه، وساطت و امر کند به نحوی که اگر او مخالفت نمود و به دیگران امر نکرد، مولا هم نمی خواهد آن شی ء در خارج اتیان شود بلکه انجام مأمور به در صورتی مطلوب او هست که واسطه به وظیفه خود، عمل کند.

ص: 515

فصل

إذا ورد أمر بشی ء بعد الأمر به قبل امتثاله، فهل یوجب تکرار ذاک الشّی ء، أو تأکید الأمر الأوّل، و البعث الحاصل به؟ قضیّة إطلاق المادّة هو التّأکید، فإنّ الطّلب، تأسیسا لا یکاد یتعلّق بطبیعة واحدة مرّتین، من دون أن یجی ء تقیید لها فی البین، و لو کان بمثل (مرّة اخری) کی یکون متعلّق کل منهما غیر متعلّق الآخر، کما لا یخفی، و المنساق من إطلاق الهیئة، و إن کان هو تأسیس الطلب لا تأکیده، إلا أنّ الظّاهر هو انسباق التّأکید عنها، فیما کانت مسبوقة بمثلها، و لم یذکر هناک سبب، أو ذکر سبب واحد [1].

******

- شرح :

حکم مسئله: در صورت اوّل، هیچ فرقی بین امر با واسطه و بدون واسطه نیست ولی در صورت دوّم و سوّم، صرف امر مولا کفایت نمی کند که دیگران آن شی ء را اتیان کنند به عبارت دیگر: امر ابتدائی مولا، امر به آن شی ء نیست زیرا یا منظور او نفس امر به واسطه هست یا هدف او انجام آن شی ء می باشد منتها در صورتی که واسطه، وساطت و امر کند پس اگر واسطه، امر نکرد، اتیان آن شی ء هم متعلّق غرض مولا نیست.

سؤال: اگر در موردی «امر به امر» تحقّق پیدا کرد اما نتوانستیم، تشخیص دهیم که از قسم اوّل است که بر عبد، اتیان آن شی ء، لازم باشد یا از قسم دوّم و سوّم است که انجام آن شی ء لازم نباشد، وظیفه چیست؟

جواب: اگر قرینه ای بر لزوم، وجود نداشته باشد، لازم نیست که عبد، آن شی ء را اتیان کند.

فصل سیزدهم «امر بعد از امر»

[1]- سؤال: اگر مولا امری صادر کرد، مثلا گفت «اکرم زیدا» و قبل از امتثال عبد، مجدّدا مولا همان عبارت را تکرار کرد و گفت «اکرم زیدا» در این صورت آیا امر دوّم، عنوان «تأکید» و عبد فقط یک تکلیف دارد یا اینکه امر دوّم «تأسیسی» هست و عبد باید دو دفعه(1)، زید را اکرام کند؟

ص: 516


1- یک دفعه به مقتضای امر اول و بار دیگر به مقتضای امر دوّم.

جواب: در محلّ بحث، گرفتار دو مطلب متضاد هستیم زیرا «اکرم» دارای هیئت و مادّه ای هست که اطلاق هریک از آن دو متفاوت است.

مادّه «اکرم» عبارت از مأمور به- اکرام زید- و هیئتش همان صیغه افعل هست که بر طلب لزومی دلالت می کند لکن بین اطلاق مادّه و هیئت، تباین هست.

بیان ذلک: مادّه آن دو امری که از ناحیه مولا صادر شده، «اکرام زید» هست و هیچ قید و شرطی در آن، مدخلیّت ندارد و معنای اکرام زید در امر اوّل، طبیعت اکرام- بدون هیچ قید و شرطی- هست و همچنین معنای اکرام زید در امر دوّم هم طبیعت اکرام، بدون هیچ قیدی هست.

مقتضای اطلاق مادّه، این است که فقط یک تکلیف، وجود داشته باشد زیرا نسبت به «طبیعت اکرام»، بدون هیچ قید و شرط نمی شود دو تکلیف، تعلّق پیدا کند(1).

پس مقتضای اطلاق ماده این است که امر دوّم، جنبه تأکیدی داشته باشد زیرا اگر بنا باشد عنوان تأسیسی پیدا کند، معنایش این است که دو حکم بر یک طبیعت، مترتّب شده باشد و ممتنع است دو حکم بر طبیعت واحده، واقع شود مگر اینکه متغایر شوند مثل اینکه در امر اول بگویند «اکرم زیدا» و در امر دوم بگویند «اکرم زیدا مرّة ثانیة».

اما لازمه اطلاق هیئت، این است که عنوان تأسیس(2) داشته باشد و مثلا اکرام زید، بدون هیچ قید و شرط- گرچه قبلا هم اکرام تحقق پیدا کرده- واجب باشد پس مقتضای اطلاق هیئت، این شد که وجوب اکرام در جمیع تقادیر، واجب است گرچه قبلا هم محقق شده باشد.

خلاصه: اکنون که مشخّص شد مقتضای اطلاق مادّه، تاکید و مقتضای اطلاق هیئت، تأسیس است، تکلیف چیست؟

ص: 517


1- همان طور که یک جسم نمی تواند در آن واحد، معروض دو عرض قرار گیرد.
2- فرق بین تأسیس و تأکید هم این است که بنا بر تأکید اگر اکرام زید، قبلا واقع شده، دیگر لازم نیست آن را اتیان نمود اما تأسیس، دالّ بر این است که اگر اکرام زید قبلا هم انجام شده، مجدّدا لازم الاتیان هست.

جواب: گرچه مقتضای اطلاق هیئت و متبادر از آن، تأسیس است لکن اگر هیئت افعل مسبوق هیئت افعلی مثل خودش باشد- مانند ما نحن فیه- و از آن طرف، مولا هم برای تکلیف خود، سببی ذکر نکرده باشد یا یک سبب ذکر کرده باشد، در چنین صورتی نزد عرف، متبادر از هیئت هم تاکید است- همچنان که متبادر از اطلاق مادّه، تاکید بود، بله اگر مولا برای تکلیف خود، اسباب متعددی ذکر می کرد، دیگر متبادر از هیئت، تاکید نبود بلکه تأسیس بود لکن تازه بحث تداخل و عدم تداخل اسباب پیش می آمد.

و الحمد للّه اوّلا و آخرا و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین 23/ 5/ 1374

ص: 518

الفهرس الموضوعی

الموضوع الصفحة

الفصل الثانی فی ما یتعلق بصیغة الأمر 9

معانی صیغة الأمر 9

سائر الصیغ الانشائیة کصیغة الأمر 14

الاستدلال علی ان صیغة الامر حقیقة فی الوجوب 17

الجمل الخبریة المستعملة فی مقام الطلب 22

فی ظهور صیغة الأمر فی الوجوب و عدمه 31

التعبدی و التوصلی 35

اعتبار قصد القربة فی الطاعة عقلا 37

توهم امکان دخل القربة فی العبادة و دفعه 41

امتناع التمسک باطلاق الأمر 55

لزوم الاحتیاط لأجل الغرض 59

اقتضاء إطلاق الصیغة کون الوجوب نفسیا تعیینیا عینیا 69

وقوع الأمر عقیب الحظر 71

المرة و التکرار 76

المراد بالمرة و التکرار 83

فی ما یحصل به الامتثال 91

الفور و التراخی 98

ص: 519

ثمرة دلالة الصیغة علی الفور 105

الفصل الثالث فی الإجزاء 106

المراد بالوجه فی العنوان 107

معنی الاقتضاء 110

معنی الإجزاء 117

الفرق بین الإجزاء و المرة و التکرار 119

إجزاء الإتیان بالمأمور به مطلقا عن أمره دون غیره 121

إجزاء الإتیان بالمأمور به بالأمر الاضطراری عن الأمر الواقعی 126

إجزاء الإتیان بالمأمور به بالأمر الظاهری عن الأمر الواقعی 138

الشک فی اعتبار الأمارة من حیث السببیة و الطریقیة 146

حکم خطأ القطع 155

الفرق بین التصویب و الإجزاء 159

الفصل الرابع فی مقدمة الواجب 165

المسألة فقهیة أم أصولیة أم عقلیة؟ 165

تقسیم المقدمة الی داخلیة و خارجیة 168

تقسیم المقدمة الی عقلیة و شرعیة و عادیة 178

تقسیم المقدمة الی مقدمة الوجود و الصحة و الوجوب و العلم 182

تقسیم المقدمة الی متقدمة و مقارنة و متأخرة 186

تحقیق الشرط المتأخر 189

تقسیمات الواجب 201

المطلق و المشروط 201

رجوع القیود الی الهیئة 204

کلام الشیخ فی رجوع الشرط الی المادة 206

فائدة إنشاء الوجوب المشروط 218

وجوب المعرفة و التعلم 225

کیفیة إطلاق الواجب 227

المعلق و المنجز 231

ص: 520

الاشکال علی الواجب المعلق و دفعه 236

فی اشکال بعض اهل العصر فی المعلق 240

مناقشات اخری علی الواجب المعلق 245

اتصاف المقدمة بالوجوب قبل الوقت 251

اختلاف القیود فی وجوب التحصیل و عدمه 266

کلام التقریرات فی دوران القید و المناقشة فیه 268

النفسی و الغیری 281

تحدید الواجب النفسی و الغیری 281

حکم الشک فی النفسی و الغیری 287

مختار الشیخ و اعتراض المصنف علیه 289

استحقاق الثواب علی الأمر النفسی 297

الاشکال علی عبادیة الطهارات الثلاث 301

جواب الشیخ و اعتراض المصنف علیه 306

اعتبار قصد التوصل فی الطهارات و عدمه 313

تبعیة المقدمة لذیها فی الاطلاق و الاشتراط 317

عدم اعتبار قصد التوصل فی المقدمة 320

دخل قصد التوصل فی تحقق الامتثال 322

المقدمة الموصلة 332

استدلال صاحب الفصول علی وجوب المقدمة الموصلة 341

المناقشة فی أدلة صاحب الفصول 344

ثمرة القول بالمقدمة الموصلة 360

الاصلی و التبعی 368

حکم الشک فی الأصالة و التبعیة 374

ثمرة النزاع فی وجوب المقدمة و عدمه 377

حکم أخذ الاجرة علی الواجبات 383

المناقشة فی ثمرة اخری للمسألة 387

تأسیس الأصل فی مقدمة الواجب 393

ص: 521

الاستدلال علی الملازمة بالوجدان 400

برهان أبی الحسن البصری فی الاستدلال علی وجوب المقدمة و الاشکال علیه 404

التفصیل فی وجوب المقدمة بین السبب و غیره 411

التفصیل فی وجوب المقدمة بین الشرط الشرعی و غیره 413

مقدمة المستحب 416

مقدمة الحرام و المکروه 417

الفصل الخامس مسألة الضد 421

المراد بالاقتضاء و الضد 421

دفع توهم المقدمیة بین الضدین 425

تقریب الاقتضاء التضمنی، و فساده 448

ثمرة المسألة 452

انکار الشیخ البهائی للثمرة و الایراد علیه 453

الترتب 455

تقریب الاشکال علی الترتب 457

ثبوت المطاردة بین أمر الأهم و المهم 462

بطلان القول بصحة العقابین و ردّ کلام بعض اهل العصر 466

الفصل السادس فی عدم جواز أمر الآمر مع علمه بانتفاء شرطه 473

الفصل السابع فی تعلق الأوامر و النواهی بالطبائع 479

المراد من تعلق الأوامر بالطبائع 482

الفصل الثامن نسخ الوجوب 487

الفصل التاسع الوجوب التخییری 492

نفی التخییر بین الاقل و الأکثر 501

الفصل العاشر فی الوجوب الکفائی 507

الفصل الحادی عشر الواجب الموقت 508

الفصل الثانی عشر الأمر بالأمر 514

الفصل الثالث عشر الأمر بعد الأمر 516

ص: 522

فهرست موضوعی کتاب

موضوع صفحه

مقدّمه 7

صیغه امر

فصل دوّم در صیغه امر- هیئت افعل 9

مبحث اوّل: معانی صیغه امر- هیئت افعل 9

مبحث دوّم: آیا صیغه امر، حقیقت در وجوب است؟ 17

نقد و بررسی کلام صاحب معالم «ره» 18

مبحث سوّم: جمل خبریّه ای که در طلب، استعمال می شوند ظهورشان در چیست؟ 22

مبحث چهارم: آیا صیغه امر، ظهور در وجوب دارد یا نه؟ 31

مبحث پنجم: واجب تعبّدی و توصّلی 35

مقدّمه اوّل: معنای واجب تعبّدی و توصّلی 36

مقدّمه دوّم: معنای قصد قربت و 37

سائر معانی قصد قربت 53

مقدّمه سوّم: آیا برای نفی اعتبار قصد قربت می توان به اطلاق، تمسّک کرد؟ 55

ص: 523

حکم عقل در صورت شک در تعبّدیّت و توصّلیّت چیست؟ 59

مبحث ششم: مقتضای اطلاق صیغه امر، چه نوع واجبی هست؟ 69

مبحث هفتم: وقوع صیغه امر، عقیب حظر مسلّم یا متوهّم 71

مبحث هشتم: مرّه و تکرار 76

نقد و بررسی کلام صاحب فصول در مرّه و تکرار 77

مقصود از مرّه و تکرار «دفعه و دفعات» هست یا «فرد و افراد»؟ 83

مقصود از مرّه و تکرار به نظر صاحب فصول چیست؟ 85

پاسخ مصنّف به مدّعای صاحب فصول 88

بنا بر قول به مرّه، کیفیّت امتثال چگونه است؟ 91

بنا بر قول به تکرار، کیفیّت امتثال چگونه است؟ 92

بنا بر مختار مصنّف، کیفیّت امتثال چگونه است؟ 93

مبحث نهم: فور و تراخی 98

اجزا

فصل سوّم: بحث اجزا 106

امر اوّل: مقصود از عنوان «علی وجهه» چیست؟ 107

امر دوّم: مقصود از کلمه «اقتضا» چیست؟ 110

امر سوّم: مقصود از کلمه «اجزا» چیست؟ 117

امر چهارم: چه تفاوتی بین بحث «اجزا» و بحث «مرّه و تکرار» هست؟ 119

فرق مسأله «اجزا» با بحث «تبعیّت قضا للاداء» چیست؟ 120

موضع اوّل: قیاس هر مأمور به، نسبت به امر خودش از نظر اجزا 122

موضع دوّم: مقام اوّل- آیا اتیان مأمور به، به امر اضطراری، مکفی از مأمور به، به امر واقعی اوّلی هست؟ 126

آیا مقتضای ظواهر ادلّه اوامر اضطراری «اجزا» هست؟ 134

ص: 524

مقام دوّم: آیا اتیان مأمور به، به امر ظاهری، مجزی از مأمور به، به امر واقعی اوّلی هست؟ 138

یک فرع اصولی 146

حکم خطای قطع از نظر اجزا 155

آیا لازمه قول به اجزا، «تصویب» است؟ 159

مقدّمه واجب

امر اوّل: بحث مقدّمه واجب از مسائل اصولی هست نه فقهی 165

بحث مقدّمه واجب، از مباحث عقلیّه هست نه لفظیّه 166

اقسام مقدّمه

امر دوّم: اقسام مقدّمه- مقدّمه داخلیّه و خارجیّه 168

آیا اجزا عنوان مقدّمیّت دارند یا نه؟ 169

اجزای داخلیّه از نزاع و بحث مقدّمه واجب، خارج هستند 173

اقسام مقدّمه خارجیّه 177

مقدّمه عقلیّه 178

مقدّمه شرعیّة 179

مقدّمه عادیّه 180

مقدّمه وجودیّه 182

مقدّمه صحّت 182

مقدّمه وجوبیّه 184

مقدّمه علمیّه 184

مقدّمه متقدّمه، مقارنه و متأخره 186

ص: 525

اقسام واجب

امر سوّم: اقسام واجب 201

واجب مطلق و مشروط 201

نقد و بررسی نظریّه شیخ اعظم «ره» در واجب مشروط 206

فائده انشای وجوب مشروط 219

آیا اطلاق عنوان «واجب» بر «واجب مشروط» حقیقی هست یا مجازی؟ 227

مختصری از زندگی نامه شیخ بهائی «ره» 227

آیا استعمال صیغه امر در واجب مشروط به نحو حقیقت است یا مجاز؟ 229

واجب معلّق و منجّز 231

اشکالات مصنّف بر تقسیم واجب، به معلّق و منجّز 236

نقد و بررسی کلام محقّق نهاوندی در واجب معلّق 240

مختصری از زندگی نامه محقّق نهاوندی «ره» 240

دو اشکال دیگر بر واجب معلّق 245

ملاک وجوب غیری فعلی مقدّمات وجودیّه چیست؟ 251

وجوب اتیان مقدّمات، قبل از وقت 259

اختلاف قیود در لزوم تحصیل یا عدم لزوم تحصیل 266

نقد و بررسی بیان شیخ اعظم در ترجیح اطلاق هیئت، نسبت به مادّه 268

واجب نفسی و غیری 281

شک در نفسیّت و غیریّت واجب 287

نقد و بررسی کلام شیخ اعظم در صورت شک در نفسیّت و غیریّت واجب 289

مختصری از زندگی نامه شیخ اعظم «قدس سره» 289

ایراد مصنّف بر کلام شیخ اعظم «ره» 292

آیا موافقت و مخالفت با امر غیری موجب استحقاق ثواب و عقاب است؟ 297

بیان دو اشکال در مقدّمات عبادی 301

ص: 526

طریق دفع اشکال به نظر مصنّف «ره» 303

طریق دفع اشکال به نظر شیخ اعظم «ره» 306

وجوب مقدّمه از نظر اطلاق و اشتراط، تابع وجوب ذی المقدّمه هست 317

قصد توصّل: نقد و بررسی کلام شیخ اعظم «ره» 320

یک فرع فقهی 324

مقدّمه موصله: نقد و بررسی کلام صاحب فصول «ره» 332

ادلّه صاحب فصول بر وجوب خصوص مقدّمه موصله 341

پاسخ مصنّف، نسبت به ادلّه صاحب فصول 344

دلیل دیگر بر وجوب خصوص مقدّمه موصله 356

ثمره علمیّه پذیرش مقدّمه موصله 360

واجب اصلی و تبعی 368

ثمره یا ثمرات بحث مقدّمه واجب 377

حلّ اشکال در اخذ اجرت بر واجبات 385

در تأسیس اصل 393

ادلّه مصنف بر اثبات ملازمه: 401

الف: مراجعه به وجدان 401

ب: وجود اوامر غیریّه در شرعیّات و عرفیّات 402

نقد و بررسی دلیل ابو الحسن بصری بر «ملازمه» 404

مختصری از حالات ابو الحسن بصری 405

بعضی از تفاصیل در وجوب مقدّمه 411

الف: تفصیل بین «سبب و مسبب» و سائر مقدّمات 411

ب: تفصیل بین شرط شرعی و غیر شرعی 413

مقدّمه مستحب 416

مقدّمه حرام و مقدّمه مکروه 417

ص: 527

«ضد»

مقصود از «اقتضا» چیست؟ 422

مقصود از کلمه «ضد» چیست؟ 423

آیا امر به شی ء، مقتضی نهی از ضدّ عام هست؟ 448

ثمره مسئله «ضد» 452

نقد و بررسی کلام شیخ بهائی در ثمره مسئله «ضد» 453

ترتّب 455

شمّه ای از زندگی میرزای شیرازی «ره» 467

امر آمر

امر آمر با علم به انتفاء شرطش چگونه است؟ 473

آیا اوامر و نواهی به طبایع، متعلق است یا افراد؟ 479

نسخ وجوب 487

وجوب تخییری 492

وجوب کفائی 507

واجب موسّع و مضیّق 508

امر به امر 514

امر بعد از امر 516

ص: 528

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109